eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ رمـــان جدید ⛓دام‌های‌شیطان🔥 ▫️سلام به همه همراهان بزرگوار ▫️طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق ▪️رمانی بسیار جذاب و هیجان‌انگیز داریم 🔰برای‌ نوشتن این رمان تحقیقات زیادی انجام شده وبعضا باافرادی که گرفتار این دام شده اند صحبت شده,وقایع موجود در رمان براساس خاطرات و واقعیت‌هایی ست که برای این افراد اتفاق افتاده ❌❌ ازکسانی که اضطراب و مشکلات قلبی دارند تقاضا می‌کنیم از خواندن داستان صرف‌نظر نمایند.❌❌ ▪️بزودی ▪️ازکانال داستان های کوتاه و آموزنده @dastan9 💜 ♥️🖇💜 💜🖇❤️🖇💜 ❤️🖇💜🖇❤️🖇💜
❌ضحاک مشرقی در بعدازظهر عاشورا امام حسین(علیه السلام) را تنها گذاشت و رفت! . . «ضحاک مشرقی فردی بود که با امام حسین(علیه السلام) آمد ولی قید کرد که یاری من تا آنجایی خواهد بود که امید به پیروزی و غلبه شما وجود داشته باشد و اگر مطمئن شدیم که پیروزی در کار نیست، دیگر بیش از آن با شما عهدی ندارم. همین شرط نیز او را از عاشورا محروم کرد. ضحاک تا ظهر عاشورا صبر کرد و وقتی برای او قطعی شد که پیروزی در کار نیست و کار با شهادت سیدالشهدا(ع) و یارانش به پایان می‌رسد، مرکب خود را که در خیمه‌ها مخفی کرده بود سوار شد و پس از اجازه از امام حسین(علیه السلام) از صحنه گریخت. 👈ضحاک مشرقی در لحظه غربت امام حسین(علیه السلام)، در لحظه‌ای که عالی‌ترین جذبه‌ها از طرف سیدالشهدا(علیه السلام) ساطع می‌شد و قوی و ضعیف با همین جذبه دستگیری می‌شوند، هیچ نوری را دریافت نکرد و رشته تعلقش از سیدالشهدا(علیه السلام) بریده شد.» ⭕️ @dastan9 🇮🇷💐
هدایت شده از یازهرا
زندگی هایمان پر از گره های کور شده است،پر از حیرانی،دلواپسی... ...و تو خود گفتی که گشایش روزهای سخت ما در دعا برای ظهور توست... اینک این ما و این دست های رو به آسمانمان... این ما و این زمزمه های بغض آلودمان... این ما و این استیصال و اضطرارمان... ...ما برای پایان این فراق دعا می کنیم و تو،ای آبرومندترینِ خلق نزد خدا،به دعایمان آمین بگو... ...که ما روسیاهیم و گنه کار و تو حجت خدایی و دلیل استجابت... 🎯 ⭕️ @dastan9 🇮🇷
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۱۶ خرداد ۱۴۰۰ میلادی: Sunday - 06 June 2021 قمری: الأحد، 25 شوال 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) 💠 اذکار روز: - یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه) - ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه) - یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹شهادت امام صادق علیه السلام، 148ه-ق 📆 روزشمار: ▪️6 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت ▪️16 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام ▪️34 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام ▪️41 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام ▪️43 روز تا روز عرفه ⭕️ @dastan9 🇮🇷💐
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💔 🌱 یه نفر بهم میگفت: یه جوون اگه میخواد یه جهاد با نفس واقعی کنه ✨ و ارادش رو قوی کنه 😇 اکه نشد یه شبی نماز شب بخونه فرداش نیت کنه قضاشو بخونه 📿 🌺 یه همچین جوونی میتونه بشه شهید حججی ✨ یه همچین جوونی 🍃 میتونه امام زمانش رو ببینه 🌷 یه همچین جوونی میتونه میتونه به شهادت برسه 🦋😍 💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖 ⭕️ @dastan9 💐❤️
♦تفاوت آتش جهنم با آتش دنیا! حضرت امام (ه) در كتاب شریف چهل حدیث مینویسند: «بین سوزش عذاب آخرت و دنیا از چند جهت تفاوت هست: ♦️از آتش دنیا فقط بدن میسوزد ولى آتش آخرت روح و دل را هم مى‏سوزاند و این فوق العاده عظیم و فوق تصور است... ♦️آتش دنیا خالص نیست و تا با اكسیژن تركیب نشود نمی‏سوزد ولى آتش آخرت خالص است و سوزش فوق ‏العاده دارد   ♦️در این دنیا پس از رسیدن سوزش به استخوان احساس سوزش كم میشود، ولى در جهنم خداوند مجددا گوشت تازه میرویاند و از تخفیف عذاب جلوگیرى میكند». ♦️همه آتش‌های این عالم را جمع کنند، روح انسان را نمی‌تواند بسوزاند، آنجا (جهنم) آتشش علاوه بر اینکه جسم را می‌سوزاند، روح را هم می‌سوزاند و قلب را ذوب می‌کند. ♦همچنین پیامبر (ص) می فرمایند: آتش دنیا یك جزء از هفتاد جزء از آتش جهنم است و اگر آتش جهنم دو بارخاموش نشده بود نمی توانستید از آن بهره ‏مند شوید. آتش دنیا از خدا مى ‏خواهد كه او را بجهنم باز نگرداند... 📚 نهج الفصاحة، ص ۳۴۲، ح ۹۳۰. ⭕️ @dastan9 🇮🇷💐
1_896729706.mp3
4.84M
🌸 موضوع “بدتر از گناه توجیه اشتباه، توجیه گناه، از خود گناه بدتر است امیرالمومنین علیه السلام در تحف العقول این را می فرماید أَرْبَعَهٌ مِنَ الذَّنْبِ شَرٌّ مِنَ الذَّنْبِ چهار تا از گناهان است که از خود گناه بدتر است. آن چهار گناه چیست؟.. 🎵[ حجت الاسلام عالی ] ⭕️ @dastan9 🇮🇷💯
هدایت شده از یازهرا
ابراهیم هادی و تجربه نزدیک به مرگ وقتی روح از بدن من خارج شده بود و همه بستگانم گریه می کردند، دخترم در گوشه ای نشسته و سوره یاسین می خواند. او همینطور در دلش نذر قرآن و صلوات می‌کرد. من از آنجا به بالا رفتم. به جایی رسیدم که یکباره جماعتی بسیار نورانی مقابلم قرار گرفتند. صورتهای آنها را نمی دیدم اما می دانستم عظمت و نورانیت خاصی دارند. نفری که جلوتر بود به من گفت: صبر کن تا اگر شد از خداوند اجازه بگیرم تا برگردی. لحظاتی بعد همان جوان آمد و مقابلم قرار گرفت و گفت: دوست عزیز، ما اینطرف را درست کردیم. برو و آنطرف را درست کن. من به چهره او و جوانی که در کنارش بود خیره شدم. صورتهایشان نور بود اما چهره قابل تشخیص بود. بلافاصله مرا به داخل بدنم بازگرداندند. روح برای دقایقی از بدنم خارج شده بود. کادر پزشکی که بالای سرم جمع شده بودند با خوشحالی خبر را به خانواده دادند. من تا مدتها متوجه هیچ مطلبی نبودم. روزی که مرخص شدم به خانواده ام گفتم: من برای دقایقی روح از بدنم خارج شد. من جوانی بسیار نورانی را دیدم که اجازه گرفت تا من برگردم. همه با تعجب به حرف های من گوش می‌کردند. دخترم گفت: پدر من میدانم آن جوان کیست. بعد از داخل کیفش یک کتاب را بیرون آورد و جلد کتاب را به من نشان داد. بی اختیار داد زدم خودش بود. به خدا همین جوان بود. بده این کتاب رو ببینم... روی کتاب نوشته شده بود: سلام بر ابراهیم۱ دخترم ادامه داد: من همان جا مشغول قرائت قرآن برای این شهید شدم و نذر کردم که اگر پدرم برگردد، خیرات دیگری برای این شهید والامقام انجام دهم... خداوند مرا به دنیا بازگرداند تا همانطور که به شهید هادی قول دادم، دنیایم را درست کنم. او هم قول داد که آن سوی هستی را برایم درست نماید. من اکنون دو سال است که در منزل مشغول درمان هستم، اما به علت آسیب به نخاع، از کمر به پایین امکان حرکت ندارم. والسلام ⭕️ @dastan9 🇮🇷💐
🌹 در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند. می‌گویند خارپشت ها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دور هم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند. وقتی نزدیکتر به هم بودند گرمتر می‌شدند؛ ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی می‌کرد. بخاطر همین تصمیم گرفتند از هم دور شوند ‫ولی از سرما یخ زده می مردند.‬ از اینرو مجبور بودند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان منقرض شود. پس دریافتند که بهتر است باز گردند و گرد هم آیند و آموختند که: با زخم کوچکی که همزیستی با کسان بسیار نزدیک به وجود می‌آورد زندگی کنند، چون گرمای وجود دیگری مهمتر است. این چنین توانستند زنده بمانند. بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گرد هم می آورد بلکه آن است هر کسی با دیگری ارتباط قلبی عمیق داشته باشد و فرد بیاموزد با معایب دیگران کنار آید و خوبی های آنان را تحسین نماید. ⭕️ @dastan9 🇮🇷💐
❤️ گرچه یک عمر من از دلبر خود بی‌خبرم لحظه‌ای نیست که یادش برود از نظرم نه که امروز بود دیده من بر راهش از همان روز ازل منتظر منتظرم ⭕️ @dastan9 🇮🇷
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۱۷ خرداد ۱۴۰۰ میلادی: Monday - 07 June 2021 قمری: الإثنين، 26 شوال 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه) - سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه) - یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️5 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت ▪️15 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام ▪️33 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام ▪️40 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام ▪️42 روز تا روز عرفه ⭕️ @dastan9 🇮🇷
❣💛💛💛❣ 💜داستان زن و مرد و غذای بادمجان 💜 شیخ علی طنطاوی ـ رحمت الله علیه ـ در خاطرات و یادداشت‌هایش می‌گوید: در دمشق مسجد بزرگی به نام مسجد جامع توبه وجود دارد که مسجدی با برکت و دارای اُنس و زیبایی است. بدین خاطر به آن مسجد توبه می‌گویند که آن‌جا قبلاً خانه‌ِی فحشا و منکرات بوده است، یکی از پادشاهان مسلمان در قرن هفتم هجری آن را خریده و ویرانش نمود و به جایش مسجدی ساخت. تقریباً هفتاد سال پیش، در این مسجد عالمی با عمل به نام شیخ سلیم سیوطی به تعلیم و تربیت مشغول بود؛ وی مورد اعتماد اهل محل بود و مردم در امور دینی و دنیوی به او مراجعه می‌کردند. در آن‌جا شاگردی وجود داشت که در فقر، پرهیزگاری و عزت نفس ضرب المثل بود و در یکی از اتاق‌های مسجد می‌زیست. باری دو روز بر او به حالت گرسنگی گذشت که چیزی برای خوردن نداشت و نه پولی که با آن غذایی بخرد؛ روز سوم احساس کرد که با مرگ فاصله‌ی چندانی ندارد. با خود اندیشید که چه کار کند؟! دید که هم اکنون در حالت اضطرار قرار دارد که شرعاً خوردن گوشت مردار و یا دزدی به اندازه‌ی نیازش جایز است. بنابراین دزدی را به اندازه‌ای که کمرش را راست نگه‌دارد، ترجیح داد. [طنطاوی می‌گوید: این داستانی واقعی است که من اشخاص آن را می‌شناسم و در جریان تفاصیل آن نیز قرار دارم و من فقط آن‌چه را که آن مرد انجام داد، بیان می‌کنم و حکمی به خوب و بد و یا جایز و ناجایز بودن کار او نمی‌دهم.] این مسجد در یکی ازمحله‌های قدیمی واقع شده بود و خانه‌های آن‌جا به سبک قدیم به هم چسبیده و بام‌هایشان با هم متصل بود؛ طوری که شخصی می‌توانست از روی بام‌ها از اوّل محله تا آخر برود. این جوان پشت بام مسجد رفت و رسید به خانه‌ای که هم‌جوار مسجد بود، در آن خانه چشمش به چند زن افتاد، فوراً چشمانش را پایین گرفت و دور شد. باز به سوی دیگر نگاه کرد، دید که خالی است و از آن بوی غذا می‌آید. هنگامی که آن بو به مشامش رسید، از شدت گرسنگی انگار مانند یک آهن ربا او را به طرف خود می‌کشید. خانه‌ها یک طبقه بیش نبود، لذا از پشت بام به روی بالکن و از آن‌جا به داخل حیاط پرید. شتابان به سوی آشپزخانه رفت و درِ دیگ را برداشت، دید درآن بادمجان‌های شکم پر (دلمه‌ای) قرار دارد. یکی را برداشت و از شدت گرسنگی پروایی به داغ بودن آن نداشت؛ از آن یک گاز گرفت و تا خواست آن را ببلعد، عقل و دینش برگشتند. با خود گفت: پناه بر خدا! من طالب علم و مقیم مسجد هستم، باز وارد خانه‌های مردم شوم و دزدی کنم؟! این کارش بر او سنگینی نمود و پشیمان شد و استغفار کرد و بادمجان را سر جایش گذاشت و از همان راهی که آمده بود، برگشت و وارد مسجد شد و در حلقه‌ی درس شیخ نشست؛ در حالی که از شدت گرسنگی نمی‌توانست آن‌چه را که می‌شنود، بفهمد. وقتی که درس تمام شد و مردم پراکنده شدند، زنی در حالی که کاملاً پوشیده بود، آمد ـ در آن زمان زن بی حجاب اصلاً وجود نداشت ـ، با شیخ گفتگویی کرد که او متوجه سخنانشان نشد. شیخ به اطرافش نگاهی انداخت و جز او کسی دیگر را نیافت. صدایش زد و پرسید: ازدواج کرده‌ای؟ گفت: نه. پرسید: آیا می‌خواهی ازدواج کنی؟ او ساکت شد! شیخ دوباره پرسید: بگو می‌خواهی ازدواج کنی؟ گفت: سرورم! به خدا قسم من پول یک نان را هم ندارم، با چه ازدواج کنم؟ شیح گفت: این زن به من خبر داد که شوهرش وفات کرده و او در این شهر غریبه است و به جز عموی پیر و فقیری کسی دیگر را در این‌جا و در این دنیا ندارد و او را با خودش آورده است ـ شیخ به او اشاره کرد که در کنار حلقه‌ی درس نشسته بود ـ و این زن خانه و زندگی شوهرش را به ارث برده است و دوست دارد تا طبق سنت خدا و رسولش با مردی ازدواج کند تا از تنهایی به در آید و مردان بدسرشت و حرامزادگان بر او طمع نکنند، آیا می‌خواهی با او ازدواج کنی؟ گفت: بله. باز از زن پرسید: او را به عنوان همسر قبول می‌کنی؟ پاسخ او هم مثبت بود! عموی زن و دو شاهد را فرا خواند و آن‌ها را به عقد هم‌دیگر درآورد و از طرف خود مهریه‌ی زن را پرداخت نمود و به او گفت: دست زن را بگیر و زن هم دست او را گرفت و او را به خانه‌اش برد. وقتی وارد خانه شد، نقاب از چهره‌اش برداشت، مرد زیبایی و جوانی را در او مشاهده کرد و دید که این خانه همان خانه‌ای است که پیش از این وارد شده بود! زن پرسید: میل به خوردن داری؟ گفت: بله. رفت و درِ دیگ را برداشت و همان بادمجان را دید و گفت: عجیب است؛ چه کسی وارد خانه شده و آن را گاز گرفته است؟ مرد به گریه افتاد و داستان خویش را برایش تعریف کرد. زن گفت: این نتیجه‌ی امانت داری است؛ تو خود را از خوردن بادمجان حرام باز داشتی، الله ـ سبحانه وتعالیٰ ـ تمامِ خانه و صاحب‌خانه را به صورت حلال به تو عطا کرد! ⭕️ @dastan9 🇮🇷💐