📙 داستان کوتاه دکتر و مریض
🌟 مردی نود ساله ای
🌟 به مشکل آب چشم دچار شد
🌟 و چند روزی
🌟 از نعمت بینایی محروم بود
🌟 و پس از زیاد شدن درد و رنج
🌟 به پزشک مراجعه کرد
🌟 و برای راحت شدن از درد
🌟 به او پیشنهاد عمل جراحی داد .
🌟 پس از موفقیت عمل ،
🌟 دکتر پیش مریض آمد
🌟 و مقداری دارو به او داد
🌟 و ترخیصش را ،
🌟 همراه فاکتور بیمارستان نوشت .
🌟 وقتی پیرمرد به آن فاکتور نگاه کرد
🌟 شروع به گریه کردن نمود
🌟 و پزشک به او گفت :
👨🏻⚕ اگر مبلغ فاکتور سنگین است ،
👨🏻⚕ می شود تخفیف گرفت .
🌟 مرد گفت :
👤 این باعث گریه من نشده ،
👤 آنچه مرا گریاند این است که
👤 خداوند نود سال ،
👤 به من نعمت بینایی داد
👤 و در مقابل ، برایم فاکتوری نفرستاد
👤 ای خدا !
👤 چه قدر نسبت به بندگانت بخشنده ای
👤 و ما قدر نعمت های تو را نمی دانیم
👤 مگر بعد از اینکه نعمت ها را
👤 از دست بدهیم .
📚 @dastan_o_roman
#داستان_کوتاه #نعمت_ها #شکر #شکر_نعمت
👌🏻 لطفا نشر دهید ...