eitaa logo
📙 داستان و رمان 📗
1.1هزار دنبال‌کننده
50 عکس
98 ویدیو
7 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher تربیت دینی کودک @amo_hamed اخلاق خانواده @ghairat آدمین و مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool تبلیغ ارزان @tabligh_amoo
مشاهده در ایتا
دانلود
3.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان کوتاه زن نمونه 🌟 از همسرداری حضرت فاطمه (س) 🎙 حجت الاسلام رفیعی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📙 داستان کوتاه عشق و نمک 💗 تازه عروس بود🧕 💗 شوهرش هم بیرون بود 💗 اولین باره می خواست غذا درست کند 💗 غذایش آش بود 🍵 💗 کلی استرس داشت 💗 که مبادا غذایش خوب نشود 💗 شوهرش از بیرون آمد 💗 با خوشحالی و ترس ، 💗 سفره را پهن کرد ، 💗 شوهرش ، 💗 اولین قاشق غذا را خورد 💗 اما غذا بی نمک بود . 💗 به همسرش نگاه می کند 💗 با لبخند به او گفت : 💚 یادم رفت پارچ آب را بیاورم 💚 بی زحمت برو برایم آب بیاور . 💗 خانم خانه ، رفت که آب بیاورد 💗 در این فاصله ، 💗 شوهرش سریع نمکدان را برداشت 💗 و در غذای همسرش نمک ریخت . 💗 که مبادا همسرش بفهمد 💗 غذایش بی نمک است 💗 می خواست 💗 به غذای خودش هم نمک بریزد 💗 که ناگهان ، 💗 همسرش با پارچ آب آمد 💗 او نیز ، 💗 سریع نمکدان را زمین گذاشت 💗 خانم ، غذا را می خورد 💗 و از اینکه غذایش خوشمزه است 💗 و هیچ ایرادی ندارد ، 💗 خیلی خوشحال است . 💗 آقا هم با لبخند و آرامش ، 💗 به همسرش نگاه می کرد ، 💗 و همان غذای بی نمکش را ، 💗 با عشق می خورد ! 💗 این خانم خوشبخت کسی نبود 😍 💗 جز همسر امام خمینی (ره) 😍 📚 @dastan_o_roman
💞 زنان خیلی حساس اند . 💞 خیلی ظریف اند . 💞 با کمترین بی توجهی ، می شکنند . 💞 زنان چون درختی هستند 💞 که تشنه محبت و توجه شما هستند 🇮🇷 @ghairat 👌🏻
📙 داستان کوتاه زن و شوهر 🌹 در یکی از روزهای بسیار گرم، 🌹 امام علی علیه السلام ، 🌹 خسته و عرق کرده ، 🌹 به مقرّ حکومت مراجعت کرد. 🌹 زنی ستمدیده نیز ، 🌹 جلوی مقرّ حکومتی سرگردان بود 🌹 وقتی چشم زن به امام افتاد. 🌹 جلو آمد و گفت : 🦋 آقا شکایتی دارم 🦋 شوهرم مرا از خانه بیرون کرده 🦋 و تهدید کرده است 🦋 اگر به خانه بروم مرا کتک می زند 🦋 اکنون به دادخواهی نزد شما آمدم 🌹 امیرالمومنین علیه السلام فرمود: 🕋 بنده خدا ! الآن هوا خیلی گرم است 🕋 صبر کن هنگام عصر 🕋 وقتی هوا قدری بهتر شد 🕋 آن گاه خودم به خواست خدا ، 🕋 با تو خواهم آمد . 🌹 زن گفت : 🦋 اگر توقف من در بیرون خانه، 🦋 طول بکشد ، 🦋 خشم او افزون می شود 🦋 و بیشتر مرا اذیت می کند . 🌹 امام علی علیه السلام 🌹 لحظه ای سر خود را پایین انداخت 🌹 سپس سر را بلند کرد ؛ 🌹 در حالی که با خود زمزمه می کرد 🌹 و می گفت : 🕋 نه، به خدا قسم 🕋 نباید رسیدگی به دادخواهی مظلوم را 🕋 تأخیر انداخت. حقّ مظلوم را ، 🕋 حتماً باید از ظالم ستاند 🕋 و رعب ظالم را 🕋 باید از دل مظلوم بیرون کرد 🕋 تا با شهامت و بدون ترس 🕋 در مقابل ظالم بایستد 🕋 و حقّ خویش را مطالبه کند . 🌹 امیرالمومنین همراه زن حرکت کرد 🌹 تا به خانه اش رسید؛ 🌹 سپس پشت در ایستاد و فریاد کرد: 🕋 سلام بر اهل خانه 🌹 جوانی بیرون آمد 🌹 که شوهر همین زن بود.جوان 🌹 دید مردی که حدود شصت سال دارد 🌹 به اتفاق زنش آمده است. 🌹 فهمید که زنش این مرد را ، 🌹 برای حمایت و شفاعت آورده است 🌹 امّا هیچ حرفی نزد . 🌹 جوان ، امیرالمومنین را نشناخت. 🌹 امام علی علیه السلام فرمود : 🕋 این بانو که زن تو است 🕋 از تو شکایت دارد و می گوید 🕋 تو به او ظلم کرده ای 🕋 و او را از خانه بیرون رانده ای 🕋 همچنین تهدید کرده ای 🕋 که او را کتک خواهی زد . 🕋 آمده ام بگویم از خدا بترس 🕋 و با زن خویش نیکی و مهربانی کن 🌹 آن مرد با گستاخی گفت: 🔥 به تو چه مربوط است که من 🔥 با زنم خوب رفتار کرده ام یا بد؟! 🔥 آری، من او را تهدید کرده ام 🔥 که کتک خواهم زد؛ 🔥 امّا حالا که تو را آورده 🔥 و تو از جانبش حرف می زنی 🔥 او را زنده زنده آتش خواهم زد. 🌹 حضرت از گستاخی جوان برآشفت 🌹 دست به قبضه شمشیر برد 🌹 و از غلاف بیرون کشید. 🌹 آن گاه گفت: 🕋 من تو را اندرز می دهم 🕋 امر به معروف می کنم 🕋 و نهی از منکر می کنم 🕋 تو این طور، جواب مرا می دهی؟! 🕋 و صریحاً می گویی 🕋 من این زن را خواهم سوزاند؟! 🕋 خیال کرده ای دنیا ، 🕋 این قدر بی حساب است؟! 🌹 فریاد علی که بلند شد، 🌹 عابران از گوشه و کنار جمع شدند 🌹 هر کس که می آمد، 🌹 در مقابل امام علی تعظیم می کرد 🌹 و می گفت: 👈 السلام علیک یا امیر المؤمنین 🌹 جوان مغرور که تازه متوجه شد 🌹 با چه کسی روبه رو است، 🌹 خود را باخت و به التماس افتاد 🌹 و سپس گفت: 🔥 یا امیر المؤمنین! مرا عفو کن، 🔥 به خطای خود اعتراف می کنم 🔥 از این ساعت قول می دهم 🔥 مطیع زنم باشم 🔥 و هر چه فرمان دهد اطاعت کنم 🌹 امام علی به آن زن رو کرد و فرمود: 🕋 اکنون به خانه خود برو 🕋 امّا مواظب باش طوری رفتار نکنی 🕋 که وی را به چنین اعمالی وادار کنی 📚 @dastan_o_roman
📙 داستان کوتاه ماموران خدا 🌹 مردی می گفت : 💞 زن خوب و مهربانی دارم ؛ 💞 با گذشت ، فداکار ، خوش اخلاق 💞 اگر وارد خانه شوم ، پیشوازم می آید 💞 اگر بیرون بروم ؛ بدرقه ام می کند . 💞 و اگر مرا ناراحت ببیند ؛ 💞 با سخن زیبا و آرامش بخش 💞 به من دلداری می دهد و می گوید : 🌟 عزیزم چرا ناراحتی ؟! 🌟 اگر به خاطر مال دنیاست ؛ 🌟 که خداوند ، عهده دار آن است . 🌟 و اگر به خاطر آخرت است ؛ 🌟 خدا به اندوهت بیافزاید . 🌹 پیامبر که سخن او را شنیدند ؛ 🌹 لبخندی زدند و فرمودند : 💞 خداوند مأمورانی در زمین دارد ؛ 💞 که این زن ، یکی از آنهاست . 💞 او ( به خاطر این اخلاق ) ، 💞 نیمی از پاداش شهید را دارد . 📖 منبع : مستدرک ، ج ۴ ، ص ۶۱ 📚 @dastan_o_roman لطفا نشر دهید ...