eitaa logo
'حوض ِ ایلیـــاء-
71 دنبال‌کننده
73 عکس
36 ویدیو
0 فایل
غرق در حوض ِ ایلیـــــاء مثل ماهی قرمز . کپی هم ... قائدتا با ذکر منبع=فوروارد
مشاهده در ایتا
دانلود
•شھیدگمنام• افلاطون ها و ارسطوها می‌گوید چیز هایی از جنس درد وجود ندارند ، بلکه از عدم ساخته شدند ! اما من کسانی را سراغ دارم که درد ، اصل اصل وجودشان بود . با تاروپود هستی‌شان گره خورده بود و با گوشت و پوستشان عجین شده بود . این درد است که اگر باشد ، عشق جرأت پیدا میکند و خود را آشکار می‌سازد . حالا اگر عشق نباشد ، مگر جز این است که دم و باز در ممات خواهد بود ؟ ....
'حوض ِ ایلیـــاء-
•شھیدگمنام• افلاطون ها و ارسطوها می‌گوید چیز هایی از جنس درد وجود ندارند ، بلکه از عدم ساخته شدند !
بسم الله الرحمن الرحیم افلاطون ها و ارسطوها می‌گوید چیز هایی از جنس درد وجود ندارند ، بلکه از عدم ساخته شدند ! اما من کسانی را سراغ دارم که درد ، اصل اصل وجودشان بود . با تاروپود هستی‌شان گره خورده بود و با گوشت و پوستشان عجین شده بود . این درد است که اگر باشد ، عشق جرأت پیدا میکند و خود را آشکار می‌سازد . حالا اگر عشق نباشد ، مگر جز این است که دم و باز در ممات خواهد بود ؟ عده ای بودند در یک ورق از تاریخ ، در گوشه ای از این مرده خانه بزرگ ، که زنده بودند ، زنده تر از خاک های زنده رود ، بیدار تر از آب های اروند رود و کارون . چشم و گوش شان باز بود ، حواس‌شان جمع جمع . شش دنگ وجودشان را به نام خود نزدند، حتی نیم دنگ ؟ نه ! اصلا یک چیزی را همین جا بگویم ؛! راز ِ بیدار بودن و بیدار تر ماندنشان ، در همین است . ذره ای برای خود نبودند . راحت بگویم ، اصلا بودند تا نباشند . آمده بودند که الان اینطور اینجا باشند . هستند ، بیدار هستند تا شاید ما از خوابزدگی هایمان برخیزیم . نگاهی به دور و برمان بیندازیم و حرکت کنیم . آنها از ما همین را میخواهند ، حرکت ! نه حیرت . بگذارید قضیه را کمی غیرتی ترش کنم . این بیدار تر ها ، این زندگان ، رفتند تا ما بیدار شویم؛ نه نه، مانده اند تا ما بیدار شویم . آنها خون دادند . خود ِ نداشته‌ی‌شان را اهدا کردند . پای حواس جمعی ما ، جااان شان را گذاشتند . و البته دم هم نزدند . مثل ما نیستند ،مثل ما نیستند که گوش جهان را از نکرده هایشان کر کنند . آنها در ازای تمام کارهای کارستانشان ، فقط لبخند زدند . میبینید چقدر قشنگ می‌خندند . هنوز هم لبخند میزنند ، تا قبل از این ، بوی لبخندشان از خاک شلمچه و حلبچه و طلاییه و هویزه استشمام می‌شد ، بعد از سی و اندی سال ، هنوز هم لبخند می‌زنند ، حتی از زیر تابوت ! ولی خودمانیم ، این تابوت ، عجب قصه پر غصه ای دارد ! می‌دانید تفاوت این تابوت ها با دیگرچیست؟ این ها آنقدر ها هم سنگین نیستند . این ها از خانه بیرون نمی‌آیند ، شاید به خانه هم نروند ، اصلاشاید خانه ای نداشته باشند . شاید چندین مادر این تابوت را ، جگر گوشه خود میدانند . شاید دخترهای بسیاری برای اینها خواهری میکنند . این علی اصغر هایی که بعد از سال ها ، قدم روی چشم ما گذاشتند ، روزی علی اکبر هایی بودند که مادر دور تا دورشان می‌گشت و قربان صدقه شان می‌رفت . مادری از جنس مهربانی و عشق که خودش بار و بونه گل پسرش را جمع و جور میکند و دم در میگذارد، تا صبح بالای سر جگر گوشه اش مینشیند و پلک نمیزند ، سیر تماشایش میکند . حتما باخودش میگوید و میگرید که چقدر وهب شده ای، چقدر علی اکبر شده ای... برو عزیز مادر ، برو به آغوش عشق پرواز کن . این تابوت هنوز هم بوی آن شب را میدهد . حرف به حرف مادر را در وجود خود حک کرده‌است . اما من یک تابوتی می‌شناسم ، که قصه ای برعکس دارد. به جای اینکه مادری بر آن بگرید ، پسر بچه ها و دخترهای کوچک آن مادر خون گریه میکنند . اما یک تفاوتی که هست ، مادران این تابوت ها ، شاید بلند بلند گریه کنند و نام فرزندشان را صدا بزنند . اطراف شان پر از دوست و آشناست . همه برای دلداری‌شان می‌آیند . یکی اشک های مادر را میگیرد ، یکی چادرش را سرش میکند ، دیگری آرامَش میکند. اما بچه های آن تابوت ، بلند بلند گریه نمیکنند و مادر را صدا نمیزنند باید آستین بر دهان بگیرند و گریه کنند.احدی نباید صدای آنها را بشنود . دوروبرشان ، هیچ کس نیست . اما می‌دانید کجای قصه قشنگ تر می‌شود ؟ آن کسانی که در این تابوت ها خوابیده اند ، خود را نوکر آن مادری می‌دانند که بچه های کوچکش شبانه در پی تابوت مادر می دویدند و بی‌صدا فریاد وا اُماه سر میدادند . این، راز دیگر بیداری آنهاست . این بیداری ، در قعر سحر های جبهه ها حاصل شد . در قنوت نماز شب ها ، در سجده های طولانی و اشک ها ، اشک هایی که مثل گردنبند مروارید پاره می‌شد و دانه هایش روی خاک می‌ریخت . در شب عملیات ، وقتی که از سربند یازهرا فقط یکدانه بود ((: عشق و ایثار را باهم تجربه کرده ای؟ (: دلهایشان که با هم هوایی می‌شد ، هوای دلهای‌شان که ابری می‌شد ، ابر چشمانشان که بارانی میشد ، نور بود که می‌بارید از زمین و آسمان . { . . . } این نجواها از زبان بر نمی‌تابد ، این سوز های زنده ، باید از جان باشند . آنها از جانشان برای جانان مایه میگذاشتند . واقعی واقعی ، راست ِ راست .
از جمله روزایی که می‌شد توی نور نفس ڪشید ✨
آتش،بس؟ نه این آتش هنوز ادامه دارد . اگر من حواسم جمع این جهنم ِبهشت صفت نیست ؛ حجتی نیست بر نبودنش . می‌دانی که هنوز هم غزه زیر آتش است؟ وقت استعاره و کنایه و تشبیه نیست. دنیا عجول تر از آن است که معطل رقص کلام من باشد . او کار دارد ، هنوز بمب مانده تا برسر غزه و اهلش فرود بیاورد . باید برود ! کسی که بی‌خیال و ساکت است و حتما پایش را می‌خورد ؛ من و شاید تو هستیم . صدر اخبارمان دستگیری یک دفتر نقاشی ست . اختلاس ِ نمی‌دانم چند میلیاردی چای دبش . چه خبر های مهمی !! دنیا برعکس شده . حقوق بشر سرگرمی اش هر چیزی جز حقوق بشر شده . -چقدر نامش تهوع آور است- انسان های اروپایی هر روز در خیابان هاهستند . فریاد می‌زنند . آزادی فلسطین ... برخی از مسلمانان .. نمی‌دانم چه غلطی می‌کنیم ! حتی دیگر هشتگ های داغ ایتاهم از فلسطین سرد شده . اما خب ، ما همیشه اخبار روز را دنبال می‌کنیم . فلسطین به یکی دو ماه قبل برمیگردد ! قدیمی شده . حالمان خوب نیست . اصلا حالی مان هم نیست. نمی‌دانم گینسی ها حواسشان هست ، بزرگترین قبرستان جهان در حال تشکیل است یا نه ؟
و اما امروز امروز روز دوری از خشونت بود . بی‌معناست؟ خب معلوم است ! خشونت این روز ها جایش را به وحشی گری های پراز خونسردی داده . .
دل روضه طلب می‌کند ...
'حوض ِ ایلیـــاء-
و اما امروز امروز روز دوری از خشونت بود . بی‌معناست؟ خب معلوم است ! خشونت این روز ها جایش را به وحش
اما خشونت باید جزء واژه های ڪھن باشد... چون والیان باطل ۱٤۰۰ سال پیش ، پشت یڪ در ، وحشی گری را آغاز ڪردند.. از آن موقع بود ڪه خشونت بی معنا شد .
'حوض ِ ایلیـــاء-
- شیخ! احوالاتم در هم پیچ می‌خورد از سـرِ شوق .. وقت وصال استـ بر من ِ جنون زدھ ؟ +دلت جوانهـ مۍزند
-جوان دل جوانه زده عاشق!ڪجایی ڪه مشتاق دل و ڪلام عاشق پیشه‌ات بودم در این مدت..! +عذرتاخیر دارم شیخ!مرا مدتی خلوت با صاحب دل بود. مشق عشق میڪردم از روی نصایح جنابتان.. -تا جان داری در خلوت باشی جوان ! خلوت انسان را می‌سازد برای کثرت آدمے در خلوت جوانہ میزند و بزرگ می‌شود اگر خلوت نباشد،پیرمرد هفتاد ساله طفل گریزپای بیش نخواهد بود +ڪلامت نافذ شیخ عاشق ! :) آری دریافتم از خلوت نباشد خداوند به پادشاهی می‌ماند بی رحم و کبیر که انسان را به دوزخ حرص می‌افکند،تا رب جلیل جمیل حی و رحمٰن لایموت :) -جوان شیفته..(: تومرا عاشق کردی به عشق پاک در قلبت،آری به خدا ڪه دریافتی جز در خلوت نمیتوان خدارا یافت و جز در دل های عاشق شکسته نمیتوان عشق خدا را دید💛
این جمعه های تڪراری دیگر دارند اعصاب‌مان را خط خطی می‌ڪنند ...
'حوض ِ ایلیـــاء-
-جوان دل جوانه زده عاشق!ڪجایی ڪه مشتاق دل و ڪلام عاشق پیشه‌ات بودم در این مدت..! +عذرتاخیر دارم شیخ!
-جوانَڪ‌بزرگ!این بار قلب شیخ حال گریه دارد.. مستمع دل پر دردم می‌شوی؟(: +یاشیخ! تورا چه شد ڪه سفره دلت را نزد چونی منی می گشایی؟ بگو شیخ...بگو ڪه قلب بی قرارم اسیر زنجیر شده و بازنده تر از همیشه بارانی است... ظرفی میشوم برای قطرات بارانت :) متبـّـرڪ می‌شوم به زلال عشق‌ . . -می‌دانی جوان، تا عمر داشتم از خدای خود،خدای خود را خواستم ولاغیر... چیزی جز این نخواستم... در این چند صباح و لیالی،هرچند لایقش نبودم،ولی معشوق گوشه زلفش را به قلبم گره زده بود اما من دل ندادم به لطف او... سر من گرم سرگرمی هایی بود که او از آنها اسباب ساخته بود برای همان لحظه‌دیدار،اما من سرگرم اسباب بودم و از مقصدی ڪه جلوی چشمم فرمایش لطف میڪرد غافل.... +میفهمم تورا شیخ جوان!! دل جوان تو معشوقی را از دست می‌دهد ڪه قریب به نَود روز اورا در اختیار داشت و قدر نمیدانست،ولی حالا به یکباره به خود آمد و جگرش داغ شد از این دوری و صدبار ازین غفلت . میدانم،تمامش را از بَرّ شدم در این روزی ڪه روز فراق است... غفلت را چه باید نامید اگر من نیستم..؟ -جوانڪ‌شیخ‌مسلڪ! پاره تنم را از خودم گرفتم.. دیگر آتش وجودم خاموش نخواهد شد... تا دیدار دوباره یار... +شیخ!از خدا بخواه یادش را در قلبت به لطفش زنده بدارد آتشت بزند به عشق خودش به خداوند جلیل ڪه عاقبت بخیری جز این چیزی نیست... عشق..🌱 -آمین به حقِ حقُ الیقین...!
'حوض ِ ایلیـــاء-
-جوانَڪ‌بزرگ!این بار قلب شیخ حال گریه دارد.. مستمع دل پر دردم می‌شوی؟(: +یاشیخ! تورا چه شد ڪه سفره د
*نود روز ، تورق اوراق پایان رمضان است .. همان روزگاری ڪه جوانی در حوالی‌ام پرسه می‌زد . .
چ خوش‌اند پیرغلامانی ڪه جوان‌اند و جوانانی ڪه چاڪ بر پیشانی دارند به سبب سجده های طولانی نه از شدت عشق ، سرشان ترڪ می‌خورد !
سلام بر چاھ های هم‌ڪلام بر نخل هایی ڪه ایستاده می‌میرند 🖤•
ولی ڪه بتونیم برنامه ریزی ڪنیم واسه انجامشون .
هر دم از این باغ بوی بھار می‌رسد . مھمانش ڪه سی و چند سال منتظِرش بود ، رسید . چین و چروڪ های روی دستانش را می‌توان شمرد و فھمید ، دقیقا چند دقیقه پشت در نشسته به خیال رسیدن مھمان عزیزش ، پسرش ، جگر گوشه اش . چقدر این دست ها حرف برای گفتن دارند . . . این فشردن پلاڪ و سربند چقدر گویای دلتنگی است ... -مادرشھید‌سیدڪمال‌خالقی
امشب بریم روضه ؟ '
ذکر روضهٔ امشب حکایت از ادب دارد شور و عشق و ادب از سمت برادر ... نشان از تادیب مادر دارد . .
امشب ام‌البنین میشن ام‌الشھدا ی ‌شب ِ همه هستی نجم و قمر فدای سر ِ حسیݩ .
بی دلیل نیست ' عباس بن علی ' مرد بن مرد فدای مرد زمان خودشان شدند ..
شیر مادر حلالش شد تا که فھمید فدای حسین جان شد ..
حضرت فدایی ' آقای بدون حتی ذره ای من ' از بچگی در گوش‌مان خواندند ادب آداب دارد . ما آداب نَدان هایی هستیم ڪه معترفیم به ندانی.. ولی همچنان در دستگاه اباعبدالله ارتزاق می‌ڪنیم . نمڪ سفرهٔ ما از دریایی‌ست ڪه سفینة النجاة از آن عبور ڪرده .. ادب را اگر چه جاهلیم ؛ ولی آداب خواستن را خودتان به ما آموختید . ما از شما ادب می‌خواهیم حضرت علمدار حضرت ذوب در مولا جناب امید اهل حرم آقای نوڪران و غلامان اباعبداللھ . .
قبل از زیر گنبد ڪبود حتی زیر علَم شما اَمن ترین جای جھان بود
زیر علم شما بود ڪه قد ڪشیدیم زیر علم شما بود ڪه نطق ڪردیم زیر علم خودتان بود ڪه شُدید سایهٔ سَرِمان ..
زیر علم خودتان است ڪه هنوز نفس می‌ڪشیم در این ڪارزار آخرالزمانی ...
می‌شود بی‌ادبی ڪنیم و چیزی بخواهیم ؟
می‌شود زیر‌ علم خودتان جان ما هم درآید ؟ آخرین هوای دنیا در وجودمان را جلویش پرت ڪنیم و ؛ بی‌صدا بذل تان شویم؟