eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
یا در وصیت نامه دیگرش نوشته است : " ای برادر عرب که به دنبال من می گردی تا گلوله ات را در سینه ام بنشانی و مرا شهید کنی بدان که تو، حالا دنبال من می گردی اما روز قیامت من به دنبال تو خواهم گشت با این تفاوت که تو دنبال من می گردی که مرا بکشی و من به د نبال تو خواهم گشت تا تو را شفاعت کنم." ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9
معرفی کتاب برای قاتلم؛ زندگی‌نامه و خاطرات سردار عارف شهید حاج علی محمدی‌پور «برای قاتلم» زندگینامه و خاطرات سردار عارف، شهید حاج علی محمدی‌پور است. زندگی سردار شهید حاج علی محمدی پور، سرشار از شگفتی‌هاست. او روستازاده‌ای بود که مدارج کمال را به خوبی طی کرد. او در راه رسیدن به محبوب خود، سختی‌ها کشید و روح خود را جلا داد. زندگی او سراسر شور و حماسه و شگفتی است. چه زمانی که قبل از انقلاب، مبارزه مسلحانه می‌کرد و چه زمانی که با پیروزی انقلاب، در جبهه‌ها حضور داشت. یکی از این شگفتی‌ها این بود، که حاج علی دوست داشت قاتل خود، آن کسی که با تیر او شهید می‌شود را پیدا کند! در وصیت نامه خود نیز نوشته است: در روز قیامت به دنبال قاتلم خواهم گشت تا ... آیا می‌توانید حدس بزنید برای چه به دنبال قاتلش خواهد گشت؟! یا در قیامت با او چه خواهد کرد؟! بعید است بتوانید حدس بزنید. به اشاره باید گفت برخی روح‌ها و شخصیت‌ها آن‌قدر بزرگند و به قدری اوج می‌گیرند که رفتار آنان با قاتل خود نیز، جز از سر کرامت و بزرگواری نمی‌تواند باشد. اینان در حقیقت، به مولای خود امیرمومنان علی (ع) اقتدا کرده‌اند، آنگاه که سفارش قاتل خود را به فرزندان خویش می‌کرد، گویی برای میهمان محترم و بزرگواری سفارش می‌کند که مبادا به او بد بگذرد! آیا اکنون می‌توانید حدس بزنید شهید علی محمدی پور چرا به دنبال قاتل خود می‌گشت؟ چرا او را «برادر» خطاب می‌کرد و در قیامت با او چه کار داشت!؟ کتاب را بخوانید ⭕️ @dastan9
🧔🏻🧕باحوصله بخونید بعد قضاوت با شما 🤲🏻دین اگر ندارید آزاده باشید☝🏻 ✍️عرض سلام و احترام ، راستی ما را چه میشود؟📣چرا اینقدر بی انصاف شده ایم؟ از کشاورز ، گارگر ، بازاری ، معلم ، کارمند ، بازنشسته ، سلبریتی ها سردبیر و روزنامه نگار ، وکیل ، روحانی ، دکتر ، مهندس ، دانشجو ، استاد و علما همه و همه ، به این دولت نوپا حمله میکنند و همه آمال و آرزوهای برباد رفته خود را از این دولت مطالبه میکنند.؟ 📣 این صداهای در گلو خفته ، در دولت قبل کجا بودند؟. 💰همطرازی حقوق بازنشستگان را باید از این دولت مطالبه کرد وتجمعات راه انداخت؟ ✍️رتبه بندی معلمان و همطرازی با اساتید دانشگاهها را باید از این دولت مطالبه وتجمعات راه انداخت؟ راه اندازی کارخانه ها ، کارگاهها ، صنایع و ...، خشکی زاینده رود ،کم آبی یزد ودلواپسی کشاورزان چهارمحال بختیاری را از کمبود آب ، در انتقال به اصفهان و از اصفهان به یزد و تجمعات مردمی ، بدهیهای دولت قبل در استقراض بی حد و حساب از بانک مرکزی ، گرانی های کمرشکن درمواد غذایی، مواد شوینده و بهداشتی ، وسایل خانگی ، حمل و نقل و ماشین آلات ، کمبود مسکن ، گرانی در رهن و اجاره ، تکمیل پروژه های ناقص بیش از ده سال، گرانی ارز ، طلا ، کاغذ و صدها مشکل کوچک و بزرگ را باید از این دولت مطالبه کرد؟. البته مطالبه گری حق مردم است ولی سئوال اینجاست که چرا همه اش باید جمع شود و از این دولت خواسته شود؟ 📣این صداها چرا در دولت تدبیر و امید شنیده نمیشد.؟ مگر دولت تدبیر و امید حتی تا روزهای آخر ، دولت احمدی نژاد را مقصر تمام این فجایع نمیدانست و ازهمان روز اول کشور را فقیر و خزانه را خالی و خود را وارث ویرانه نمیدانست؟ ✍️آیا آقای رئیسی، چیز بهتری تحویل گرفته؟ چون ایشان ، حجب و حیا دارند و شارلاتان بازی در نمی آورند و قبول دارند که باید جوابگوی مدیریت قبلی باشند ، باید اینطور بی انصافانه و ناجوانمردانه مورد هجمه همه ، بدون رو در وایسی ، قرار بگیرند؟ چرا در دولت قبل این صداها درگلو خفه شده بودند و صدایی ، تجمعی و اعتراضی از کسی بلند نمیشد و خواسته ها، ربنای شجریان ، رفتن دختران به ورزشگاهها ، آزادی ارازل و اوباش و مزدوران بیگانه در فاجعه ۹۸ و برجام بی انجام بود؟ ⛔دولت روحانی بی کفایت ، سه بهانه برای این معضلات داشت. ۱- عملکرد دولت احمدی نژاد . ۲- تحریمها ۳- نمیگذارند ما کار کنیم. عده بیشماری از قشرهای مختلف جامعه و طرفداران آنها این بهانه ها را قبول داشتند. سئوال؟ 👌🏻شما که دولت احمدی نژاد را تکفیر میکردید ، خودتان چه یادگار گذاشته اید؟ 👌🏻 اگر دولت شما در تحریم بود ، این تحریم هنوز هم ادامه دارد ، پس این هجمه ها برای چیست؟ شماها در تمام دوران ۸ ساله ، نتوانستید جلوی حقوقهای نجومی را بگیرید و حالا زبان در آورده اید ،؟ کدام گرانی ، کدام طلا و ارز ، کدام کارخانه را راه اندازی کردید؟ ✍️شما اکثر روزنامه ها که طرفدار دولت قبلی و کاسه لیس آنها بودند ببینید در صفحه اول با تیتر درشت مینویسند قحطی ، گرسنگی ، فرار مغزها ، دکتر ، پرستار ، اعتراضات مردمی ، کمبود آب ، غذا ، دارو ، گرانی مرغ ، تخم مرغ و صدها عنوان سیاه نمایی دیگر. آنهایی که فقط تیتر رورنامه ها را روی دکه ها میبینند میگن فاجعه بزرگی اتفاق افتاده و ایران فقیرترین کشور دنیا شده و مردم از گرسنگی دارند میمیرند. 👌🏻 واقعا"آدم میماند ، از اینهمه ناجوانمردی و بی انصافی. 📖این روزنامه نگاران بی انصاف ، چطور نان میخورند ،؟ 👌🏻 از اینهمه تلاش دولت در این مدت کم ، سرکشی به نقاط مختلف کشور و دیدن مشکلات از نزدیک و دادن دستور رفع آن ، حضور در مناطق آسیب دیده از سیل ، زلزله، تعطیلی کارخانه ها و مدیریت حمله سایبری به پمپ بنزینها و واکسیناسیون کرونا در ابعاد دهها برابری دولت قبل و دهها مورد دیگر. 👌🏻بیائید کمی انصاف داشته باشیم و از توطئه ای که برای این دولت نوپا چیده شده ، آگاه باشیم . والعاقبه للمتقین . ⭕️ @dastan9
داستانهای کوتاه و آموزنده
✍️ #داستان_دنباله_دار 🍃#جزیره_خوشبختی (قسمت پنجم) هنوز تاریکی شب کاملاً فرا نرسیده بود که آن ها با
✍️ 🍃 (قسمت ششم) در نقطه ای نگاهش خشکید، آنچه را می دید باور نداشت. اشک شوق در چشمانش حلقه بست و رنگ مرده نا امیدی از سیاهی دیدگانش رخت بربست و شوق و اشک چون خورشید در چشمانش می درخشید و این بار سرشک سوزان شور و شعف بر پهنه صورت شادمانش سُرسره بازی می کرد. سر از پا نمی شناخت و دلش به سوی آنچه دیده بود، پر می کشید. با عجله از صخره ها پایین آمد و شروع به دویدن کرد تا به دشتی رسید که مانندش را حتی تصور نمی کرد و بناهایی بلند و مرتفع که در میان آن دشت خودنمایی می کردند. مراد ناباورانه چشمانش را به آنچه که در پیش رویش بود، می گرداند و از حیرت انگشت به دهان مانده بود و با خود می گفت: آه، خدای من، این باور کردنی نیست. بهشت موعود همین جاست. همان بهشتی که خداوند به بندگان پاکش وعده داده است. با احتیاط جلوتر رفت. سعی می کرد در موازات درختان و بوته های بلند مخفی بماند. هرگز منازلی به زیبایی آنچه می دید، ندیده بود منازلی که از دور خالی به نظر می رسیدند. ساعتی را به تماشای آن ها گذراند تا آن که صدای سم اسبانی به گوشش رسید. وحشت زده اطرافش را نگاه کرد. بوته ای انبوه از گل یاس به چشمش آمد. با چند گام بلند خود را به آن رساند و در پشت بوته ها مخفی شد. سواران از راه رسیدند و در مقابل آن منازل باشکوه توقف کردند و با پیاده شدن از اسب به داخل ساختمان ها رفتند. امّا طولی نکشید که هر کدام با وسایلی از انواع فرشهای گرانبها و سفره های رنگارنگ و بشقابهای منقّش برگشتند و با کمک همدیگر آن ها را بر روی سبزه ها گستردند و پس از آن به تهیه غذا مشغول شدند. چون غذا آماده شد، آن ها را بر روی سفره ها چیدند. در این بین سواران دیگری از راه رسیدند که لباسهای آنان به رنگ سفید و سبز بود و از چهره هایشان نور می تابید. از اسب فرود آمدند و دور سفره نشستند و به غذا خوردن مشغول شدند. با ورود دسته دوم سواران، مراد تمام حواسش را در سیمایی جمع کرده بود که چون خورشید می تابید و همه در برابر او سر فرود می آوردند، ناگهان همان مرد نورانی رو به دوستانش نمود و فرمود: حصه ای از این طعام را بردارید برای مردی که غایب است! پس از آن که دست از خوردن غذا کشیدند، دوباره همان مرد نورانی مراد را به نامش صدا کرد. مراد با شنیدن نامش مبهوت ماند و با خود گفت: آن مرد مرا از کجا می شناسد و چگونه متوجه حضورم در پشت بوته های یاس شده است؟ من که تا کنون چنین کسی را در عمرم ندیده ام. امّا چاره ای نداشت خود را از پشت بوته ها بیرون کشید و با شرمندگی در برابر آن ها قرار گرفت. آن جماعت با احترام او را در جمع خود پذیرفتند و بر سر سفره نشاندند. مراد با اشتهای زیادی غذا می خورد. طعم غذاهای بهشتی را می داد. غذاهایی که وصفش بارها و بارها، دهان به دهان نقل شده بود. در هنگام خوردن غذا گوشه چشمی هم به آن جماعت داشت. کمتر چنین مردمان نیکو صورتی را دیده بود. خصوصاً مردی که با قامتی میانه، سبزه گون به نظر می آمد و هاله های نور وجود مبارکش را در برگرفته بود. انگار قرص ماه می تابید. از خوردن آن غذاها سیر نمی شد، امّا ادب او را وادار به عقب نشینی کرد. چند روزی را در آن جمع مهمان بود، تا این که آن کسی که به ماه شبیه تر بود به او فرمود: اگر می خواهی با ما در این جزیره بمانی، بمان و اگر خواستی نزد اهل خود برگردی، کسی را با تو می فرستم که تو را به بلادت برساند. مراد، به یاد سلیمه افتاد. به یاد نگاه های نگرانش، به یاد جابر و جعفر که تکیه گاهی جز او نداشتند. از سویی نمی خواست از بهشتی که برایش مهیا بود، دل بکند و از محبّت مردی که در برابرش چون خورشید می درخشید، دور باشد. لحظه سختی بود و جدال بزرگی در درونش در گرفت. امّا پیروز میدان، دلتنگی هایی شد که از دوری خانواده اش به دل داشت. با شرمساری در پاسخ آن بزرگوار گفت: هر چند جدایی از شما دشوار است و دلم می خواهد تا آخر عمر زیر چتر محبت های شما باشم. امّا باید وظیفه ای را که در مقابل خانواده ام دارم به انجام برسانم. و در حالی که اشک در چشمانش حلقه بسته بود گفت: اگر اجازه بدهید به دیارم بر می گردم. هنگام شب به دستور آن مرد نیکو جمال، مرکبی حاضر ساختند و مراد همراه یکی از آن مردمان به سوی دیار خود راه افتاد. چون ساعتی راه رفتند صدای پارس سگ ها به گوش آن ها رسید. آن همراه رو به مراد کرد و گفت: این صدای سگ های شماست که به گوش می رسد. 🍃ادامه دارد ان شاء اللَّه🍃 ⭕️ @dastan9 🌺
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۱۱ آذر ۱۴۰۰ میلادی: Thursday - 02 December 2021 قمری: الخميس، 26 ربيع ثاني 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️8 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️16 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️36 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️46 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️53 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9
‌ 📚متنى بسيار زيبا و خواندنى دیشب خواب دیدم که مرده بودم ... روز اول یه فرشته اومد بم گفت: چی میخوای؟ بهش گفتم:آب گفت برو بالای اون تپه آب بخور ... وقتی رفتم دیدم یه چشمه بزرگی بود، دل سیر آب خوردم روزسوم همون فرشته گفت : امروز چی میخوای؟ بازم گفتم: آب ... گفت برو بالا اون تپه آب بخور ... درحالی ک چشمه کوچکترشده بود،دل سیر آب خوردم ..... روز هفتم، همون فرشته گفت:امروز چی میخوای؟؟ بازم گفتم آب .. گفت برو بالا اون تپه ... درحالی که چشمه کوچک وکوچکتر شده بود..آب خوردم.... بعد چهلم همون فرشته گفت : امروز چی میخوای؟ ... با عطش فراوان گفتم : آب ... گفت برو بالا اون تپه ... درکمال تعجب دیدم قطراتی مدام در حال ریزش هستند ...برگشتم و به فرشته گفتم : چرا اینطوری شده؟؟؟... گفت : روز اول ، همه دوستات ، فامیلات ، عشقت و مادرت برات اشک ریختند ، روز سوم فقط عشقت ، رفیقات و مادرت برات اشک ریختن ... روزهفتم فقط عشقت و مادرت برات اشک ریختن ولی روز چهلم فقط این مادرت بود که برات اشک میریخت و همین قطرات همیشه پاپرجاست... وقتی بیدار شدم پای مادرمو بوسیدم وفهمیدم عشق فقط مادر است وبس سلامتی همه مادرا🌹 شادی روح شهدا و گذشتگان و تمامی اسيران خاک صلوات و فاتحه ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9
🥲🥰 *این داستان واقعا حالم رو خوب کرد👇👇* 💌 *حدود صد سال پیش، هشت نفر جوان از اهل شوشتر که با هم رفیق بودند، تصمیمی می‌گیرند که مسیر توسل به حضرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را با هم طی کنند و به قصد توجه به حضرت، هر هفته یک جلسه در خارج از شهر روی یک تپه مراسمی برگزار کنند و دعائی بخوانند* 💌 *هر هفته یکی از آنها موظف به پذیرایی از جمع بود و غذای مختصر مثل نان و پنیر تهیه می‌کردند که هم هزینه‌ای نداشته و هم قصد و هدفشان خالصانه برای توسل به حضرت باشد؛ به تعداد نفرات هفته‌ها می‌گذرد و حال و هوایی عجیب و امام زمانی بر جلساتشان حکم فرما می شده است.* 💌 *هفته بعد که در حال برگزاری جلسه و توسل و راز و نیاز به مولایشان هستند می‌بینند یک آقا سیدی در جمعشان حضور پیدا کرد و خیلی با عظمت و دوست داشتنی است، و زیبایی صورت و سیرت آن بزرگ مرد کاملا پیداست بود. خلاصه جلسه مثل هر هفته البته با حالی بهتر و شور و شعفی وصف ناپذیر تر برگزار می‌گردد، حتی قسمتی از دعا را هم به ایشان می‌دهند و آقا هم قرائت می‌کنند تا اینکه دعا تمام به پایان می‌رسد و قصد صرف ناهار را دارند که آقا می‌فرماید: «این هفته را اجازه دهید من پذیرایی کنم، آنها هم قبول می‌کنند و آقا از زیر عبایشان وسایل پذیرائی را بیرون می‌آورند و از جمع پذیرائی می‌کند».* 💌 * آخر که می‌خواهند از هم جدا شوند، از او می‌پرسند، خیلی از شما استفاده کردیم و بهره‌مند شدیم، فقط نفرمودید که اسم شما چیست؟ و بعدا کجا می‌توانیم خدمت شما برسیم؟ جواب می‌دهد: «من همان کسی هستم که هر هفته شما به عشق او دور هم جمع می‌شوید. تازه همگی متوجه حضور حضرت می‌شوند در حالی که آقا از نظرها پنهان شده است».* 💌 *آن تپه هم اکنون به نام مقام حضرت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در کنار شهر شوشتر، که تبدیل به قبور شهداء شده است و معروف به گلستان شهداء می‌باشد، مورد توجه شیفتگان و ارادتمندان مولا صاحب العصر (عج) است و مردم در همان مکان از عنایات آن موجود نازنین بهره می‌برند و حاجاتشان را می‌گیرند»* ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9
🌹آیتــ الله مجتهدی تهرانی (ره): 🍁‍ هفت چیز پس از مرگ برای انسان جاری است( برای نوشتن ثواب، نامه عملش باز مےماند )🍁‍ پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: هفت چیز برای بنده بعد از مرگ در جریان است: ✅‍❶ دانشی که بیاموزد که دیگران از آن بهره مند شوند؛ ✅‍❷ رودی به جریان اندازد تا همه مردم به خصوص طبقه کشاورزان و باغداران و دیگر اصناف از آن استفاده نمایند؛ ✅‍❸ چاهی را حفر کند که دیگران از آن آب بهره برداری کنند؛ ✅‍❹ درخت خرما ( و سایر درختان ) بنشاند که از میوه ها و سایۀ آن بهره مند گردند؛ ✅‍❺ مسجدی بنا کند ( که با اقامۀ نماز در آن و رفع مشکلات جامعه و نیز با برگزاری جلسات مذهبی جهت تعالی معارف اسلام از آن به کار گیرند )؛ ✅‍❻ قرآن ( و متون و کتب دینی دیگری ) را به ارث گذارد؛ ✅‍❼ فرزندی صالح از او بماند که برای او طلب مغفرت نماید 📔‍ نهج الفصاحه، ص ۳۶۶ ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9
✨﷽✨ ✍️فقیه کامل، حاج ملأ احمد نراقی در کتاب خزائن خود نقل کرده از شخصی که از اصحاب بعضی از صلحا بود که پس از مردن آن مرد صالح، او را در خواب دیدم، از او پرسیدم که خداوند با تو چه کرده، گفت: خداوند مرا در محضر جلال خود وا‌داشت و فرمود «آیا دانستی که برای چه تو را آمرزیدم؟» گفتم: به فلان و فلان. فرمود: نه، به هیچ از این‌ها تو را نیامرزیدم. گفتم: الهی! پس به چه مرا آمرزیدی؟ فرمود: آیا به خاطر داری وقتی را که در کوچه‌های بغداد راه می‌رفتی، پس گربه کوچکی را دیدی که سرما او را عاجز کرده بود و او از شدت یخ و سرما پناه می‌برد به پایه کنار دیوار، او را گرفتی به خاطر ترحم به او و در میان پوستین خود که در برداشتی، جای دادی که او را از سرما نگاه دارد. گفتم: آری. فرمود: چون بر آن گربه ترحم کردی، ما بر تو رحم کردیم. 🔅ازاین‌رو، در روایات آمده که فردای قیامت برخی افراد از خداوند می‌خواهند که به آنان ترحم شود، خطاب می‌رسد که شما در دنیا به یک گنجشک هم رحم نکردید! پس چگونه امروز انتظار ترحم و بخشش دارید؟! و لذا در روایت دیگری حضرت رسول اکرم (صلی‌الله علیه و آله) فرمودند: «لایرحم‌الله من لایرحم‌الناس» خداوند به کسی که به مردم رحم نمی‌کند (حتی حیوانات)، به او رحم نخواهد کرد. 📚آموزه‌های اخلاقی در کلام معصومین (ع)، ص ۲۹۳-۲۹۴ ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9
داستانهای کوتاه و آموزنده
✍️ #داستان_دنباله_دار 🍃#جزیره_خوشبختی (قسمت ششم) در نقطه ای نگاهش خشکید، آنچه را می دید باور نداشت.
✍️ 🍃 (قسمت آخر ) مراد ناباورانه به او چشم دوخت می دانست که تا سرزمین او دریاها فاصله است و باید روزهای زیادی را در خشکی و آب راه بروند و این غیر ممکن بود که در عرض چند ساعت بدون این که از دریایی بگذرند به زادگاهش رسیده باشند. امّا چاره ای نداشت، جز باور کردن آنچه را که می شنید. چون آنجا را خوب می شناخت و بوی سرزمینش را احساس می کرد. سرزمینی که سال های پیش در آن چشم گشوده بود و در آن رشد کرده بود. در ذهنش سؤالهایی نقش بست که پاسخش را نمی یافت. لذا رو به همراهش کرد و گفت: شما کیستید و چگونه این همه راه را طی چند ساعت طی کرده ایم؟ آن مرد لبخندی چون نسیم بهار بر لبانش نقش بست و گفت: من گمان می کردم او را شناخته ای و فهمیده ای که آن بزرگوار کیست! مراد در حالی که هاج و واج آن مرد را می نگریست، گفت: منظورت چیست؟ من چگونه باید او را می شناختم؟ دوست من، چه کسی هست که در سختی ها، امتش را یاری می دهد. چه کسی هست که در نزد خداوند آنقدر عزیز است که می تواند در همه جا حضور پیدا کند. چه کسی هست که می تواند ماهها راه را به چند ساعت کوتاه کند. من یکی از خدمتگزاران ولی عصر، مولای شیعیان، آقا صاحب الزمان علیه السلام هستم و آن کسی که مرا با تو فرستاد، ولی امر مسلمین جهان مهدی موعودعلیه السلام بود که در غیبت به سر می برند و تو با آمدن به دیار خود زیانکار شدی. مراد زانوهایش سست شد. اشک پشیمانی از دیدگانش فرو می ریخت. افسوس که پشیمانی دیگر ثمری نداشت. آخرین نگاهش را به سوی همراهش گرداند، امّا او رفته بود. چون نسیم به سوی کرانه های آبی رنگ، و فقط حسرتی در دل مراد به یادگار باقی ماند که هرگز از او جدا نشد. ⭕️ @dastan9 💐🌺