نبش قبر!!
سال ۱۳۶۹ بود. من مسئول پذیرش سازمان بودم. آن موقع سیستم ثبت و دریافت مشخصات به صورت دستی انجام میشد. مانند امروز نبود که همه چیز به صورت اتوماتیک و ماشینی انجام شود.
ما چند نفر داشتیم که کارهای اداری مردم را انجام میدادند. معمولاً سرمان خیلی شلوغ بود. یک روز دو خانم میانسال مراجعه کردند. از نوع پوشش آنها مشخص بود که از خانوادههای مذهبی و معتقد بودند. آنها را دعوت کردم که روی صندلی بنشینند و بگویند که چه میخواهند.
درخواست آنها کمی عجیب بود. حکمی از یکی از شعبات دادگاه داشتند مبنی بر مجوز نبش قبر جنازه یک خانم که حدود ۲ یا ۳ ماه پیش دفن شده بود.
کمی تأمل کردم، با توجه به داشتن دستور قضائی و قانونی، نبش قبر بلامانع بود، ولی از لحاظ انسانی سعی کردم که از این خواسته دست بردارند. اما تلاش من کارگر نشد و آنها اسرار داشتند که این مهم انجام شود و گفتند: پس از پیدا شدن وصیتنامه متوفی و سفارش او مبنی بر اینکه پس از مرگش در وادی الاسلام شهر قم دفن شود، ما میخواهیم بنابر وصیتش این کار انجام شود.
حتی در وصیتنامه نیز اشاره کرده که اگر هم جنازه من دفن شده بود باید نبش قبر شود و جنازه منتقل شود. من با شنیدن این موضوع و اصرار متوفی در زمان حیاتش، متقاعد شدم و کار را پیگیری کردم تا انجام شود.
با مسئولین ذیربط هماهنگ کردم. نیروهای واحد دفن در اختیار قرار گرفتند و کارها انجام شود، ولی مهمتر از نبش قبر، فرستادن و انتقال جسد بود به شهر مقدس قم که خود این کار داستانی بود.
معمولاً جنازه بعد از چند روز متلاشی میشود، بو میگیرد و شرایط خوبی ندارد. هیچ رانندهای نبود که این کار را قبول کند. با اینکه یکسری از این ماشینهای بنز داشتیم که اتاقک حمل جنازه با قسمت راننده جدا بود، ولی باز هم کسی زیر بار این کار نرفت.
در نهایت به ذهنم آمد که از رانندههای یک شرکت خصوصی که گاهی در حمل جنازه به سازمان کمک میکردند استفاده کنم.
در بین رانندههای این شرکت یک نفر را میشناختم و ارادت متقابلی بین ما بود. ایشان همیشه به من لطف داشت. خلاصه با وی تماس گرفتم و او قبول کرد که این کار را انجام دهد.
ماشین او یک استیشن معمولی بود و هیچ فاصلهای بین راننده و جنازه نبود. با این حال او قبول کرد و فرستادمش به قطعه مورد نظر و من هم خیالم راحت شد که کار انجام شده است.
مشغول رفع و رجوع کارهای دیگر شدم. حدود یک ساعت و یا بیشتر گذشت. تلفنم زنگ زد و دیدم راننده با صدای بلند گریه میکند و میگوید فلانی بیا! خواهش میکنم بیا. من گفتم: گفته بودم که این مورد شرایط عادی ندارد. خودت قبول کردی. گفت: نه اشتباه نکن بیا خودت ببین.
من رفتم پائین، کنار آمبولانس، انگار نه انگار که این جنازه بیش از چند ماه است که دفن شده. کفنی سفید و روشن، بوی خوش و معطر از این جنازه بلند بود. همه گریه میکردند. عجیب بود. باورش هم عجیب است. نمیدانم چگونه و با چه حالی دفترم برگشتم.
آن دو خانم برای ادامه کارهای اداری آمدند. ناخودآگاه پرسیدم: ایشان کی هستند؟ چه کرده اند؟ شما را به خدا بگوئید. آنها گفتند: هیچ. ایشان هم یک انسان معمولی مثل ما بودند. فقط صبحهای جمعه زیارت عاشورای ایشان ترک نمیشد. با زیارت عاشورا مأنوس بود.
من تعجب نکردم. در این سالها که در سازمان بهشت زهرا (س) مشغول کارم، زیاد شنیده بودم کسانی که با زیارت عاشورا و در یک کلام با امام حسین (ع) سر و سری دارند، متفاوت اند. اصلاً همه چیز آنها تفاوت دارند. خیلی از اینکه همکاری کرده بودم تا وصیتنامه این خانم اجرا شود راضی بودم.
بر اساس خاطرهای از کارمند بهشت زهرا سلام الله علیها
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
🔴🔶دوستت دارم!
📙کتاب به نیمه رسیده بود. به این جای داستان که مرد به همسرش گفت:«دوستت دارم.»
انگشت لای کتاب. آن را بست. چشمانش را هم.
هر چه فکر کرد یادش نیامد: « کِی بهم گفت دوسِت دارم؟...راستی هفته ی پیش برام عطر خرید.»
خندید. چشمانش را باز کرد. کتاب را هم.
📖 «... وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً...»؛
⚜آیه 21 سوره روم⚜
#داستانک_قرآنی
#روز_دوم
#گروه_تبلیغی_مسطور
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
استادي با شاگردش از باغى ميگذشت...
چشمشان به يک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند.
بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ..!
استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؛ بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين!
مقدارى پول درون آن قرار بده ...
شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند.
کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد.
با گريه فرياد زد: خدايا شکرت !
خدايي که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى...
ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در اين فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويي به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت ...
استاد به شاگردش گفت: هميشه سعى کن براى خوشحاليت، ببخشى نه بستاني!
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
آيت الله اراکي فرمود: شبي خواب اميرکبير را ديدم، جايگاهي متفاوت و رفيع داشت پرسيدم چون شهيدي و مظلوم کشته شدي اين مرتبت نصيبت گرديد؟
با لبخند گفت خير سؤال کردم چون چندين فرقه ضاله را نابود کردي؟ گفت :نه با تعجب پرسيدم پس راز اين مقام چيست؟ جواب داد هديه مولايم حسين است!
گفتم چطور؟ با اشک گفت آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فين کاشان زدند؛ چون خون از بدنم ميرفت تشنگي بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگويم قدري آبم دهيد؛
ناگهان به خود گفتم ميرزا تقي خان!
دو تا رگ بريدند اين همه تشنگي! پس چه کشيد پسر فاطمه "س"؟ او که از سر تا به پايش زخم شمشير و نيزه و تير بود! از عطش حسين "ع" حيا کردم ، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در ديدگانم جمع شد ...
... آن لحظه که صورتم را بر خاک گذاشتند امام حسين آمد و گفت : به ياد تشنگي ما ادب کردي و اشک ريختي؛ آب ننوشيدي اين هديه ما در برزخ، باشد تا در قيامت جبران کنيم ...
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
﷽
#کلام_امام
#روایت_محبت_اهل_بیت
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
شیخ صدوق از ابی سعید خدری نقل می كنند؛ رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند:
«مَنْ رَزَقَهُ اللَّهُ حُبَّ الْأَئِمَّةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِی فَقَدْ أَصَابَ خَيْرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»، اگر كسی محبت اهل بیت (علیه السلام) روزی او شود، به ثواب و خیر دنیا و آخرت رسیده و اصابه به خیر دنیا و آخرت كرده است.
«فَلَا يَشُكَّنَّ أَحَدٌ أَنَّهُ فِی الْجَنَّةِ»، جای تردید نیست كه چنین انسانی حتماً در درجات بهشت جا دارد.
«فَإِنَّ فِی حُبِّ أَهْلِ بَيْتِی عِشْرِینَ خَصْلَةً»، در محبت اهل بیت (علیه السلام)، بیست تا خصوصیت وجود دارد:
«عَشْرٌ مِنْهَا فِی الدُّنْيَا وَ عَشْرٌ فِی الْآخِرَةِ»، ده خصوصیت در دنیاست و ده تا در آخرت به صاحب محبت داده می شود
👈 اول:
«أَمَّا فِی الدُّنْيَا فَالزُّهْدُ وَ الْحِرْصُ عَلَى الْعَمَلِ»، اول اینكه نسبت به تعلقات دنیا رها و زاهد می شود. زاهد كسی است كه محبت دنیا🤗 و غم و غصّه دنیا😢 از دلش بیرون رفته است.
👈 دوم:
«وَ الْوَرَعُ فِی الدِّینِ»، در دینشان محتاط می شوند و با پرهیزکاری و پارسایی، به نگهداری کامل نفس می رسند.
ادامه دارد....
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
#جواز_روزه_نگرفتن_ناصرالـدین_شاه_قاجار
ناصرالـدین شاه قاجار🤴 در ماه رمضان به مـرجع تقلید زمـان مرحوم میرزای شیرازی👳♂️ نامهای نوشت بااین مضمون که:
😡من وقتی روزه می گیرم از شدت گـرسنگی و تشنگی عصبانی می شوم و ناخـود آگاه #دستور بـه #قتل افـراد بی گناه می دهم ، لذا شما جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرمایید !!!
میرزای شیرازی پاسخداد:
بسمه تعالی
حکم خداونـد قابل تغییر نیست. 🎍
لکن حاکم قابل تغییر است.
اگر نمیتوانی به اعصاب خود مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیا تا شخص با ایمانی در جایگاه توقرار گیرد وخون مومنی بیهوده ریخته نشود.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
17.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پادپخش
🎧 چطور پا به پای روزه اولی خونه راه بیایم؟ چطور ماه رمضون رو براش خاطرهانگیز کنیم؟
👆روایت سه مادر رو بشنوید که سالهای پیش دختر کوچولوی روزهاولی داشتن
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🍃 لحظات احتضار #عمروعاص، دشمن #امیرالمومنین علیهالسلام
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
علت اصلی ناراحتی و حسرت مردگان!
🌟ملّا محسن فیض کاشانی، آن عارف بالله،
در عالم رؤیا یا مکاشفه، مرحوم شیخ طوسی را میبیند و عرضه میدارد که آقا! آنجا چه خبر است؟
مرحوم شیخ طوسی میفرماید: آنجا چه خبر است؟ اینجا که خبری نیست، خبرها آنجاست!
💠ملّا محسن فیض کاشانی تعجّب میکند و میگوید، عرض کردم: آقا! خبر آن طرف است، این طرف که خبری نیست!
شیخ طوسی میگوید:
هر چه این طرف هست از آنجا آمده است.
💥فقط به تو بگویم: ای محسن! بدان، هر چه هست در دنیاست و من امروز مغموم هستم و افسوس میخورم که میتوانستم کار بیشتری انجام بدهم و انجام ندادم...
تعبیر عجیبی دارد، میفرماید: اگر میدانستید که اینجا، فقط یک ذکر صلوات بر محمّد و آل محمّد(صلی الله علیه و آله) چقدر ارزش دارد،
آن وقت میفهمیدید، چرا در ماه مبارک رمضان، اوّلین دعا، این است: «اَللّهُمَّ اَدْخِلْ عَلی اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُور».
🍀🍀🍀🍀🍀
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
🔸 #کتاب_خوانی از کودکی
▫️روزی یک دانشجوی ارشد تعریف میکرد:
پدرم همیشه بعد از کارهای روزمره خانه روستایی مان، کتاب به دست میگرفت و مطالعه میکرد. رفتار او برایم الگو شده بود و کتاب خواندن را دوست داشتم، از همان کودکی...
▫️بر خلاف همسالانم در دبیرستان و دانشگاه، اوقات فراغتم را بیشتر با کتاب میگذراندم و برایم بسیار لذت بخش بود.
▫️روزی در یکی از سفرهام به روستا، کنار پدر نشستم و ضمن تشکر از نقشی که در کتاب خوان کردن من داشت پرسیدم: چه کتاب هایی را بیشتر میخواندی پدر؟
▫️جوابش برایم جالب بود و درس آموز: پسرم من اصلا سواد خواندن کتاب ها را نداشتم! کتاب در دست میگرفتم تا تشویقی باشد برای کتاب خوان شدن تو...
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
زنبورعسل باشیم.mp3
1.42M
🎧 بدترین مردم از نظر پیامبر اکرم (ص) کیست؟!!
🐝 زنبورعسل باشیم.!!!
🔷 (برای تمام کسانی که به آنها علاقه قلبی وعقلی داریم بفرستیم.!)
#صوتی
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir