بسم الله الرحمن الرحیم
یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
#رافضی
🦋 بنابر خبری که در تفسیر حضرت عسکری علیه السلام است، جناب عمار دُهنی از بزرگان اصحاب حضرت صادق علیه السلام در کوفه است،
محاکمه در محضر قاضی وقت ابن ابی داوود با دیگری واقع گردید، جناب عمار جزء شهود بود، هنگامی که ادای گواهی کرد قاضی به او گفت گواهی تو پذیرفته نیست، چون تو رافضی هستی...
🌹جناب عمار تا این را شنید، به صدای بلند گریه کرد.
قاضی تحتتاثیر قرار گرفت چون جناب عمار از بزرگان و محترمین و مشهورین بود، به او گفت تو که از اهل علم حدیثی، اگر ناراحت هستی، اگر ناراحت شدی از این سخن، اعلام کن که شیعه علی علیه السلام نیستی تا گواهیت را بپذیرم.
♦️ گفت گریه من بر خودم و برتو است ...
اما گریه ام برای خودم از این جهت که نسبت بزرگی به من دادی، گفتی رافضی، رافضی کسی است که هرچه باطل است ترک کند، تو به من میگوی رافضی، این نسبت بزرگ را به من میدهی، من کجا و شیعه علی علیه السلام کجا؟
و گریه ام از جهت تو آن است که نسبت بزرگی را با سبکی و اهانت ذکر کردی.
☀️ این جریان به حضرت امام صادق علیه السلام گفته شد.
فرمود (مضمون روایت شریف) عمار به واسطه این ادب و تواضعی که کرد، اگر گناهانش بزرگتر از آسمان و زمین بود پاک شد و هر خردلی از اعمال صالحه اش را خداوند هزار برابر بالا برد.
بلندی از آن یافت که او پست شد
در نیستی کوفت تا هست شد
کسی که خود را کوچک کند، همان طوری که واقع مطلب است، خداوند او را بزرگ می کند.
ما کجا و شیعه علی علیه السلام کجا؟
چیزی که هست شکل شیعه علی علیه السلام است،به همین هم دل خوشیم
آنها را دوست داریم و امیدوارم خدا ما را با آنها محشور فرماید.
🎗کتاب سرای دیگر از شهید دستغیب ص ۲۲۵
🌹@dastan_arzeshi🌹
♻️تحسین امام کاظم(ع) بر عظمت علمی حضرت معصومه(س)
💢بهره علمی حضرت فاطمه معصومه(س) در پرتو تعالیم امام کاظم و امام رضا(ع) از ویژگیهای شخصیتی این بانوی بزرگوار است.
مرحوم داماد اول از کتاب کشف اللثالی این داستان مشهور را درباره فضایل علمی حضرت فاطمه معصومه(س) نقل میکند:
🦋روزی جمعی از شیعیان به قصد دیدار حضرت موسی بن جعفر(ع) و پرسیدن سؤلاتی از ایشان، به مدینه منوره مشرف شدند.
چون امام کاظم(ع) در مسافرت بود، پرسشهای خود را به حضرت معصومه(س) که در آن هنگام کودکی خردسال بیش نبود، تحویل دادند. فردای آن روز برای بار دوم به منزل امام رفتند، ولی هنوز ایشان از سفر برنگشته بود.
پس به ناچار پرسشهای خود را باز خواستند تا در مسافرت بعدی به خدمت امام برسند، غافل از اینکه حضرت معصومه (س) پاسخ پرسشها را نوشته بودند.
وقتی پاسخها را دیدند بسیار خوشحال شدند و پس از سپاسگزاری فراوان، شهر مدینه را ترک کردند.
🍃در بین راه با امام کاظم(ع) برخورد کردند و ماجرای خود را تعریف کردند، وقتی امام(ع) پاسخ پرسشها را مطالعه کردند، سه بار فرمود: «فَداها أبوها» پدرش فدایش.
بنابراین میتوان گفت حضرت فاطمه معصومه(س) تحت تعلیم و تربیت دو امام معصوم(ع) مورد تربیتهای الهی قرار گرفتند و منبع نور و معرفت قرار داده شدند.
❤#وفات_حضرت_معصومه س
❤#حضرت_معصومه س
❤#کریمه_اهلبیت ع
@dastan_arzeshi
✖️حاضرجوابی شهید مدرس!
🔺رضاشاه، محوطهی بزرگی را که به نام باغ ملّی بود، تعمیر و بازسازی کرد که مراسم نظامی را در آن برگزار میکرد. در بالای سردر بزرگ آن، مجسّمهی نیمتنهای از خود نصب کرد که مانند دو مجسّمه از پشت به هم چسبیده بود؛ هم از بیرونش، تمام صورت پیدا بود و هم از درون…
🔺روزی مدرّس را برای مراسمی، دعوت کردند. هنگامی که مدرّس به باغ ملّی رسید، رضاخان و عدّهای دیگر از وی استقبال کردند و رضاخان به شرح و توصیف پرداخت و از مدرّس پرسید: «حضرت آقا! در ورودی را ملاحظه فرمودید؟». مدرّس جواب داد: «بله، مجسّمهی شما را دیدم. درست مثل صاحبش دو رو دارد!».
رضاشاه از شرم و ناراحتی به خود میپیچید و تا پایان مجلس، دیگر سخنی نگفت!
🗓 به مناسبت دهم آذرماه، سالروز شهادت شهید آیت الله مدرس و روز مجلس
📚 برگرفته از کتاب کاندیدای اصلح اثر سیدمحمدحسین راجی
#شهادت
#شهید_مدرس
🌹 @dastan_arzeshi 🌹
✨﷽✨
💠 قدرت الله لطیفی نسب
👈سازنده ی مسجد جمکران
✍ سال هزار و سیصد و چهل و هفت، سحرگاه شب نیمه شعبان، مسجد جمکران ، قدرت الله در مسجد مشغول راز و نیاز بود، آن سالها مسجد اصلا وضعیت مناسبی نداشت ،مسجدی کوچک در حاشیه ی بیابان های قم، بدون هیچ امکانات، عده انگشت شماری در مسجد بودند، ساعت از نیمه های شب گذشته بود ، خادم مسجد همه را بیرون کرد، به آقای لطیفی گفت میخواهم در مسجد را ببندم، بفرمایید، خواهش کرد از خادم، "اجازه بده امشب را تا صبح اینجا بمانم ، دعایت میکنم ، این هم شیرینی تو"، مقداری پول به خادم داد تا اجازه بدهد در مسجد بماند، همه رفته بودند، او ماند و مسجد، ساعت حدود سه نیمه شب. در حال دعا و نیایش بود، سنگینی دستی را روی شانه اش احساس کرد، "بلند شو و مسجد را از این حالت دربیاور، شبستانی بساز و آبرومندش کن، عنایت خداوند با شماست و ما نیز کمک میکنیم" آقایش بود، نقشه ای به او داد و فرمودند:"این نقشه را بعدا از شما میگیریم" یک طرف نقشه طرح فعلی مسجد بود و طرف دیگر اسما مبارکه ی الهی
آفتاب طلوع کرده بود، هنوز حیرت زده بود ، قبل از این هم دیده بود مولایش را اما باز هم قلبش تند تند میزد، فکر و ذکرش شد ساخت مسجد جمکران ، کلنگ مسجد را زدند، معماری را طبق همان نقشه ای که حضرت آقا داده بودند طراحی کردند، برای ساخت و ساز مسجد چک شخصی خودش را هم میداد، گاهی حسابش را نمیتوانست پر کند، میگفت روز وصول چک شخص ناشناسی مبلغ چک را به حسابش میریخت و چک پاس میشد، آقا بود که کمکش میکرد، قبلا قولش را داده بود که کمک میکنیم ، این خانواده سرشان برود قولشان نمیرود ، مثل حسین بن علی جدش، سرش رفت ، قولش نه...
باید چاه عمیق حفر میکردند برای تامین آب مسجد،با یک شرکت حفاری قرارداد بستند، محل چاه را تعیین کردند، شب جمعه ای در مسجد مشغول نماز بود، بعد از نماز آیت الله سید حسین قاضی آمد کنارش نشست، احوالپرسی کرد:"دو نفر از طرف آقا بیرون منتظرتان هستند ، دستوری از حضرت آورده اند، آمد بیرون،آن دو بزرگوار را دید،" آقا فرمودند: این نقطه برای حفر چاه مناسب نیست،و در آینده داخل مسجد قرار میگیرد. پرسید پس کجا چاه را حفر کنیم ؟با دست نقطه حفر چاه را نشان دادند، آنطرف،آنجا
شرکت حفاری زیر بار نمیرفت ، آقای لطیفی نمیخواست بگوید چه کسی سفارش کرده ، خیلی کلنجار رفتند، گفت "هزینه چاه با من اگر آب نیامد ضررش را شخصا میدهم" ،چک بیعانه را داد ، چاه را کندند، همانجایی که آقای لطیفی گفت، کارشناسان حفاری دهانشان باز مانده بود ، به آقای لطیفی اصرار کردند که بگوید نقطه یابی کار کیست؟ گفت: صاحب مسجد، مولایمان حجه بن الحسن ارواحنافداه نام مبارک حضرت را که برده بود زانوهایشان لرزید کارشناسان ،اشکشان جاری شد، باقی مبلغ حفر چاه را بخشیدند...
#جمکران
#امام_زمان عج
🌹 @dastan_arzeshi 🌹
🌸✨﷽✨🌸
✍امـام علـى (ع):
مردى نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و گفت: به من كارى بياموز كه خداوند ، به سبب آن ، مرا دوست بدارد و مردم نيز دوستم بدارند، و خدا دارايى ام را فزون گرداند و تن درستم بدارد و عمرم را طولانى گرداند و مرا با تو محشور كند.
حضرت فرمود:
«اينها يى كه گفتى شش چيز است كه به شش چيز ، نياز دارد:
❶ اگر مى خواهى خدا تو را دوست بدارد ، از او بترس و تقوا داشته باش.
❷ اگر مى خواهى مردم دوستت بدارند ، به آنان نيكى كن و به آنچه دارند ، چشم مدوز.
❸ اگر مى خواهى خدا دارايى ات را فزونى بخشد ، زكات آن را بپرداز.
❹ اگر مى خواهى خدا بدنت را سالم بدارد ، صدقه بسيار بده.
❺ اگر مى خواهى خداوند عمرت را طولانى گرداند ، به خويشاوندانت رسيدگى كن ؛
❻ و اگر مى خواهى خداوند تو را با من محشور كند ، در پيشگاه خداى يگانه قهّار ، سجده طولانى كن.
📚📚
بحار الأنوار ج 85 ص 164
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
بهترین نماز عمر حاج قاسم کجا خوانده شد؟
زدیم بغل وقت نماز بود ...
گفتم: «حاجی قبول باشه »
گفت: «خدا قبول کنه انشاءالله »
نگاهم کرد. گفت: «ابراهیم!»
نگاهش کردم ، گفت :
نمازی خوندم که در طول عمرم
توی جبهه هم نخوندم...
گفتم حاجآقا شما همه نمازهاتون قبوله.
قصهاش فرق میکرد. رفته بود کاخ کرملین
قرار داشت با پوتین، تا رئیسجمهور روسیه
برسد وقت اذان شد. حاجی هم بلند شد.
اذان و اقامه اش را گفت، صدایش پیچید
توی سالن... بعد هم ایستاد به نماز....
همه نگاهش میکردند. میگفت : در طولِ
عمرش همچین لذتی از نماز نبرده بوده.
پایان نماز پیشانیاش را گذاشت
روی مُهر به خدای خودش گفت :
« خدایا اینبود کرامت تو، یه روزی
توی ڪاخ ڪرملین برای نابودی اسلام
نقشه میکشیدند، حالا منِ قاسم سلیمانی
اومدم اینجا نماز خوندم.»
راوی : ابراهیم شهریاری
📚 کتاب سلیمانی عزیز ص ۱۰۹
انتشارات حماسه یاران
#حاج_قاسم
@dastan_arzeshi
🔰🔰🔰
دفع مرگ و توفیق زیارت کربلا و رسیدن به مقام توبه و عاقبت بخیری... بخاطر #احسان به یک #سگ
🌸شهید آیت الله دستغیب :
مرحوم اعتماد الواعظین فرمود: در سالی که نان در تهران به سختی دست می آمد، روزی میرغضب باشیِ ناصرالدین شاه به طاق آب انباری می رسد و صدای ناله سگهایی را می شنود ، پس از تحقیق می بیندسگی زاییده و بچه هایش به او چسبیده و چون در اثر بی خوراکی پستانهایش شیر ندارد بچه هایش ناله و فریاد می کنند.
میرغضب باشی سخت متأثّر می شود،
از دکان نانوایی که در نزدیکی آن محل بود مقداری نان می خرد و جلویش می اندازد و همانجا می ایستد تا سگ می خورد و بالاخره پستانهایش شیر می آورد و بچه هایش آرام می گیرند.
میرغضب باشی مقدار خوراک یک ماه آن سگ را از آن نانوایی می خرد و نقداً پولش را می پردازد و می گوید هر روز باید شاگردت این مقدار نان به این سگ برساند....
ادامه داستان را به علت طولانی نشدن ذکر نمی کنم ....
خلاصه اینکه:
آن شب می خوابد هنگام سحر با گریه بر می خیزد و می گوید:
در خواب #امام_سجادعلیه السلام را دیدم به من فرمود:
احسانی که به آن سگ کردی مورد قبول خداوند عالم شد و خداوند در مقابل آن احسان ، امشب جان توـو رفقایت را از مرگ حفظ فرمود زیرا زن قدیمی تو......
و خداوند تو را توفیق توبه خواهد داد و چهل روز دیگر به کربلا سر قبر پدرم حسین علیه السلام مشرف می شوی ..
شهید آیت الله دستغیب :
جایی که احسان به حیوان هنگام ضرورت موجب مغفرت و آمرزش و عاقبت به خیری می شود پس چگونه است اثر احسان و دادرسی از انسان خصوصاً مؤمن؟!
📚داستانهای شگفت ص۷۸
#کمک_مومنانه
@dastan_arzeshi
من در اوقات تابستان به این روستا میرفتم و برخی از اهالی آن را میشناختم ... خواستم در روستا با کسی ملاقات نکنم به دکان شخصی رفتم که او را نمیشناختم از او سراغ اتاقی برای اجاره گرفتم به من خوش آمد گفت مرا به همراه خود به خانهاش برد. یک یا دو شب در خانه او ماندم ولی تصمیم گرفتم روستا را ترک کنم؛ زیرا فرد غریب در روستا فوراً شناخته میشود به ویژه که روستا از مسافران تابستانی هم خالی بود. بنابراین روستا را به مقصد مشهد ترک کردم. در مشهد یک شب را در منزل پدرم و یک شب را در منزل پدر همسرم گذراندم چون خانه مستقلی نداشتم رفت و آمدهای من هنگام سحر یا پاسی از شب بود سه ماه را بر این منوال گذراندم. برادرم سیدمحمد نیز که جزو گروه ۱۱ نفر بود در منزل پدرم مخفی شد... از حالت مخفی ماندن در مشهد خسته شدم تصمیم گرفتم از این وضع خارج شوم به تهران آمدم وسعت شهر تهران و شلوغی جمعیت و عدم معروفیت من در آنجا، این اجازه را میداد که در این شهر به شکل عادی اقامت کنم لذا با آقای هاشمی خانهای اجاره کردیم و تا آخر آن سال در آنجا ماندم.
#کتاب_خون_دلی_کهلعل_شد
#کتاب_پیش_نیاز
@t_manzome_f_r
مجموعه تبیین منظومه فکری رهبری
@dastan_arzeshi
🌷 شبی طلبه جوانی به نام محمدباقر در اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باشد. دختر گفت: شام چه داری؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه ای از اتاق خوابید و محمد به مطالعه خود ادامه داد.
از آن طرف چون این دختر فراری شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان دیگر از حرمسرا فرار کرده بود، لذا شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند، ولی هر چه گشتند پیدایش نکردند.
صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد، مأموران شاهزاده خانم را همراه محمدباقر به نزد شاه بردند. شاه عصبانی پرسید چرا همان شب به ما اطلاع ندادی؟
محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد.
شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطایی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمدباقر پرسید، چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمایی؟
محمدباقر ده انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته است. لذا علت را پرسید، طلبه گفت: چون او به خواب رفت، نفس اماره مرا وسوسه می نمود. هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمان و شخصیتم را بسوزاند.
شاه عباس صفوی از تقوا و پرهیزکاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میرمحمدباقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگران وی می توان به ملاصدرا اشاره نمود.
#سبک_زندگی
#مبارزه_با_هوای_نفس
#داستان_راستان
#داستان
@dastan_arzeshi
「داستان اَࢪزِشِے」
✍ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﭘﯿﺶ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻭ می خواﻫﺪ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﻧَﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺧﺎﮐﯽ ﭼﯿﺴﺖ. ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ، ﻭﺯﯾﺮﺵ ﺭﺍ ﻣﺎﻣﻮﺭ می کند ﮐﻪ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻧَﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﻧَﺠﺲ ﺗﺮﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﻭ ﯾﺎ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﺪ، ﺗﻤﺎﻡ ﺗﺨﺖ ﻭ ﺗﺎﺟﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﺪ. ﻭﺯﯾﺮ ﻫﻢ ﻋﺎﺯﻡ ﺳﻔﺮ می شوﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ یک سال ﺟﺴﺘﺠﻮ ﻭ ﭘﺮﺱ ﻭ ﺟﻮ ﺍﺯ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﻭ ﺻﺤﺒﺘﻬﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺎﺳﺦ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺪﻓﻮﻉ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺍﺷﺮﻑ مخلوقات ﺑﺎﺷﺪ. خوشحال ﻋﺎﺯﻡ ﺩﯾﺎﺭ ﺧﻮﺩ می شوﺩ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺭﺍ می بیند ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ می گوﯾﺪ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﻨﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﺟﻮﺍﺏ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺖ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺑﺎ چوﭘﺎﻥ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻭﺯﯾﺮ می گوﯾﺪ ﻣﻦ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﺍﻣﺎ ﯾﮏ ﺷﺮﻁ ﺩﺍﺭم ﻭ ﻭﺯﯾﺮ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩ ﺷﺮﻁ ﺭﺍ می پزﯾﺮﺩ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻫﻢ می گوﯾﺪ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺪﻓﻮﻉ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﯼ ﻭﺯﯾﺮ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ می شوﺩ ﮐﻪ می خوﺍﻫﺪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺪ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ می گوﯾﺪ ﺗﻮ می توﺍﻧﯽ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﯽ ﺍﻣﺎ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺵ ﭘﺎﺳﺨﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩﺍﯼ ﻏﻠﻂ ﺍﺳﺖ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻦ ﺍﮔﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﻗﺎﻧﻊ ﮐﻨﻨﺪﻩ اﯼ ﻧﺸﻨﯿﺪﯼ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﮑﺶ.
💥ﺧﻼﺻﻪ ﻭﺯﯾﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺗﺎﺝ ﻭ ﺗﺨﺖ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﻗﺒﻮﻝ می کند ﻭ ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻫﺪ. ﺳﭙﺲ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ می گوﯾﺪ: ﮐﺜﯿﻒ ﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﻧﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ "ﻃﻤﻊ" ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪﯼ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ که ﻓﮑﺮ می کرﺩﯼ ﻧَﺠﺲ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ بخوری!
💕❤️💕
#حکمت
#طمع
#نفس
@dastan_arzeshi
🌹 داستانی بسیار زیبا
#داستان
#پیشنهاد_ویژه
مردی صبح زود از خواب بيدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند.
لباس پوشيد و راهي مسجد شد.
در راه، به زمين خورد و لباس هايش کثيف شد.
بلند شد، خودش را تکاند و به خانه برگشت.
او لباس هايش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد.
در راه مسجد و در همان نقطه مجدداً به زمين خورد!
دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
يک بار ديگر لباسیهايش را تبدیل کرد و راهي مسجد شد.
در راه ، با شخصی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسيد.
آن شخص پاسخ داد: من ديدم شما در راه مسجد دو بار به زمين افتاديد، به خواطر همین چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.
مرد از او تشکر فراوان کرد و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه دادند.
همين که به در مسجد رسيدند، مرد از آن شخص درخواست کرد تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند
اما او از رفتن به داخل مسجد خودداری کرد.
مرد درخواستش را دوباره تکرار مي کند و مجدداً همان جواب را مي شنود.
مرد از او سوال مي کند که چرا او نمي خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.
آن شخص پاسخ داد: من شيطان هستم.
مرد با شنيدن اين جواب تکان خورد.
شيطان در ادامه توضيح مي دهد:
من شما را در راه مسجد ديدم و اين من بودم که باعث زمين خوردن شما شدم. وقتي شما به خانه رفتيد، خودتان را تميز کرديد و به راهتان به مسجد برگشتيد، خدا همه گناهان شما را بخشيد.
من براي بار دوم باعث زمين خوردن شما شدم ولی باز هم شما را تشويق به ماندن در خانه نکرد، بلکه دوباره به راه مسجد برگشتيد.
به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشيد.
من ترسيدم که اگر يک بار ديگر باعث زمين خوردن شما بشوم، آنوقت خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشيد.
بنابر اين، من سالم رسيدن شما را به مسجد مطمئن ساختم.
😊😊😊😊
نتيجه داستان:
کار خيري را که قصد داريد انجام دهيد به تعويق نياندازيد. زيرا هرگز نمي دانيد چقدر اجر و پاداش ممکن است داشته باشد.
🌹 @dastan_arzeshi 🌹
💢#بسیار_خواندنی و #دانستنی
دانشگاه تهران که بودم یه دوستی داشتم که رتبه ی کنکورش تک رقمی بود و *برق دانشگاه شریف* میخوند
برای فوق لیسانس رفت کانادا، بعد از مدتی به باباش گفت می خوام ول کنم و برگردم تو دانشگاه های خودمون *مدیریت* بخونم....
باباش این کار پسرش رو خیلی احمقانه دونست و بهش گفت: تو توی معتبرترین دانشگاه دنیا داری درس می خونی، اونم در بهترین و بالاترین رشته! دو روز دیگه که برگردی ایران میشی استاد دانشکده مهندسی برق
دانشگاه صنعتی شریف، با کلی درآمد و عزت و احترام؛ چطوری همچنین تصمیم گرفتی؟
گفت: بابا یه روز که اینجا از تنهایی دلم گرفته بود به فکر فرو رفتم و در احوالات هم کلاسی هام دقت کردم که ظاهرا جزو نوابغ درجه یک دنیا بودن، دیدم *همشون یا افغانی هستند یا ایرانی، یا پاکستانی، یا هندی و ... و به طور کلی همشون مال این کشورای استعمار زده هستن...*
از خودم پرسیدم...
مگه اینجا بهترین دانشگاه و این رشته، بهترین رشته نیست؟ پس *نوابغ انگلیسی و اسرائیلی و آمریکایی کجان؟*
بالأخره همشون که خنگ نیستن و اونام چهارتا نابغه دارن.
رفتم تحقیق کردم و فهمیدم چه کلاه گشادی سرم رفته. دیدم اونا *نوابغشون رو میفرستن تو رشته هایی که به شاهرگ حیاتی بشریت مربوط میشه*؛ این کارو میکنن تا بتونن بشریت رو چپاول کنن.
نابغه هاشونو میفرستن تو رشته هایی که برای امورات سخت افزاری و نرم افزاری بشری، مثل *منابع انسانی، نفتی، کشاورزی، معادن، نوابغ، ادارات، شهرداری ها، وزارت خونه ها، نظام آموزشی، نیروهای نظامی و انتظامی و...،*
حکم ویندوز رو داره تا بتونن همه اینها رو به بهترین وجه با همدیگه هماهنگ کنن .
*نابغه های اونا در رشته های علوم انسانی مثل فلسفه، حقوق، مدیریت، روانشناسی، جامعه شناسی یا کشاورزی، اقتصاد و امثال اینا درس میخونن.*
*اونجا بود که فهمیدم اونا به من به چشم یه کارگر فریب خورده نگاه می کنن نه دانشمند فرهیخته.*
همون طور که ما اگه لوله آب خونه مون بترکه، زنگ میزنیم لوله کش بیاد و طبق نظر ما اتصالات لوله رو تعمیر کنه، اونا میخوان ماهواره و موشک پرتاب کنن، زنگ میزنن کارگر از ایران یا چند تا کشور عقب مونده بیاد و برای اونا و زیر نظر و تحت مدیریت اونا موشک هوا کنه. با این تفاوت که این کارگر بر خلاف لوله کش، باید حتما نابغه باشه. و همون جور که ما نجّار و کارگرها رو تحویل می گیریم و دمشو می بینیم تا کارمون رو درست و خوبانجام بده، اونا هم کارگرای نابغه شون رو تحویل می گیرن تا کارشون پیش بره و بتونن به هدفشون برسن. فهمیدم که *تو کشور اونا، ارزش واقعی رشته های مهندسی و پزشکی، در حد بنا و معمار ساختمون و نجّار، یه ذره بیشتره،*
*ولی تو کشورای استعمارزده ارزش علوم رو جابه جا کردن؛ رشته هایی که ارزششون برابر ارزش انسانه و اصل موضوعشون سعادت انسان و جامعه است، تو کشور ما خوار و ذلیل شده،* ولی رشته های مهندسی و تجربی به کاخ آرزوها تبدیل شده.
*یه زمانی یکی از رؤسای جمهور کشور ما در جمع دانشجویان ایرانی مقیم اروپا سخنرانی میکرد و اونجا با افتخار گفت: ما افتخار می کنیم که چهل درصد دانشمندان ناسا، و بزرگترین استادان دانشگاه اروپا، ایرانی هستند؛ ما افتخار می کنیم معتبرترین پزشکان اروپا، متخصصان ایرانی اند و...*
من تو دلم بهش گفتم: آقای رئیس! تو فکر کردی اون شصت درصد که ایرانی نیستن، آمریکایی هستن؟!
*اون شصت درصد هم مال چهار تا کشور بدبخت استعمارزده هستن که مسؤولین شون مثل تو نفهمیدن چه کلاهی سرشون رفته؛ اون شصت درصد هم مال افغانستان و مالزی و پاکستان و سوریه و عراق و چین و هند و لبنان و ژاپن و... هستن.*.
*نابغه تراز اول آمریکایی و انگلیسی و فرانسوی و اسرائیلی هرگز وقتش رو تو این رشته ها تلف نمیکنه.*
*سیستم مدیریتی شون به گونه ای طراحی شده که نابغه اونا به رشته ای بره که شاهرگ حیات بشریته، به رشته ای بره که بتونه نابغه ما رو مثل یه برده به کار بگیره..*
*یه زمانی اروپا و آمریکا برای ساخته شدن نیاز به برده هایی داشت که کارهای بدنی خیلی سخت رو انجام بدن. با کشتی حمله کردن به آفریقا و کشتن و غارت کردن؛ زنها و مردهای سیاه پوست، از بچه هفت هشت ساله، تا پیرمرد هفتاد ساله رو بار کشتی کردن و آوردن به اروپا و آمریکا تا براشون بردگی کنن.*
*امروز هم اروپا و آمریکا برای ساخته شدن نیاز به برده داره، منتهی نه اون برده سیاه پوست دیروزی که کارهای بدنی طاقت فرسا انجام میداد؛ برده امروزی باید نابغه باشه تا بتونه موشک و ماهواره و رادار و تجهیزات پزشکی عجیب غریب بسازه.*
*برده دیروز رو به زور با کشتی بار میزدن و میبردن اما برده امروز رو با برنامه ای به نام المپیاد ریاضی و زیست و شیمی و نجوم شناسایی میکنن و میبرن....!!!!*
*دکتر عبدالرسول کشمیری*
@dastan_arzeshi