🌸🍃🌸🍃
🌷 #با_شهدا🌷
#گراى_مهاجر
- « مهاجر مهاجر... مهاجر ۱»
- « مهاجر ۱ بگوشم...»
دیده بان بود. ساعت ۱۱:۳۰ شب آمده بود روی خط. گرای نقطهای را داد و گفت: «هرچقدر آتش دارید بریزید، بدون ملاحظه.» چشمانم گرد شد. گرای خودش بود. با تعجب پرسیدم: «اخوی! مطمئنی که اشتباه نمیکنی؟ اینکه گرای خودته!» گفت:«کماندوهای ویژه عراق جرأت کردند، آمدند جلو. اگر همین الان هرچه آتش دارید نریزید، تا صبح همه را قتل عام میکنند.»
اشکم درآمده بود. گفتم: «وصیتی نداری؟» گفت: «همسرم شش ماهه باردار است. بگویید اگر من شهید شدم به یاد حضرت زینب سلام الله علیها صبر کند. فرزندمان هم اگر پسر شد، اسمش را بگذارد حسین و اگر دختر زهرا.»
صدها گلوله و خمپاره آن شب علی را مهاجر کرد و اثری از جنازهاش نماند. سال ۷۵ بود و جنازه علی بعد از ۱۰ سال آمده بود. داشتم در جمع خانواده شهدا خاطره علی را میگفتم که دختری ۱۰ ساله به سمتم دوید...«عمو، عمو... من دخترش «زهرا» هستم....»
❌️ امنیت اتفاقی نبوده و نیست!!
🌸🍃🌸🍃
@dastan69zendegi