eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۳۱ شهریور ۱۴۰۳ میلادی: Saturday - 21 September 2024 قمری: السبت، 17 ربيع أول 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم 🍀🌻🌼🌸🌺🥀🌹🍃🍁💐🌷🎋 ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹ولادت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، عام الفیل 🔹ولادت امام جعفر صادق علیه السلام، 83ه-ق 🍀🌻🌼🌸🌺🥀🌹🍃🍁💐🌷🎋 📆 روزشمار: 🌺17 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام 🌺21 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️23 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 🌺47 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️55 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) 🍀🌻🌼🌸🌺🥀🌹🍃🍁💐🌷🎋 میلاد نبی اکرم(ص)، امام صادق(ع) و هفته وحدت مبارک باد ♥️ 💠 @dastan9 💠
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: إنّ أعظَمَ النّاسِ مَنزِلَةً عِندَ اللّه ِ يَومَ القِيامَةِ أمشاهُم في أرضِهِ بالنَّصيحَةِ لِخَلقِهِ بامنزلت ترينِ مردم نزد خداوند در روز قيامت، كسى است كه در راه خيرخواهى براى خلق او، بيش از ديگران قدم بر دارد الكافی ج2 ص208 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
✍️ بدعت‌ها را کنار بگذارید 🔹فروشنده لوازم خانگی گفت: روزی در مغازه نشسته بودم که مردی به مغازه من آمده و چیز بی‌سابقه‌ای از من خواست. 🔸او گفت: برای یک هفته چند کارتن نو و خالی لوازم خانگی اجاره می‌خواهم. 🔹پرسیدم: برای چه؟! 🔸چشمانش پر از اشک شد و گفت: قول می‌دهید محرم اسرار من باشید؟ 🔹گفتم: بلی! حتماً. 🔸گفت: این هفته عروسی دخترم است. جهیزیه درست و حسابی نتوانستم بخرم. از صبح گریه می‌کند. مجبور شدم این نقشه را طرح کنم. کارتن خالی ببریم و داخلش آجر بگذاریم تا دیگران نگویند جهیزیه نداشت. 🔹اشک در چشمانم جمع شد و... 💢در دین اسلام بدعت‌گذاشتن امری حرام است. یکی از این بدعت‌های غلط، بازدید جهیزیه دختر است که باعث روشدن فقرِ فقرا می‌شود. 🔺کسی که بتواند این بدعت‌ها را به‌نوبه خود بشکند و در عروسی خود کسی را به دیدن جهاز خود دعوت نکند، یقین به‌عنوان مبارزه با بدعت، یک جهادگر است و طبق احادیث جایگاه معنوی بزرگی دارد. ❌❌مطمئنن خدا این دل شکستن ها رو خوب میبینه و تو زندگی جوابتون رو میده❌❌ 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
🌸نام احمد، نام جمله انبياست🌸 🔸إنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً 🌺السلام علیک یا رسول الله یا رحمة للعالمين🌺 🌸السلام علیک یا جعفر بن محمد ایها الصادق یا بن رسول الله🌸 امشب سخن از جان جهان باید گفت توصیف رسول انس و جان باید گفت در شـــــام ولادت دو قــطب عالم تبریک به صــاحب الزمان باید گفت 💐 17ربیع الاول خجسته سالروز ولادت با سعادت بهانه خلقت و عصاره هستی، پیامبر خاتم حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و میلاد جامع علم و عمل و عبادت، پرچم دار ولایت علوى، عالم آل محمد حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بر همه شیعیان، محبان و مسلمانان جهان مبارک باد💐 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
19.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 🔹سلمان خطاب به (ص): یا رسول الله این اتفاقات در آخرالزمان شدنی ست⁉️ 👤 استاد 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
آرام باش تقدیر تو خواهد رسید... 🌷رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله: دنيا متحول است و ثبات و قرار ندارد. آنچه كه براى تو مقرّر شده است به تو خواهد رسيد، گرچه در نهايت ضعف و ناتوانى باشى؛ و آنچه كه به ضرر و زيان تو باشد باز هم به تو خواهد رسيد، گرچه در كمال قدرت و نيرومندى باشى و هرگز جلوی آن را نتوانى گرفت. و هر كس كه اميد خود را از آنچه كه از دست رفته قطع كند، بدنش آسايش خواهد داشت و آن كس كه راضى باشد به آنچه كه خدا روزى او نموده دل و چشمش روشن خواهد شد. (بحارالانوار، جلد۷۴) 💐ولادت با سعادت رحمة للعالمین رسول خدا حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله و امام صادق علیه‌السلام بر همه شما عزیزان تبریک و تحنیت باد...💙 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
🌷 🌷نرسيده به سقز، يكی از ماشين‌ها كه مينی‌بوس بود از ستون خارج شد و شروع كرد به گاز دادن. بعداً فهميديم راننده‌اش فكر كرده، چون توی شهر هستيم، خطر كمين هم از بين رفته است. زياد فاصله نگرفته بود كه افتاد تو كمين. همان اول كار يك تير به پای راننده مينی‌بوس خورد. مينی‌بوس پر از نيرو بود؛ داشت به سمت پرتگاه می‌رفت. تنها دعا و توسل بود كه به دردمان خورد. يك لحظه ديدم مينی‌بوس لبه پرتگاه ايستاد. لاستيكش به يك سنگ بزرگ گير كرده است. بچه‌ها پريدند بيرون و تو سينه كوه سنگر گرفتند. 🌷تا محمود خودش را رساند به سر ستون، محمد يزدی با كاليبرش آتش شديدی ريخت روی سر ضد انقلاب. تيربار آخر ستون هم آمد كمك. بيشتر نيروهای تازه وارد، نمی‌دانستند كمين يعنی چه و اين‌طور جاها بايد چه كار كنند. محمود چند تا از بچه‌ها را از سمت راست گردنه كشاند بالا. يك گروه را هم از توی جاده حركت داد طرف خود گردنه، جایی‌كه بيشتر حجم آتش دشمن از آن‌جا بود. مانده بودم كه تاكتيك محمود چيست و چه نقشه‌ای دارد، اما مطمئن بودم كه منطقه و دشمن را خوب می‌شناسد. انتظارم خيلی طول نكشيد؛ ضد انقلاب از سه طرف محاصره شد. حالا ديگر هيچ راهی جز فرار نداشت، فرار هم كرد.... 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید معزز محمود کاوه راوی: شهید معزز ناصر ظريف ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت صدویازدهم تلفن همراه دکتر شروع به لرزیدن کرد. جواب داد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت صدودوازدهم _یعنی چی؟!! من ازش شکایت میکنم. نمیذارم قسر در بره.بچه های دیگه چی میشن پس؟ -شما میتونید ازش شکایت کنید ولی مدرک کافی ندارید.بسپریدش به من. ممکنه اثبات جرم دکتر طول بکشه. شرایط مهتا خوب نیست.باید زودتر تحت درمان درست قرار بگیره.بهتره شما دخترتون رو ببرید یه بیمارستان دیگه. چند قدم رفت.برگشت و گفت: _آقای رستمی،اینکه بهتون گفتم دخترتون رو ببرید یه جای دیگه،خلاف عرف بیمارستانه.اگه کسی بفهمه شاید اخراج بشم گرچه برای من مهم نیست چون جان بچه ها مهمتره.اما ازتون میخوام کسی نفهمه؛حتی همسرتون.نه بخاطر خودم، بخاطر اینکه برای اثبات اشتباهات دکتر مستان باید مدرک جمع کنم.من در هر صورت اخراج میشم ولی بهتره فعلا این اتفاق نیفته..خدانگهدار. به خونه رفت. طبق معمول برای استقبال از علی آماده بود.بعد از شام چای آماده کرد و رو به روی علی نشست.یکی از لیوان های چایی رو جلوی علی گذاشت و گفت: _امروز به یکی گفتم بچه شو از بیمارستان ما ببره. علی با تعجب نگاهش کرد و گفت: _برای چی؟!! -یه دکتری هست تو بیمارستان،اصلا پزشک خوبی نیست.نه اخلاق داره،نه تخصص.مدرک فوق تخصص داره ولی چه فایده،بخاطر بی دقتی و بی مسئولیتی تشخیصش اشتباهه و درمانش هم اشتباه. علی که تا ته قضیه رو متوجه شده بود،با لبخند گفت: _خب؟ فاطمه هم خنده ش گرفت. -همین دیگه،باید ادب بشه...فقط علی جان،طرف دمش کلفته.عضو هیئت رئیسه ست..اخراجم میکنن..هم درآمدمون کم میشه،هم باید پول وکیل بدیم. سکوت کرد و منتظر عکس العمل علی شد.علی گفت: _الان چرا اینجوری نگاهم میکنی؟ یعنی داری اجازه میگیری؟!! خندید و گفت: -نه،دارم اطلاع رسانی میکنم. علی هم خندید. -تعجب کردم آخه منکه میدونم فاطمه برای انجام کار درست،اجازه نمیگیره. -ولی اگه تو پشتم نباشی برام سخت میشه. علی عاشقانه نگاهش کرد و گفت: _هرکاری فکر میکنی درسته،انجام بده.من پشتتم. -تو معرکه ای. علی خندید و گفت.... بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت صدودوازدهم _یعنی چی؟!! من ازش شکایت میکنم. نمیذارم قسر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت صدوسیزدهم علی خندید و گفت: -حالا برنامه ت چیه؟ -اول باید یه وکیل خوب پیدا کنم.بعد پرونده های اشتباهات جناب دکتر رو جمع کنم. -همکارهات شهادت بدن کافی نیست؟ -اونا میترسن حقوق شون قطع بشه. یادشون رفته روزی رسان یکی دیگه ست نه بیمارستان...دنیا رو به آخرت ترجیح دادن...دکتر مستان سال ها قبل دکتر من بوده و اشتباهاتش فقط دیروز و امروز نیست.ولی تا حالا هیچکس بهش اعتراض نکرده. -پویان کمکت میکنه.معمولا پرونده ها میره بخش اداری دیگه. -آره ولی تا جایی که بتونم درگیرش نمیکنم. چون آتش اخراج دامن اونم میگیره. روز بعد به بیمارستان رفت.بعد تعویض لباس،خانم پناهی گفت: _دیروز بعد از شیفت ما،آقای رستمی بچه شو ترخیص کرد. فاطمه بی تفاوت گفت: -دکتر مستان چرا اجازه داد؟! -اون براش فرقی نداره.یه مریض کمتر، بهتر...تو به آقای رستمی گفتی بچه شو ببره،مگه نه؟! با خونسردی نگاهش کرد. -جناب دکتر براشون مهم نبود.شما چرا براتون مهمه!! -دکتر مستان خبر نداره اینجا یکی داره زیر آب شو میزنه.مطمئن باش اگه بفهمه راحتت نمیذاره. فاطمه پوزخند زد و گفت: _آقای دکتر حواس شونو جمع کنن تا بهانه دست کسی ندن. با تهدید گفت: _میدونی اگه بهش بگم کار تو بوده چی میشه؟ صاف تو چشم های خانم پناهی نگاه کرد و باآرامش گفت: _شما مدرکی دارید که میگید کار من بوده؟ خانم پناهی چیزی نگفت و فاطمه رفت. ولی از همون روز کارشو شروع کرد. طوری که کسی متوجه نشه پرونده های بیماران دکتر مستان رو بررسی میکرد. برای مراسم استقبال هر شبش آماده بود.روی مبل منتظر نشسته بود.علی به خونه برگشت.سر میز شام فاطمه گفت: _حاج آقا موسوی بهت سلام رسوندن. -رفته بودی مؤسسه؟ -بله.ازشون خواستم یه وکیل خوب و کاربلد و با وجدان و پرآوازه بهم معرفی کنن. -خوب و کاربلد و باوجدان قبول ولی پرآوازه دیگه چرا؟ -میخوام دکتر مستان با شناختن وکیلم حساب کار دستش بیاد. خندید و گفت: _از دست تو فاطمه. بعد از شام کیکی که خودش درست و تزیین کرده بود،روی میز جلوی علی گذاشت. -چه کیک خوشگلی! یه کم مکث کرد.به فاطمه نگاه کرد. -جواب آزمایش تو گرفتی؟!! -بله،بابای مهربان،مبارک باشه. علی هم لبخند زد ولی خیلی زود لبخندش تمام شد.به فکر فرو رفت و به دست هاش نگاه میکرد. -علی جانم؟ به فاطمه نگاه کرد که خوشحالیش از چشم هاش هم معلوم بود. -چیشد؟!! خوشحال نشدی؟!!! -تا حالا اینقدر برام جدی نبود.خوشحالم ولی نگرانیم بیشتره. -طبیعیه عزیزم.پدر خوب همیشه نگرانه. علی با شیطنت گفت: _حالا کی معلوم میشه که دختر باباست؟ -آخی عزیزم.چند سال باید منتظر دختر بمونی،چون سه ماه دیگه معلوم میشه که پسر مامانه. -خواهیم دید. یک ماه گذشت. فاطمه پرونده ای که علیه دکتر مستان جمع کرده بود به وکیل داد. -مدارک خوبیه ولی بازهم اگه چیزی پیدا کردید،بیارید. -حتما. -دادخواست رو تنظیم میکنم. یک ماه دیگه هم گذشت... بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت صدوسیزدهم علی خندید و گفت: -حالا برنامه ت چیه؟ -اول ب
🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت صدوچهاردهم یک ماه دیگه هم گذشت. احضاریه به دست دکتر مستان رسید. فاطمه از اتاق بیمارش بیرون رفت.تو راهرو با دکتر رو به رو شد.دکتر با عصبانیت ولی جوری که کسی نشنوه گفت: _تو فکر کردی کی هستی بچه.. فاطمه با آرامش گفت: _وقتی منو بچه می بینی معلومه این طفل معصوم ها رو اصلا نمی بینی. -به نفعته این مسخره بازی ای که راه انداختی رو خودت تمومش کنی وگرنه... نایستاد حتی حرفشو تمام کنه.بی تفاوت از کنارش رد شد و رفت.دکتر مستان از عصبانیت دست هاشو مشت کرده بود و بلند نفس میکشید. بعد از شیفت لباس هاشو عوض کرد. چادر میپوشید که خانم پناهی وارد اتاق شد. -آخرش کار خودتو کردی؟! -هنوز مونده به آخرش برسه. -فکر میکنی دکتر مستان رو متهم کنی دیگه دنیا گلستان میشه؟ -من به اندازه خودم علف هرز این بخش رو میچینم.اگه هرکسی علف هرزهای اطراف شو بچینه،دنیا گلستان میشه. از اتاق بیرون رفت. روز بعد رئیس بیمارستان احضارش کرد. اولین باری بود که رئیس بیمارستان رو از نزدیک میدید.به نظر آدم معقولی بود. -خانم فاطمه نادری،درسته؟ -درسته. -از اونی که فکر میکردم،جوان تر هستین. چند وقته اینجا کار میکنین؟ -تقریبا دو ساله. -فکر میکنید میتونید دکتر مستان رو متهم کنید؟ -ایشون درحال حاضر متهم هستن.به زودی اتهام شون اثبات میشه. -ایشون و بعضی از اعضای هیئت رئیسه خواستار اخراج شما هستن.اما اگه از ادامه رسیدگی به پرونده انصراف بدید میتونم راضی شون کنم به همکاری ادامه بدید. -جناب ملایری،من تحت هیچ شرایطی... با تأکید گفت: _هیچ شرایطی..از ادامه دادخواهی انصراف نمیدم. ایستاد و گفت: _منتظر نامه اخراجم هستم...با اجازه. از اتاق بیرون رفت. چند روز گذشت.دیگه بیمارستان نمیرفت. -میگم علی جان،این ماجرا کنار همه تلخی ها و سختی ها،محاسنی هم داره ها. -چه محاسنی مثلا؟!! -همیشه دوست داشتم یه خانوم خانه دار باشم.از طرفی هم الان که نیاز به استراحت دارم،استراحت میکنم. خنده ای کرد و ادامه داد: _تو هم که ماشاءالله تو همین چند روز، چند کیلو اضافه کردی.حالا خوبه من همیشه غذا درست میکردم. علی هم خندید. -غذاهات همیشه خوشمزه بود ولی الان فهمیدم خوشمزه تر هم میتونه باشه. وضو گرفت و مشغول نماز شد. بعد از نماز روی سجاده نشسته بود و فکر میکرد.علی درو باز کرد و وارد خونه شد. اما خبری از مراسم استقبال نبود. نگران شد.... بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
9.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محاسبه اعمال کیلویی نیست! (شرط قبولی اعمال) 🎙حجت‌الاسلام حسینی قمی 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
✨﷽✨ ✅وای بر حال ما اگر در کارهایمان او امام زمان (عج) را ناظر نبینیم! ✍آیت‌الله بهجت (ره) : آیا نباید توجه داشته باشیم که ما رئیسی داریم که بر احوال ما ناظر است؟! وای بر حال ما اگر در کارهایمان او امام زمان (عج) را ناظر نبینیم، و یا او را در همه‌جا ناظر ندانیم!... .با وجود اعتقاد به داشتن رئیسی که «عَینُ اللهِ الناظِرَةُ؛ چشم بینای خدا» است، آیا می‌توانیم از نظر الهی فرار کنیم و یا خود را پنهان کنیم و هرکاری را که خواستیم انجام دهیم؟! چه پاسخی خواهیم داد؟ 💥همه ادوات و ابزار را از خود او می‌گیریم و به نفع دشمن به‌کار می‌گیریم و آلت دست کفار و اجانب می‌شویم و به آنها کمک می‌کنیم! چقدر سخت است، اگر برای ما این امر ملکه نشود که در هر کاری که می‌خواهیم اقدام کنیم و انجام دهیم، ابتدا رضایت و عدم رضایت او را در نظر نگیریم و رضایت و خوشنودی او را جلب ننماییم! 📚در محضر بهجت، ج۱، ص۸۹ 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟