eitaa logo
دستم از آسمان کوتاه نیست
231 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
15 فایل
ادمین @yaregharib گروه زندگی بهترپاسخگوی سؤالات عقیدتی واخلاقی https://eitaa.com/joinchat/436862999Caf799e67c2 پاسخ بسؤالات دینی و احکامی حرم مطهررضوی https://eitaa.com/joinchat/2319450312C0335cb0f4d
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه السلام (عنایات حضرت مهدی موعود، امام زمان علیه السلام، به علماء و مراجع تقلید، ص18): 🔹سید مرتضی رضوان الله تعالی علیه در رساله غیبت، مطلبی مهم گفته و می‌فرماید: «لا نقطع علی استتاره عن جمیع أولیائه بل یجوز أن یبرز لأکثرهم.» ما یقین نداریم که امام زمان علیه السلام از همه‌ی دوستانشان پنهان باشند بلکه امکان دارد برای اکثر آنها ظاهر شوند ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ @sahelenoor114
شخصی به نام سید یونس از اهالی آذرشهر ِ آذربایجان می‌گوید: 🔹در سفر مشهد تمام دارائی ام مفقود گردید؛ لذا به حرم مطهر امام رضا علیه السلام رفتم و بعد از عرض سلام، گفتم: مولای من! می‌دانید که پول من رفته و در این دیار نا آشنا، نه راهی دارم و نه می توانم گدایی کنم و جز شما به دیگری نخواهم گفت. 🔸به منزل آمده و شب در عالم رؤیا دیدم که حضرت رضا علیه السلام فرمودند: «سید یونس! بامداد فردا هنگام طلوع فجر برو در بَست پایین خیابان و زیر غرفه ی نقّاره خانه بایست. اولین کسی که آمد رازت را به او بگو، تا او مشکل تو را حل کند.» 🔹پیش از طلوع فجر ، بیدار شدم و وضو گرفتم و به حرم مشرف شدم و بعد از زیارت، قبل از  دمیدن فجر، به همان نقطه ای که در خواب دیده و دستور یافته بودم ، آمدم و چشم به هر سو دوخته بودم تا نفر اول را بنگرم که به ناگاه دیدم ، آقا تقی آذرشهری که متاسفانه در شهر ما به او «تقی بی نماز» می‌گفتند از راه رسید. اما من با خود گفتم: آیا مشکل خود را به او بگویم؟! با اینکه در وطن، متهم به بی نمازی است، چرا که در صف نمازگزاران رسمی و حرفه ای نمی نشیند. من چیزی به او نگفتم و او هم گذشت و به حرم مشرف شد. من نیز بار دیگر به حرم رفته و گرفتاری خویش را با دلی لبریز از غم و اندوه به حضرت رضا علیه السلام گفتم و آمدم. 🔸بار دیگر، شب در عالم خواب حضرت رضا علیه السلام را دیدم و همان دستور را دادند و این جریان سه شب تکرار شد؛ تا اینکه روز سوم گفتم: بی تردید در این خوابهای سه گانه، رازی است. به همین جهت بامداد روز سوم جلو رفتم و به اولین نفری که قبل از فجر وارد صحن می‌شد و جز آقا تقی آذرشهری نبود سلام کردم. او نیز مرا مورد دلجویی قرار داد و پرسید: اینک سه روز است که شما را در اینجا می نگرم ، کاری دارید؟ جریان مفقود شدن پولم را به او گفتم و او نیز علاوه بر خرج توقّف یک ماهه ام در مشهد، پول سوغات را نیز به من داد و گفت: پس از یک ماه، قرار ما در فلان روز و فلان ساعت، آخر بازار سرشوی در میدان سر شور باش تا ترتیب رفتن تو بسوی شهرت را بدهم. از او تشکر کردم و آمدم . 🔹یک ماه گذشت. زیارت وداع کردم و سوغات هم خریدم و خورجین خویش را برداشتم و در ساعت مقرر در مکان مورد توافق حاضر شدم. درست سر ساعت بود که دیدم آقا تقی آمد و گفت: آماده رفتن هستی؟ گفتم: آری. گفت: بسیار خوب، بیا نزدیکتر. جلو رفتم . گفت: خودت به همراه بار و خورجین و هر چه داری بر دوشم بنشین. تعجب کردم و پرسیدم: مگر ممکن است؟! گفت: آری. نشستم. ناگهان دیدم آقا تقی، گویی پرواز می‌کند و من هنگامی متوجه شدم که دیدم شهر و روستاهای میان مشهد تا آذرشهر به سرعت از زیر پای ما می‌گذرد و پس از اندک زمانی خود را در صحن خانه خود در آذرشهر دیدم و دقت کردم دیدم آری خانه من است و دخترم در حال غذا پختن. 🔸آقا تقی خواست برگردد. دامانش  را گرفتم و گفتم: به خدا قسم تو را رها نمی کنم. در شهر ما، به تو اتهام بی نمازی و لامذهبی زده اند و اینک قطعی شد که تو از دوستان خاص خدایی! از کجا به این مرحله دست یافته ای؟! نمازهایت را کجا می خوانی؟! او گفت: دوست عزیز چرا تفتیش می کنی؟ او را باز هم قسم دادم و پس از اینکه از من تعهد گرفت که راز او را تا زنده است برملا نکنم گفت: «سید یونس! من در پرتو ایمان ، خودسازی ، تقوا ، عشق به اهل بیت علیه السلام و خدمت به خوبان و محرومان به ویژه با ارادت به امام عصر علیه السلام مورد عنایت قرار گرفته ام و نمازهای خویش را هر کجا باشم با طیّ الارض در خدمت او و به امامت آن حضرت می خوانم.» @sahelenoor114 ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄