📙 داستان کوتاه مجلس متوکل
🔰 قسمت اول
🌟 متوکل (خلیفه خونریز عباسی)
🌟 از توجه مردم به امام هادی ،
🌟 سخت نگران و در وحشت بود .
🌟 بعضی مفسده جویان نیز ،
🌟 به متوکل گزارش داده بودند
🌟 که در خانه امام هادی علیه السلام
🌟 اسلحه، نوشته ها و اشیای دیگر
🌟 جمع آوری شده
🌟 تا با آنها علیه خلیفه قیام کند .
🌟 متوکل بدون اطلاع و تحقیق ،
🌟 حرف آنها را باور کرد
🌟 و گروهی از دژخیمان خود را
🌟 به منزل آن حضرت فرستاد
🌟 مأموران متوکل ،
🌟 به خانه امام هادی علیه السلام
🌟 هجوم آوردندد.
🌟 ولی هر چه گشتند چیزی نیافتند
🌟 آنگاه به سراغ امام رفتند
🌟 و حضرت را در اتاقی تنها دیدند
🌟 که در به روی خود بسته
🌟 و لباس پشمی بر تن دارد
🌟 و روی شن و ماسه نشسته
🌟 و به عبادت خدا و تلاوت قرآن
🌟 مشغول است .
🌟 امام را در آن حال دستگیر کرده
🌟 نزد متوکل بردند و به او گفتند
🌟 که ما در خانه اش چیزی نیافتیم
🌟 و او را دیدیم رو به قبله نشسته
🌟 و قرآن می خواند .
🌟 متوکل عباسی
🌟 در صدر مجلس عیش نشسته بود
🌟 جام شرابی در دست داشت
🌟 که ناگهان امام هادی وارد شدند
🌟 متوکل ، چون امام را دید
🌟 عظمت و هیبت امام او را فراگرفت
🌟 بی اختیار از جای خود برخاست
🌟 حضرت را احترام نمود
🌟 و ایشان را در کنار خود نشاند
🌟 و جام شراب را ،
🌟 به آن حضرت تعارف کرد .
🌟 امام هادی علیه السلام فرمودند :
🌹 به خدا سوگند !
🌹 هرگز گوشت و خون من ،
🌹 با شراب آمیخته نشده ،
🌹 مرا از این عمل معاف بدار .
🌟 متوکل دیگر اصرار نکرد و گفت :
👑 پس شعری بخوانید
👑 و محفل ما را رونق ببخشید
🌟 امام علیه السلام فرمودند :
🌹 من اهل شعر نیستم
🌹 و شعر چندانی نمی دانم .
🌟 خلیفه گفت :
👑 چاره ای نیست باید بخوانی .
📚 @dastan_o_roman
#داستان_کوتاه #امام_هادی
📙 داستان کوتاه مجلس متوکل
🔰 قسمت دوم / آخر
🌟 امام هادی نیز این اشعار را خواندند :
🌹 بَاتُوا عَلَى قُلَلِ الْأَجْبَالِ تَحْرُسُهُمْ
🌹 غُلْبُ الرِّجَالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ
🌟 زمامداران قدرتمند و خونریز
🌟 بر قله کوهساران بلند ،
🌟شب را به روز می آوردند ،
🌟 در حالی که مردان دلاور و نیرومند
🌟 از آنان پاسداری میکردند ؛
🌟 ولی قلههای بلند نیز
🌟 نتوانست آنان را از خطر مرگ برهاند
🌹 وَ اسْتَنْزَلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ مَعَاقِلِهِمْ
🌹 وَ أُسْكِنُوا حُفَراً يَا بِئْسَمَا نَزَلُوا
🌟 آنان پس از مدتها عزت و عظمت،
🌟 از قله آن کوههای بلند ،
🌟 به زیر کشیده شده
🌟 و در گودالها (قبرها) جایشان دادند
🌟 چه منزل و آرامگاه ناپسندی
🌟 و چه بد فرجامی !
🌹 نَادَاهُمْ صَارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمْ
🌹 أَيْنَ الْأَسَاوِرُ وَ التِّيجَانُ وَ الْحُلَلُ
🌟 پس از آن که آنان
🌟 در گورها قرار گرفتند،
🌟 فریادگری بر آنان فریاد زد :
🌟 چه شد آن دستبندهای زینتی
🌟 و کجا رفت آن تاجهای سلطنتی
🌟 و زیورهایی که بر خود میآویختند؟
🌹 أَيْنَ الْوُجُوهُ الَّتِي كَانَتْ مُنَعَّمَةً
🌹 مِنْ دُونِهَا تُضْرَبُ الْأَسْتَارُ وَ الْكِلَلُ
🌟 کجاست آن چهرههای نازپرورده
🌟 که همواره در حجلههای مزین
🌟 پس پردههای الوان به سر میبردند؟
🌹 فَأَفْصَحَ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حِينَ سَاءَلَهُمْ
🌹 تِلْكَ الْوُجُوهُ عَلَيْهَا الدُّودُ تَقْتَتِلُ
🌟 در این هنگام قبرها بهجای آنان
🌟 با زبان فصیح پاسخ داده و گفتند:
🌟 اکنون بر سر خوردن آن رخسارها
🌟 کرمها میجنگند.
🌹 قَدْ طَالَ مَا أَكَلُوا دَهْراً وَ قَدْ شَرِبُوا
🌹 وَ أَصْبَحُوا الْيَوْمَ بَعْدَ الْأَكْلِ قَدْ أُكِلُوا
🌟 مدتزمانی در این دنیا
🌟 خوردند و آشامیدند ؛ ولی اکنون
🌟 آنان که خورندۀ همهچیز بودند،
🌟 خود، خوراک حشرات و کرمها شدند.
🌸 سخنان امام هادی علیه السلام
🌸 چنان بر دل سنگی متوکل اثر بخشید
🌸 که بی اختیار گریست
🌸 به طوری که اشک دیدگانش
🌸 ریش وی را تر نمود !
🌸 حاضران مجلس نیز گریستند
🌸 متوکل کاسه شراب را به زمین زد
🌸 و مجلس عیش و نوش بهم خورد.
🌸 به دنبال آن چهار هزار دینار
🌸 به امام علیه السلام تقدیم کرد
🌸 و امام علیه السلام را با احترام
🌸 به منزل خود بازگرداند .
📚 بحار الانوار ، ج ۵۰ ، ص ۲۱۱
📚 @dastan_o_roman
#داستان_کوتاه #امام_هادی