ارسال شده از سروش+:
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۰۴ مرداد ۱۳۹۸
میلادی: Friday - 26 July 2019
قمری: الجمعة، 23 ذو القعدة 1440
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه)
- یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه)
- یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹شهادت امام رضا علیه السلام (بنابرقولی)، 203ه-ق و روز زیارتی ایشان
🔹جنگ بنی قریظه، 4ه-ق
📆 روزشمار:
▪️6 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
▪️13 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
▪️15 روز تا روز عرفه
▪️16 روز تا عید سعید قربان
▪️21 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
ارسال شده از سروش+:
⛔#مکافات_عمل⛔
این حکایت را از زبان خانمی که مکافات عمل خود را در دنیا دیده است نقل می کنم تا انشاالله
جوانان در عافبت امر خود فکر کنند وبدانند خدایتعالی در کمین انسان است « ان ربک لبالمرصاد » و ازهم اکنون تصمیم بگیرند که هرگز گناه نکنند
خانمی می گفت : من مواظبت بر حجابم نداشتم و در مقابل نامحرمان ، بسیار زیاد خودنمائی میکردم واز نشان دادن بدنم به نامحرمان ابائی نداشتم .روزی مادرم که اهل مسجد ومجلس روضه بود ، از مسجد به منزل آ مد تا قدری پول بردارد و به مسجدبرود . گفتم : کجا می خواهی بروی ؟
گفت : کاروانی از خانمها راهی مشهد مقدس برای زیارت امام رضا(ع) هستند می خواهم من هم باآنها به زیارت آقا بروم .گفتم : من هم می آیم اسم من را هم بنویس .
بعد چند روز کاروان آماده شد و سوار اتوبوس شدیم وقتی که در اتوبوس نشستیم تمام خانمها حجاب کامل داشتند و همه اهل دعا وتوسل بودند به غیر از من که از نظر حجاب ، وضع مناسبی نداشتم ومثل آنها فکر نمی کردم .
من در هنگام نشستن دراتوبوس سعی کردم پشت سر راننده بنشینم تا از طریق آئینه بالای سر راننده بتوانم خودنمائی کنم .
د ر طول مسیر، هم راننده و هم شاگرد راننده کاملا" متوجه من شدند . خانم مسنی که مدیریت کاروان را برعهده داشت او نیز متوجه من شد وبه شدت با من برخورد کرد وگفت :خانم حجابت را درست کن تومی دانی به کجا می روی ؟ می دانی به زیارت چه شخصی می روی؟ !
من برای اینکه آبروریزی نشود کمی خود را جمع کردم ولی بعد از مدتی باز مشغول گناه ومعصیت شدم
تا اینکه ناگهان سانحه ای پیش آمد و اتوبوس با برخورد با یک کامیون از جاده منحرف و واژگون شد . دراثر آن تصادف راننده وشاگرداو در جا کشته شدند و من به شدت زخمی شدم .عجیب این بود که به غیراز من و راننده وشاگرد راننده تمامی مسافران صحیح وسالم از اتوبوس خارج شدند و به هیچ یک آسیبی نرسید . من که در اثر آن سانحه به شدت زخمی شده بودم د رعالمی قرار گرفتم که اطرافیان متوجه آن
عالم نمی شدند .
ناگهان دیدم دو نفر انسان سیاه که بسیار مهیب وترسناک بودند به طرف من در حالی که نیمی از بدنم از شیشه ماشین بیرون افتاده بود ، آمدند و گفتند این همان زنی است که در طول مسیر مشغول گناه ومعصیت بود ( این را گفتند ) ودو بازویم را گرفتند که از اتوبوس خارج کنند ، تادست به بازویم گذاشتند ومشغول کشیدن شدند آنقدر احساس درد کردم که به عمرم چنین دردی احساس نکرده بودم ، فریادم
بلند شد که مرا رهاکنید ولی آنها گوش نمی دادند ، آنقدر بازوهایم را کشیدند مثل اینکه دستهایم قطع شد ، سپس گفتند : سر وگردن خود را نیز به نامحرمان نشان میداد ، این را گفتند و دونفری به گردنم چسبیدند و کشیدند هرچه ضجه می زدم و فریاد می کشیدم موثر واقع نمی شد از آنها خواهش و تمناکردم که مرا رها کنند ولی به حرفم گوش نمی دادند .
به اطرافیان که جمعیت بسیار زیادی ایستاده بودند متوجه شدم و از آنها کمک می خواستم ولی مثل اینکه آنها صدای مرا نمی شنیدند تا اینکه آمبولانس آمد و آنها مرا رها کردند و من دیگر هیچ چیزنفهمیدم . بعد از مدتی که در بیمارستان بودم بهوش آمدم دیدم دو بازویم و گردنم شکسته و پزشکها گفتند عصبهای دو دست قطع شده و گردنم نیز به حالت اول برنمی گردد.
مرا به تهران باز گرداندند و موفق به زیارت امام رضا (ع) نشدم و تا به ا مروز که این جریان را نقل میکنم
علیل ومعلول هستم هر دودست از کار افتاده و قدرت حرکت دادن سر وگردن را ندارم . وهرگاه صورت آن دونفر به یادم می آید از ترس ووحشت بدنم به لرزه می افتد ، خلاصه سالهاست که از درد ورنجی که ازکشیدن اندامم توسط آن دونفر در ظاهر بوجود آمد عذاب می کشم . یکی از علما به من گفت خدایتعالی تو رادوست می داشته که در همین دنیا به مکافات عمل رسانده حال باید توبه کنی وازاعمال قبلی خود جدا" برگردی و طلب عفو ومغفرت نمائی .
من نیز توبه کردم و هرکس واقعه من را می خواند ویا می شنود خواهش می کنم برایم دعا کند وطلب مغفرت نماید و متوجه این حقیقت باشد که برای دنیای زود گذرخود را به گناه ومعصیت آلوده ننماید که عاقبت بدی در انتظار آنهاست .
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
ارسال شده از سروش+:
💐#از_آسمان_افتاده👆
"محمد ابراهيم خان معمار باشی" ملقب به "وزير" نظام مردی زيرک بود و مدتی حكومت تهران را بر عهده داشت.
در طول مدت حكومتش شهر تهران در "نهايت نظم و آرامش" بود.
روزی يكی به وزير نظام شكايت كرد كه چون "عازم زيارت مشهد" بودم، خانه ام را براي نگهداری به فلان شخص دادم.
اكنون كه "مراجعت" كردم مرا به خانه راه نمیدهد و میگوید كه من متصرفم و "تصرف قاطع ترين" دليل مالكيت است.
وزير نظام بر "صحت ادعای شاكی" يقين حاصل كرد و شخص غاصب را احضار نمود تا "اسناد مالکیت" را ارائه دهد.
آن مرد شانه بالا انداخت و گفت:
"سند و مدرک لازم ندارد، خانه مال من است زيرا متصرفم."
حاكم گفت:
در تصرف تو بحثی نيست، فقط ميخواهم بدانم كه چگونه آن را تصرف كردی؟!
او كه خيال میكرد وزير نظام از صدای كلفت و کلمات مسجعی که از ته گلو میگفت از وی حساب میبرد با "بی پروايی" دوباره جواب داد:
از آسمان افتادم توی خانه و متصرفم.
"از متصرف مدرک نمیخواهند."
وزير نظام ديگر "تأمل" را جايز نديد و فرمان داد او را همان جا به "چوب و فلک" بستند تا از هوش رفت.
پس از آنكه به هوش آمد به وی گفت:
میدانی كه چرا مجازات شدی؟!!
* برای اینکه من بعد هر وقت خواستی از آسمان بيفتی، به خانه خودت بيفتی نه خانه مردم... *
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
ارسال شده از سروش+:
📜به نقل از یکی از علما👇
⛓️ شیطان می گوید:
🍃کسی که صدای اذان را می شنود و نماز نمی خواند...پدرمن است
🍃کسی که اسراف می کند برادر من است
🍃کسی که زودتر ازامام به رکوع می رود پسر من است
🍃خانمی که با آمدن مهمان اعصاب خرابی می کند مادر من است
🍃خانمی که بدون حجاب می گردد خانم من است
🍃کسی که بدون بسم الله غذا می خورد اولاد من است
🍃 کسی که این حرفها را به دیگران برساند دشمن من است.
⭕ Dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
ارسال شده از سروش+:
#شیوه کار اهل معنویت
شیوانا در جمع شاگردان نشسته بود. صحبت از مرد نجاری به میان آمد که صندلی و نیمکت و وسایل چوبی می ساخت و به دیگران می فروخت. یکی از شاگردان گفت:” این مرد نجار بسیار مادی گرا و پول پرست است. او عاشق سکه های طلاست و هر روز برای بدست آوردن سکه های بیشتر خودش و کارگران کارگاه نجاری اش را تحت فشار قرار می دهد و خیلی به ساخته های کارگاهش حساس است.”
شیوانا با تعجب پرسید:” تو از کجا فهمیدی که او فردی مال دوست و پول پرست است؟”
آن شاگرد پاسخ داد:” خیلی ساده است! او وقتی می خواهد صندلی بسازد. اول قیمت صندلی را با خریدار کاملا مشخص و معین می کند و دقیقا روی کاغذ مشخصات صندلی مورد نظر خریدار را ثبت می کند و به امضای خود و خریدار می رساند. سپس با بهترین چوب در دسترس و با دقت و حساسیت کامل بهترین صندلی ممکن را با ظرافت تمام می سازد و بعد از اینکه به تائید خریدار رساند از او امضای تمام شدن کار را می گیرد و همان پولی که توافق شده بود را بدون کوچکترین تخفیف می گیرد.جالب این است که در هر دفعه فقط یک کار بیشتر قبول نمی کند. بد نیست بدانید که به خاطر همین ظرافت کاری هایش هم شهره دیار است و همه به او سفارش کار می دهند و بقیه نجاری ها معمولا کارهایی که او قبول نمی کند را می پذیرند. “
شیوانا در حالی که نمی توانست حیرت خود را پنهان کند پرسید:” و چون او اول کار دستمزدش را دقیقا مشخص می کند و آخر کار بعد از تحویل محصول دستمزدش را تمام و کمال دریافت می کند شما به او می گوئید پول دوست و دنیا طلب!؟ چقدر عجیب شما قضاوت می کنید!”
شاگرد پرسید:” پس او چه موقع می توانست دنیا طلب باشد؟”
شیوانا پاسخ داد:” خیلی ساده! اگر روی قیمت در ابتدای کار صریح و روشن توافق نمی کرد ویک عدد کلی می گفت تا بتواند بعدا هزینه هایی به کار بیافزاید و مبلغی اضافه تر از خریدار بگیرد. اگر مشخصات مورد نظر خریدار را از او نمی خواست هر چه دم دستش بود را به اسم سفارش اختصاصی بزور به او می قبولاند. اگر روی کار هیچ دقت و ظرافت و حساسیتی به خرج نمی داد و چند تا کار را همزمان می پذیرفت و خودش برکارها نظارتی نداشت و کارها را به شاگردان تازه کار می سپرد. اگر روی جنس و کیفیت محصول وسواس نداشت و ملاک عملش قیمت ارزان بود. آن وقت می توانستی به او پول دوست و دنیا طلب بگویی. اینها که تو گفتی نشانه های یک آدم درستکار است که با صداقت و راستکاری درآمد زایی می کند. فقط یک انسان عارف مسلک و اهل معنویت می تواند اینگونه کار و تلاش کند. نشانه هایت با آنچه گفتی مطابقت ندارد.”
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌹از کــانــال ما #حمایت کنـیـد🙏
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
داستانهای کوتاه و آموزنده
آیت الله بهجت : زیارت امام رضا (ع)، شاید افضل از حج!
به مناسبت ایام زیارتی امام رضا (ع)
#التماس_دعا🙏🙏🙏
#امروز_روز_زیارت_مخصوص_آقا_علی_ابن_موسی_الرضا_ع
#خوندن_زیارت_نامه_یادتون_نره🌹
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
داستانهای کوتاه و آموزنده
#پارت22 ساعت بعد حرف های آرش را برای سوگند تعریف کردم. با تعجب نگاهم کردو گفت: –اونوقت نظرت؟ سرم را
#پارت23
بعداز آخرین کلاس باید پیش ریحانه می رفتم. برنامه ی هر روزم بعد از دانشگاهم بود. بعضی روزها کلاسهایم زودترتمام میشدومن بیشترازنصف روزباریحانه بودم.
در آپارتمان را زدم زهرا خانم دررا باز کردو گفت:
–به به سلام راحیل جان.
ــ سلام زهراخانم خوبید؟ ریحانه چطوره؟ بهتر شده؟
همانطور که از جلو در به طرف رخت چرکها که در آشپزخانه بود می رفت با صدای پایینی گفت:
ــ بهتره، خداروشکر، سوپشم بهش دادم فعلا خوابیده.
سبد رخت ها را بغل گرفت و به طرف در خروجی رفت.
–دیگه من برم، الان آقامون میاد.
اشاره کردم به سبد دستش.
–لباسشویی که اینجا هست.
ــ اینجوری راحت ترم بالا می شورم خشک می کنم و اتو می کنم میارم.
ــ دستتون درد نکنه.
ــ راستی غذارو گازه اگه ناهار نخوردی هم خودت بخور هم به داداش بده.
ــ چشم.
لباس هایم را عوض کردم و چادر رنگی ام را روی سرم انداختم.
غذا لوبیا پلو بود داخل بشقاب ریختم و داخل سینی با یک لیوان آب و یک پیاله ترشی گذاشتم.
چادرم را در یک دستم جمع کردم وبادست دیگرم سینی راگرفتم.
چند تقه به در اتاق زدم.
ــ بفرمایید.
ــ سلام.
به سختی از روی صندلی اش بلند شد و با لبخند پهنی جواب داد.
از این که به خاطر من از جایش بلند شد با خجالت گفتم:
–شرمنده نکنید بفرمایید.
آقای معصومی همیشه با احترام با من برخورد می کرد برای همین من هم احترام زیادی برایش قائل بودم.
سینی را روی میزش گذاشتم، یک میز قهوه ایی خیلی بزرگ که میز کارش بود. یک کامپیوتر باکلی چیزهای مختلف، رویش قرار داشت. مثل وسایل خطاطی و انواع کتاب و یک سری اوراق برای خط نوشتن. همیشه پشت میزش مطالعه می کرد.
شاگردهایش را هم دور همین میز، آموزش می داد. چندصندلی هم دور میز برای شاگردهای خطاطی اش گذاشته بود.
یکی از دیوارهای اتاق قفسه بندی بود و پر بوداز کتاب های بسیار ارزشمند.
پنجره اتاق هم با یک تور حریرسفیدساده تزیین شده بود.
نگاهش را به غذای داخل بشقاب انداخت و گفت:
–صبر کنید برای شما هم غذا بکشم با هم غذا بخوریم.
ــ از این حرفش تعجب کردم.
تا حالا با او سریک میز غذا نخورده بودم. اگر گاهی وقت نمی شد ناهار بخورم توی دانشگاه، اینجا با ریحانه ناهار می خوردم.
ــ نه من نمی خورم.
ــ چرا مگه ناهار خوردید؟
کمی این پاو آن پا کردم و گفتم:
نه
ــ اگه با من سختتونه پس...
ــ حرفش را قطع کردم و گفتم:
نه...برای این که فکر دیگه ایی نکند گفتم:
– آخه من روزه ام.
ــ دوباره لبخندی زدو گفت:
–قبول باشه
اینجوری که من خیلی شرمنده شدم آخه...
ــ نه، نه شما راحت باشید، من باید برم پیش ریحانه و زود از اتاق بیرون آمدم.
سرکی توی اتاق کشیدم. ریحانه هنوز خواب بود. آشپزخانه نامرتب بود. احتمالا زهرا خانم وقت نکرده بود مرتب کند.
شروع به تمیز کردن کردم.
بعد از تمیز کردن گاز و جمع و جور کردن کانترآشپزخانه. به طرف اتاق آقای معصومی رفتم تا سینی غذا را بیاورم.
در اتاق باز بود، درحال وارد شدن گفتم: –امدم سینی غذارو ببرم.سرش پایین بودو خطاطی می کرد.
ــ دستتون درد نکنه، خودم می خواستم بیارم. چرا زحمت کشیدید.
ــ زحمتی نیست.
خم شدم سینی را بردارم، چشمم افتاد به شعری که روی کاغذی نوشته بودو کنار دستش گذاشته بود.
چند لحظه مکث کردم، چقدر شعر قشنگی بود.
دل گرچه درین بادیه بسیار شتافـت
یک موی ندانست ولی موی شکافـت
اندر دل من هـزار خورشیـد بتافـت
آخر به کمــــــــال ذره ای راه نیافـت
مبهوت شعر شدم، چقدر پر معنی بودوچقدر خط خوشی داشت این آقای معصومی.
با صدایش به خودم امدم،
– می دونید شعرش از کیه؟
ــ با دست پاچگی گفتم:
–نه
ــ ازابو علی سیناست.
با تعجب گفتم:
–مگه شاعرم بوده.
ــ بله هم به عربی و هم به فارسی شعر می سرودن.
باحسرت گفتم:
–واقعا خوش به حالش، چطور میشه که یه نفر اینقدر همه چی تموم میشه.
ــ حالا شما این رو می گید ولی تو شعرش یه جورایی میگه ذره ایی به کمال نرسیدم.
یعنی به اونچه که می خواسته نرسیده.
نچ نچی کردم و گفتم:
–آدم میمونه تو کار این بزرگان. یه فیلسوف وقتی اینجوری بگه پس...
با صدای گریه ی ریحانه حرفم نصفه ماند، سینی را برداشتم و گفتم:
– با اجازه من برم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
ارسال شده از سروش+:
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۰۳ مرداد ۱۳۹۸
میلادی: Thursday - 25 July 2019
قمری: الخميس، 22 ذو القعدة 1440
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبین (100 مرتبه)
- یا غفور یا رحیم (1000 مرتبه)
- یا رزاق (308 مرتبه) برای وسعت رزق
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️7 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
▪️14 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
▪️16 روز تا روز عرفه
▪️17 روز تا عید سعید قربان
▪️22 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
💬حدیث روز :
امام مهدي از ديدگاه پيامبر اکرم
لولا الحجة لساخت الارض باهلها .
اگر يک لحظه حجت خدا در روي زمين نباشد، زمين ساکنانش را در کام خود فرو مي برد .
علامه مجلسي 118 حديث به اين مضمون در بحارالانوار/ ج37/ ص56- 1 نقل کرده است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
#معرف_کانال_خود_باشید 🌹
ارسال شده از سروش+:
⛔حکایتی معجزهگونه مبتنی بر واقعیت⛔
💐جیک جیکی "ننه خانم"💐
در دهه های 30 و 40 خورشیدی، مردی لاغراندام و سیه چرده با لباسهای رنگی و ژنده برای شاد کردن مردم و امرارمعاش خود، در محلههای مختلف مشهد به تارزنی مشغول بود.
دوتاری داشت و تختهچوب کوچکی که روی آن عروسک بُزی بود که مفاصلش تکان میخورد. یک تکه نخ به یکی از انگشتان دست راستش بسته بود. همان دستی که با آن به سیمهای دوتار ضربه میزد. سر دیگر نخ به بُز روی تخته وصل بود. وقتی به سیمها ضربه میزد، نخ کشیده میشد و بُزی تکانتکان میخورد. مثل اینکه با آهنگ دوتار میرقصید. آوازی به همراه تار میخواند که ترجیعبندش «جیکی جیکی ننهخانم» بود و به همین دلیل مردم مشهد او را جیک جیکی ننه خانم خطاب می کردند..
نکته ظریف که بیانگر ادب وی به ساحت مقدس امام رضا(ع) است اینکه وی هر روز بعد از سلام دادن به این امام هُمام با تنبکی که در دست داشته برای مردم میخوانده است.
معرفت رضوی جیکی جیکی آنطور که از گفته های ریش سفیدان و پیران مشهدی بر می آید تا بدان حد بوده که در گذر از هر کوچه و محله ای که دسترسی و رویت گنبد و بارگاه عالم ال محمد(ص) بسادگی میسر بوده؛ بلافاصله تنبکش را به نشانه احترام و ادب، بر پشت و یا زیر لباس مندرسش پنهان مینموده و با سلامی دوباره به آقا و پس از محو چشمانداز گنبد، شروع به آوازه خوانی و تنبک زنی میکرده است. وچون این تنبک زنی متاثر از صفای باطن و به منظور شادکردن مردم و باهدف امرارمعاش صورت می گرفته باعث میشد تا تنبک زنی و آوازه خوانیاش بر دل مردم بنشیند.
؛🌾
روزی که این مطربِ مودب از دنیا رفت، در همان روز یکی از بزرگان و ثروتمندان مشهدی که برخی او را سرهنگ، برخی او را تاجر و برخی نیز یکی از خوانین مشهدی تعریف نمودهاند فوت مینماید که نامش حاج حسن بوده است. هنگامیکه هر دو را برای شستن به غسالخانه می برند بعد از غسل میت، جنازه مطرب را به قبرستان گلشور که خارج از مشهد بود منتقل کرده و جنازه آن مرد متمول به صحن امام رضا(ع) که از قضا بسیار گران نیز بوده و تامین آن از عهده هر کسی بر نمی آمده؛ انتقال مییابد!. در صحن امام رضا(ع) وقتی فرزندان حاج حسن نامی، کفن پدر را کنار می زنند تا آخرین وداع را داشته باشند در کمال بهت و حیرت و ناباوری با جنازه جیکی جیکی روبرو شده و تا بخود بیایند؛ متوجه میشوند که جنازه پدرشان در گورستان عمومی شهر دفن شده است!. سعی و تلاش آنان برای نبش قبر با حکم دو تن از آیات عظام و معروف مشهد بینتیجه میماند و «جیکی جیکی، ننه خانوم» در پناه کرامت صاحب کرامتش،تا ابد در صحن و سرای امام رضا(ع) می آرامد.
📚این مردم نازنین
🌺 ارسالی از اعضای کانال 💐
#معرف_کانال_خود_باشید 🌹 🌹🌹
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
ارسال شده از سروش+:
💐#علت_طولاني_بودن_عمر_حضرت_مهدي😔
حضرت صادق عليه السلام فرمود:
درازى عمر او وامتحان خلق در زمان غيبت او مانند نوح عليه السلام است که:
هفت مرتبه مامور شد که هسته ى خرما بکارد واز ميوه ى او بخورد، آنگاه عذاب بر قومش نازل شود وچون درخت مى شد وبه ميوه مى رسيد باز به تأخير مى افتاد.
ودر هر مرتبه که به تأخير مى افتاد جمعى از قوم او از او بر مى گشتند ومى گفتند: اگر نوح پيغمبر بود وعده ى او خلف نمى داد...
وچون وعده به پايان رسيد خداوند به نوح فرمود:
اگر در همان اول عذاب مى فرستادم آنها که در هر مرتبه مرتد شدند باقى مانده بودند و آن گاه آن خبث باطن ونفاق قلبى خود را بعد از نجات، با مؤمنين ظاهر مى ساختند وبا ايشان به خصومت و جنگ ورياست برمى خاستند.
وهمچنين مدت غيبت قائم ما به طول انجامد تا حق از غير حق خالص گردد وايمان از دروغ صاف گردد و شیعیان خالص باقی بمانند.
#غيبت_طوسي_ص_١٧٠_ح_١٢٩
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
ارسال شده از سروش+:
#دیوار تسلیم ات را عقب بکش!
شیوانا هرازچندگاهی به مدت چند هفته ، شاگردانش را به خارج شهر و دامن طبیعت می برد و از آنها می خواست که در شرایط واقعی طبیعی برای خود آب و غذا و پناهگاه بسازند و زندگی طبیعی و با دست خالی را تجربه کنند. در این مواقع شاگردان مجبور بودند با دست خالی به شکار حیوانات بپردازند و با وسایل ساده تله و سبد و آتش درست کنند و برای خود جان پناه بسازند. گاهی اوقات گروه شیوانا با حیوانات وحشی مواجه می شدند و مجبور بودند در شرایط واقعی و با دست خالی از جان خویش محافظت کنند.
خیلی از شاگردان شیوانا بخصوص تازه واردها ، نسبت به این نوع زندگی و آموزش در طبیعت گله مند بودند و آن را غیر ضروری و بی رحمانه می خواندند. اما برعکس بعضی از شاگردان بخصوص آنها که قدیمی تر بودند ، از این شکل زندگی لذت می بردند و گاهی به تنهایی برای چند هفته از مدرسه فاصله می گرفتند و در دامن طبیعت به تمرین و زندگی می پرداختند.
روزی یکی از شاگردان تازه وارد که از زندگی دشوار در طبیعت طاقتش طاق شده بود از شیوانا پرسید: ” برای چه باید این همه سختی را تحمل کنیم در حالی که در مدرسه همه چیز برای یک زندگی ساده و راحت فراهم است؟”
شیواناپاسخ داد: ” برای اینکه دیوار تسلیم خود را عقب تر بکشیم و نگذاریم هر کسی که از راه می رسد با اندک تهدیدی ما را به گوشه دیوار بچسباند و وادار به تسلیم سازد!”
شاگرد تازه وارد با تعجب پرسید:” از کدام دیوار صحبت می کنید اینجا که دیواری نیست؟!”
شیوان لبخندی زد وگفت:” دیری نمی پاید که در زندگی خود با اشخاصی روبرو می شوی که از تو انتظار تسلیم دارند. تو مجبور می شوی عقب نشینی کنی. آنها درآمد و امنیت تو را به خطر می اندازند و تو باز مجبور می شوی عقب نشینی کنی. آنها نزدیک تر می آیند و شغل و اعتبار تو را تهدید می کنند. و تو باز مجبور می شوی عقب بکشی. تا سرانجام جایی کم می آوری. جایی که می بینی اگر یک قدم عقب تر بگذاری دیگر طاقت ات طاق خواهد شد. همان جا دیوار تسلیم توست.
من شما را به اینجا می آورم تا بتوانید در سخت ترین شرایط وقتی در زندگی با تهدیدی مواجه شدید ومجبور به عقب نشینی شدید کم نیاورید و زود تسلیم نشوید. شما اکنون می توانید با حداقل امکانات در دامن طبیعت در سخت ترین شرایط زنده بمانید. این یعنی دیوار تسلیم شما به جایی رفته است که دیگر نمی توان آن را تهدید کرد.
در زندگی باید سعی کنید هنر و مهارت بقا در سخت ترین شرایط را بلد باشید و تمام ابزارهای لازم برای این شکل زندگی کردن را در اختیار داشته باشید. همین الان ممکن است در دهکده زلزله ای بیاید و یا راهزنان حمله کنند و همه آواره کوه و صحرا شوند. مطمئن باش فقط کسانی زنده می مانند و مقاومت می کنند و پیروز از میدان بیرون می آیند که طاقت زندگی در سخت ترین شرایط را داشته باشند و دیوار تسلیم شان آن دور دورها باشد.”
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌹از کــانــال ما #حمایت کنـیـد🙏
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄