🍃🍃فقط یه دهه شصتی یا یه دهه هفتادی میفهمه این عکس چقدر نوستالژی هست...
#نوستالوژی #قدیم #خاطره
عضو شوید : 👇
@zendegyagahane
🍃🍃بهترین حالتِ سفر ، سفر به یک روستای بکر و خوش آب و هواست !
جایی که آسمانِ شبش ، پر از ستاره هایِ بی نقاب است ،
و حال و هوایِ اصیل و جانانه اش ، جان می دهد برایِ نفس کشیدن ...
روستایی که تمامِ گوشه هایش دنج و آرام است ،
و نسیمِ خنکِ شبانگاهش ، تداعیِ تمامِ احساساتِ خوبِ دنیاست ...
جایی که خبری از صدایِ بوق و ولوله ی گیجِ اتوبان ها نیست !
جایی که زیباییِ بی پرده ی ماه را می توان دید ،
آوایِ دل انگیزِ سکوت را می توان شنید ،
گل را می توان ، بویید ،
و صفایِ سبزِ درخت را می توان لمس کرد و در آغوش کشید !
حال و هوایِ مصنوعیِ شهرها چه نفس گیر شده ،
امید و آرزوهایِ این مردم ، بویِ دود و آهن می دهد !
باید کاری کرد ...
باید میانِ اصالتِ بکرِ یک روستایِ فراموش شده ،
کلبه ای ساخت ؛
و به دور از هیاهو و آلودگیِ این روزگارِ خاکستری ؛
لذت برد و زندگی کرد !
#نوستالوژی #قدیم #سفر
عضو شوید : 👇
@zendegyagahane
🍃🍃برگردیم...
برگردیم به همان روزگار که کنار جوی آب، دنبال بچه لاکپشتها میگشتیم و روی برگهای درخت، دنبال کرمهای ابریشم...
برگردیم به همان روزگار که کفشدوزکها را روی سرانگشتان کوچکمان مینشاندیم و برایشان شعر میخواندیم، که دنبال قاصدکها میدویدیم و در گوش آنها آرزوهامان را زمزمه میکردیم، همانروزها که آرام و ساکت گوشهی باغ مینشستیم تا شاپرکهای بهاری روی موهای ما اتراق کنند، همان روزها که فکر میکردیم زبان پروانهها را میفهمیم...
برگردیم به همان روزها که بهار میشد و با شکوفههای گیلاس، میشکفتیم، که زمین خوردنها اینقدر جدی نبود، که زانوهامان زخمی میشد اما با تمام درد، میخندیدیم، بلند میشدیم و ادامه میدادیم، که سقف آرزوهامان دوچرخه و عروسک و ماشین کوکی و شکلات بود. برگردیم به روزهای سبزتر، به بارانهای حیاط خانهی پدری، خیس شویم، باران از موهامان چکه کند و لبخندزنان زیر درخت انگورگوشهی حیاط، پناه بگیریم...
#نوستالوژی #قدیم #خاطرات
عضو شوید : 👇
@zendegyagahane
🍃🍃
🔸اون وقتا با نوکِ پنجه بابا ،از خواب بیدار میشدیم که بلند شو برو نون بخر .
الان با نوک پنجه از خونه بیرون میریم که نون بخریم تا بچه ها و جوونامون بیدار نشن .
🔸اون وقتا اختیار تلویزیون با دوتا کانال دست بابا بود
الان کنترل تلویزیون با دهها کانال دست بچهها ست .
🔸 اون وقتا سر سفره باید چهار زانو میشستیم تا بابا بیاد و شروع کنیم به غذا خوردن .
الان میشینیم سر سفره و اونقدر بچه ها را صدا میکنیم تا راضی بشن بیان سر سفره .
🔸اون وقتا مادر با مواد موجود تو خونه غذا می پخت و ماهم بی چون وچرا غذا را میخوردیم .
الان بچه ها به مادرا منوی غذایی میدن اما بازم سر سفره از غذا ایراد میگیرن .
🔸اون وقتا موقع عروسی پدر داماد یه اتاق خونه رو خالی میکرد و عروس هم کل جهیزیه اش رو توی همون اتاق میچید و یک عمر با هم زندگی میکردند.
الان یک دستگاه آپارتمان که خودش یه پا فروشگاه وسایل برقی و یه نمایشگاه مبل و فرش و تیر و تخته است برای عروس و داماد فراهم میشه اما چند ماه بیشتر باهم زندگی نمیکنند .
🔸اون وقتا خونه ها خالی از مبل و وسایل تزیینی بود ولی پر از مهمان .
الان خونهها پر از مبل و وسایل تزیینیه ولی خالی از مهمون .
🔸اون وقتا با یه پیکان جوانان ده پونزده نفر میرفتیم خونه فامیل و کلی بهمون خوش میگذشت.
الان هر خونواده اگه دوسه تا ماشین نداشته باشه حتماً یه دونه رو داره و هیچ کس خونه کسی نمیره .
🔸اون وقتا هیچکس اطلاعات پزشکی نداشت اما همه سالم بودند.
الان همه اطلاعات پزشکی دارند (از تلویزیون و تلگرام و ....) ولی خیلی ها مریضند.
اون وقتا.....
الان ......
راستی چرا ؟؟!
#نوستالوژی #قدیم #خاطرات
عضو شوید : 👇
@zendegyagahane