#غربِ_نو
#تولدے_دوباره🍃
📚 با چادر مشکی احساس #آزادی بیشتری میکنم:
🔶 آرمیناهاسایک دانشجوی بوسنیایی ساکن قم است که چند سالی است به دین مبین #اسلام و مذهب تشیع گرویده؛ وی به شناخت خود از اسلام اشاره میکند و میگوید:
🔶 « #داستان حضرت ابراهیم(ع) و جریان عاشورا مرا بسیار متحول کرد و من به اسلام روی آوردم. اصل حجاب و #عفاف در همه ادیان وجود داشته و فقط مربوط به زمان پیامبر اسلام(ص) نیست❗️
🔶 گروههای متمدن همیشه پوشش داشتهاند، همواره در طول تاریخ گروههای غیر متمدن فاقد #پوشش بودهاند❗️
🔶 من با چادر مشکی خیلی احساس آزادی بیشتری میکنم به طوری که وقتی در تعطیلات به بوسنی میروم، دلم برای چادر مشکی تنگ میشود❗️
#اللهُمَّ_عَجِّلَ_لِوَلیِکَ_الفَرَج 🌟
⭕️ @dastan9 🇮🇷 🌺
یه همکلاسی داشتیم که چادری بود.
البته خب من و خیلی از بچه های دیگه هم چادری بودیم ولی اون با ما فرق داشت.🙄
چادر سرش می کرد ولی موهاشو می ریخت بیرون، حتی چندبار که با هم رفتیم بیرون یا اتفاقی بیرون دیدمش؛ فهمیدم به همینجا ختم نمیشه...چنان آرایش غلیظی کرده بود که خانومای بدحجاب هم با تعجب نگاهش می کردن!
نگرانش بودم چون نه تنها با این کارش باعث صدمه زدن به خودش میشد بلکه به جامعه هم آثار منفی وارد میکرد و تازه آبرو و حرمت چادر رو هم زیر پا میزاشت.💔😞
یه روز که موقعیت مناسب پیش اومد و داشتیم دوتایی تو حیاط قدم می زدیم سر بحثو باز کردم:
-سارا جونم! چی شد که تصمیم گرفتی چادری بشی؟😊
جوابش یه نگاه تند و خشمگین ولی پر از حرف بود😠
ترسیدم که داد و قال راه بندازه و جای درست کردن ابرو چشم رو هم کور کنم.
واسه همین دیگه حرفی نزدم.😨
ولی بعد از چند لحظه خودش جوابمو داد:به اجبار خانواده.😞
حدس می زدم که موضوع این باشه.
چون اگه کسی واقعا اعتقاد داشت تا این حد از حجاب اصلی و قابل قبول دور نمیشد.
کمی فکر کردم و گفتم:
خونوادت میگن باید به هر قیمتی چادر سرت باشه؟🤔
با ناراحتی سر تکون داد😔
-پس واسه همینه که داری سعی می کنی لجبازی کنی و اعتراض خودتو بهشون نشون بدی☺️
برگشت و نگاهم کرد،اما نه نگاهش تند بود نه خشمگین.
آهی کشید و گفت:آره...به ذهنم رسید تنها کاری که می تونم بکنم همینه.
ولی هر چی بیشتر میگذره اختلافم با مامان بابام بیشتر...
شاید اگه از اون اول اجباری در کار نبود انقد از حجاب دور نمیشدم
😳یعنی خودشم می دونست داره چیکار می کنه؟...خودش جوابمو داد
-من از حجاب بدم نمیاد...ولی وقتی دیدم نمی تونم زورگویی هاشونو تحمل کنم ناخودآگاه از اون چیزی که باید می بودم فاصله گرفتم...
-تا حالا فکر کردی این چادری که رو سر ماست چجوری به دست ما رسیده؟🤔
-یعنی چی 🤔?
-این چادر از کوچه های مدینه گذشته و خاکی شده...از میون قافله ی اسرا رد شده و از سر پاک ترین بانو کشیده شده...😔
بیشتر از بیست هزاااارتا جوون واسه موندن این چادر روی سر ما جون دادن...محسن حججی رو می شناسی؟...می دونی سرش واسه چی رفت؟😭
دیگه نتونستم جلوی اشکامو بگیرم ولی برای اینکه تاثیر بدی رو بحثمون نزاره زود خودمو جمع و جور کردم و منتظر جوابش شدم.
فقط نگاه کرد.👀
فهمیدم حرفام بی تاثیر نبوده.
با شنیدن صدای زنگ بحث رو تموم کردم.
-سارا! من نه میخوام تو موضوعات خونوادگیتون دخالت کنم نه بهت امر و نهی کنم که چیکار کنی و چیکار نکنی.
فقط میخوام بعد از این چندسال رفاقت نه بعنوان یه دوست،بعنوان یه خواهر بهت بگم حواست باشه! این یه پارچه ی مشکی معمولی نیست که رو سرمونه.پس اگه انتخابش کردیم حواسمون باشه که خون جوونای کشورمون پاش رفته...رفته که نزاره دوباره حرمتش بشکنه،واسه نشون دادن اعتراض خیلی کارها میشه کرد.این وسط چادرمون رو فراموش نکنیم.😊
البته اینا رو اول به خودم میگم بعد به تو
سارا تو فکر بود.امیدوار بودم حرفام موثر بوده باشه.
دست به دست هم به سمت کلاس رفتیم.دیگه تا آخر ساعت حرفی در این مورد نزدیم....
اون روز که این حرفا بین ما رد و بدل شد چهارشنبه بود.
جمعه سارا رو تو خیابون دیدم.
دیگه نه لاک داشت نه موهاش بیرون بود نه ج
از خوشحالی بغلش کردم.
-ببینم؟! حرمت چادرو خوب نگه داشتم?
-راضیم ازت سارا😊...البته من که کسی نیستم ولی مطمئنم مادر هم ازت راضیه
✍به قلم: خانم حجتی
#اللهُمَّ_عَجِّلَ_لِوَلیِکَ_الفَرَج 🌟
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
#چی_شد_چادری_شدم
سلام ✋🏻
من ۱۵ سالم که بود، لباسای تنگ میپوشیدم.
از نظر خودمم گناه نبود. 💭👱🏻♀
من واسه دل خودم میپوشیدم.
همیشه میگفتم "دیگران نگاه نکنن. من ک نمیتونم خودمو تو بغچه خفه کنم ک"
ــــــــــــــــــــــــ
وسطای ظهر بود.☀️☁️
خلوت بود.
میرفتم خونه پدر بزرگم. 🏡
تو مسیر دیدم ی آقایی خیلی بد نگام میکنه.😈
افتاد دنبالم...
متلک مینداخت...
من هیچوقت به متلکا اهمیت نمیدادم ولی ایندفعه دیگه خیلی بد بود. 🤐
یکم جلوتر، توی یه فرصت مناسب پرید جلوم. 🔥🔥
خیلی ترسیدم
بهم یه حرفایی زد ک عین بید ب خودم میلرزیدم.
همون لحظه از ته دل آرزو کردم کاش همیشه چادر داشتم... کاش خودنمایی نمیکردم...کاش... 🙏🏻
که یدفه یه نفر اومد تو کوچه و مرده دررفت.
از اون موقع فهمیدم چادر یعنی چی!!
حالا حتی حاضر نیستم ی تار موم رو یه نامحرم ببینه. 👀🖐🏻
● ارسالی از اعضا
#اللهُمَّ_عَجِّلَ_لِوَلیِکَ_الفَرَج 🌟
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
#یہ_چیزبگمـ⁉️
#ارتباط-با-نامحرم
آقـــا😓..
🔙این روزاهرکیومیبینےسرشوکرده👻 توگوشےلامصب📲
زرت و زرت لایڪوفالومیکنہ👍🏽
یاتوگروه هاےمختلط مزخرف چت بےخودے...💬
حواسشوטּنیست دارטּکیوفالومیکنن
چیولایڪ میکنن♥️؟!
خدادوتادست بہ انساטּهاداده کہ بجزچت ڪردטּوفالوولایڪ عکس وپستاےمستهجن لاےڪتاب قرآنمـ بازکنہ😉📖
بادستاۺسجادشولمس کنہ📿
وضوبگیره🚿
صدقہ بده💰،خیرات بده☕️✨
مغزداده کہ آڪبندبیاریمش وببریمۺ؟!🧠
🔊نہ عمــو😐😁
مغزوبهموטּداده کہ تشخیص بدیم چےخوبہ،چےبده!🦋✨
وخیلےنعمتاےدیگہ کہ این روزافکرکنم...💭 یادموטּرفتہ چطوربایداستفاده کنیم ازشوטּ😳👊🏾؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞
🎡خواهرِگل🧕🏻🌼🌿
توکہ عڪښ پروفایلتو📷یہ دخترچادرےگذاشتے،چرااصلاحرمتشونگہ نمیدارے⚠️؟!
🎡برادرِعزیز👱🏻♂️🌸
توڪہ بیوگرافیتوگذاشتےمن نوکرِعباسمـ،چراازایشوטּالگونمیگیرےبراےزندگیت؟!🍋✨
انقدرنرین توگروه هاےمختلط خواهشا😱🚫
بیخودےوقتتونوهدرندین⏰
بیخودےچشاتونوپاےگوشےلعنتےکورنکنین👓
💢بخداقسم ارزششونداره❌
🏖شماکہ حداقل میاےتومجازے،دوتاکارمفیدم انجام بده🎶🖇
♻️دیدےرفتارکسےبَدِه،تذکربده☝🏼
♻️امربہ معروف ونهےازمنڪرڪن✊🏾✨
♻️جلوےستم وظلم وتوهین بہ دین سَرخَم نکن🦅⛈
چلہ ےترڪ ارتباط بانامحرم گرفتیم کہ واقعااا،خالصانہ،ازتہ دلموטּبخوایم ترکش کنیم
نہ اینکہ خودمونوگول بزنیمـوبدترازقبل بشیم😬
⭕️ @dastan9 🇮🇷 🌺
چه زود گذشت!!!
چقدر روز شماری و نگرانی، چقدر اشک و آه و ناله داشتیم که محرم هیئت تعطیل نشه... الحمدلله هرجور بود هیئت گرفتیم و تمام تلاشمون رو کردیم که هیچ کس مریض نشه و مشکلی پیش نیاد...
⌛️ اما... اما چه زود گذشت!
چقدر دلتنگ شبهای دههی اول محرم شدم.
یعنی سال دیگه زنده هستم که باز هم محرم تو هیئت بین سینه زنی ذکر «حسین، حسین» به لب بگیرم؟
🏴 آخ که چقدر دلتنگ روضه ها شدم... دلتنگ هیئت های هرشب، زیارت عاشورا و سینهزنیِ هرشب، اون دستهای رو به خدایی که دستِ بیعته، بیعت با حسینِ زمان!
🔆 بیعت؟! حرف سنگینیه! هر بار من رو یاد نامههای کوفی میاندازه. نکنه که «اللهُّمَ کُن لِوَلیک الفَرَج»هام فقط زمزمهای باشه بر زبانم؛ نه دردی باشه، نه عشق و علاقهای!
⭕️ @dastan9 🇮🇷 🌺
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۲۲ مهر ۱۳۹۹
میلادی: Tuesday - 13 October 2020
قمری: الثلاثاء، 25 صفر 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه)
- یا الله یا رحمان (1000 مرتبه)
- یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امر حضرت رسول به اتباع ثقلین
📆 روزشمار:
▪️3 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️4 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
▪️9 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام
▪️12 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️13 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
✅ به بچه هاتون یاد بدهید:
🔻حسین از بی یاری سر بریده شد، نه از بی آبی..
🔻عباس از معرفت و مرام بی دست شد، نه به خاطر مشک آب..
اونجا که امام حسین (ع) فریاد زد: "هل من ناصر ینصرنی"؛
🔅یار میخواست نه آب..!!
به بچه هاتون از آزادگی حسین بگویید نه از لبهای تشنه..
خیلی ها لب تشنه از دنیا رفتن اما حسین نشدن.
حسین یعنی مردانگی
آزادگی
غیرت
شجاعت
و شهامت...
عباس یعنی جوانمردی، معرفت، حیا، غیرت..
عباس یعنی پشت برادر حتی بدون دست...
حسین یعنی آزادگی حتی لحظه ای که گلوی نوزادت دریده شد...
🔸به بچه هاتون راه اصلی کربلا را نشان بدهید!
✅ یکی از مهترین پیامهای فراموش شده عاشورا:
امام حسین(ع) شب عاشورا به یارانش فرمود: هر کس از شما حق الناسی به گردن دارد برود!
او به جهانیان فهماند که حتی کشته شدن در کربلا هم از بین برنده "حق الناس" نیست...
#السلام_علیک_یااباعبدلله_الحسین 💚
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
🏴👑اگر عباس من را از این گرفتاری نجات بده شیعه میشوم
🏴 ایام محرم بود و به تاسوعا و عاشورا چند روز بیشتر نمانده بود . راننده کامیون مسیحی از تعطیلات پیشرو استفاده کرد و به همراه همسر و دختر 6 سالهاش به قصد تفریح و کار به سمت بندر عباس حرکت کرد. بعد از بارگیری در اسکله بندر عباس در روز تاسوعا با 25 تن بار به سمت تهران حرکت کرد. در کمربندی بندر عباس به دستههای سینهزنی برخورد کردند که با پرچمهای " یا ابوالفضل " سینه میَزنند و عزاداری میکنند. دختر مرد مسیحی که برای بار نخست با چنین صحنههایی مواجه شده بود سوالهای بیشماری در ذهنش نقش بست. پدر اینا چرا با زنجیر به خودشون میزنند. پدر پاسخ داد: دخترم این مردم مسلمان و شیعه هستند. این مردم میدانند مردی به نام حسین(ع) و او نیز برادری دارد به نام عباس(ع) ، این عباس مثل فردا در رکاب برادرش امام حسین به شهادت میرسد. دختر که در دنیای کودکانهاش غرق بود گفت: اگر فردا کشته میشود چرا الان برایش سینه میزنند؟ پدر گفت: دخترم این آقا " عباس" در نزد خدای یکتا آبروی بسیاری دارد . خیلی از کسانی که دچار گرفتاری میشوند به سراغ او میروند. حتی مسیحیان هم درخواستهای خود را پیش او میبرند. شیعهها میگویند که عباس پناه بیپناهاست، گرههای بزرگ را باز کرده. کمی بعد دختر بچه مسیحی در کامیون خوابید. مدت کمی گذشت ناگهان مرد مسیحی در گردنه های سخت با 25 تن بار متوجه شد که ترمز ماشین کار نمی کند!!! رنگ از صورت او و همسرش پرید. نمی دانست باید چه کند. همسرش، دخترش.. زن مسیحی گریه میکرد، گاهی به مردش و گاهی به دخترش که معصومانه در رویای شیرین غرق بود نگاه میکرد. ترمز ماشین خراب شده بود و کار نمیکرد این واقعیتی بود که نمیتوانستند بپذیرند. دخترک شش ساله از خواب پرید، وقتی دید اشک از چشمان پدر و مادرش جاریست بغض خود را قورت داد. از پدرش پرسید: ماشین ترمز نداره؟؟!! پدر با هزار آرزویی که برای دخترش داشت گفت: نه... دخترک گفت: بابا او آقای بزرگی که گفتی اسمش عباس هست به فریاد ما هم میرسد یا نه؟ پدرگفت: اون عباسی که گفتم برای شیعههاست. دخترک که قانع نمیشد، گفت: مگه خودت نگفتی هر کسی بره در خونش دست خالی بر نمی گرده... ناگهان پدر و مادر به فکر فرو رفته اند و در دلشان روزنه امید پیدا شد. زن مسیحی گفت: بیا حالا یه مرتبه صداش بزنیم. مرد گفت: اگر عباس من را از این گرفتاری نجات بده شیعه میشوم... پس از این ناگهان کامیون به شکل معجزهآسایی ترمز به کار افتاد. مرد مسیحی ماشین را به کنار جاده هدایت کرد وقتی از ماشین پیاده شدند پشت سرشان همه ماشین ها ایستاده بودند وقتی از آن ها میپرسیدند که چه اتفاقی افتاده، دخترک شش ساله گفت: به خدا ما آزاد شده عباسیم، مردم به خدا عباس ما را نجات داد. به اولین شهری که رسیدند به منزل یکی از علما رفتند تا شیعه شوند. مرد عالم از آن ها پرسید: در این ایام اتفاقی افتاده که می خواهید شیعه شوید؟ دختر 6ساله گفت: شما نبودید که ببینید ، ابوالفضل (ع)ما را نجات داد.
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
✨﷽✨
✅تاثیر آخرین عمل انسان در لحظه مرگ
✍بدبختی این است که آخرین عمل انسان گناه باشد و در این حال بمیرد. وسعادت این است که انسان در حال عبادت بمیرد. مثلا در حال خواندن نماز شب سکته کند ، در راه مشهد و کربلا بمیرد. "حاج جواد اطمینان " به در خانه کسی رفت تا قباله بگیرد تا برای جهاز دختر آن خانواده قالی و یخچال تهیه کند، در همانجا سکته کرد ومرد.
عمل آخری او کمک به بندگان خدا بود . این را در نامه عمل اومی نویسند. پس همیشه بعد از نمازهایتان از خدا بخواهید که : خدایا، عمل آخری ما را عمل خیر قرار بده بعضی ها هستند که وقتی به آنها نامه ای میدهید فقط اول وآخر نامه را می خوانند، لذا می گویند : این دعا را زیاد بخوانید :" اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا "
🌟اگر عربیِ این دعا را بلد نیستید ، بعد از هر نماز بگویید : " خدایا عاقبت ما را ختم به خیر کن ." یعنی آخرین عمل مرا عبادت قرار بده...
📚 از سخنان مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی (ره)
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
🔘 داستان کوتاه
"رنجیدن از رفتار"
روزی "سقراط حکیم" معروف یونانی مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست؛
"علت ناراحتیش" را پرسید، پاسخ داد:
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم، سلام کردم جواب نداد و با "بی اعتنایی" و "خودخواهی" گذشت و رفت
و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم...
سقراط گفت:
"چرا رنجیدی؟"
مرد با تعجب گفت: خب معلوم است چنین رفتاری "ناراحت کننده" است!!
سقراط پرسید:
اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از "درد وبیماری" به خود
می پیچد، آیا از دست او "دلخور و رنجیده" می شدی؟
مرد گفت:
مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم؛
"آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود!"
سقراط پرسید:
به جای دلخوری چه "احساسی"
می یافتی و چه می کردی؟
مرد جواب داد:
احساس "دلسوزی و شفقت" و سعی
می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم.
سقراط گفت:
همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی آیا انسان تنها "جسمش" بیمار می شود؟
و آیا کسی که رفتارش نادرست است "روانش" بیمار نیست؟
اگر کسی "فکر و روانش" سالم باشد هرگز "رفتار بدی" از او دیده نمی شود؟
بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او "طبیب روح" و "داروی جان" رساند!!!
پس از دست هیچکس "دلخور مشو" و "کینه به دل مگیر" و "آرامش" خود را هرگز از "دست مده" و بدان که؛
*هر وقت کسی "بدی" می کند، در آن لحظه بیمار است!*
⭕️ @dastan9 🇮🇷
یا فاطمه الزهرا (س):
#داستان_انگشتر_و_عنایت
#حضرت_زهرا_به_سید_علمدار
🌸سید به غسل جمعه بسیار اهمیت میداد.و سعی میکرد هیچ موقع غسل جمعه را ترک نکند.
🌸یک روز جمعه به همراه با دوستش به حمام عمومی میروند.
🌸سید چند انگشتر داشت. یکی از آنها از همه زیباتر بود.که ظاهرا انگشتر هدیه ازدواج سید بود.
🌸خلاصه با دوستش آب بازی میکردند.
که یکدفعه دوستش لگن آب سردی به طرف سید پاشید.
سید جا خالی داد.اما اتفاق بدی افتاد.😳
🌸سید با چهره رنگ پریده به دنبال انگشتر میگشت.
ولی شدت آب بقدری بود که انگشتری که سید به آن علاقه داشت .آب آن را به چاه برده بود.دیگر کاری نمیشد کرد.😔
با مسئول حمام هم صحبت کردیم ولی بی فایده بود.
🌸دوستش به شوخی به سید میگوید این به دلیل دلبستگی تو بود.😍
تو نباید به مال دنیا دل ببندی.
🌸سید گفت.راست میگویی.ولی این هدیه همسرم بود.خانمی که ذریه #حضرت_زهرا س است.
اگر بفهمد که اوایل زندگیمان هدیه اش را گم کرده ام..بد میشود.
🌸خلاصه سید خیلی ناراحت بود.
دو روز از اون اتفاق گذشته بود.
🌸دوستش با کمال تعجب نگاه به انگشان سید میکند.
میبیند😳 دقیقا همان انگشتری که آب در چاه انداخته بود.
دقیقا همان انگشتر بود. انگشتری که به چاه فاضلاب حمام رفته بود.و هیچ راهی هم برای پیدا کردن مجدد آن نبود.
🌸ولی الان همان انگشتر در دستان سید بود.
🌸دوستش سید رو قسم میدهد که چی شده⁉️
🌸ولی سید ساکت بود.
ولی این چیزی نبود که دوستش به این سادگی از آن بگذرد.
🌸دوستش سید را قسم به حق مادرش #حضرت_زهرا میدهد.
🌸سید مکثی میکند.و به دوستش میگوید تا زنده هستم جایی نقل نکن.حتی اگر توانستی بعد از من هم به کسی چیزی نگو.
چون تو را به خرافه گویی و ... متهم میکنند.
سید میگوید👇👇👇
🌸من آن شب با ناراحتی به خانه رفتم.و مراقب بودم همسرم دستم را نبیند.
🌸قبل از خواب به مادرم ( حضرت زهرا س ) متوسل شدم.
گفتم: مادر جان بیا و آبروی مرا بخر.😔
🌸طبق معمول سوره واقعه را خواندم و خوابیدم.
نیمه های شب برای نماز شب بلند شدم
مفاتیح من بالای سرم بود.مسواک و تنها انگشترم را روی آن گذاشته بودم.
🌸موقع برخواستن مفاتیح را برداشتم و به بیرون اتاق رفتم . وضو گرفتم و آماده نماز شب شدم.
قبل از نماز به سمت مفاتیح رفتم.تا انگشتر را در دست کنم.
🌸یکباره و با تعجب دیدم که دوتا انگشتر روی مفاتیح است.
🌸وقتی با تعجب دیدم انگشتری که در چاه حمام گم شده بود .روی مفاتیح قرار داشت.
دقیقا با همان نگیتی که گوشه اش پریده بود.😍😄
نمیدونی چه حالی داشتم🙏
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷