eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
2.7هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
ریاکاری و از بین رفتن تمام اعمال! مرحوم قطب راوندی (رضوان اللّه تعالی ) روایت کرده است که : در بنی اسرائیل عابدی بود که سالها حق تعالی را عبادت می کرد . روزی دعا کرد که : خدایا می خواهم حال خودم را نزد تو بدانم ، کدامین عمل هایم را پسندیدی، تا همیشه آن عمل را انجام دهم،واِلاّ پیش از مرگم توبه کنم ؟! حضرت حق تعالی ، ملکی را نزد آن عابد فرستاد و فرمود : تو پیش خدا هیچ عمل خیری نداری! گفت : خدایا، پس عبادتهای من چه شد؟! ملک فرمود : هر وقت عمل خیری انجام میدادی به مردم خبر میدادی ، و می خواستی مردم به تو بگویند چه آدم خوبی هستی و به نیکی از تو یاد کنند... خُب،پاداشت را گرفتی!آیا برای عملت راضی شدی؟ این حرف برای عابد خیلی گران آمد و محزون و ناراحت شد ، و صدایش به ناله بلند گردید . ملک بار دیگر آمد و فرمود : حق تعالی می فرماید : الحال خود را از من بخر ، و هر روز به تعداد رگهای بدنت صدقه بده . عابد گفت:خدایا چطوری؟!من که چیزی ندارم.. فرمود : هر روز سیصد و شصت مرتبه، به تعداد رگهای بدنت بگو : 🍂سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لااِلهَ اِلا اللّهُ وَ اللّهُ اَکْبَر وَ لاحَوْلَ وَ لاقُوَهَ اِلاّ بِااللّهِ🍂 عابد گفت : خدایا اگر این طور است ، زیادتر بفرما ؟ ! فرمود : اگر زیادتر بگویی ثوابت بیشتر است... 📙داستانهايي از اذکار و ختوم و ادعيه مجرب, ج1/ علي مير خلف زاده اشتراک بگذارید ⭕️ @dastan9 💐🌺
اظهارات زنی که به شوهرش خیانت کرد: وقتی با مرد غریبه در خانه قرار داشتم شوهرم ناگهان وارد شد روزنامه خراسان نوشت: زن 27 ساله که در پی شکایت همسرش و به اتهام داشتن ارتباط نامشروع با مرد بیگانه دستگیر شده است در حالی که بیان می کرد اگر همسرم مرا نبخشد نمی‌دانم سرنوشتم به کجا خواهد رسید به تشریح ماجرای زندگی اش پرداخت. وی به کارشناس اجتماعی کلانتری الهیه مشهد گفت: در یک خانواده 8 نفره به دنیا آمدم. پدرم با آن که بیسواد بود با کارگری زندگی ما را تامین می کرد تا این که 10 سال قبل با مرگ پدرم زندگی مان آشفته شد. مادرم مدتی بعد از ماجرای فوت پدر، به عقد موقت مردی درآمد و زندگی جدید خود را آغاز کرد. در همین شرایط، دو خواهر دیگرم نیز از همسرانشان طلاق گرفتند و به زندگی مجردی روی آوردند. من هم که تحصیلاتم را در مقطع کاردانی تمام کرده بودم با جوانی که عاشقش شده بودم ازدواج کردم ولی زندگی ما نیز دوامی نداشت چرا که من دوست داشتم آزاد باشم و با هرکس که می خواهم ارتباط برقرار کنم ولی همسرم جوان مغروری بود که حتی در نوع پوشش من دخالت می کرد به همین خاطر از او طلاق گرفتم تا راحت تر زندگی کنم. مدتی بعد به طور اتفاقی در یکی از مراکز خرید با جوانی به درد دل پرداختم که دچار اختلافات خانوادگی با همسرش شده بود و با قهر همسرش به تنهایی زندگی می کرد. دقایقی بعد قرار شد وحید مرا به عقد موقت خودش دربیاورد تا به این طریق زهر چشمی از همسرش بگیرد. اما هنوز دو ماه از این ماجرا نگذشته بود که متوجه شدم باردار هستم دیگر راه بازگشت نداشتم بنابراین از وحید خواستم تا همسرش را طلاق بدهد. او هم با آن که در دو راهی قرار داشت ولی به خاطر فرزندش مجبور به طلاق همسرش شد. وحید شوهر بسیار مطیعی بود و کاری به رفت و آمدهای من نداشت در همین روزها من با زنانی معاشرت می کردم که یا ارتباط خیابانی با مردان غریبه داشتند یا مدت کوتاهی در عقد موقت بودند. همسرم هیچ گاه به من اعتراض نمی کرد و من از همه امکانات برخوردار بودم با آن که صاحب دو فرزند دیگر نیز شده بودم همچنان به معاشرت با این گونه دوستان ادامه می دادم. تا این که من هم به تقلید از آن ها سعی کردم در ارتباط با مردان غریبه از آن ها اخاذی کنم. مدتی بعد در یکی از خیابان های مشهد با «نوذر» که جوانی خوش سیما بود آشنا شدم و خودم را زنی مطلقه معرفی کردم. او پیشنهاد کرد که مرا به عقد موقت خودش درآورد اما من با این بهانه که فعلا آمادگی ازدواج ندارم به عناوین مختلف از او پول می گرفتم و برای خودم لباس و ادکلن های گران قیمت می خریدم. این ولخرجی ها آن قدر زیاد بود که همسرم به من مشکوک شد اما به او گفتم این پول ها را مادرم به من می دهد. مدتی بعد از این ماجرا روزی با نوذر در خانه قرار گذاشتم چرا که همسرم قرار بود به شهرستان برود و مطمئن بودم به خانه بازنمی گردد اما ساعتی بعد ناگهان او در اتاق را گشود خانمهای محترم ته همه هوس بازی‌ها لو رفتن و رسوا شدنه چه خوشتون بیاد چه خوشتون نیاد ⭕️ @dastan9 💐🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمودند : 🔥هر کس با  *نامحرم* دست بدهد، روز قیامت در *غل* و *زنجیر* به محشر وارد می‌شود و خداوند دستور می‌دهد که او را به *آتش جهنم* بیفکنند ⭕️ @dastan9 💐
بله،اگرشرط زنده موندن اینه،باکمال نارضایتی بله ارسالی از ⭕️ @dastan9 💐🌺
▫️سلام برتو ای یوسف زهرا ای سفر کرده غایب، ای حاضر غایب! در این دنیای پربلا و صد رنگ، شب و روزمان به یاد تو روشن است و دلهایمان به یاد تو زنده... روزی که ظهور کنی هیچ دلی نباشد مگر روشن از فروغ سیمایت، و هیچ جایی نماند مگر گلشن از بهار دیدارت: "السلام علی ربیع الانام و نضرة الایّام..." ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ http://eitaa.com/dastan9
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۲۹ آبان ۱۴۰۰ میلادی: Saturday - 20 November 2021 قمری: السبت، 14 ربيع ثاني 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹قیام مختار، 66ه-ق 📆 روزشمار: ▪️20 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️28 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️48 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️58 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️65 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ http://eitaa.com/dastan9
🔴 تلنگر! ✍️کسی آمد محضر آیت الله میلانی در مشهد. در اطراف حرم امام رضا علیه السلام مغازه داشت. عرض کرد: مغازه دارم در اطراف حرم، در ایامی که شهر شلوغ است و زائر زیاد، قیمت اجناس را مقداری بالا میبرم و بیشتر از نرخ متعارف میفروشم. حکم این کار من چیست؟ آیت الله میلانی فرمود: این کار "بی انصافی" است. مغازه دار خوشحال از این پاسخ و اینکه آقا نفرمود حرام است، کفشهایش را زیر بغل گذاشت و دست بر سینه عقب عقب خارج میشد. آقای میلانی با دست اشاره کرد به او که برگرد! برگشت! آقا دهانش را گذاشت کنار گوش مغازه دار و گفت: داستان کربلا را شنیده ای؟ گفت:بله! گفت: میدانی سیدالشهدا علیهالسلام تشنه بود و تقاضای آب کرد و عمر سعد آب را از او دریغ کرد؟گفت: بله آقا، شنیده ام. آقای میلانی فرمود: آن کار عمر سعد هم "بی انصافی" بود! ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ http://eitaa.com/dastan9
*عباسقلی خان و کتاب ستارالعیوب* بازار عباسقلی خان در مشهد معروف است. عباسقلی خان، مسجد، مدرسه، آب انبار، پل و دارلایتام و اقدامات خیریه دیگری هم از این دست داشته است. واقف بر خیر، و واقف در خیر.   به او خبر داده بودند در حوزه علمیه‌ای که با پول او ساخته شده، طلبه‌ای شراب می‌خورد! ناگهان همهمه‌ای در مدرسه پیچید. طلاب صدا می‌زدند حاج عباسقلی است. در این وقت روز چه کار دارد؟ از بازار به مدرسه آمده است. عباسقلی خان یک‌سره به حجره من آمد  و بقیه دنبالش. داخل حجره همه نشستند. ناگهان عباسقلی خان به تنهایی از جایش بلند شد و کتابخانه کوچک من را نشانه رفت. رو به من کرد و گفت: لطفا بفرمایید نام این کتاب قطور چیست؟ گفتم: شاهنامه فردوسی.   – دلم در سینه بدجوری می زد.  سنگی سنگین گویی به تار مویی آویخته شده است. بدنم می لرزید. اگر پشت آن کتاب را نگاه کند، چه خاکی باید بر سرم بریزم؟ عباسقلی خان دستش را آرام به سوی کتاب‌های دیگر دراز کرد…   – ببخشید، نام این کتاب چیست؟   – بحارالانوار. – عجب…! – این یکی چطور؟ – گلستان سعدی. – چه خوب! – این یکی چیست؟ حِليَةُ المُتَّقین و این یکی؟! لحظاتی بعد، آنچه نباید بشود، به‌وقوع پیوست. عباسقلی خان، آنچه را که نباید ببیند، با چشمان خودش دید. کتاب حجیمی را نشان داد و با دستش آن را لمس کرد. سپس با چشمانی از حدقه درآمده به پشت کتاب اشاره کرد و با لحنی خاص گفت:   – این چه نوع کتابی است، اسمش چیست؟ معلوم بود. عباسقلی خان پی برده بود و آن شیشه لعنتی پنهان‌شده در پشت همان کتاب را هدف قرار داده بود! برای چند لحظه تمام خانه به دور سرم چرخید، چشم‌هایم سیاهی رفت، زانوهایم سست شد، آبرو و حیثیتم در معرض گردباد قرار گرفته بود. چرا این کار را کردم؟! چرا توی مدرسه؟! خدایا، کمکم کن، نفهمیدم، اشتباه کردم… خوشبختانه همراهان عباسقلی خان هنوز روی زمین نشسته بودند و نمی‌دیدند، اما با خود او که آن را در این‌جا دیده بود چه باید کرد؟ – بالاخره نگفتی اسم این کتاب چیست؟ – چرا آقا، الآن می‌گویم. داشتم آب می‌شدم. خدایا، دستم به دامنت. در همین حال ناگهان فکری به مغزم خطور کرد و ناخودآگاه بر زبان راندم: یا ستارالعیوب، و گفتم: نام این کتاب، «ستارالعیوب» است آقا...! فاصله سوال آمرانه عباسقلی خان و جواب التماس‌آمیز من چند لحظه بیش‌تر نبود. شاید اصلا انتظار این پاسخ را نداشت. دلم بدجوری شکسته بود و خدای شکسته‌دلان و متنبه‌شدگان این پاسخ را بر زبانم نهاده بود! حالا دیگر نوبت عباسقلی خان بود. احساس کردم در یک لحظه لرزید و خشک شد. طوری که انگار برق گرفته باشدش! شاید انتظار این پاسخ را نداشت. چشم‌هایش را بر هم نهاد. چند قطره اشک از لابلای پلک‌هایش چکید! ایستاد و سکوت کرد. ساکت و صامت و یک‌باره کتاب ستارالعیوب (!) را سر جایش گذاشت و از حجره بیرون رفت. همراهانش نیز در پی او بیرون رفتند، حتی آن‌ها هم از این موضوع سر درنیاوردند، و هیچ‌گاه به روی خودش هم نیاورد که چه دیده است! اما مُحصِّل آن مدرسه، همان دم عادت را به عبادت مبدل کرد. سر بر خاک نهاد و اشک ریخت. سالیانی چند از آن داستان شگفت گذشت، محصل آن روز، بعدها معلم و مدرس شد و روزی در زمره بزرگان علم، قصه زندگی‌اش را برای شاگردانش تعریف کرد. «زندگی من معجزه ستارالعیوب است» ستارالعیوب یکی از نام‌های احیاگر و معجزه‌آفرین خدا است و من آزادشده و تربیت‌یافته همان یک لحظه رازپوشی و جوانمردی عباسقلی خان‌ام که باعث تغییر و تحول سازنده‌ام شد! 📚 جلال رفیع، اخلاق پیامبر و اخلاق ما، صص ۳۳۳-۳۳۶ ما در این روزهای غربت ارزش‌های اخلاقی، شدیدا به چنین انسان‌های شریف و بااخلاقی نیازمندیم‌. متاسفانه ما امروز در روزگاری زندگی می‌کنیم که کسانی حتی به‌نام خدا و دین به دیگران تهمت می‌زنند و برای آنان پرونده‌سازی می‌کنند! این افراد سه گروهند: ۱. گروهی که می‌دانند دروغ می‌گویند، اما خدا و‌ دین را ابزار مطامع دنیوی خود کرده‌اند! ۲. افرادی که می‌دانند دروغ می‌گویند، اما براساس تلقی نادرست خود از دین به وادی ماکیاولیسم افتاده و بر این پندار باطلند که: «هدف وسیله را توجیه می‌کند.» از این‌رو قربة الی الله دروغ می‌گویند و تهمت می‌زنند! ۳. گروهی که فریب‌خورده هستند و‌ ناآگاهانه در قامت پیاده‌نظام آن دو گروه‌ شیطانی به نیت ثواب دروغ می‌گویند و توهین می‌کنند و تهمت می‌زنند! خداوند ما را از این سه دسته قرار ندهد تا بی دلیل و با دلیل با آبروی مردم بازی نکنیم. چرا که : *«لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ؛ خدا دوست ندارد کسى با سخنان خود، بدی‌ها (ى دیگران) را اظهار کند.»* 📚 سوره نساء، آیه ۱۴۸
همسر علامه طباطبایی!. 🔸فرض کنید دختر یک خانواده ی ثروتمندی هستید در تبریز. با یک طلبه ساده، میکنید و بخاطر ادامه تحصیل همین طلبه ی ساده راهی نجف میشوید. گرما و غربت شهر نجف را در نظر بگیرید، خدا به شما فرزندی میدهد. بعد این فرزند می میرد! بعد دوباره فرزند میدهد، دوباره در همان بچگی می میرد! دوباره فرزند میدهد دوباره…!! 🔹این درحالی ست که فقر گریبان تان را گرفته. در حدی که یکی یکی، اسباب خانه را میفروشید. حتی رختخواب! اگر دختر ثروتمندی باشید و این فقر و نداری، روال زندگی مشترکتان شود چه بر سر اعتقاد و حوصله و صبوری و اخلاقتان می آید؟؟؟ اگر قرار باشد چیز بزرگتری در ازای صبر بر فقر بگیرید چه؟؟؟نقش و ... 🔸جایگاه همسر علامه طباطبایی همیشه مرا به فکر فرو میبرد.  علامه درباره ایشان گفته بودن: ” من نوشتن المیزان را مدیون ایشانم” !! یا “اگر صبر حیرت انگیز همسرم نبود من نمیتوانستم ادامه ی تحصیل بدم” 🔹صبر حیرت انگیز.. نوشتن المیزان… علامه نه تعارف داشته و نه اغراق میکند. علامه در جایی فرموده بودند “ایشان وقتی در قم رو به حضرت معصومه سلام میدادند من جواب خانوم را میشنیدم! و همچین هنگامی که زیارت عاشورا میخواندند من جواب سلام امام حسین(علیه‌السلام) را میشنیدم!” بازهم گفته بودند:"وقتی مشغول تحقیق و پژوهش بودم، با من سخن نمیگفت و سعی میکرد، شرایط آرامی برایم ایجاد کند، رشته افکارم گسسته نشود و هر ساعت در اطاق مرا باز میکرد و آرام چای را میگذاشت و میرفت. مرحوم علامه به همسر باوفایش عشق می ورزید و برایش احترام بسیاری قائل بود.  پس از مرگش تا مدتها مرحوم علامه هر روز بر سر قبرش حاضر میشد و در فقدان او ناباورانه اشک میریخت و این مهر دوسویه همگان را به تعجب وا داشته بود..." همیشه به جایگاه او حسرت میخورم!💞با خودم فکر میکنم وقتی که داشته خانه را جارو میزده، یا وقتی برای علامه چایی میریخته، میدانسته در آسمان ها انقدر معروف است؟ میدانسته در پرورش یک مرد بزرگ انقدر موثر است؟ کاش کتابی از زندگی نامه اش چاپ شده بود... کاش برای ما کلاس آموزشی میگذاشت، کلاس اخلاق اخلاص..کلاس مدیریت زندگی در شرایط بحرانی. کلاس چگونه از همسر خود علامه طباطبایی بسازیم؟!!! کلاس چگونه بدون قلم بدست گرفتن تفسیر المیزان بنویسیم؟ کلاس چگونه مهم باشیم اما مشهور نه!کلاس چگونه توانستم در اهداف والای همسرم او را در بدترین شرایط یاری دهم؟ کلاس زن بودن، زن خاص و خالص بودن...زنی که میتواند عزیز دل باشد و عزیز دل بپروراند... کلاس عالِم بودن، بدون هیاهو، بدون تبلیغ، بدون ادعا، بدون منم منم! آه...همه ی این ها چند واحد میشود؟چقدر واحد پاس نکرده دارم! چقدر بعضی ها در گوشه ی خلوت و گمنامیشان، سر از آسمان و ملکوت درآورده اند! ☁️ چقدر میشود انسان بود و انسان سازی کرد! چقدر میشود ساده اما متفاوت زندگی کرد!کنج سجاده و کنج اتاقی، که تو در آن رخت و لباس علامه را رفو میکرده ای برایم آرزوست...🌺🌺 ••◇•🔷 سلام و درود خدا بر اولیاءالله 🔶 ⭕️ @dastan9 💐🌺
اعلام معجزه ای عجیب در نزدیکی قبر مطهر حضرت ابوالفضل خواندن توضیحات شیخ عباس ۷۴ ساله، که ۳۶ سال خادم حرم حضرت ابوالفضل العباس (ع) بوده است، در مورد راز جریان آب در اطراف قبر علمدار کربلا خالی از لطف نیست. وی گفت: قبلا دو چشمه در سرداب مطهر وجود داشت که از ۴۰۰ سال قبل که آب لوله‌کشی نبود این آب مرتب می‌جوشید و از یک طرف وارد و از طرف دیگر خارج می‌شد که مزه و طعم آن آب از بهترین آب معدنی امروز هم بهتر بود و آن سرداب پله داشت مردم می‌آمدند و از آن آب به عنوان تبرک استفاده می‌کردند که آب در تابستان خنک و در زمستان گرم بود. اما یک فرد از خدا بی‌خبر آمد به بهانه اینکه تَرَکی در دیوار حرم اباالفضل پیدا شده گفت، می‌خواهم آزمایش کنم این آب از کجا می‌آید و بعد آن دو چشم را کور کرد و هر چه تلاش کردند، آن دو چشمه احیا نشد. اما بعد از دو ماه آب دوباره بالا آمد و به سرداب رسید و آن آب چشم‌های کور شده را شفا می‌داد.از ۵۰ سال قبل تا کنون این آب در یک سطح ثابت مانده و نه کم و نه زیاد می‌شود. وی ادامه داد: شما به خوبی می‌دانید اگر آب به مدت ۱۰ روز در یک جا بماند گندیده می‌شود، اما این آب با وجود اینکه در ورودی آن بسته شده مانند گلاب می‌ماند و در اطراف قبر مطهر حضرت اباالفضل حلقه زده و همچنان بسیار تازه و معطر مانده است. وی افزود: هم اکنون در بخش درب صاحب‌الزمان مرقد مطهر اباالفضل پنجره کوچکی قرار دارد که وصل به سرداب حرم است و اگر نگاه کنید از آن مرتب بوی گلاب می‌اید و این همان آبی است که متأسفانه خادمان کنونی در ورودی آن را و راه رسیدگی به سرداب را به روی زوار بسته‌اند. این آب چند ویژگی دارد. اول اینکه اگرچه راکد است، هرگز رنگ و طعم آن از دست نرفته و گندیده نشده است. ویژگی دوم آن که سطح آب بالاتر از قبر مطهر آقا ابوالفضل(ع) است آب از دیواره دور قبر به داخل نفوذ نمی‌کند./باشگاه خبرنگاران جوان ⭕️ @dastan9 💐🌺
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۳۰ آبان ۱۴۰۰ میلادی: Sunday - 21 November 2021 قمری: الأحد، 15 ربيع ثاني 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️19 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️27 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️47 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️57 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️64 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ http://eitaa.com/dastan9
ذکر صالحین از امام رضا عليه السلام نقل شدست؛ هنگامى که حق‌تعالى به جاي ذبح اسماعيل قوچى را فرستاد تا ذبح شود، حضرت ابراهيم عليه السلام آرزو کرد؛ کاش مى شد فرزندش را به دست خود ذبح کند و مأمور به ذبح گوسفند نمى‌شد تا به سبب درد و مصيبتى که از اين راه به دل و جان او وارد مى‌شود، مصيبت پدرى باشد که عزيزترين فرزندش را به دست خود در راه خدا، ذبح کرده تا از اين طريق بالاترين درجات اهل ثواب در مصيبت‌ها را به دست آورد. در اين اثنا خطاب وحى از پروردگار جليل به ابراهيم خليل رسيد که؛ محبوب ترين مخلوقات من نزد تو کيست؟ حضرت ابراهيم عليه السلام عرضه داشت؛ هيچ مخلوقى پيش من محبوب تر از حبيب تو محمد عليه السلام نيست. پس وحى آمد که آيا او را بيشتر دوست دارى يا خودت را؟! ابراهيم عليه السلام عرض‌ کرد؛ او پيش من از خودم محبوب تر است.   خداوند متعال فرمود؛ فرزند او را بيشتر دوست دارى يا فرزند خود را؟ ابراهيم عليه السلام عرض کرد؛ فرزند او را بيشتر دوست دارم. پس حق تعالى فرمود؛ آيا ذبح فرزند او (امام حسين عليه السلام) به دست دشمنان از روى ستم، بيشتر دل تو را مى سوزاند يا ذبح فرزند خودت به دست خودت در اطاعت من؟  عرض کرد؛ پروردگارا! ذبح او به دست دشمنان بيشتر دلم را مى سوزاند. در اين هنگام خداوند خطاب کرد؛ اى ابراهيم! جمعى که خود را از امت محمد عليه السلام مى‌شمارند، فرزند او حسين عليه السلام را از روى ظلم و ستم و با عداوت و دشمنى، ذبح خواهند کرد،   همان گونه که گوسفند را ذبح مى کنند!!!  و به اين سبب مستوجب خشم و عذاب من مى‌گردند. حضرت ابراهيم عليه السلام از شنيدن اين خبر جانکاه، ناله و فرياد بر آورد و قلب و جان او به درد آمد و بسيار گريه نمود و دست از گريه بر نمى‌داشت تا اين که وحى از جانب پروردگار جليل رسيد؛ « اى ابراهيم! گريه تو بر فرزندت اسماعيل، اگر او را به دست خود ذبح مى کردى، فدا کردم به گريه‌اى که تو بر حسين عليه السلام و شهادتش کردى و بدين سبب بالاترين درجات اهل ثواب در مصيبت‌ها را به تو دادم.   در پايان امام رضا عليه السلام فرمود؛ اين است مفهوم قول خداوند عز وجل؛ «وَ فَدَيناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ» *عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج1 ص209* ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ http://eitaa.com/dastan9
این دو دست...: *«حکایتی زیبا از یکی از افسران ارتش»* *📢تابستان 1363 در شاهرود هنگام آموزش سربازان در صحرا، با مادري به همراه دو دخترش برخورد كردم كه در حال درو كردن گندم‌هايشان بودند* *📌فرمانده‌ي گروهان، ستوان آسيايي به من گفت: مسلم بیا سربازان دو گروهان را جمع كنيم و برويم گندم‌هاي آن پيرزن را درو كنيم.* *✊به او گفتم: چه بهتر از اين! شما برويد گروهان خود را بياوريد تا با آن پيرزن صحبت كنم. جلو رفتم* *🎖️پس از سلام و خسته نباشيد گفتم: مادر شما به همراه دخترانتان از مزرعه بيرون برويد تا به كمک سربازان گندم‌هايتان را درو كنيم. شما فقط محدوده‌ي زمين خودتان را به ما نشان دهيد و ديگر كاري نداشته باشيد* *🎙️پيرزن پس از تشكر و قدرداني گفت: پس من مي‌روم براي كارگران حضرت فاطمه‌ي زهرا(سلام الله عليها) مقداري هندوانه بیاورم* *⌚ما از ساعت 9 الي 11/30 صبح توسط پانصد سرباز تمام گندم‌ها را درو كرديم.بعد از اتمام كار، سربازان مشغول خوردن هندوانه شدند. من هم از اين فرصت استفاده كردم* *⁉️و رفتم كنار پيرزن، به او گفتم: مادر چرا صبح گفتید مي‌روم تا براي كارگران حضرت فاطمه(س) هندوانه بياورم. شما به چه منظور اين عبارت را استفاده كرديد؟* *☀️🌸گفت : ديشب حضرت فاطمه‌ي زهرا(سلام الله عليها) به خوابم آمد و گفت: چرا كارگر نمي‌گيري تا گندمهايت را درو كند ديگر از تو گذشته اين كارهاي طاقت‌فرسا را انجام دهي* *☀️🌹من هم به آن حضرت عرض كردم: اي بانو تو كه مي‌داني تنها پسر و مرد خانواده ما به شهادت رسيده است و درآمدمان نيز كفاف هزينه‌ ی كارگر را نمي‌دهد، پس مجبوريم خودمان اين كار را انجام دهيم* *☀️بانو فرمودند: غصه نخور! فردا كارگران از راه خواهند رسيد. بعد از اين جمله از خواب پريدم* *📌امروز هم كه شما اين پيشنهاد را داديد، فهميدم اين سربازان، همان كارگران حضرت مي‌باشند. پس وظيفه‌ي خود ديدم از آنها پذيرايي كنم* *💧بعد از عنوان اين مطلب، ناخودآگاه قطرات اشك از چشمانم سرازير شد و گفتم: سلام بر تو اي دخت گرامي پيامبر(سلام الله عليها) فدايت شوم كه ما را به كارگري خود قابل دانستي* راوی : سرگرد مسلم جوادي ‌منش منبع: كتاب نبرد ميمك، احمد حسينا، مركز اسناد انقلاب اسلامي *~_درود خدا بر بانوی دو عالم* *جان عالم بفدایت_~*💐💐💐 ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ http://eitaa.com/dastan9
🖇 شخصی به عالمی گفت: "من نمیخوام در حرم حضور داشته باشم!" عالم گفت: می‌تونم بپرسم چرا؟! آن شخص جواب داد: چون یک عده را "می‌بینم" که دارند با گوشی صحبت می‌کنند، عده‌ای در حال پیامک فرستادن در حین دعا خواندن هستند، بعضی ها "غیبت" می‌کنند و شایعه پراکنی می‌کنند، بعضی فقط جسمشان اینجاست، بعضی‌ها خوابند، بعضی ها به من خیره شده اند... عالم ساکت بود... بعد گفت: می‌توانم از شما بخواهم "کاری برای من انجام دهید،" قبل از اینکه تصمیم آخر خود را بگیرید؟ شخص گفت: "حتما؛ چه کاری هست؟!" عالم گفت: می‌خواهم لیوانی آب را در دست بگیرید و "یک مرتبه دور حرم" بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد. او گفت: بله می توانم! لیوان را گرفت و یکبار به دور حرم گردید. برگشت و گفت: انجام دادم! عالم پرسید: کسی را دیدی که با گوشی "در حال حرف زدن" باشد؟ کسی را دیدی که غیبت کند؟ کسی را دیدی که "فکرش جای دیگر" باشد؟ کسی را دیدی که خوابیده باشد؟ آن شخص گفت: نمی توانستم چیزی ببینم چون همه "حواس من به لیوان آب بود" تا چیزی از آن بیرون نریزد... عالم گفت: وقتی به "حرم" می‌آیید باید همه حواس و تمرکزتان به «خدا» باشد. برای همین است که پیامبر فرمود: ""«مرا پیروی کنید» و نگفت که "مسلمانان" را دنبال کنید!"" نگذارید "رابطه شما با خدا" به رابطه "بقیه با خدا" ربط پیدا کند.!! بگذارید این رابطه با "چگونگی تمرکزتان بر خدا" مشخص شود ❗️ نگاهمان به خداوند باشد نه زندگی دیگران و قضاوت کردنشان. ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ http://eitaa.com/dastan9
♥️ داستان بسیار خواندنی از درسی که مرحوم حاج آقای کافی به زن بی حجاب دادند... مرحوم حضرت حجت الاسلام و المسلمین شهید حاج شیخ احمد کافی_رضوان الله تعالی علیه_ نقل می‌کردند: داشتم می رفتم قم، ماشین نبود، ماشین های شیراز رو سوار شدیم. یه خانمی هم جلوی ما نشسته بود. هی دقیقه ای یک بار موهاشو تکون می داد (لازم به ذکر است قضیه برای قبل از انقلاب اسلامی می باشد و  لذا زنان بدون روسری و پوشش فراوان بودند) و سرشو تکون می داد و موهاش می خورد تو صورت من! هی بلند می‌شد می‌نشست، هی سر و صدا می‌کرد. می خواست یه جوری جلب توجه عمومی کنه. برگشت، یه مرتبه نگاه کرد به منو و خانمم که کنار دست من نشسته(خب چادر سرش بود و پوشیه هم زده بود به صورتش) گفت: آقا اون بقچه چیه گذاشتی کنارت؟! بردار یکی بشینه!! نگاه کردم دیدم به خانم ما میگه بقچه! گفتم: این خانم ماست. گفت: پس چرا این طوری پیچیدیش؟! همه خندیدند. گفتم: خدایا کمکمون کن نذار مضحکه اینا بشیم. یهو یه چیزی به ذهنم رسید. بلند گفتم: آقای راننده! زد رو ترمز. گفتم: این چیه بغل ماشینت؟گفت: آقا جون ماشینه! ماشین هم ندیدی تو آخوند؟! گفتم: چرا دیدم ولی این چیه روش کشیدن؟ گفت: چادره روش کشیدن دیگه گفتم: خب چرا چادر روش کشیده؟! گفت: من باید تا شیراز گاز و ترمز کنم، چه می‌دونم چادر کشیدن کسی سیخونکش نکنن، انگولکش نکنن، خط نندازن روشو.. گفتم: خب چرا شما نمی کشی رو ماشینت؟ گفت: حاجی جون بشین تو رو قرآن! این ماشین عمومیه کسی چادر روش نمی کشه.. اون خصوصیه روش چادر کشیدن.. من هم زدم رو شونه شوهر این زنه و گفتم: این خصوصیه،ما روش چادر کشیدیم.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ http://eitaa.com/dastan9 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
. فیلم یک پنالتی گرفتن فقط نیست! متن را کامل مطالعه فرمایید :دنیا سرشار از واقعیت‌های اعجاب انگیزی است که ما از آن بی خبریم...! نام این دروازه‌ بانی که شوت پنالتی را مهار می‌کند «دنیلو» است.... دنیلوی برزیلی مانند همه مردم برزیل عاشق فوتبال است. او در لیگ دسته یک فوتبال کشورش بازی می‌کند. ولی به اندازه ستاره‌های درجه یک فوتبال برزیل، سرشناس نیست. اما در آخرین بازی سرنوشت سازش، در یک واکنش آنی، یک تصمیم سریع، و اینکه به کدام طرف شیرجه بزند، سرنوشت عجیبی را رقم زد و زندگی صدها نفر یا بهتر بگوییم، صدها خانواده را تغییر داد. این ویدئو، صحنهٔ پنالتیِ آخرِ بازی‌ است. دنیلو جهت توپ را تشخیص می‌دهد و با مهار این توپ، باعث می‌شود تیم حریف آهِ حسرت از اعماق وجودشان بکشند. دنیلو از خوشحالی سر از پا نمی‌شناسد. هم تیمی‌های دنیلو به سمت او می‌دوند و همه از خوشحالی فریاد می‌زنند. تیم شان با این برد، به فینال مسابقات حذفی راه پیدا می‌کند و این یک افتخار بزرگ است. ولی آنها نمی‌دانند که این آخرین بار است که مستطیل سبز را از نزدیک می‌بینند و آن را لمس می‌کنند! چند روز پس از این بازی، هواپیمای‌شان در مسیر فینال مسابقات، در کلمبیا سقوط می‌کند و همه اعضای تیم کشته می‌شوند! دنیلو دروازه بان مرحوم تیم «چاپه کوئنسه» است که پس از مرگش به انتخاب مردم و جامعه ورزش برزیل، «بازیکنِ سال» لقب گرفت که اگر این پنالتی را نگرفته بود، الآن هم خودش و هم همهٔ هم تیمی هایش زنده بودند. اگر دوست داشتید ویدیو را دوباره تماشا کنید. بازی سرنوشت، بازی عجیب و ترسناکی است. یکبار دیگر خوشحالی اعضای تیم «چاپه کوئنسه» و همینطور و ناراحتی و حسرت تیم حریف را ببینید. اگر این پنالتی گل می‌شد، قطعاً بازیکنان این تیم زنده می‌ماندند و قاعدتاً اعضای تیم حریف جزء کشته شدگان بودند. براستی که نه به خوشی‌های این زندگی می‌توان دل بست، و نه از غمهایش باید دلخور بود. چون سرنوشت راه خودش را می‌رود. ❤❤ ❤❤❤ ❤❤❤❤ به قول : شاید که چو وا بینی خیر تو در این باشد لطفا شما هم یک جمله راجع به این موصوع بنویسید ⭕️ @dastan9 💐🌺
السلام علیک یا ابا صالح المهدی ادرکنی 💚 سلام بر آن مولایی که عصاره همه انبیا و اولیاست و معدن تمام شرافتها و بزرگواری هاست. ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ http://eitaa.com/dastan9.
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۰۱ آذر ۱۴۰۰ میلادی: Monday - 22 November 2021 قمری: الإثنين، 16 ربيع ثاني 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️18 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️26 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️46 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️56 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️63 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ⭕️ @dastan9
✨پاداش شاد کردن دیگران در قیامت✨ 🌷 امام صادق (علیه السلام) فرمودند: چون خداوند مؤمن را از قبرش درآورد تمثالى با او خارج شود که در جلوی او راه مى ‏رود و هرگاه مؤمن یکى از صحنه‏‌هاى ترسناک روز قیامت را ببیند آن تمثال به او گوید: نترس و غم به خود راه مده… مؤمن به او گوید تو کیستى؟ تمثال گوید: من همان شادى و سُرورى هستم که در دنیا به برادر مؤمنت رساندى. 🔷 قال الصادق علیه‌‏السلام: إذا بَعَثَ اللّه‏ُ المؤمنَ مِن قَبرِهِ خَرَجَ مَعهُ مِثالٌ یَقدُمُ أمامَهُ ، کُلَّما رَأى المؤمنُ هَوْلاً مِن أهوالِ یَومِ القِیامَهِ قالَ لَهُ المِثالُ : لا تَفزَعْ ولا تَحزَنْ … فیقولُ لَهُ المؤمنُ : … مَن أنتَ ؟ فیقولُ : أنا السُّرورُ الذی کُنتَ أدخَلتَ على أخیکَ المؤمِنِ. 📕 اصول کافی، جلد ۲، صفحه ۱۹۰ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ http://eitaa.com/dastan9
داستان اعراب مرد فلسوفی عرب صحرانشینی بر شتر دو لنگه، جوال بار كرده و خود بر روی آن نشسته بود. اتفاقا مردی فیلسوف نما و پر حرف که پیاده همراه او شده بود از او پرسید : «وطن تو کجاست ؟» عرب بادیه نشین جواب داد : «بادیه ...» فیلسوف نما : «در این دو لنگه جوال چه داری ؟» اعرابی : «در یک لنگه گندم و در لنگه ی دیگر ریگ.» فیلسوف نما : «چرا ریگ بار کردی ؟» اعرابی : «تا آن لنگه جوال سنگینی نکند و نیفتد.» فیلسوف نما : «عقل حکم می کند که نیمی از گندم را در لنگه ی دیگر بریزی که هم دو لنگه هم اندازه شود و هم بار شتر زیاد نشود.» اعرابی : «آفرین بر تو ای حکیم فرزانه. پس چرا تو با این عقل و حکمت پیاده روی ؟ تو باید بر شتر من سوار شوی ...» سپس از او پرسید : این چنین عقل و کفایت که تو راست تو وزیری یا شهی ؟ بر گوی راست فیلسوف نما : «نه شاهم، نه وزیر، بلکه یک فرد معمولی هستم.» اعرابی : «شتر و گاو چند تا داری ؟» فیلسوف نما : «هیچ، چرا این قدر سوال می کنی ؟» اعرابی : «در دُکانت چه جنسی داری ؟» فیلسوف نما : «نه دکان دارم و نه جنسی.» اعرابی : «نقد چه داری ؟ تو که کیمیای علم را در دست داری و عقلت مثل گوهر است باید خیلی مالدار باشی.» فیلسوف نما : «من هیچ ندارم حتی غذای شب هم ندارم.» پا برهنه تن برهنه می روم هر که نانی می دهد آن جا روم مر مرا این حکمت و فضل و هنر نیست حاصل جز خیال درد سر اعرابی : «برو از من دور شو تا شومی تو مرا نگیرد.» یک جوالم گندم و دیگر ز ریگ به بود زین حیله های مرده ریگ آیا واقعا عقل و علمی که از آن نه دنیا به دست آید و نه آخرت، سوده ای دارد ؟ حکمتی که از وهم و خیال و سفسطه و مغلطه پدید آمده و کاربردی ندارد نبودش بهتر است. دکان های کلامی و فلسفی و مکتب های گوناگون جز سردرگمی برای بشر چه ارمغانی داشته است ؟! فکر آن باشد که بگشاید رهی راه آن باشد که پیش آید شهی شاه آن باشد که از خود شه بُوَد نه به مخزن ها و لشکر، شه شود تا بمانند شاهی او سرمدی همچو عز ِمُلک ِدین ِاحمدی ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ http://eitaa.com/dastan9
بهلول شکم سیر روزی از روزها هارون الرشید از بهلول دیوانه پرسید : ای بهلول بگو ببینم نزد تو ” دوست ترین مردم ” چه کسی است ؟ بهلول پاسخ داد : همان کسی که شکم مرا سیر کند دوست ترین مردم نزد من است ! هارون الرشید گفت : اگر من شکم تو را سیر کنم مرا دوست داری ؟ بهلول با خنده پاسخ داد : دوستی به نسیه و اما و اگر نمی شود ! ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ http://eitaa.com/dastan9
روزی رسول خـــ💚ـــدا (ص) با عده ای از مسلمانان بیرون مسجد نشسته بودند در این هنگام چهار نفر سیاه پوست تابوتی را به سوی گورستان می بردند. پیامبر (ص) به آنان اشاره فرمودند: که جنازه را بیاورید، چون جنازه را آوردند، حضرت روی او را گشودند و فرمودند: ای علی این شخص ریاحی غلام سیاه پوست بنی نجار است. حضرت علی (ع) فرمودند: هر وقت این غلام مرا می دید شاد می شد و می گفت: من تو را دوست دارم.وقتی رسول خـــ💛ـــدا (ص) این سخن را شنیدند، برخاستند و دستور دادند جنازه را غسل دهند. سپس لباس خودشان را به عنوان کفن برتن مرده نمودند و برای تشییع جنازه وی به راه افتادند و در بین راه صدای عجیبی از آسمان بلند شد. 🦋پیامبر (ص) فرمودند: این صدای نزول هفتاد هزار فرشته است که برای تشییع جنازه این غلام سیاه آمدند. سپس حضرت در قبر رفتند و صورت غلام را بر خاک نهادند و سنگ لَحَد را چیدند. وقتی کار دفن تمام شد، پیامبر (ص) به حضرت علی (ع) فرمودند: یا علی نعمت های بهشتی که بر این غلام می رسد ،همه بخاطر محبت و دوست ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ http://eitaa.com/dastan9
فرمانده گردانمون نیم ساعت در مورد سکوت در شب حرف زد : برادرا هیچ صدائی نباید از شما شنیده بشه ! سکوت ،سکوت،سکوت کوچکترین صدا می تونه یک عملیات رو عوض کنه.باید سکوت رو تمرین کنیم. گردان در یک ستون به حرکت در آمد و ما همه مواظب بودیم صدای پاهایمان هم شنیده نشود که در سکوت و تاریکی مرگبار شب ناگهان فریادی از عمق وجود همه ما را میخکوب کرد آقای بود مرد ساده دلی که خیلی دوست داشتنی بود: در تاریکی قبر بفریادت برسه بلند بفرست🤭 همه بچه مانده بودند صلوات بفرستند ؟ بخندند؟ بعضی ها اجابت کرده و بلند صلوات فرستادند و بعضی ها هم آرام اما حاج علی عصبانی فریاد کشید بابا سکوت سکوت سکوت😡 و باز سکوت بود که بر ستون حاکم شد و در تاریکی به پیش می رفت که، این بار با صدائی به مراتب بلندتر فریاد کشید: لال از دنیا نری بلند بفرست .😂 وباز ما مانده بودیم چه کنیم ... حاج علی باقری دو باره عصبانی تر ... هنوز حرفهای حاج علی تمام نشده بود که فریاد بلند شد: سلامتی اسلام سوم صلوات رو بلندتر ...😂😂 خود حاج علی هم از خنده نتونست دیگه حرف بزنه.😂😂😂 شـادی روح شهدا .... ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ http://eitaa.com/dastan9