eitaa logo
داستان لند
169 دنبال‌کننده
930 عکس
102 ویدیو
1 فایل
داستان های واقعی✍ نوشته ی @shahrzad_gheseha چالش های شما 🙃 هم دردی و هم صحبتی 👥 اینجا قراره یه خانواده باشیم باهم 💕 لینک کانال و نشر بده دوستم https://eitaa.com/joinchat/3888578836C8cbbdfb8c6 آیدی کانالمون👈 @dastan_land
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان لند
#پارت_سیوچهارم از درد پهلو چشم هام و باز کردم نور سقف چشمم و میزد... خدایا باورم نمی شد دوباره بی
به پرستاره گفتم : شوهرم کجاست؟؟ پرستار یه آهی کشید و گفت: عزیزم اینطوری که شنیدم شوهرت بازداشتگاهه هر از گاهی مادرت میاد حالت و میپرسه و زود میره مادرشوهرتم هرچند ساعت زنگ میزنه میپرسه به هوش اومدی یا نه ؟؟ البته که بعید می دونم نگران احوالت باشه دنبال رضایت گرفتن واسه پسرشه ولی اگه از من میشنوی رضایت نده مگه از جونت سیر شدی واقعا باید دیوانه باشی که بخوای دوباره برگردی به اون زندگی وقتی رسوندنت بیمارستان جون به بدن نداشتی دیه ات و بگیر بعدشم طلاااق تو که سنی نداری چرا باید انقد ظلم در حقت بشه باشنیدن این حرفا اشکام گوله گوله ریختن قلبم اتیش گرفت یه پرستار غریبه دلش ب حالم سوخت ولی امان از خونوادم امان از پدری ک حتی نیومده بود بهم سر بزنه دیگه باید ب این تنهایی عادت می کردم . حس میکردم سرمای رفتار های اطرافیان باعث شده بود قلبم یخ بزنه ... پرستار کار هاش و انجام داد و یه چیزایی روی برگه نوشت و رفت خانم میانسال تخت بغلی نفس نفس زنون اومد کنار تختم نشست دستاش که بخاطر کهولت سن چروک شده بود رو آروم و نوازشگر گذاشت روی سرم... بوی گلاب می داد حس و حالش آرامش‌محض بود گفت : غصه نخور مادر جون خدای توهم بزرگه یه وقت ناامید نشی ها هنو جوونی و کلی روزای خوب و قراره بگذرونی برام لالایی خوند کم کم داشت چشمام گرم می شد که در اتاق باشدت باز شد و مامان حسن پرید داخل .... https://eitaa.com/joinchat/3888578836C8cbbdfb8c6
داستان لند
#پارت_سیوپنجم به پرستاره گفتم : شوهرم کجاست؟؟ پرستار یه آهی کشید و گفت: عزیزم اینطوری که شنیدم شوه
واقعاازش میترسیدم دلم میخاست از پنجره خودم و پرت کنم بیرون تا راحت شم از دستشون ولی حیف سرگیجه ودرد پهلو نمیزاشت تکون بخورم از جام مامان حسن جیغ جیغ میکرد و میگفت بخاطر توعه بی آبرو پسر من افتاده زندان گریه میکرد و مویه همینطور که اشکاش و پاک میکرد گفت: آی خدا ریشتون و بسوزونه که ریشه ام رو سوزوندین تخت و محکم تکون داد و گفت : آخه خیر ندیده چی از جون ما میخوای. بیا برو خونه بابات و رضایت بده پسر بیچاره ی من بیاد بیرون به زندگیش برسه طفلی پیر زن تخت بغلی که فهمیده بودم اسمش صغری خانمه با استرس رو به مادر حسن گفت : عزیز جان از خدا بترس حالا این طفلی بچه هرکاری که کرده باشه چرا تن و بدنش رو می لرزونی فکر کن دختر خودته خدارو خوش نمیاد این جوری باهاش رفتار میکن... مامان حسن پرید تو حرفش و با گریه گفت : آخه شما نمی دونی‌ این دختر که خودش و به مظلومیت زده چه بلایی سر پسر من و آبروی ما آورده از وقتی عروسمون شده یه روز خوش ندیدیم انقدر با صدای بلند ناله و نفرین کرد که پرستارا اومدن داخل و با خودشون ب زور بردنش صدای اذان اومد... نگاهم از پنجره افتاد به گلدسته مسجدی که نزدیک بیمارستان بود برای هزارمین بار دلم گرفت با صدای بلند شروع به گریه کردم صغری خانم دوباره اومد نشست رو تختم آروم موهام و نوازش می کرد و میگفت: گریه کن دخترم گریه کن تا یه کم سبک شی آخ که چقدر از محبت غریبه بیشتر دلم میگرفت کاش مادرم میومد پیشم کاش لااقل یکی از به هوش اومدنم خوشحال میشد آخه چرا با اون همه کتکی که می خورم نمیمیرم اصلا زنده موندن من به درد کی میخوره به همین چیزا فکر میکردم که بخاطر نوازش های دست صغری خانم و مسکن ها دوباره چشام رو هم رفت... https://eitaa.com/joinchat/3888578836C8cbbdfb8c6
. پارتارو خوندین دلبرااا؟؟؟؟؟؟ انرژیا رفت بالاااااااااا؟؟؟ حالا اینجا👇 حضوری بزنین https://daigo.ir/secret/7385952331 که میخوام یه ختم مجرب دیگه بزارم برااااتون👌 .
چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است 🌸🌸 ☆@dastan_land🪴
روضه خانگی - حضرت مسلم(ع) - 1917.mp3
9.04M
قشنگ شهرزادی... اگه مستاجری و دلت می خواد صاحبخونه بشی ۷ تا روز شنبه 🌱 روضه ی حضرت مسلم تو خونت برقرار کن گه شرایطشو نداری مجلس روضه بگیری این‌ روضه حضرت مسلم و ذخیره کن و هر شنبه تو خونت پخشش کن 🌱 برای دوستاتم بفرست🖤😍 ☆ @dastan_land🪴
سلام دوستان گلم داستان زندگی من خیلی طولانیه و من فقط میخوام داستان عشق خودم و شوهرمو بگم تا هم راهنماییم کنین هم دعا کنین برام ......من یه دختر یتیمم که پدرم و وقتی ۶ سالم بود از دست دادم خانواده ی ما پر جمعیته و وضعیت مالی خیلی پایینی داریم من هیکل درشتی دارم قدم بلند بودم و خوشگل ، تقریبا از ۹ سالگی خواستگار داشتم ولی متاسفانه هیچی از ازدواج و زندگی مشترک نمیدونستم یه پسر عمه داشتم که پسر موجه و خوبی بود خانواده ام موافق بودن من باهاش ازدواج کنم ولی من راضی نبودم شب و روزم همش گریه بود 😭😭 با همه ی مخالفت ها در آخر منو تو سن ۱۰ سالگی به عقد خونگیش دراوردن (صیغه محرمیت) فقط خدا میدونه که اون لحظه چه فشاری رو من بود دنیا دور سرم میچرخید فقط مثل ابر بهار اشک می ریختم..... چند وقت گذشت دیگه همه از رفتار های من متوجه شده بودن که من هیچ علاقه ای به نامزدم ندارم خانواده ام به زور من و پیشش مینشوندن سعی می کردن مارو بهم نزدیک کنن ولی فایده ای نداشت متاسفانه من ازش متنفر بودم و اصلا دوسش نداشتم حتی به زور باهاش هم صحبت می شدم ..شبا تا صبح گریه میکردم .تو مدرسه همه مسخره ام می کردن میگفتن چرا انقد زود ازدواج کردی؟ اطرافیان هروقت من و نامزدم رو می دیدن میگفتن تو خیلی سر تری حیف شدی این حرفا باعث میشد من بیشتر ازشوهرم متنفر بشم .حس میکردم مجردم چون با اون رابطه ای نداشتم یه روز که از مدرسته برگشتم خونه صدای پیامک گوشیم اومد نگاه کردم دیدم از طرف پسر خالمه پسر خاله ام ۶ سال از من بزرگتر بود به نسبت نامزدم قیافه اش خیلی بهتر و به روز تر بود تو پیام نوشته بود (من عاشقتم و دوست دارم ) منم خیلی باهاش بد حرف زدم که مزاحمم نشو و ...... ولی اون خیلی اصرار می کرد یه شب پیام داد : ( تو هنوز عقد رسمی نیستی ، بهم بزن ، همه فامیل می دونن تو نامزدت و نمی خوای چرا می خوای یه عمر به پاش بسوزی ) انقدر این پیام دادن ها ادامه پیدا کرد که منم وابسته اش شدم شب ها تا صبح پشت گوشی گریه میکردیم من میگفتم این یه عشق محاله تمومش کن و چندبار دست به خودکشی هم زدم ولی فایده ای نداشت نه پسر خالم بیخیال پیام دادن می شد نه نامزدم راضی به جدایی تو دوران نامزدی هیچ رابطه ای با نامزدم نداشتم حتی بوسه... این عشق ما ادامه دار شد تا ۱۵سالگیم تو این سال ها یه شب بدون گریه ی من و پسر خاله ام صبح نمی شد تولد ۱۵ سالگی دیگه به زور من و برون محضر برای عقد رسمی با اشک و ناله عقدم کردن  افسردگییی شدید گرفتم شب تا صبح اشک می ریختم مریض شدم با هیچکس حرف نمیزدم جز عشقم وابستگیم به پسر خاله ام روز به روز بیشتر می شد و تنفرم از شوهرم روز به روز بیشتر تا جایی که نمی زاشتم حتی دست بهم بزنه ۲ سال بعد عقد محضری زمستون بود ، که شوهرم زنگ زد و گفت: می دونم تو من و دوست نداری منم دیگه خسته شدم از این وضعیت میخوام جدا شیم وقتی این حرف و شنیدم بال در آوردم انگار در قفس‌برام باز شده بود مادر شوهرم خیلی من و دوست داشت تو ماجرای طلاق ما دق کرد و فوت شد البته به همین راحتی راضی‌به طلاق نشدن همه ی طلا هارو پسشون دادم ۱ سال امروز و فردا کردن تا راضی شدن تو ۱۸ سالگی طلاقم بدن متاسفانه هنوز افسردگی ازدواج اولم درست نشده بود که خیلی زود دوباره با عشقم عقد کردیم https://eitaa.com/joinchat/3888578836C8cbbdfb8c6 ماه های اول ازدواجمون خیلی خوب بود شوهرم خیلی بهم محبت می کرد انقدر دوستم داشت که همه ی فامیل حسرت عشق مارو میخوردن ولی من اصلا نمیتونستم محبت کنم فقط بهش گیر میدادم پرخاشگری می کردم شوهرم هیچی نمیگفت و تحمل میکرد حس میکردم سایه ی نحس زندگی اولم ولم نمی کنه بعد از ۷ سال که زندگی مشترکمون گذشت من باردار شدم... رفتار های شوهرم هی سرد تررمی شد دیگه مثل قبل بهم توجه نمی کرد بهش شک کردم و الان که یه بچه ی ۴ ماهه ازش بارردارم فهمیدم بهم خیانت می کنه خیلی ناراحتم حس میکنم همه ی آرزوهام به باد رفته به شدت پرخاشگر و عصبی شدم شوهرم هر شب گریه می کنه و معذرت خواهی میکنه ولی نمیتونم با قضیه کنار بیام از طرفی یه بچه ی ۴ ماهه تو شکمم یه مهر طلاق تو شناسنامه ام کاری نمیتونم از پیش ببرم خواهشا برام دعا کنین
داستان لند
#قصه_شب سلام دوستان گلم داستان زندگی من خیلی طولانیه و من فقط میخوام داستان عشق خودم و شوهرمو بگم
` دلبرای من سلاااام شبتون پر نور نظرت رو راجع به قصه شب بهم بگو https://daigo.ir/secret/7385952331 با گذاشتن قصه ی شب موافقی یا نه؟؟😉
. قصه های شب کاملا واقعیه من هیچ چیزی به ستون قصه اضافه نمی کنم فقط متنی که راوی میفرسته رو ویرایش میزنم 🌱 اگه قصد راهنمایی این عزیزمون رو دارین @shahrzad_gheseha 👆اینجا بهم بگین لطفا `
داستان لند
#قصه_شب سلام دوستان گلم داستان زندگی من خیلی طولانیه و من فقط میخوام داستان عشق خودم و شوهرمو بگم
واینکه نظرم درباره ی خانمی که از پسر عمه طلاق گرفتن وبا پسر خاله ازدواج کردن بهش بگو عزیزم زندگی زناشویی لباس نیست که اگه دوست نداشتی یا اندازت نباشه دور بندازیش زندگی سختی زیاد داره با همسرت حرف بزن خودت وهمسرت مشکلتون را حل کنید اگه خیانت کرده از نظر من قابل بخشش نیست ولی باید بخشید چون انسان جایزالخطا هست یه فرصت بده ببین کجای کار میلنگه همسرتو از خودت دور نکن یبار زندگیت خراب شده اینبار بیشتر وفت بزار بیشتر فکر کن پای بچه وسط هست لطفا با فکر تصمیم بگيريد https://eitaa.com/joinchat/3888578836C8cbbdfb8c6
داستان لند
` دلبرای من سلاااام شبتون پر نور نظرت رو راجع به قصه شب بهم بگو https://daigo.ir/secret/7385952331
` سلام و صد سلام نظری ندارین راجع به قصه ی شب؟؟ یعنی نزارم دیگه ؟؟؟ هوم؟؟🙁 .
. 6095 شش صفر نه پنج اعداد به صورت تکی از سمت چپ به راست خوانده شود https://eitaa.com/joinchat/3888578836C8cbbdfb8c6
داستان لند
. #کد_زرق_روزی_روزشنبه 6095 شش صفر نه پنج اعداد به صورت تکی از سمت چپ به راست خوانده شود https://ei
بچه ها من نمیتونم عکس بفرستم🥲 مجبوری کد و براتون این مدلی گذاشتم دوستون دارم ها @dastan_land🪴