eitaa logo
درس اخلاق در محضر بزرگان
855 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
109 فایل
الهی به امید تو.... #یک کانال به جای چندین کانال داشته باش اخبار و مطالب متنوع و رویدادهای بروز, احادیث و فضایل ائمه علیهم السلام، سیرو سلوک،سخن بزرگان،ترفندهای خانه داری و...........💕💕💕
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهدی رسولی - رادیو عقیق.mp3
3.55M
🎼 صبح روز سه شنبه؛ من... پا شدم با دو چشم خیس...😔😔😔 ... التماس دعای فرج و خیر ‌『 ' @darseakhlaghebozorgan 💐 👌🕯👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_5181703976189427721.mp3
23.09M
•‌┈┄┅═ ✾❀♡❀✾ ═┅┄┈• 💧 تورو به اضطرار زینب ♦️ بیا آقا... ♦️ بیا آقا... 💧تو رو به اضطرار رقیه ♦️ بیا آقا... ♦️ بیا آقا... التماس دعای فرج و خیر ‌『 ' @darseakhlaghebozorgan 💐 👌❤️👆
🗓سالروز رحلت آیةالله‌ مجتهدی عالمی که هنوز خیلیهامون وقتی سخنرانیهایش را در فضای مجازی و رسانه گوش میدهیم شیفته لحجه شیرین و سادگی فهم کلامشان میشویم 🌹 کلام ایشان: در کربلا همه داش مشتی ها رفتند به کمک امام حسین علیه السلام و شهید شدند، مقدس‌ نماها استخاره کردند، استخاره هاشون بد آمد و نرفتند.... 🕊شادی روحشان ‌『 ' @darseakhlaghebozorgan 💐 👌🕯👆
درس اخلاق در محضر بزرگان
رفت و گفت: «خدایا! صبرمان بده. خدایا! چطور طاقت بیاوریم؟! خدایا خواهرم چطور این بچه های یتیم را بزرگ
زیر لب گفتم: «خداحافظ» همین. دیگر فرصت حرف بیشتری نبود. چند نفر آمدند و صمدم را بردند. صمدی که عاشقش بودم. او را بردند و از من جدایش کردند. سنگ لحد را که گذاشتند و خاک ها را رویش ریختند، یک دفعه یخ کردم. آن پاره آتشی که از دیشب توی قلبم گر گرفته بود، خاموش شد. پاهایم بی حس شد. قلبم یخ کرد. امیدم ناامید شد. احساس کردم بین آن همه آدم، تنهای تنها هستم؛ بی یار و یاور، بی همدم و هم نفس. حس کردم یک دفعه پرت شدم توی یک دنیای دیگر، بین یک عده غریبه، بی تکیه گاه و بی اتکا. پشتم خالی شده بود. داشتم از یک بلندی می افتادم ته یک دره عمیق. کمی بعد با پنج تا بچه قد و نیم قد نشسته بودم سر خاکش. باورم نمی شد صمد آن زیر باشد؛ زیر یک خروار خاک. هر کاری کردم بگذارند کمی کنارش بنشینم، نگذاشتند. دستم را گرفتند و سوار ماشین کردند. وقتی برگشتیم، خانه پر از مهمان بود. دوستانش می آمدند. از خاطراتشان با صمد می گفتند. هیچ کس را نمی دیدم. هیچ صدایی نمی شنیدم. باورم نمی شد صمد من آن کسی باشد که آن ها می گفتند. دلم می خواست زودتر همه بروند. خانه خالی بشود. من بمانم و بچه ها. مهدی را بغل کنم. زهرا را ببوسم. موهای خدیجه را ببافم. معصومه را روی پاهایم بنشانم. در گوش سمیه لالایی بخوانم. ✫⇠قسمت :4⃣6⃣2⃣ بچه هایم را بو کنم. آن ها بوی صمد را می دادند. هر کدامشان نشانی از صمد توی صورتشان داشتند. همه رفتند. تنها شدم. تنها ماندم. تنها ماندیم. مهدیِ سه ساله مرد خانه ما شد. اما نه، صمد هم بود؛ هر لحظه، هر دقیقه. می دیدمش. بویش را حس می کردم. آن پیراهن قشنگی را که از مکه آورده بود، اتو کردم و به جا لباسی زدم؛ کنار لباس های خودمان. بچه ها که از بیرون می آمدند، دستی روی لباس بابایشان می کشیدند. پیراهن بابا را بو می کردند. می بوسیدند. بوی صمد همیشه بین لباس های ما پخش بود. صمد همیشه با ما بود. بچه ها صدایش را می شنیدند: «درس بخوانید. با هم مهربان باشید. مواظب مامان باشید. خدا را فراموش نکنید.» گاهی می آمد نزدیکِ نزدیک. در گوشم می گفت: «قدم! زود باش. بچه ها را زودتر بزرگ کن. سر و سامان بده. زود باش. چقدر طولش می دهی. باید زودتر از اینجا برویم. زود باش. فقط منتظر تو هستم. به جان خودت قدم، این بار تنهایی به بهشت هم نمی روم. زود باش. خیلی وقت است اینجا نشسته ام. منتظر توام. ببین بچه ها بزرگ شده اند. دستت را به من بده. بچه ها راهشان را بلدند. بیا جلوتر. دستت را بگذار توی دستم. تنهایی دیگر بس است. بقیه راه را باید با هم برویم...» در عملیات کربلای ۵ زمانی که ماموریت گردان حاج ستار در عملیات تمام شده بود و در حال برگشت بودند، فرمانده گردان بعدی به علّت پاتک دشمن به شهادت رسید. ستار به عنوان جایگزین فرمانده گردان برای ادامه عملیات رفت. از کانال در حال تیراندازی بود که ترکش به سرش اصابت کرد و به شهادت رسید. بچه‌ها جنازه‌اش را به عقب آوردند تا به دست دشمن نیفتد. بعد از شهادت حاج ستار از رادیوی عراق اعلام شده بود که ستار ابراهیمی کشته شده است. حاج ستار ابراهیمی هژیر، فرمانده گردان ۱۵۵ لشکر انصارالحسین (ع) در کربلای ۵ منطقه عملیاتی شلمچه در تاریخ ۱۲ اسفند ۶۵ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. هدیه به مقام شامخ تمام شهدا امام شهدا و شهید والا مقام سردارستارابراهیمی هژیر اینو هم عرض کنم خدمتتون که خانم بهناز ضرابی زاده نویسنده کتاب عنوان کرد: خانم قدم خیر محمدی همسر شهید حاج ستار ابراهیمی در حین پیاده سازی مصاحبه ها و مطالبم برای کتاب فوت کردند، من لحظات بدی داشتم وقتی که راوی اثرم فوت کرد برایم بسیار دردناک بود و وقفه طولانی در کارم افتاد.و شش ماه مریض شدم. شادی روح این بانوی مجاهد هم صلوات
⁣هر صبح خورشید فریاد میزند: آی آدم ها، کتابِ زندگی چاپِ دوم ندارد! پس تا میتوانید عاشقانه، خالصانه و شاکرانه زندگی کنید. 🌹سلام و صبحتون سرشاراز آرامش.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🍃⇩ ⇩🔑• 🌼\\روزے شخصے خدمت حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) میرود و مےگوید یا امیر! بنده به علت مشغله زیاد نمیتوانم همه دعاها را بخوانم، چه کنم؟ 🌧\\حضرت امیرالمومنین (ع) فرمودند:خلاصه تمام ادعیه را به تو مےگویم، هر که بخوانے گویے تمام دعاها را خواندے. ☀️\\الحمدلله عَلے کُلِّ نِعمَه ترجمه:خدا را سپاس و حمد مےگویم براے هر نعمتے که به من داده است. 🌈\\و اَسئَلُ لله مِن کُلِّ خَیر ترجمه: و از خداوند درخواست مےکنم هر خیر و خوبے را. ☔️\\و اَستَغفِرُ الله مِن کُلِّ ذَنب ترجمه: و خدایا مرا ببخش براے تمام گناهانم. 💫\\وَاَعوذُ بِاللهِ مِن کُلِّ شَرّ ترجمه: و خدایا به تو پناه مےبرم از همه بدے ها. 📚\\بحارالانوار: ج۹۱،ص۲۴۲ 💚 💌ʝøїη↷ @darseakhlaghebozorgan 💐 👌🌴👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا