eitaa logo
داستان لند
169 دنبال‌کننده
932 عکس
103 ویدیو
1 فایل
داستان های واقعی✍ نوشته ی @shahrzad_gheseha چالش های شما 🙃 هم دردی و هم صحبتی 👥 اینجا قراره یه خانواده باشیم باهم 💕 لینک کانال و نشر بده دوستم https://eitaa.com/joinchat/3888578836C8cbbdfb8c6 آیدی کانالمون👈 @dastan_land
مشاهده در ایتا
دانلود
تقریبا پارسال بود یه دختر پیدا کرده بودیم برای داداشم و دختره هم اوکی بود ... رفتیم تحقیق محلی ، با پدر مادرش آشنا شدیم با خود دختره حرف زدیم ، همچی اوکی بود تا اینکه رفتیم خواستگاری ، اونم اوکی بود دیگه مهریه و اینا رو هم همه رو به تفاهم رسیدیم و همه چی به خوبی و خوشی داشت پیش می‌رفت ... اینجوری که دختره میگفت خیلی خانواده ی معتقد و خوبی بودن یعنی مثلا خلاف و اینا نداشتن و خانواده اشون هم خیلی مودب و اوکی بودن ، باباش متخصص قلب و عروق و مامانش هم پرستار بود (مثلا ) ما هم گفتیم خب پس خداروشکر یه دختر خوب و با خانواده پیدا کردیم اما چشمت روز بد نبینه 😔 عروسی گرفتیم با کلی تجملات و کلی خرج کردیم و ۳۰۰ تا مهمون دعوت کردیم ، بابام یه خونه براشون گرفت که برن توش یه ماشین هم انداخت زیر پاشون . دختره پاشو کرد تو یه کفش یه هرچی خونه و ماشین و اینا دادین بهمون رو باید بکنین به نام من 😳 بابام اولش راضی نشد گفت چرا باید این کارو بکنیم مگه دختره فکر کرده ملکه اس ؟ اگر هم بخوام به نام کنم ۳ دونگ ۳ دونگ میکنم ... ۳ دونگ به نام سپهر ( داداشم ) ۳ دونگ هم به نام معصومه ( دختره ) 😟 ولی داداشم میگفت نه بیا همه اش رو به نام معصومه کن بالاخره زنم شده وقتی داریم زندگی مشترک میکنیم که دیگه این حرفا رو نداره چه فرقی داره که به نام کی باشه ؟ بابام هم راضی نمیشد خلاصه به هزار بدبختی داداشم راضی اش کرد و رفتیم هرچی خونه و ماشین و اینا بود به نام خانوم خانوما کردیم 😒 تازه فقط اینا نبود که 😳 کلی سرویس طلا و گردنبند و نشون برده بودیم 😣 که همه رو کشید بالا و یه آب هم روش 😊 اینا که رفتن تو خونه اشون ۲ ماه که گذشت دیدیم دختره میگه من میخوام با دوستام برم شمال و ۲ روز دیگه بر میگردم 😳 ما هم گفتیم خب بالاخره تازه ازدواج کرده هنوز دلش میخواد با دوستاش تفریح کنه ... خلاصه چیزی نگفتیم 😒 داداشم دختره رو برده بود ترمینال که با اتوبوس بره ، ۱ ساعت بعد از اینکه سوار اتوبوس شده بود ما هرچی زنگ میزدیم جواب نمی‌داد و تلفنش خاموش بود 😶 هی زنگ زدیم زنگ زدیم زنگ زدیم تا شب ۱۰۰ بار زنگ زدیم جواب نمی‌داد دختره ی ور پریده 😤 داداش بدبخت منم دلش هزار راه رفت هی میگفت نکنه اتفاقی افتاده و اینا البته نه فقط داداشم کل خانواده نگران شده بودیم 🙁 وقتی دیدیم جواب نمیده خودمون با ماشین رفتیم شمال دنبالش 😑 هیچ خبری از معصومه خانوم نبود 🤗 به پلیس خبر دادیم گفتیم که اگر یه وقت اتفاقی افتاده پیگیری کنیم که فهمیدیم خانوم دزده 😳 ما هم قربانی اول نبودیم ، از ۱۰۰۰ نفر دیگه مثل ما دزدی کرده و رفته 😪 بعدا که اومدیم خونه دیدیم همه ی سند ها و طلا ها و همه چی رو برداشته برده 😵 اونجا بود که فهمیدیم همه ی اینا یه نقشه بوده 😥 نه مامان و باباش دکتر بودن ( کلا یه خانوم و آقای غریبه بوده ) نه خودش دختر خوبی بوده و هیچی به هیچی 😐 خلاصه که حواستون جمع باشه دخترای این دوره و زمونه به هیچ کس رحم نمیکنن ... کی فکرشو می‌کرد که بخواد یه همچنین کاری بکنه 😬 https://eitaa.com/joinchat/3888578836C8cbbdfb8c6
به به سلامتی همه فعالا🙌
سلام عزیزان پارسال همین حدودا یه اتفاق خیلی بد برای من افتاد که بخاطرش خیلی عذاب وجدان بدی گرفتم هرکار می کنم نمیتونم اون قضیه رو فراموش کنم ............ پارسال من حدودا ۶ ماهی بود که درگیر طلاق از همسرم شده بودم ۲تا دختر هم ازش دارم یه روز که طبق معمول رفته بودم دادگاه موقع برگشت؛ یه شاسی بلند جلوی پام نگه داشت یه آقای موجه و اتو کشیده بود گفت: بیا بالا ببینم داستانت چیه ؟؟ من چند باری تو دادگاه دیدمت من اول مخالفت کردم مستاصل بودم ولی گفت سوار شو من وکیلم بهت راهکار میدم راحت جدا بشی .. اون روزا من فقط دنبال یه راهی بودم که هرچه زودتر بتونم از شوهرم جدا بشم و حق و حقوقم و بگیرم تو مسیر شروع به صحبت کرد موقع حرف زدن هم یک سره از تبصره و بند و ماده ی فلان و فلان صحبت می کرد کامل گیج شده بودم و بهش ایمان آورده بودم بهم گفت: میدونستی وقتی ۶ ماه با شوهرت رابطه نداشتی دیگه بهم نامحرم هستین من اول خیلی سرسنگین برخورد کردم گفتم اصلا مسئله من این چیزا نیست مشکل من گرفتن حق و حقوق خودم و دخترامه ولی اون انقدر خوب و با سیاست صحبت کرد که من مجابش شدم واقعا شرایط روحی خوبی هم نداشتم خلاصه بعد ۱ ساعت چرخیدن تو خیابون قرار بر این شد که صیغه بخونیم بین همدیگه و رفتیم یه هتل اتاق اجاره کردیم ...... https://eitaa.com/joinchat/3888578836C8cbbdfb8c6 بعد چند ساعت گفت من جلسه کاری دارم و رفت من تو شک بودم حس گناه داشتم فردای اون روز باهاش تماس گرفتم ولی گوشیش خاموش بود..... چند روز رفتم دادگاه تا ببینمش بالاخره یه روز دیدمش، رفتم سمتش تا من و دید اشاره کرد دنبالش برم رفت کوچه پشتی دادگاه منم رفتم پیشش نزدیکش که شدم با داد گفت : ببین زنیکه، دیگه نبینم دنبال من بیای و به من زنگ بزنی ها وگرنه یه جوری برات پرونده سازی می کنم که حکم زنا بهت بدن منم ترسیدم از یه روحانی پرسیدم و فهمیدم اون وکیل بهم دروغ گفته بود الکی صیغه خونده بود الان نمیدونم با این عذاب وجدان چطوری باید کنار بیام خیلی حالم بده
شهرزاد من شنیدم که طلسم وجادو وجود داره ولی واسه کسایی که اعتقاد وباور ندارن اثری نداره ولی کسی که همش ذهنش درگیر دعا وجادو وطلسم واعتقاد داره خیلی زود تاثیر داره
سلام عزیزم لطفا پارت زود زود وبیشتر بزار عاشق داستانت شدم داستانهای شبت رو خیلی دوست دارم مخصوصا که همشون واقعیه من خودم شخصا اصلا به سحر ودعا جادو وطلسم باور ندارم ولی واسه یکی از فامیلمون دعا کرده بودن واقعا خودمون سنگینی دعا رو تو خونشون حس کردیم که بد از چند ماه فامیلمون گفت براشون دعا نوشته بودن آن ولی خوب از اونجایی که اعتقاد دارم خیلی باورم نشد ولی با خوندن داستان دیشب هنوز تو شک هستم نمیدونم واقعا طلسم وجادو هست یا بخاطر افسردگی تلقین وافسردگیه! البته اینم بگم تقریبا 10 سال پیش فامیل ما یک ملیون ونیم پول داد تا دعارو باطل کردش
سلام شهرزادی خوبی عزیزم مادرشوهر منم همیشه یه داستان تقریبا مثل این تعریف میکرد ومیگفت یکی از فامیلها‌شون از رو حسادت براش دعا نوشته بود ولی ما همش میگفتیم توهم ویا دروغ میگه😊 ولی با خوندن داستان شب میگم شاید اون بنده خدا هم راست می‌گفت ولی ما همیشه مسخره میکردیم🤔 واقعا وقتی میخوندم بدنم سرد میشد نه از ترس از بدی وبدجنسی وحسادت بعضیها که چه کارها میتونه بکنه
10.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کیا به شیوه ی اروپاییا تمیز کاری میکنن؟؟😅
داستان لند
#قصه_شب سلام شهرزاد جان میدونم که تصمیم گرفتی خاطرات طنز بزاری واسه قصه ی شب ولی من واقعا دلم میخ
سلام عزیزم در رابطه باقصه ی شب در جواب اون خانوم میخوام بگیند بدون هیچ چشم داشتی از همسرش عشق وعلاقه وحرفایی که دوست داره به پسر عموی شوهرش بزنه خرج شوهرش کنه اونوقت ببین شوهرت برات میمیره . . . . . میدونم انسان جایزالخطا هست وهرکسی اشتباه میکنه خوب زندگیت سخته خواهر من طلاق بگیر اون بنده خدا که خسته میاد خونه بی هوش از خستگی نمیدونه کجا خوابیده آهش دامن گیره تو با ۳۲سال سن مادر ۲تا بچه ای من دعا میکنم همه انسان ها عاقبت بخیر بشن شما هم عاقبت بخیر بشین توبه کنید واگه همسرتون را دوست دارید باهاش زندگی کنید اگر هم دوست نداری طلاق بهترین راه هست که برای خودت جهنم نخر .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جووووووون بهتون که همه جا به فکر منین☺️ مــــــــــــــ😘ــــــــــــــاچ بهتون ☆ @dastan_land🪴