حــدیثی که اشـک رســولالله را درآورد
💌حضـرت محمــد صلی اللهعلیهوآله فرمودند:
«ارواح مؤمنان، در روزهای جمعه، به آسمان دنیا فرود آمده و در مقابل خانهها و منازل خـویش قرار گرفته و با صــوتی حـزین و گــریان فریاد میزنند:
«يَا أَهْلِي وَ يَا وُلْدِي وَ يَا أَبِي وَ يَا أُمِّي وَ أَقْرِبَائِي اعْطِفُوا عَلَيْنَا يَرْحَمُكُمُ اللَّهُ بِالَّذِي كَانَ فِي أَيْدِينَا وَ الْوَيْلُ وَ الْحِسَابُ عَلَيْنَا وَالْمَنْفَعَةُ لِغَيْرِنَا وَ يُنَادِي كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ إِلَى أَقْرِبَائِهِ اعْطِفُوا عَلَيْنَا بِدِرْهَمٍ أَوْ بِرَغِيفٍ أَوْ بِكِسْوَةٍ يَكْسُوكُمُ اللَّهُ مِنْ لِبَاسِ الْجَنَّةِ»
«اى كسان من، اى فرزندانــم، ای پــدرم، ای مــادرم و نزديكانم، به ما عطوفت نمایید –خداوند شما را بيامــرزد- به آن چه در نزد ماست و درمانــدگی و حسـاب بــرای ما و منفعـت و سـود برای غیــر ماست.
هـر یک از امــوات به بستگان خـویش میگوید:
به ما عطــوفت نمایید با پرداخت یک دِرهم یا به یک عــدد نانـی یا لباســی؛ خــداوند شما را با لباسهای بهشـت بپوشانــد.»
وقتی رســولالله این سخنان را بیان میکرد، به گــریه افتاد و اصحـاب نیز همـراه ایشان گریستنـد؛
رسولالله به گونــهای اشک میریخـتنـد که نمیتوانستنـد سخنانشان را ادامه دهنـد.»
❄️#پنجشنبه وجمعه ای دیگر و یاد درگذشتگان با فاتحه ،صلوات و خیرات
#شب_جمعه
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه
✨حکم فرماندهی
✍شنیده بود که برخی نیروهای رسمی سپاه را می خواهند برای اعزام به جبهه انتخاب کنند. لحظه ای آرام و قرار نداشت. از جلسه ی تهران که بیرون آمد بلافاصله خود را به تبریز رساند. به سراغ مسئول اعزام رفت. با اصرار خواست که به جبهه اعزام شود. عملیات فتح المبین نزدیک بود. اما همه ی مسئولان اعزام با رفتن او به منطقه مخالفت کردند. همه می گفتند وجود شما در اینجا لازم است. شما مسئول آموزش هستی. هیچ کس در حد و اندازه ی شما نمی تواند نیروها را آموزش دهد. راست می گفتند در پادگان آموزشی سیدالشهدا (ع)، در آذربایجان، همه از شنیدن نام علی تجلایی وحشت داشتند؟
در آموزش سخت می گرفت. می گفت وقتی ما در آموزش بیشتر به نیروها سختی بدهیم در عملیات مشکلات کمتری داریم. این حرف او در عمل اثبات شده بود. برای همین تربیت یافتگان او بعدها فرماندهان بزرگ لشکر عاشورا شدند. على تجلایی برای بچه های آذربایجان یک اسطوره بود؛ یک فرمانده شناخته شده؛ کسی که مراسم عقدش را در حضور آیت الله مدنی برگزار کرد. در مراسم عقد رو به همسرش کرد و گفت: «شنیده ام دعای عروس در این لحظه مستجاب است!» بعد هم از او خواسته بود برای شهادتش دعا کند. همه می دانستند برخی شبها به خانه نمی رفت! می گفت باید بچه های من برای روزهای بی پدری آماده باشند! حالا همین فرمانده لایق به التماس افتاده بود که اجازه دهید به جبهه بروم. اما هیچ کس قبول نمی کرد. على وقتی که دید هیچ راهی برای اعزام به جبهه ندارد، تهدید به استعفا کرد...
🍀🍀🍀🍀🍀
✍...گفت: «از سپاه بیرون می روم و به صورت بسیجی به جبهه اعزام می شوم!» اما باز هم بی فایده بود. دست آخر به او گفتند یک شرط دارد. ما تو را فرمانده لایقی می دانیم. دو گردان آماده اعزام به جنوب داریم. اگر فرماندهی آنها را قبول می کنی، اشکال ندارد. اما علی می خواست به صورت آزاد به منطقه برود. می خواست بار مسئولیت بر دوشش نباشد. لذا قبول نکرد. گفت: «یک سال است می خواهم به جبهه بروم اما هر بار با این بهانه ها مانع می شوید.» در خانه موضوع را با همسرش مطرح کرد. ایشان گفت: «خب، مسئولیت گردان ها را قبول می کردی؟!» امام کاظم (ع) فرمودند: «خوشا به حال شیعیان ما که در دوران غیبت بر ولایت ما ثابت می مانند و از دشمنان ما بیزاری می جویند. آنان از ما و ما از آنها هستیم. آنان به امامت ما خشنود و ما از شیعه بودن آنها خوشحالیم. به خدا قسم آنان در بهشت با ما و در درجات ما هستند.
آن شب علی تجلایی متوسل به امام زمان (عج) شد. نمی دانست چه کند. از خود آقا کسب تکلیف کرد. وضو گرفت و مشغول توسل به مولا شد. بعد هم دعای فرج را خواند و خوابید. سررسید خاطرات او هنوز هم موجود است. در آنجا با خط خودش این گونه نوشت: آن شب در عالم رویا دیدم که سوار بریک خودرو به همراه دیگر رزمندگان عازم منطقه هستم. اما موقع حرکت دیدم که حکم مأموریت ندارم. لذا پیاده شدم تا به واحد عملیات سپاه رفته و حکم مأموریت بگیرم. همان موقع دیدم که در مقابل خودروی ما دشت وسیعی قرار دارد. عده ای سوار بر اسب از دور به ما نزدیک می شوند؟...
🍀🍀🍀🍀🍀
✍...بی اختیار در جای خود ایستادم و نزدیک شدن آن سواران را نگاه می کردم. بسیار نزدیک شدند. شخصی که وسط آنها بود مرا صدا کرد که به سویش بروم. یک باره پایم سست شد. هیبت عجیبی داشت. وقتی مقابلش رسیدم به من کاغذی را دادند. از عظمت آن شخص نمی توانستم حرفی بزنم.
به زحمت گفتم: «آقا این چیست؟!» فرمودند:
«حکم مأموریت توست. فرمانده این نیروها تو هستی.» یک باره به یاد توسل و...افتادم. سرم را بلند کردم. خواستم از آقا بخواهم که مرا شفاعت کنند که دیدم آقایم رفته اند. همسرش می گفت از خواب بیدار شده بود و با صدای بلند گریه می کرد. بعد هم خوابش را برایم تعریف کرد. دیگر جای هیچ مکث و تعللی نبود. حکم مأموریت را حضرت داده بود. فردا صبح با گردان ها راهی شد. علی تجلایی در خاطرات خود اضافه می کند: «در آن عملیات رزمندگان ما عنایات آقا را به چشم خود دیدند. مزدوران بعثی پشت تنگه ی رقابیه به دست بچه های آن دو گردان شکست سختی خوردند.»
علی تجلایی فرمانده شجاع لشکر عاشورا پس از سالها حماسه آفرینی در عملیات های مختلف، در عملیات بدر در اسفند سال ۱۳۶۳ با جسم و جان به دیدار مولایش رفت و دیگر از او خبری نشد. هنوز هم از پیکر این سردار غریب خبری نیست.
✅موسسه مهدوی محکمات
📱@mohkamat_313
#پنجشنبه
#ماه_مبارک_رمضان
🕊پنجشنبههاویادشهدا🕊
🍂ای شهیدان ، عشق مدیون شماست "
هرچه ما داریم از خون شماست
🍂ای شقایق ها و ای آلاله ها "
دیدگانم دشت مفتون شماست...
🍃 باز پنجشنبه و یاد شهدا با صلوات🍃
💚اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم💚
#پنجشنبه
https://eitaa.com/darsayehsarahlebeyt
#پنجشنبههاویادشهدا
🍂صحرای جان بهانه ی باران گرفته است...
🍂خیلی دلم برای شهیدان گرفته است...
🍃 پنجشنبه و یاد شهدا با ذکر صلوات🍃
🍃اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🍃
#پنجشنبه
#فرهنگایثاروشهادت
https://eitaa.com/darsayehsarahlebeyt
💖اَِلَِلَِهَِمَِــَِ عَِجَِلَِ عَِلَِیَِ ظَِهَِوَِرَِڪَِ💖:
🌹از دیده بانی پاسگاه چشم دوخته بودم به روستا. آنجا غرق نور بود و نشاط. آخر عروسی دختر یکی از اعضای حزب کومه له بود. ناگهان ولولهای برپا شد. طبال ها با همه ی قوا بر طبلها می کوبیدند. شیپورچیها پرشور مینواختند. ششدانگ حواسم را دادم به چشمهایم. گویا حادثه ای در راه بود. ناگهان از پنجره ی خانهی عروس دو شیء به بیرون پرتاب شد. دلم از جا کنده شد.
🌹 خبر را به فرماندهی پاسگاه رساندم. اندوهناک گفت که منتظر اتمام مراسم شویم.
ساعتی بعد روستا در سکوت فرو رفته بود. فرمانده به من و دیگر بچه ها مأموریت داد برویم و بی سر و صدا دو شی، فروافتاده را شناسایی کنیم.😭😭😭😭
🌹- آن دو شی، سرهای بریدهی برادران پاسدارمان بود که چند روز قبل در مسیر جاده ی مریوان ربوده شده بودند و آن شب جلوی پای عروس و داماد کومه له سر بریده شده بودند.😭😭😭😭
"شهید حسین گواهیان"
✍راوی : برادر شهيد از گفتههای خود شهید
#پنجشنبه های شهدایی🌷
#با_شهدا_گم_نمی_شویم🌷
3.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پنجشنبه های_حسینی
🔅صلی الله علیک یا ابا عبدلله الحسین علیه السلام
گریه کردم محل بذار
بی تو گرفتار میشم ای آبرودار....
#یک_درصد_طلایی
#کانالدرسایهسارقرآنوعترت👇🏻
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
@darsayehsarahlebeyt
#پنجشنبههاویادشهدا
🍂یعـقـوبها پیـراهـنت را دوست دارند
شاعرترین ها دیـدنت را دوست دارند...
🍂ای آن که از خـون تنت یاقـوت رویید
این خاک ها هُرم تنت را دوست دارند...
🍃 پنجشنبه و یاد شهدا با ذکر صلوات🍃
#پنجشنبه
🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴🕊
#پنجشنبههایشهدایی
#پنجشنبه است ...
وعده دیدار #مادر با #فرزند !
تو هم دلت پر ڪشید ؛
به ڪربلا که نشد برویم
به گلزار #شهدا می شود ...
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#مدیون_شهدا_هستیم
💔🥀🕊
#یادشهداباذکرصلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🇮🇷@gahramane_man🇮🇷