هدایت شده از ༺•ııl شھیـــــددیالمھ lıı•༻
دوستانی که توی زمینه انتخابات فعالند و:
۱. در اصفهان هستند
۲. روزی یک تا دوساعت میتونند وقت بذارند برای تبلیغ حضوری
۳. تیپ مهم نیست
۴. سن مهم نیست
۵. جنسیت مهم نیست
۶. یا میتونند کسی رو بما وصل کنند با این ویژگیها
سریعا پیام بدهند:
@ghods313
[آموزش داریم هم برای نحوه صحبت،
هم برای اطلاعات مورد نیاز]
سریع یعنی سریع😉
نذارین دوسال دیگه ها رفقای گل
#انتخابات #انتخاب_اصلح #جلیلی
#عید_غدیر
هدایت شده از ༺•ııl شھیـــــددیالمھ lıı•༻
صوت تحلیل انتخابات ۱۴۰۳.mp3
5.07M
دقیقه سوم به بعدخیلی مهمه
#انتخابات #انتخاب_اصلح #جلیلی
نشرحداکثری لطفا
https://eitaa.com/bia_ta_begooyamat
تقدیم یک سبد تبریک
به یکی از هنرجوهای عزیز
برای کسب مقام برتر
در مسابقه داستان نویسی
برای سلامتی و توفیق روزافزون ایشون و سایر هنرجوهای عزیزم،
صد گل صلوات تقدیمشون میکنم
🌹🌹🌹🌹 🌹
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
هو الشهید
(برگرفته از سوره مبارکه فجر)
حق نشر اکیداً محفوظ
(نشر فقط با ذکر لینک)
قسم به فجر قدم تو در کربلا، مکانی که پدرت فرمود اینجا میعادگاه عشاق است و محل ریختن خون آنها.
قسم به ده شب جهانیِ تو، که یارانت در کشاکش رزم با نفس و دنیا، تو را برگزیدند.
قسم به دوگانهی شفع و یگانهی وتر، آن زمان که بنت المرتضی نالید: بعد از تو چه کنم؟! و تو فرمودی: با من یکی شو.
دست بر قلب خواهر گذاردی و این دوگانه، یگانه شد. زان پس حسین را میدیدی گویا زینب را، یا زینب را میدیدی گویا حسین را.
قسم به شب آخر که بی پایان بود چون خاتمهاش متصل به نور بود. شبی که بیعتها در سیاهی آسمان، با پهنای نور محکم شد.
آیا این قسمها را میفهمد دل تاریخ؟ آری! اگر خردمند باشد.
اما این قوم که مقابل تو خیمه زده اند و مست شراب دنیا، از معادلات جهانی کورند و کر.
چه میدانند که خدا با قوم عاد و مملکت باعظمتش،
و با ثمود و خانه های از سنگِ صخره هایشان چه کرد؟
فرعون را به یاد دارند؟ که میخهای بلندِ شکنجه هایش را برگردنش انداخته و با همانها، غرقش کردیم؟!
نه! آگاه نیستند،
که پس از این شبِ فجر، پا جای پای همانان خواهند گذاشت:
طغیان و سرکشی و فساد.
شکنجه و قتل نفوس پاک، شکنجه و قتل تو، قتل، و شکنجهی تو... .
هیهات از چشم آسمان و زمین که ببیند و خون نبارد شکنجه های قبل و بعد از قتل تو را... .
فجر فردا که بیایید، دستانت دمادم آغشته به دَم خواهد بود؛
دم حبیب و جون، دم علی اکبر و اصغر. حتی دم علمدار، که او را از تو دور نهادم تا کمرت خم نشود اما خودت به بالینش شتافتی. و از پیکر تکهپاره اش، فقط توانستی سوغات خون برگیری. خون، دَم. این الطالب بدمک المظلوم یا اباعبدالله؟
اما، روز، ادامه دارد، بی شب.
و زمانِ تازیانه هاست. یک تازیانه از آنها بر تو، یک تازیانه از من بر آنها.
که همانا پروردگارت در کمینگاه است. و دقیق و ظریف حساب میکند؛
حتی دروازه ها و ساعات آن را!
غریو شادی میکشند، قهقهه میزنند، و به هم مبارک باد میگویند کشتن تو و اسارت اهل تو را.
تو را نشناخته اند!
برای همین است که مست و لایعقل، عربده شادی میکشند و مرا سپاس میگویند به این پیروزی!
اما دور نیست که ورق برگردد و از من تازیانه خورند و چشمانشان با خون یکی شود.
من صدای طوفانم
من خالق غیرتم
من محرک اویَم،
بنت المرتضی.
خروش او معنای غیرت الله است، و لگامی بر لبان مستی زدهی اهل بازار دنیا. این است تازیانه من!
اما چرا این گونه شد؟ من مینویسم و او میگوید:
حسین را میکشید و سپس یتیم آل محمد را این گونه مینوازید!؟
حسین را میکشید و اهل بیتش را آواره و مسکین میکنید!؟
حسین را میکشید و با اسارت عترتش، این چنین حق الزحمهی جدش رسول الله را میبلعید!؟ با هتک حرمت خاندانش؟!
و به هرآنچه میکنید غرّه اید و سرخوش، میخندید!؟
نه هرگز!
چنین نیست که میپندارید. ننگ بر روز و شب شما، و نفرین بر ساز و بزم شما، تا مادامی که آسمان برپاست و زمین برجا.
این طوفان من است از حلقوم او، که از دروازه ها عبور کرده و از مناره ها بر فرق سر دشمنان من میکوبد.
و فرمان میدهد تا محمل سرها، آن نیزه های آغشته به خون تو و یارانت، پیشاپیش روی زنانِ مردساز کاروان حرکت کنند تا شاید قفلی بر لبان حیدر ثانی شوند.
اما نه!
باز محاسبهشان اشتباه میشود!
این خیزش ملائک است که صف در صف گرد حرم میچرخند و بالهای سه گانه و چهارگانهی خود را بر زخمهای دل و روانِ کاروان میکشند.
به زخم جان خواهران تو
به زخم جسم علیِ تو
به تن کبود و سوختهی دخترکان تو.
اما این پایان راه نیست و روز همچنان میدرخشد،
باید این تازیانه های علوی که از غیرت الهیِ من است بر تخم چشم شیطان فرود آید. در آن روز دوزخ را در تشت طلا در برابر او مینهَم.
تا عز و لابه کند: کاش مرده بودم و این معامله را نمیکردم.
اما چه ساده و زود، دیر میشود. خون، رفته، و سیاهی که بالاتر از خون است بر چهرهی منافقان مانده.
و من منتقم این خون و این درد و رنجم.
من عذاب کنندهی و خارکننده اهل ظلمم. همانها که حق نمک را در متلاشی کردن دستِ دهندهی آن ادا کردند...!
اما تو، ای نفس مطمئنهی من!
این پایان رزم پرفتح و پرسوز و گداز توست.
اینک به سوی من بازآی. و به بهشت خلد من درآی. بهشتی که در آن، انوار و ارواح پدرانت به میزبانی تو برخاسته اند. و آن، روح لطیف مادرت زهراست. آغوشش گرم و خیس از اشک غم است.
بشتاب ای نفس مطمئنه من!
و غمگین از زینبت مباش. او نیز، در همینجا، به تو و آباء صالحت ملحق خواهد شد.
اما فرزند کربلا، علی کرار، رزمی دیگر در پیش دارد. سجده گاهش باید تعریفی از خاک پینه بسته باشد و رازگوی دردهای آن فجر بی پایان.
و جهاد تا روز موعود ادامه دارد... .
https://eitaa.com/dastaan110
کربلا به خون خود تپیدن است
جرعه جرعه مرگ را چشیدن است
کربلا صفا و مروه ای شگفت،
پا به پایِ تشنگی دویدن است
روضه نیست کربلا که بشنوی
کربلا سر بریده دیدن است....
خلقت دوباره، جلوه ای جدید
کربلا دوباره آفریدن است
کربلا طلوع روشن معاد،
از مُغاک خاک بر دمیدن است
حرمتِ حماسه، غیرتِ غیور
قطره قطره خون شدن چکیدن است
هر چه میدوَم به خود نمیرسم
کربلا به اصل خود رسیدن است....
#محرم #مداحی
گزارشگری از کربلا:
ساعاتی از هنگامه ظهر که تعداد زیادی از یاران امام درحال جنگ یا دفاع به شهادت رسیدند، میگذرد. تعداد یاران به پایان رسید و عاشقانه رزمیدند. همگی غرق خون و پاره پاره بر روی دستان امام، از صف جنگ یا میانهی کارزار، به خیمه جلویی سپاه منتقل شدند.
و بعد از آنها بنی هاشم اقدام به جهاد نمودند. پیشاپیش همه، فززند بزرگ امام به میدان شتافت. و دو مرحله به رزم آتشینی پرداخت. در سراسر رزم او چشمان مبارک امام چون ابر بهار میبارید و میخواند: ان الله اصطفی آدم و نوح وآل ابراهیم و آل عمران علی العالمین. یا قوم، هولاءِ قد برز علیهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله...
و سرانجام این فرزند رشید و غیور، به شهادت رسید و بر روی دستان جوانان دیگر بنی هاشم به خیمه منتقل شد. و پس از او دیگر جوانان به سختی و با التماس از امام کسب اجازهی میدان نموده و با رزمی جانانه به شهادت رسیدند.
از جملهی آنان فرزند امام حسن بود که با طلوع ماهِ رویش در میدان، همهمه بین جمع افتاد که گویا خروج حسن را از سپاه حسین میبینند.
پس از عروج خونین بنی هاشم، از داخل خیام بانوان ناله کودکان که تا آن هنگام به سختی خویشتنداری میکردند، برای آب بلند شده بود.
و علمدار لشکر از طرف امام مسولیت آب آوری را بعهده گرفت. علمدار، علم به دست راهی علقمه شد تا ساقی شود.
اما به انجام آن موفق نشد و همانجا به شهادت رسید.
امام رو به دشمن کرد و با صبر و عطوفتی که فقط از دل یک کهکشانِ صبر بر می آید باز به انذار و هدایت لشکر یزید پرداخت. اما آنها با تیر و هلهلهه و توهین پاسخش را میدادند.
با مشاهده این صحنه، امام آماده رزم شد و همزمان صدای گریه یک کودک از داخل خیمه بانوان برخاست.
کمی صبر کنید
از شدت گرمای هوا و تشنگی نفسم بالا نمی آید
گزارش ادامه دارد
نقره فام
گزارشگری از کربلا: ساعاتی از هنگامه ظهر که تعداد زیادی از یاران امام درحال جنگ یا دفاع به شهادت رسی
ادامه گزارش را تقدیم میکنم:
امام کودک را طلب کردند و او را بوسیدند. کودک ساکت شد، اما لبانش را به هم میزد و تمنای آب میکرد. اشک امام جاری بود. باز خم شد تا او را ببوسد که تیری از سوی لشکر دشمن به سمت طفل نشانه رفت و او را سیراب کرد.
امام کودک را به پشت خیمهی پیکر اصحاب رساند و دفن کرد.
باز به در خیمه بانوان برگشت و خواست با آنها معانقه کند اما بانوان حرم به پایش می افتادند و ضجه و گریه میزدند.
بانوان و دخترکان حرم، و امام به سختی از هم دل بریدند و امام سوار اسب شد.
اکنون که گزارش را تقدیم میکنم ساعتی از رزم نمایان امام میگذرد و دشمن طاقت مقابله با ایشان را ندارد.
امید است که با وجود سیل عظیم دشمن، جنگ به نفع امام و جبهه حق تمام شود.
تا ساعاتی دیگر گزارش بعدی و انشاءالله پیروزی جبهه حق را تقدیم حضورتان خواهم کرد.
نقره فام
ادامه گزارش را تقدیم میکنم: امام کودک را طلب کردند و او را بوسیدند. کودک ساکت شد، اما لبانش را به ه
ادامه گزارش لحظه به لحظه از کربلا را تقدیمتان میکنم:
دیروز تا ساعتی از رزم اباعبدالله گذشته، انتظار میرفت آرا به نفع او تمام شود اما در ساعات آخر بسیاری از خامان و فریفته شدگانِ کوفی و شامی به مال و نام، مثل گرگ حمله کردند و ورق برگشت.
پس از خاتمه حمله توانستم با چندنفر از آنان مصاحبه کنم. عده ای دلیل این حملات وحشیانهی لحظه آخری را طمع به وعده های یزید و عمرسعد عنوان کردند. برخی هم از ترس کشته شدن خاندانشان یا از دست رفتنِ اندک سرمایه زندگیشان بدست یزید نام بردند.
امام با برداشتن بیش از هشتاد زخم از اسبش ذوالجناح روی زمین افتاد. اسب باهوشی بود و امام را تا یک گودال همراهی کرد تا صاحبش با آن تن پر از تیر و خنجر و شمشیر شکسته، حین فرود راحت باشد. گودال از خون پر شد و اسب روی و موی خود را رنگین کرد و در نقش قاصد به سمت خیمه ها شتافت.
سپاه دشمنان جرئت نزدیک شدن به امام را نداشتند و از دور به او سنگ میزدند. اما امام مشغول دعا و ذکر گرفتن بود. حدود سه ساعت به همین روال گذشت و خورشید رو به غروب رفت. عمرسعد به سپاهش دستور داد به طرف خیمه ها حرکت کنند. با شنیده شدن صدای سم اسبها امام از گودال سر بلند کرد و فریاد کشید: تا من زنده ام به خیامم نزدیک نشوید.
عمر سعد فرمان به بازگشت سربازها داد. و با شمر و خولی به دعوا و نزاع نشستند و هریک دیگری را به تمام کردن کار تهییج میکردند. دست آخر شمر را جلو انداختند تا کار را یکسره کند و کرد. به محض خالی شدن سینه امام از نفس، عمرسعد فرمان قبل خودش را احیا کرد و لشکریان به سمت خیام حرم حمله کردند.
هرچه خیمه بود سوزاندند و هرآنچه در خیام بود از زینتی و لباس و پوست و فرش و...، دزدیدند. کودکان دختر و پسر صغیر از ترس این حمله و نداشتن پناه به بیابان میدویدند. و بانوان به دنبالشان، برای پناه دادن به آنها. از داخل یک خیمه نیم سوخته مرد جوانی که بسختی قدم برمیداشت به کمک یک بانوی قدخمیده و پیر بیرون آمد و گوشه صحرا نشانده شد. و بعد آن بانو به دنبال دخترکان ترسیده شروع به دویدن کرد. قد خمیدگیاش حین دویدن پیدا نبود. حالات او برای منِ گزارشگر آشنا بود. برای همین با نگاه دنبالش میکردم و شب هنگام وقتی همه را دور آن جوان بیحال و بیمار نشانده بود، متوجه شدم او همان خواهربزرگ امام است و پیر نیست. اما این خمیدگیِ قد را از شب اول ندیده بودم.
دیشب به حزن و اشکهای بیصدا گذشت. چون امام فرمان داده بود که صدا به گریه بلند نشود. تا طلوع فجر صبح حال کودکان و بانوان همین بود که یک نگاهشان به دشت باشد و یک نگاهشان به آن بانوی مخدره.
ادامه دارد...