#مناسبتی
مردی که کنده بود در قلعه ز جا
وا میکند پس از تو در خانه را به زور
📚 @dastanak_ir 👈💯
15.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شهید سلیمانی، خطاب به مادران شهدا: وقتی شما مادرها نبودید و بچههاتون در خون دست و پا میزدند، حضرت زهرا(س) را دیدم...
▫️شهادت #مادر_شهدا تسلیت باد.
📚 @dastanak_ir 👈💯
12.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 فیلم 100 ثانیهای #نیمکت
جای خالی ما را غریبهها پر میکنند...
📚 @dastanak_ir 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداحافظ مادر...
انگار نه انگار ....
دیروز همینجا یکی خورد به دیوار🥀
📚 @dastanak_ir 👈💯
10.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️اثبات حقانیت مذهب شیعه در چند ثانیه!!
▫️علامه امینی (ره) با یک سئوال چه تردیدی در دل ۸۰ تن از حفاظ حدیث عربستان ایجاد کرد!
▫️در شب شهادت حضرت زهرا(س) بشنوید.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
✍️ پاسخ استاد حوزه به یکی از شبهات جریان تحریف و تکفیر درباره حضرت زهرا (س)
◻️حجت الاسلام والمسلمین محمدجعفر طبسی در یادداشتی با عنوان «غضبناکبودن حضرت فاطمه(س) تا آخرین لحظه عمرشان از خلیفه وقت» آورده است:
◼️ یکی دیگر از شبههافکنیهای جریان تحریف و تکفیر در شبکههای وهابی در ایام فاطمیه(س) موضوع رضایت حضرت فاطمه(س) در اواخر عمرشان از عملکرد خلیفه اول و دوم است.
💭 این شبکهها به روایتی از ابن سعد استناد میکنند که شخصی به نام عامر میگوید: "ابوبکر نزد فاطمه(س) هنگام بیماری او آمد و اجازهی ورود گرفت. علی(ع) به فاطمه(س) فرمود: این ابوبکر است که پشت در است. اگر میخواهی به او اجازه دهی. فاطمه(س) فرمود: "آنچه شما اراده کنید و دوست بدارید. " علی(ع) فرمود: آری! پس ابوبکر بر فاطمه(س) وارد شد و از او (س) عذر خواهی کرد و با آن حضرت(س) سخن گفت. پس فاطمه(س) از ابوبکر راضی و خشنود شد. " (الطبقاتالکبری، ج ۸، ص ۲۷ عن عامر قال جاء ابوبکر الی فاطمه(س) حین مرضت...)
◻️ این حدیث از دو جهت قابل نقد و مورد اشکال است:
ایراد نخست در سند آن است که مرسل است. زیرا "عامر" که این قضیه را نقل کرده، متولد (۲۰ ق) و متوفای (۱۰۶ق) است. یعنی هفت سال پس از مرگ ابوبکر به دنیا آمده است. با این حساب، عامر که هرگز ابوبکر را ندیده، چگونه میتواند چنین رخدادی را نقل کند!؟
اشکال دوم مربوط به محتوای روایت است؛ زیرا مضمون آن با حدیث مسند "صحیح بخاری" تعارض دارد.
بخاری در کتابش مینویسد: "پس فاطمه(س) بر ابوبکر به خاطر بازنگرداندن میراثش (فدک) خشمناک شد و دیگر با او سخن نگفت تا آنکه آن حضرت(س) از دنیا رفت. " (صحیح بخاری، ج۵، ص۲۹ فوجدت فاطمه علی ابیبکر فی ذلک فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت...؛ ج۴، ص۴۲ فَغَضِبَت فاطمه بنت رسولالله(ص) فهجرت ابابکر فلم تزل مهاجرته حتی توفیت ...؛ صحیحمسلم، ج۵، ص۱۵۳)
◻️ واقعا چگونه میتوانیم میان جمله "فرَضِیَت راضی شد" و جملهی "فَغَضِبَت غضبناک گردید" جمع کنیم؟ به گفته بخاری، غضب و خشم و ناراحتی حضرت فاطمه(س) از خلیفه اول تا آخر عمر آن بانوی پاک و بهشتی ادامه داشت؛ پس هیچ صحبتی از راضی شدن و رضایت دادن حضرت فاطمه(س) در میان نیست.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
این که دارد میرود از خانه ، سامان من است
بسکه حیرانش شدم یک شهر حیران من است
نیست دیگر هیچ امیدی برمداوای دلم
اینکه افتاده به جانش درد،درمان من است
گریه هایش گریهی درد است، درد بی کسی
فاطمه گریان پهلو نیست ، گریان من است
بازهم ازحق کعبه برنخواهد داشت دست
فاطمه دست شکسته ش هم به دامان من است
لااقل گیسوی زینب را کمی شانه بزن
فاطمه جان شانه کردن حق طفلان من است
اینکه بین دنده بشکسته گیر افتاده است
ظاهرا آه تو اما باطنا جان من است
میهمان سرزده خوب است،لیک اینگونه نه
چه شده از صبح تابوت تو مهمان من است؟
چند روزی موی تو شانه نخورده فاطمه
گیسوان سوخته حالا پریشان من است
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
بچه ها در اشتباه نباید سرزنش شوند.
وقتی لقب های "بی شعور و کودن و احمق" به کودک می دهیم، تحقیر می کنیم و وقتی لقب های "دکتر، مهندس، هنرمند و فرشته"می دهیم، خود شیفته اش می کنیم. بدون اینکه عملی انجام داده باشه و بدون اینکه به کارش اشاره کنیم و کارش را نقد یا تأیید کنیم.
تأیید برای کار است، نه برای ذهنیت او.
کودک باید عمل کند و تأیید شود و حتی وقتی عمل کرد و عملش اشتباه بود، اشتباهش هم تأیید می شود ولی بعدازاشتباه به اومسولیت می دهیم تاجبران کند.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
آوای مادرانه - قسمت سوم.mp3
8.14M
#آوای_مادرانه
قسمت سوم
با حال خوب گوش کنید.
روایت آوای مادرانه ادامه دارد ...
📚 @dastanak_ir 👈💯
مردی داشت در جنگلهای آفریقا قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دایم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید. به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنهایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش میآید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم میزد داشت به او نزدیک و نزدیکتر میشد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود. سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد.تا مقداری صدای نعرههای شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه اژدهایی عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظهشماری میکند. مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و اژدها فکر میکرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند از پایین چاه از طناب بالا میآیند و همزمان دارند طناب را میخورند و میبلعند. مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب فراوان داشت طناب را تکان میداد تا موشها سقوط کنند اما فایدهایی نداشت و از شدت تکان دادن طناب داشت با دیوارهی چاه برخورد میکرد که ناگهان دید بدنش با چیز نرمی برخورد کرد. خوب که نگاه کرد دید کندوی عسلی در دیوارهی چاه قرار دارد و دستش که آغشته به عسل بود را لیسید و از شیرینی عسل لذت برد و شروع کرد به خوردن عسل و شیر و اژدها و موشها را فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید.
#خواب ناراحتکنندهای بود و تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد و نزد عالمی رفت که تعبیر خواب میکرد و آن عالم به او گفت تفسیر خوابت خیلی ساده است:
شیری که دنبالت میکرد ملک الموت (عزراییل) بوده...
چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت است...
طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است...
و موش سفید و سیاهی که طناب را میخوردند همان شب و روز هستند که عمر تو را میگیرند...
مرد گفت ای شیخ پس جریان عسل چیست؟
گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ و حساب و کتاب را فراموش کردهای...
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
يک خانم معلم رياضي به يک پسر هفت ساله رياضي ياد ميداد. يک روز ازش پرسيد: اگر من بهت يک سيب و يک سيب و يکي بيشتر سيب بدهم تو چند تا سيب خواهي داشت؟
پسر بعد از چند ثانيه با اطمينان گفت: ۴ تا!
معلم نگران شده انتظار يک جواب صحيح آسان رو داشت.
او نا اميد شده بود. او فکر کرد : شايد بچه خوب گوش نکرده است ... تکرار کرد: خوب گوش کن، خيلي ساده است, اگر به دقت گوش کني ميتوني جواب صحيح بدهي.
اگر من به تو يک سيب و يک سيب ديگه و يکي بيشتر سيب بدهم تو چند تا سيب خواهي داشت؟
پسر که در قيافه معلمش نوميدي ميديد دوباره شروع کرد به حساب کردن با انگشتانش. تلاش او براي يافتن جواب صحيح نبود تلاشش براي يافتن جوابي بود که معلمش را خوشحال کند. براي همين با تامل پاسخ داد: 4 تا !!!
نوميدي در صورت معلم باقي ماند و به يادش اومد که پسر توت فرنگي رو دوست دارد.
او فکر کرد شايد پسرک سيب رو دوست ندارد و براي همين نميتونه تمرکز داشته باشه.
در اين موقع او با هيجان فوق العاده و چشمهاي برقزده پرسيد: اگر من به تو يک توت فرنگي و يکي ديگه و يکي بيشتر توت فرنگي بدهم تو چند تا توت فرنگي خواهي داشت؟
معلم خوشحال بنظر ميرسيد.
پسرک با انگشتانش دوباره حساب کرد. و سپس با تامل جواب داد: 3تا!
حالا خانم معلم تبسم پيروزمندانه اي داشت. براي نزديک شدن به موفقيتش او خواست به خودش تبريک بگه ولي يک چيزي مانده بود.
او دوباره از پسر پرسيد: اگر من به تو يک سيب و يک سيب ديگه و يکي ديگه بيشتر سيب بدهم تو چند تا سيب خواهي داشت؟ پسرک فوري جواب داد : 4 تا !!!
خانم معلم مبهوت شده بود و با صداي گرفته و خشمگين پرسيد: چطور؟ آخه چطور؟!
پسرک با صداي پايين و با تامل پاسخ داد : خانوم اجازه ؟! براي اينکه من قبلا يک سيب تو کيفم داشتم !!! 😊
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir