eitaa logo
دریا کانال فاطمیون بخش
46 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
7هزار ویدیو
114 فایل
این کانال وابسته به هیچ سازمان و ارگانی نمیباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃عزادار حسین یک بار بگذار بیایم به مجلسی که تو در آن می‌نشینی و روضه گوش می‌کنی. من اگر دلم سیاه باشد که هست، و دلم اگر سنگ باشد که هست، ولی غصه‌ات دلم را آب می‌کند. با این وجود دوست دارم پای تماشای گریه‌هایت آب شوم. من به این آب شدن محتاجم. می‌خواهم قطره‌های جاری اشک تو در مصیبت حسین را ببینم و به چکه‌های خونی که از چشمت به جای اشک جاری می‌شود، خیره شوم. یقین دارم که اگر تکان‌های شانه‌ات در میان روضه را ببینم و اگر تماشای بر سینه‌زدن‌هایت روزی‌ام شود، آدم می‌شوم. گریه‌های تو بی‌تردید آدم‌ساز است. می‌دانم وقتی که ظهور کنی، از همۀ عالم بار سفر می‌بندند و به قصد شرکت در مجلسی که تو در آن هستی، ترک وطن می‌کنند تا به برکت اشک‌های تو آدم شوند. قبل از این که از دنیا بروم، مرا با اشک‌هایت آدم کن. شبت بخیر عزادار حسین!
🍃دلبر ناز آفرین گاهی که احساس می‌کنم نفسم تنگ شده و دیگر زندگی کردن برایم رو به محال می‌رود، جز ناز کردن برای تو راه دیگری نمی‌ماند برایم. می‌خواهم برایت ناز کنم، ولی می‌بینم به قدری دلت را شکسته‌ام که رویی برای ناز کردن ندارم. حالا باید چه کار کنم ناز کنم و زنده بمانم یا خجالت بکشم و بمیرم؟ به من اگر باشد میان این دو نازکردن و زنده ماندن را انتخاب می‌کنم، اما تو باید روی نازکردن را به من بدهی وگرنه بی آن که انتخاب کنم، خجالت می‌کشم و می‌میرم. آقا!‌ می‌شود کمکم کنی تا ناز کنم برایت؟ شبت بخیر دلبر نازآفرین!
🍃امام صبورم کسی به من گفت: «تو مایۀ خجالتم هستی». همۀ وجودم شکست. در دلم طوفان غم به پا شد. کاری ندارم که درست گفت یا اشتباه؛ اما تصور این که شاید مایۀ خجالتش باشم، آرام و قرار را از کفَم ربود. حتماً از مهربانی توست که تا کنون به من نگفته‌ای که مایۀ خجالت هستم. او امامم نبود و این را گفت و این گونه تکه تکه‌ام کرد، تو اگر به من بگویی، هیچ چیز نمی‌ماند از من. من تلاش می‌کنم، دست و پا می‌زنم، زمین و زمان را به هم می‌زنم تا یک روز خیالم راحت شود که مایۀ خجالتت نیستم، ولی التماس می‌کنم تا آن روز حتی به اشاره هم نگو به من که مایۀ خجالتت هستم. روزی اگر این جمله را از تو بشنوم، حتی اگر بعدها مایۀ افتخارت شوم، دیگر زندگی برایم طعمی نخواهد داشت. به گمانم شیرینی بهشت هم نمی‌تواند تلخی این جمله را از کامم بزداید. ممنونم از لحظه لحظه صبوری‌ات. شبت بخیر امام صبورم!
🍃امام غریب ستاره‌های کاغذی هر روز بیشتر از دیروز می‌شوند. هر کدام که می‌آیند، رنگ و لعابی تازه‌تر از قبلی‌ها به خود می‌گیرند و چشم‌های بیشتری را مسحور خویش می‌کنند. ستاره‌های کاغذی حس عطش مردم به نور را خوب فهمیده‌اند که این قدر برای سحر کردن چشم‌های مردم دست و پا می‌زنند و هر روز طرحی نو در می‌اندازند. مردم بیچاره هم ظلمت را خوب فهمیده‌اند که این گونه به دنبال نور حیران‌اند و ما در نشان دادن نوری که تو از پشت ابر می‌تابانی، عاجز بوده‌ایم؛ زیرا ایمان خودمان به نور تو می‌لنگد. کسی اگر همین نورِ پشت ابر تو را به مردم نشان بدهد، یک شبه بازار ستاره‌های کاغذی کساد می‌شود. چقدر غریبی که مدعیان عشقت، توان نشان دادن نور تو را ندارند. شبت بخیر امام غریب!
🍃همه شادی و نشاط من من با شادی و نشاط قهر کرده‌ام تا وقتی که یقین کنم خرج تو شده‌ام. نه، اشتباه گفتم. درستش این است: شادی و نشاط با من قهر کرده‌اند تا وقتی که خرج تو شوم. مگر می‌شود خرج تو نشد و راضی بود و مگر کسی که از زندگی راضی نیست، شادی و نشاط می‌فهمد یعنی چه؟ شک ندارم کسی که خرج تو می‌شود، اگر زیر پایش آتش باشد و از آسمان بر سرش سنگ ببارد، باز هم شاد است و بانشاط. تا کی می‌توانم قهر شادی و نشاط با خودم را تاب بیاورم؟ خدا می‌داند. آقا! قبل از این که کاسۀ صبرم لبریز شود، به فریادم برس! شبت بخیر همۀ شادی و نشاط من!
🍃منتهای آرزوی عاشقان ذره‌ای به این که بعد از خرج شدن برای تو چه می‌شود، فکر نمی‌کنم. اصلاً خرج شدن برای تو منتهاست. بعد از آن چیزی نیست. کسی که خرج تو می‌شود به همه چیزی که باید برسد، می‌رسد. آقا! مرا به منتها برسان. شبت بخیر منتهای آرزوی عاشقان!
🍃معنای زندگی وقتی به زندگی فکر می‌کنم می‌رسم به زندۀ حقیقی، یعنی خدا. هر چیزی در این عالم به رنگ خدا در آمده باشد زنده است و هر چیزی از رنگ خدا محروم باشد، مُرده. وقتی به خودم فکر می‌کنم می‌رسم به فکرها و احساس‌ها و کارها و حرف‌هایم. به اندازه‌ای که اینها رنگ خدا می‌گیرند احساس می‌کنم که زنده‌ام و به قدری که از رنگ خدا محروم می‌شوند حس مردن به سراغ می‌آید. خودم یاد نگرفتم روزگار به زور عمری که پشت سر گذاشتم به من فهماند که اگر به خاطر خدا نفس نکشم هیچ گاه طعم زندگی را نخواهم چشید. تو زنده‌ترین مخلوق خدا روی زمینی. هیچ کس در هیچ نفسی تو را ذره‌ای از خدا دور نمی‌بیند. چه کسی بیشتر از تو طعم زندگی را چشیده؟ هیچ کس. و من که دائم با مُردن خویش دست و پنجه نرم می‌کنم با تو چه نسبتی دارم؟ تو برای خدا به قدری خالص شده ای که اگر بخواهی کسی را از هر چه ناخالصی است پاک کنی، می توانی مرا برای زندۀ حقیقی خالص کن می خواهم مثل زندگی را بچشم. شبت بخیر معنای زندگی!
🍃 پناه من قشنگ معلوم است که دنیا می‌خواهد وجودم را به تسخیر خویش در بیاورد. از هر طرف که فرار می‌کنم از سویی دیگر به سراغم می‌آید. انگار خسته شدن در قاموسش نیست و گویی بنا ندارد که از دویدن به دنبال من مأیوس شود. صدای پایش را می‌شنوم که تند و تیز به دنبالم می‌دود ولی نمی‌دانم چرا هیچ گاه به نفس نفس زدن نمی‌افتد! من نیز می‌دوم تا در دامش گرفتار نشوم ولی دیگر نفسم بالا نمی‌آید. گاهی احساس می‌کنم دنیا کمتر از یک قدم با من فاصله دارد. می‌خواهم بایستم و شکست را قبول کنم امّا با همان رمقِ نداشته‌ام باز هم می‌دوم. این دویدن‌ها تا کی امتداد می‌یابد؟ نمی‌دانم آیا دنیا ناامید می‌شود و من از تعقیب او رها می‌شوم یا من می‌ایستم و گرفتار دنیا می‌شوم؟ نمی‌دانم. ولی این را می‌دانم که دیگر نای دویدنم رو به اتمام است و می‌دانم که دنیا هنوز خسته نشده. حالا تو بگو چه کار کنم؟ من در این دویدن‌های بی‌رمق، به دنبال آغوش تو می‌گردم زیرا جایی را جز آغوش تو نمی‌شناسم که پناه من از گزند دنیا باشد. آقا! کجا آغوشت را باز کرده‌ای تا به بنده‌ای خسته و شکسته پناه بدهی؟ من اگر بدانم آغوشت در کجا برایم باز شده با نصفه و نیمه جانی که در پیکرم مانده همچون آهوی جوان تیزپایی خواهم دوید و در این هنگام می‌دانم که دنیا به گرد پایم نخواهد رسید. آغوشت را باز کن، بی‌پناهی پناه می‌خواهد. شبت بخیر پناه من!
🍃 معلم عشق احکام عشق‌بازی با تو را باید یاد گرفت. عشق‌بازی با تو جانِ شریعت است. اگر رساله‌های عملیه را از بر باشیم ولی از احکام عشق‌بازیِ با تو بی‌خبر باشیم مناسکمان شاید بارمان بشود و ما را به زمین بچسباند امّا بالمان نمی‌شود که ما را به آسمان برساند. اوّلین حکم عشق‌بازی با تو این است: عشق‌بازی با تو واجب عینی است. بر همه واجب است که این واجب عینی را یاد بگیرند. اگر مردم احکام عشق‌بازی با تو را بلد نباشند یاد دادن آن، واجب کفایی می‌شود. تا وقتی که به حدِّ کفایت، آموزگار عشق تو در میان مردم نباشد بر همه واجب است تدریس عشق‌بازی با تو را یاد بگیرند. بر پا کردن نهضت سوادآموزی عشق، بر یکایک مردم واجب است. کسی اگر در این نهضت شرکت نکرد نامش را در دفتر مؤمنان نمی‌نویسند. باید به مردم گفت آن کسی که سواد عشق ندارد حتّی اگر در مناسک، مجتهد باشد، باز هم باید او را بی‌سواد نامید و کسی که سواد عشق‌بازی با تو را دارد حتّی اگر نامش را هم نتواند بنویسد، باید او را علّامۀ دهر خواند. آقا! می‌خواهم احکام عشق‌بازی با تو را یاد بگیرم و آنها را یکی یکی با تو مرور کنم. از امشب به قدری که سواد عشق‌بازی با تو را بیشتر یاد گرفتم احساس می‌کنم که سواد بیشتری دارم و اگر محروم ماندم، خودم را بی سواد خواهم خواند. کاش خودت آموزگار سوادآموزی‌ام می‌شدی و احکام عشق‌بازی با خودت را یادم می‌دادی. شبت بخیر معلم عشق!
🍃منتهای التماسم باید پاک شد. انسان ناپاک نه در دنیا آرام است و نه بهشت نصیبش می‌شود. بدون تو پاکی محقق نمی‌شود. این را اگر باور کنیم برای نجات دنیا و آخرتمان تو را از خدا التماس می‌کنیم. هر چه در رسالۀ عشق‌بازی می‌گردم می‌بینم همۀ مطهّرات به تو بر می‌گردند. مدّت هاست که تو را از خدا التماس کرده‌ام دعا کن که خدا زودتر التماسم را پاسخ دهد. شبت بخیر منتهای التماسم!
🍃همه شادی و نشاط من من با شادی و نشاط قهر کرده‌ام تا وقتی که یقین کنم خرج تو شده‌ام. نه، اشتباه گفتم. درستش این است: شادی و نشاط با من قهر کرده‌اند تا وقتی که خرج تو شوم. مگر می‌شود خرج تو نشد و راضی بود و مگر کسی که از زندگی راضی نیست، شادی و نشاط می‌فهمد یعنی چه؟ شک ندارم کسی که خرج تو می‌شود، اگر زیر پایش آتش باشد و از آسمان بر سرش سنگ ببارد، باز هم شاد است و بانشاط. تا کی می‌توانم قهر شادی و نشاط با خودم را تاب بیاورم؟ خدا می‌داند. آقا! قبل از این که کاسۀ صبرم لبریز شود، به فریادم برس! شبت بخیر همۀ شادی و نشاط من!
🍃 امام دریا دل کسانی که آدم را آزار می‌دهند، یادشان برای ما که دلمان به اندازۀ یک برکه هم گنجایش ندارد، آزاردهنده است. نامشان را هم که می‌شنویم، به هم می‌ریزیم. تو اگر دلت دریا نبود، ما چه خاکی می‌ریختیم بر سرمان. هر بار که یاد ما در خاطرت می‌گذشت، گناه امام‌آزاری را در نامۀ عملمان می‌نوشتند. خدا را چگونه شکر کنیم برای دل دریایی‌ات. کاش زودتر آدم شویم! شبت بخیر امام دریا دل!