✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍در راهی میروم؛ پیرزنی را میبینم که عصا به دست کنار خیابان ایستاده است. میروم و دقایقی بعد در مسیر بازگشت که برمیگردم میبینم که آن پیرزن باز هم آنجا ایستاده است. او را سوار میکنم، درد دلش باز میشود که نیمساعت است که ایستاده و کسی او را سوار نمیکند. به یاد خاطرهای میافتم که روزی در مقابل من از جیب کسی اسکناسی پنج هزار تومانی بر زمین افتاد. اولین نفری که اسکناس را دید آن را برداشت. به سوی او رفتم و گفتم: این اسکناس مال تو نیست، چرا آن را برمیداری؟! گفت: اگر من برندارم کسی دیگر آن را برمیدارد.
واقعا دنیا و نفس چقدر شیرین است و ما را فریب میدهد که برای مال حرام میگوییم: «اگر من برندارم دیگری آن را برخواهد داشت»، ولی برداشتن آن پیرزن را که آخرت و حلال است؛ شیطان هرگز وسوسه نمیکند که اگر او را برنداری کسی دیگر او را برخواهد داشت، و اجر از کف دست تو خواهد ربود.
به یاد کلام مولایم امیر مؤمنان علی علیه السَّلام میافتم که فرمودند: سنگینترین اعمال نزد خداوند، اعمالی است که غالب مردم به وسوسۀ شیطان از آن رویگردانند.
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
✨﷽✨
🌹ضرورت پنهان کردن کار نیک
✍️ گاهی نیاز است انسان در انجام برخی اعمال صالح٬ احتیاط و یا حتی پنهانکاری کند.
فرض کنید کسی که نماز شب میخواند٬ همسرش زیاد اعتقادی به نماز شب ندارد و پس از ارشاد فراوان آن را قبول نمیکند. اگر این مرد در خانه نماز شب بخواند٬ باید احتیاط کند که همسرش متوجه نشود؛ چون اگر متوجه شود احتمال زیاد فضیلت نماز شب را مورد تردید قرار دهد یا سخنی نادانسته بر زبان آورد که حضرت حق را خوش نیاید و در صدد مجازات آن زن برآید.
یا مردی که به فقرا میبخشد٬ اگر همسرش اعتقاد به این کار نداشته باشد و آن را عملی غیرضروری بداند، هرچند این مرد در انجام این کار نیازی به جواز و کسب رضایت همسر خود ندارد و در هر حال آن کار را انجام خواهد داد ولی اگر همسرش متوجه شود ممکن است سخنی کفرآمیز بر زبان آورد یا مناعللخیر شود و این امر نه تنها معصیت بزرگی برای همسر او محسوب میشود بلکه ممکن است حضرت حق در پی مجازات آن زن بر آید. پس بهتر است چنین مردی برای دور ماندن همسرش از عذاب الهی، کارهای نیک خود را از او پنهان کند.
دوستی نقل میکرد روزی مقداری پوشاک دست دوم به خانه بردم تا به فقرا بدهم، همسرم وسواس بهداشتی داشت، وقتی لباسها را دید بلند داد زد و گفت: این آشغالها را بنداز بیرون به ما چه برخی لباس ندارند؟ همین یک حرکت و کار همسرم باعث شد بعد از چند روز با بیماری سختی مواجه شد که تا آستانه مرگ رفت، وقتی من میدانستم همسرم وسواس دارد باید این کار را نمیکردم که باعث معصیت او شوم و با بیماری او خودم نیز آزار ببینم.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
•┈┈••••✾•🚩•✾•••┈┈•
🌹 گردنبند پر برکت
♦️جابر عبدالله انصاری میگویند:روزی رسول خدا(ص)بعد از نماز عصر با ما نشسته بود و اصحاب دور آن حضرت جمع شده بودند ناگاه پیرمردی فرتوت با لباسی مندرس به مسجد آمد و بانگ برآورد:ای رسول خدا(ص)مردی هستم گرسنه، برهنه، فقیر، سیرم کن، بپوشان، بی نیازم کن.
♦️رسول خدا(ص)هیچ نداشت و از طرفی هم نمیخواست او را ناامید بازگرداند.
♦️به او گفت: ترا به جایی راهنمایی میکنم که خدا و رسول را دوست دارند و خدا ورسولش هم آنها را دوست دارند.
آنگاه اورا با بلال به خانه ی فاطمه (س)فرستاد.
♦️فاطمه(س)تنها تکه پوستی که حسن و حسین(ع) بر آن میخفتند را به پیر مرد داد. (این در وقتی بود که رسول خدا(ص) وعلی مرتضی(ع) و فاطمه(س)سه روز بود غذا نخورده بودند.)
♦️پیرمردگفت:این درد مرا درمان نیست.
حضرت زهرا(س)همان لحظه گردنبندی که به تازگی دختر عمویش به او هدیه کرده بود و شاید هنوز علی(ع)آنرا ندیده بود به او داد و گفتند:آنرا بفروش انشاءالله امرت سامان یابد.
♦️پیرمرد برگشت و شرح داستان را به رسول خدا(ص) گفت، هنوز تمام نشده بود که دیدگان رسول خدا(ص) به اشک نشست و فرمود: آنرا بفروش تا خدا به برکت فاطمه(س) به تو گشایشی دهد.
♦️عمار عرض کرد:یارسول الله(ص)به من اجازه دهید تا این گردنبند را بخرم.
قال: اشتره یا عمار،فلواشترک فیه الثقلان ما عذبهم الله بالنهار .
♦️حضرت فرمود: خریداری کن آنرا، ای عمار، که اگر جن و انس در این خرید و فروش با تو شریک شوند خدا ایشان را به آتش دوزخ عذاب نکند.
♦️عمار که گردنبند حضرت زهرا(س) را سند بهشت و خوشحالی او را برتر از آن می دانست تمام هستی خود را با آن پیرمرد به معامله گذارد و آنگاه گردنبند را معطر کرده و در پارچه ای پیچیده و با غلامش هر دو را به رسول خدا(ص)بخشید حضرت هم هر دو را به فاطمه(س) بخشید .
فاطمه(س) گردنبند را گرفت و غلام را آزاد ساخت .
غلام خندید وقتی حضرت فاطمه(س)علت خنده اش را پرسید عرض کرد: از برکت این گردنبند میخندم زیرا گرسنه ای را سیر کرد و فقیری را غنی ساخت و بنده ای را آزاد نمود.
📕 اخلاق حضرت فاطمه(س)،ص۱۳۶، ناسخ التواریخ(فاطمه ی زهراص۳۶۷
•┈┈••••✾•🚩•✾•••┈┈•
🌿🌿🌺🌿🌿
رسیده بودم سر دو راهی انتخاب؛
یک طرف پیشنهاد رفتن به آذربایجان و تدریس در مدرسه دینی باکو بود؛ و طرف دیگر مسئولیتی سنگین و رنگین در همین قم خودمان.
اینکه از فضای معنوی قم دور شوم و در باکو که فضایش با قم زمین تا آسمان فرق داشت زندگی کنم، نگرانم می کرد.
برای مشورت پیش آقای بهجت ره رفتم. توی دلم گفتم:
«خب معلوم است که می گوید بمان قم!» حرف هایم را که شنید، گفت:
«طبيب باید آنجا برود که مریض زیاد است؛ بروید باکو!»
دوباره تاکید کردم و گفتم: «اگر از امور معنوی دور شوم چه؟»
محكم گفت:
«نخير آقا! ویرانی های آنجا را در نظر بگیرید. خیال می کنید سیر و سلوک به این است که تسبیح هزاردانه دست بگیرید و ذکر بگویید؟! این نیست آقا، بروید...»
📚به شیوه باران، ص ۱۸
#انجام_وظیفه
#آیت_الله_بهجت
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
اللّهم عجّل لولیک الفرج
🔆 #پندانه
🔹کاروانی عازم مکه بود که در میان کاروان پسر جوانی به نیابت از پدر مرحوم خود برای به جای آوردن اعمال حج به مکه میرفت.
🔸پسر جوان را عمویش به پیرمردی مؤمن در کاروان سپرده بود که مراقب او باشد تا پسر جوان حج و اعمال آن را کامل به جای آورد و در طول سفر هم عبادت خدا کند و هم اینکه عمر را به بطالت نگذراند.
🔹همراه کاروان مرد میانسالی بود که از اجنه آسیب دیده و اندکی شیرین عقل گشته بود و او را برای شفا به کعبه میبردند.
🔸در منزلی در کاروانسرایی، کاروان حجاج برای ساعاتی اتراق کردند و پیرمرد مؤمن قصد کرد تا زمان ظهر قدری بخوابد.
🔹چون از خواب برخاست، دید جمعی با مسخره کردن آن شیرین عقل با او مزاح میکنند و این پسر جوان هم چشم پیرمرد را از خود دور دیده بود و با آنان در گناه جمع شده بود.
🔸پسر چون پیرمرد را دید از جمع باطلان جدا شد و نزد او آمد. پسر جوان چون ناراحتی پیرمرد را دید به او گفت:
زیاد سخت نگیر، در طول ۴۰ روزی که منزلمان مرکب حیوانات است و در سفریم من هیچ تفریحی نداشتهام. ما این همه رنج بر خود داده و عازم خانۀ خدا هستیم، خداوند از یک گناه ما میگذرد. نباید بر خود سخت بگیریم، مگر چه کردیم؟ یک مزاح و شوخی برای روحیه گرفتنمان برای ادامۀ پر شور سفر لازم است.
🔹پیرمرد در جواب پسر جوان به نشان نارضایتی فقط سکوت کرد.
🔸ساعتی گذشت مردم برای نماز ظهر حاضر شدند. نماز را به جماعت در کاروانسرا خواندند.
🔹پیرمرد دید پسر جوان زمان گرفتن وضو که پای خود بر زمین گذاشت خار ریزی بر پای او رفت و پسر نشست تا آن خار از پای خود برکند ولی خار آنقدر ریز بود که میان پوست شکسته و مانده بود.
🔸پیرمرد گفت:
بلند شو حاجی جوان برویم که نماز جماعت شروع شد.
🔹پسر جوان گفت:
نمیتوانم خار در پایم آزارم میدهد و توان راه رفتن مرا گرفته است. نمیتوانم پای بر زمین بگذارم.
🔸پیرمرد گفت:
از تو این سخن بعید است، جوانی به این سرو قامت و ابهت را که همه جای تن او سالم است خاری که به این کوچکی است و دیده نمیشود از پای درآورد و نتواند راه برود. بلند شو و بر خود سخت نگیر، این خار چیزی نیست که مانع راه رفتن تو شود!!!
🔹سخن پیرمرد که اینجا رسید، پسر جوان از کنایه بودن کلام او آگاه گشت و از گفتۀ خویش سرش را پایین انداخت.
🔸پیرمرد گفت:
پسرم! به یاد داشته باشیم نبی مکرم اسلام صلیالله علیه وآله فرمودند: هرکسی گناهی را چون به نیت آنکه کوچک است و خدا آن را میبخشد مرتکب شود نوعی وهن به مقام قدسی خویش میداند و خداوند آن گناه را هرگز نمیبخشد.
•┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈•
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
💥این روزها ایام سالگرد عملیات کربلای 4 است و کربلای چهار یعنی چه؟! 👈 از رزمنده های جنگ و شرکت کننده در کربلای 4 که بپرسید یک جمله شنیدنی دارند که خیلی عجیب است... میگویند : ستارگان آسمان بالای سر اروند رود و نهر خین،صحنه هایی را دیدند که خورشید تا قیام قیامت از دیدن آن محروم است!
🍀خدایا اینان چه دارند می گویند؟ مگر آنجا کجا بوده؟ مگر چه اتفاقی افتاده؟
میخواهید بدانید کربلای چهار چه خبر بوده ؟
🍀پس با چشم دل بخوانید : جنازه بچه ها کنار هم جمع شده بودند، بعضیها سر نداشتند، بعضی دست و پا نداشتند، بعضی در لباس غواصی شهید شده بودند،آرام آرام بدن آنها را از سیم خاردار ها جدا میکردند و به طناب گره میزدند و در آب رها میکردند، دو نفر بسیجی اول طناب را میگرفتند و دو نفر دیگر آخر طناب را که شهداء را به عقب برگردانند. در تاریکی اروند،صفی از پیکر پاره پاره شهداء در آب روان بود، آن شب اروند شاهد صحنه هایی از منتهی الیه مظلومیت و شجاعت و ایثار بود...
🍀فکرم به پرواز درآمد👈خدایا: میان این همه انسان که در شهرها در خانه های گرم و نرم خود خوابیده اند،چند نفر چنین صحنه هایی به مخیله شان خطور می کند؟... چند نفر باور میکنند که این جوانان برای امنیت و آسایش آنها اینچنین از همه چیز خود گذشتند؟... چند نفر مظلومیت این بچه ها را شناختند؟
#کربلای_چهار_عملیات_فریب بود یا نبود!👈لو رفته بود یا نرفته بود اینها مال دانشکده های جنگ است. آنجا که می گویند اگر انواع و اقسام تجهیزات دارید. اگر پشتوانه ماهواره ای دارید و... داستان کربلای چهار داستان تکنیک و تاکتیک نیست، داستان عشق است!
داستان اخلاص و ایثار است.
داستان ایمان و باور است.
داستان باور اعتقادات است.
🍀میخواهید بدانید کربلای چهار چه خبر بود؟... شب توی سرما بزن به آب، ببینم کدام عقل معاش کدام علم دانشگاه به تن دستور میدهد که برو توی آب😰آن غواص هایی که درسیاهی زمستان عباس وار به آب نگاه میکردند و دل به دریا میزدند 😰
☀️نمیدونم فارغالتحصیل کدام دانشگاه جنگ بودند ... اما آنها استاد مدرسه عشق و گوش به فرمان امام خمینی کبیر قدس سره بودند! چه میدانم شاید آن لحظه خلقتِ انسان، که ملائک به خدا گفتند چرا او را خلق می کنی؟ در حالی که در زمین خونریزی میکند و خدا گفت من چیزی میدانم که شما نمیدانید، لحظه به دریا زدن غواص ها، دست بسته زنده به گورشدن غواص ها، لحظه خاک لودر روی صورت ریخته شدن غواص ها، خدا آنها را نشان ملائکش داد و گفت: 👈 نگاه کنید او بنده من است! "عملیات کربلای چهار پیروزمندانه ترین عملیات تاریخ بعد از کربلای سیدالشهداء بود!!!"
👌 درکدام جنگ؟ کدام عملیات؟ کدام یگان رزمی چون این غواص ها، هرازچندگاهی از لا به لای تاریخ سر بر میآورند و دوباره به خط میزنند و خاک دنیازدگی و پوچ اندیشی که آینه دل ما را فرا گرفته را کنار میزنند و اینگونه دوباره با آن دست های بسته شده گره های قلوب زنگار گرفته ما را باز میکنند و اصلا خیلیها نمیدانند کربلای چهار یعنی چه؟!!😰
🍀بگذریم که کربلای چهار خود راهکار عملیات پیروز کربلای پنج را به فرمانده هان نشان داد و بعثی های سرمست از پیروزی ظاهری در عملیات قبلی اصلا به مخیله شان هم خطور نمیکرد در فاصله ۲ هفته از همان منطقه عملیات وسیع دیگری شروع شود.
#یاد_همه_شهیدان_بخیر
🌹سلام و درود خدا بر جانبازان و بازماندگان قافله عشق و ایثار
#کتاب_خاطرات_دردناک #ناصرکاوه
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هیچ چیزی را بی جواب نگذار
جواب سلام را باسلام بده
جواب تشکر را با تواضع
جواب کینه را با گذشت
جواب بی مهری را با محبت
جواب دروغ را با راستی
جواب دشمنی را با دوستی
جواب خشم را به صبوری
جواب سرد را به گرمی
جواب نامردی را با مردانگی
جواب پشت کار را با تشویق
جواب بی ادب را با سکوت
جواب نگاه مهربان را با لبخند
جواب لبخند را با خنده
جواب دل مرده را با امید
جواب منتظر را با نوید
جواب گناه را با بخشش
هیچ وقت هیچ چیز و هیچ کس را
بی جواب نگذار
مطمئن باش هر جوابی بدهی
یک روزی، یک جوری، یک جایی به تو باز گردد
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
خاطره ی یه روستایی
ارسالی از یکی از اعضای گروه
سه برادر بودیم که دو نفرمان مدرسه می رفتیم و برادر کوچکتر که رفعت نام داشت مدرسه نمی رفت
بچه بودیم آرزوی شلوار داشتیم
یک روز پدرمان گفت
میخوام برم شهر براتون شلوار بخرم
مثل شلوار پسر کدخدا
چون ما با زیر شلواری گُل گُلی مدرسه میرفتیم مثل دامن خانما
آن روز هرسه تایی رفتیم کنار جاده خاکی نشستیم منتظر آمدن پدر بودیم
رفعت از من پرسید:
دوست داری شلوارت چه رنگی باشه؟
گفتم سیاه.
گفت : من دوست دارم آبی باشه و از شلوار شما قشنگ تره و من از اول با شلوار مدرسه میرم .
شما با زیر شلواری مدرسه رفتید پز دادید .
دوباره گفت فکر میکنی بابا کفش شهری هم بخره؟
گفتم نه
اگر بخره کفش لاستیکی می خره.
مینی بوس ایستاد و پدرم پیاده شد.
داخل خانه پاکتها را باز کرد برا من و برادرم شلوار و کفش لاستیکی خریده بود
اما برای رفعت چیزی نخریده بود.
رفعت داخل پاکتها را گشت گفت: شلوار من کو؟
پدرم گفت : دفعه بعد برا تو میخرم.
(پدرم پول برای خرید شلوار رفعت نداشت) .
آن شب کنار سفره شام صدای گریه رفعت بود.
صبح که از مدرسه برگشتیم، رفعت گفت بده شوارت رو بپوشم ببینم بهم میاد؟
گفتم نه کثیف میشه .
روز دوم گفت بده روی فرش می پوشم تو آیینه نگاه کنم ببینم بهم میاد
کثیف نمیشه.
گفتم اندازه تو نیست.
گفت پایینش رو تا می زنم .
گفتم باشه صبح که از مدرسه اومدم ۵ دقیقه می دم بپوشی اگر کثیفش کنی یه کتک مفصلی میخوری .
گفت باشه .
اون موقعها کفشا را زیر بالش و شلوارها را زیر تشک می ذاشتیم تا صاف (اتو) بشه
شب با رفعت روی یه تشک تو بغلی می خوابیدیم .
نیمه های شب زد به کتفم گفت : الکی گفتی یا میدی شلوارت را بپوشم؟
گفتم باشه میدم بپوشی .
صبح وقتی بیدار شدم برم مدرسه، دیدم رفعت از من زودتر بیدار شده.
موقع رفتن به طرف مدرسه رفعت جلو در ِخونه نشسته بود و دو تا دستش را زده بود زیر چانش و منتطر برگشتنم بود.
زنگ سوم مدیر مدرسه مرا صدا کرد گفت برو خانه.
پدرت کارت داره.
پیش خودم گفتم : حتما رفعت اینجور گفته تا زودتر برم خونه شلوار بدم بپوشه.
( اون زمان دانش اموز کلاس سوم بودم)
نزدیک خونه شدم دیدم همسایه ها به طرف خونه میروند .
رفعت جلو در نبود.
داخل حیاط شدم مادرم روی زمین افتاده بود و
گریه می کرد.
تراکتوری که رانندش یه پیرمرد بود، رفعت را زیر گرفته بود.
پدرم جنازه رفعت را بغل کرد و داد می زد: پسرم میخواستم ببرمت بازار لباس برات بخرم حالا باید ببرمت مزار.
رفتم شلور کهنه ام را پوشیدم و نو را تا کردم دویدم دنبال جنازه به داییم گفتم رفعت قرار بود امروز شلوار منو بپوشه.
میشه بپوشه؟
گفت: نه نمیشه .
بله همه ما محبت دوست داشتن را می دانیم اما محبت کردن را نمی دانیم.
بله عزیزان امروز من چند دست شلوار دارم اما رفعت را ندارم.
بیایید قدر لحظات زندگی را بدونیم.
اگر با عزیزانمان کدورتی داریم همین حالا فراموش کنیم .
عزیزانمان را در آغوش بگیریم. محبت کنیم .
خدای ناکرده یه وقت دیر نشه و حسرتش را بخوریم.
باهم مهربان باشیم
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
🔰خاطره شهید حسین خرازی از یک شهید سوخته
مرحله دوم عملیات بیت المقدس بود. با حسین در حال سرکشی از خط بودیم که در مسیر دیدیم یک نفر بر پی ام پی در حال سوختن بود و رزمندگانی با دست خاک بر آن می ریختند تا خاموش کنند.
جلوتر رفتیم. رزمنده ای داخلش بود و حین سوختن با خدا بلند و سلیس صحبت میکرد:
خدایا الان پاهایم دارد می سوزد، می خواهم آن طرف پاهای مرا ثابت قدم کنی.
خدایا الان سینه ام سوخت. این سوزش به سوزش سینه حضرت زهرا (س) نمی رسد.
خدایا الان دستانم می سوزد. از تو می خواهم آن دنیا دستانم را به طرف تو دراز کنم؛ دستانی که گناه نداشته باشد.
خدایا صورتم دارد می سوزد. این سوزش برای امام زمان و برای ولایت است. اولین بار حضرت زهرا (س) این طور برای ولایت سوخت.
آتش به سرش که رسید، گفت: خدایا دیگر طاقت ندارم لا اله الا الله. خدایا خودت شاهد باش، خودت شهادت بده، سوختم ولی آخ نگفتم.
به اینجا که رسید سرش با صدای تقّی از هم پاشید.
بچه ها در حال خود نبودند. زار زار گریه می کردند. حسین را نگاه کردم، گوشه ای زانو بغل گرفته و نشسته بود. های های گریه می کرد. می گفت: خدایا من چطور جواب اینها را بدهم.
دستم را که روی شانه اش گذاشتم، گفت: ما فرمانده این هاییم. اینها کجا ما کجا؟ آن دنیا خدا ما را نگه نگه نمی دارد و نمی گوید جواب این ها را چه می دهی؟
پاهایش نای بلند شدن نداشت. پشت موتور که نشست، سرش را روی شانه ای گذاشت و آن قدر گریه کرد که پیراهن و زیر پوشم خیس اشک شد.
موقع برگشت بچه ها خاکسترش را در یک گونی ریخته بودند و برایش زیارت عاشورا می خواندند.
حسین می گفت: ای کاش ماهم مثل شهید معرفت پیدا کنیم.
🗣راوی: علی مسجدیان
📚کتاب زندگی با فرمانده؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴، صفحات
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
💫 ﷽💫
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
❎ *"موجب تنفر بچه از خودتان نشوید"*
*تحت هیچ شرایطی وقتی پدر و مادری در حال دعوا کردن فرزندشان هستند، والد دیگر از کودک طرفداری نکند.*
👈 چون کودک *احساس تنفر بیشتری را از پدر و مادری که دعوایش میکند، تجربه خواهد کرد و اثر تربیتی دعوا هم از بین خواهد رفت.*
🔹 *تکرار این امر باعث میشود کودک به مرور، حتی نسبت به مدافع خود هم احساس خوبی پیدا نکند و قدرت و اقتدار پدر و مادر از بین برود.*
✅ *دقت کنیم با یک اقدام کوچک، که به نظر برای لحظهای به کودک کمک میکند، اثرات منفی ناخوشایندی به جا نذاریم.*
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
قرار معنوی هر روز
به رسم ادب و احترام روز خود را با قرائت زیارت امام صادق علیه السلام شروع میکنیم روز خوبی در کسب فیوضات معنوی از درگاه خداوند برای همه شما دوستان طلب میکنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
زیارت نامه امام صادق
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الإمامُ الصّادِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْوَصِیُّ النّاطِقُ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفائِقُ الرّائِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّنامُ الاَعْظَمُ،
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الصِّراطُ الاَقْوَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِصْباحَ الظُّلُماتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا دافِعَ المُعْضِلاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِفْتاحَ الخَیْراتِ،
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مَعْدِنَ الْبَرَکاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الحُجَجِ وَالدَّلالاتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الْبَراهِینَ الْواضِحاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دِینِ اللّهِ،
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا نَاشِرَ حُکْمِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا فاصِلَ الخِطاباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا کاشِفَ الکُرُباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا عَمِیدَ الصّادِقِینَ،
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا لِسانَ النّاطِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا خَلفَ الخائِفِینَ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا زَعِیمَ الصّادِقِینَ الصّالِحِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَیِّدَ الْمُسْلِمِینَ،
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا هادِیَ الْمُضِلِّینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَکَنَ الطّائِعِینَ، اَشْهَدُ یامَوْلایَ اَنَّکَ عَلَى الهُدى، وَالعُرْوَهُ الوُثْقى، وَشَمْسُ الضُّحى،
وَبَحْرُ الْمَدى، وَکَهْفُ الْوَرَى، وَالْمَثَلُ الاعْلى، صَلَّى اللّهُ عَلى رُوحِکَ وَبَدَنِکَ، والسَّلامُ عَلَیْکَ يَا مَوْلايَ یا جعفر بن محمد و عَلى آبائِكَ جَمِيعاً وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه .
https://chat.whatsapp.com/HcaRzexHviC74IKc967o7h
3.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️پیامبر صلی الله علیه وآله:
لَوْ كَانَ الْحُسْنُ شَخْصاً لَكَانَتْ فَاطِمَةَ بَلْ هِيَ أَعْظَمُ إِنَّ فَاطِمَةَ ابْنَتِي خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ عُنْصُراً وَ شَرَفاً وَ كَرَماً.
اگر تمام خوبیها به شکل یک شخص مجسّم شود آن شخص فاطمه سلام الله علیها است!
و فاطمه سلام الله علیها از آن هم بالاتر است.
دخترم فاطمه سلام الله علیها از لحاظ اصالت و شرافت و کرامت، برترین فرد زمین است.
📚 مائة منقبة، ابن شاذان، ص۱۳۵.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#فاطمیه
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
•┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈•