🌸 #طنز جبهه 🌸
🌸خوش به سعادتشون
🌸بچه شوخ طبعی بود
اهل دزفول.
تو جبهه فرمانده بود.
موشک خورده بود به خونه شون و همه شهید شده بودند.
یکی رفته بود خبر بده.
کلی در مورد شهادت و فضیلت اون سخنرانی کرده بود.
طرف هم طاقتش طاق شده بود گفته بود: " اصل حرفتو بزن. "
جواب داده بود که: " خونواده ات توی موشک بارون مجروح شده اند.
باید برگردی دزفول. "
- " خوب اول بگو! فکر کردم شهید شدن این جوری حرف می زنی! کار دارم باید بمونم. "
- " راستش زخمی نشدن، شهید شدن. "
- " پس خوش به سعادتشون! حالا دیگر اصلا برنمی گردم! نمی تونم برگردم. "✨
برهم نگشت . . .
https://chat.whatsapp.com/KhpGbiFtz89H4IaHigI3U2
@darshaiazshahad
دو تا از بچہهاے گردان،
غولے را همراه خودشان آورده بودند
و هاے هاے مےخندیدند
گفتم : این کیہ؟
گفتند : عراقے
گفتم : چطورے اسیرش کردید؟
مےخندیدند
گفتند : -از شب عملیات پنهان شده
بود ، تشنگے فشار آورده
با لباس بسیجےها آمده
ایستگاه صلواتے شربت گرفتہ بود
پول داده بود!😂-
اینطورے لو رفتہ بود..
#طنز #جبهه
https://chat.whatsapp.com/KhpGbiFtz89H4IaHigI3U2
@darshaiazshahad
#طنز_جبهه😂
اسیر شده بودیم
قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن🤓
بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن😁
اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود
یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت:
من نمی تونم نامه بنویسم🤕
از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم روی این کاغذ
می خوام بفرستمش برا بابام😁
نامه رو گرفتم و خوندم
از خنده روده بُر شدم🤣
بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود😂 😂😂😂😂
#طنز
https://chat.whatsapp.com/KhpGbiFtz89H4IaHigI3U2
#طنز_جبهه🤣 #طنز😅
محمدرضا داخل سنگر ⛺️ شد. دور تا دور سنگر رو نگاه کرد و گفت: «آخرش نفهمیدم کجا بخوابم؟! هر جا می خوابم مشکلی برام پیش میاد.😑
یکی لگدم میکنه ☹️. یکی روم میفته. یکی...» 😫
از آخر سنگر داد زدم: «بیا این جا. این گوشهٔ سنگر. یه طرفِت من و یه طرفتم دیوار سنگره. کسی کاری به کارِت نداره. منم که آزارم به کسی نمی رسه».😁
کمی نگاهم کرد و گفت: «عجب گفتی! گوشه ای امن و امان 👏🏻. تو هم که آدم آروم و بی شرّ و شوری هستی»😊
و بعد پتوهاشو آورد، انداخت آخرِ سنگر.
😴 خوابید و چفیه اش رو کشید رو سرش.
منم خوابیدم و خوابم برد.🤭
خواب دیدم با یه عراقی 👾 دعوام شده. عراقی زد تو صورتم.😑 منم عصبانی شدم. دستمو بردم بالا و داد زدم: یا ابوالفضلِ علی!
و بعد با مشت، محکم کوبیدم تو شکمش.👊🏻
همین که مشتو زدم، کسی داد زد: یا حسین!
از صداش پریدم بالا. 😰
محمدرضا بود.
هاج و واج و گیج و منگ، دورِ سنگر رو نگاه می کرد و می گفت: «کی بود؟! چی شد؟!» 😧
مجید و صالح که از خنده ریسه رفته بودند، گفتند: 🤦🏻♂«نترس کسی نبود؛ فقط این آقای آروم و بی شر و شور، با مشت کوبید تو شکمت».😂😂😂😂
https://chat.whatsapp.com/KhpGbiFtz89H4IaHigI3U2
https://eitaa.com/darshaiazshahad
🤙🏻#طنز
هر روز که از خواب پا میشم،
میگم حرفام تموم شد🌀
چی بنویسیم برا کانال؟!🚶🏻♂
ولی خوشبختانه یه کوچولو که میگذره
میبینم خدا بزرگـه😅😅
+ورود اعضای جدید رو هم
خیلی خوش آمد عرض میکنم💐
کانال خودتونه😃
صفا آوردین🤚🏼😁
➕ فاميلمون عكس دو تا كيك يزدی رو توي فر در حال پخته شدن، گذاشته، نوشته:
"شروع يك پروژه سنگين"
يعنی هم نمیدونه "سنگين" چيه، هم "پروژه"، هم "شروع" و هم حتی "يك" 😐
😂😂😂😂
#طنز
وانتیه تو کوچه120کیلومتر سرعت میرفت پشت بلندگو دادمیزد
بدو لیموشیرین بدم.
ینی یوزپلنگم لیموشیرین میخواس بهش نمیرسید 😂😂
#طنز
#طنز،😁
پوتین تنها کفش نظامیه که خودش توی جنگ روسیه با اوکراین نرفته 😐😂
.
-😐-
هلو اینجوریه که یه گاز تو میخوری، یه لیوان آب هلو فرش و وسایل دورت میخورن😂😂
#طنز