4_6046605326113835106.mp3
6.91M
#آوای_مادرانه
قسمت اول
با حال خوب گوش کنید.
روایت آوای مادرانه ادامه دارد ...
📚 @dastanak_ir 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️قیمت صدای اذان
🔻گفتگو زیبای امیرالمونین(ع) و حضرت زهرا(س)
📚 @dastanak_ir 👈💯
📚 ارشاد جاهل
💠 سؤال: اگر نمازگزاری #نماز را اشتباه بخواند، آیا لازم است پس از نماز تذکر دهیم؟
✅ جواب: اگر به دلیل ندانستن حکم مسئله، عمل را به صورت باطل انجام می دهد، واجب است به او تذکر دهید، در غیر این صورت واجب نیست.
#احکام_نماز
📚 @dastanak_ir 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فروش یک تابلو در تهران به قیمت ۱۲/۵ میلیارد تومان!!!
◽️فقیر، فقرا هیچی (اونا را فقط هنگام زیارت و حج و روضه باید تو سر ملت بکوبند)، اینایی که فیلم آقازاده را دیدند، نگاه ویژهای به این تابلوها دارند.
📚 @dastanak_ir 👈💯
4_6048584481403570088.mp3
8.75M
#آوای_مادرانه
قسمت دوم
با حال خوب گوش کنید.
روایت آوای مادرانه ادامه دارد ...
📚 @dastanak_ir 👈💯
#مناسبتی
مردی که کنده بود در قلعه ز جا
وا میکند پس از تو در خانه را به زور
📚 @dastanak_ir 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید سلیمانی، خطاب به مادران شهدا: وقتی شما مادرها نبودید و بچههاتون در خون دست و پا میزدند، حضرت زهرا(س) را دیدم...
▫️شهادت #مادر_شهدا تسلیت باد.
📚 @dastanak_ir 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 فیلم 100 ثانیهای #نیمکت
جای خالی ما را غریبهها پر میکنند...
📚 @dastanak_ir 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداحافظ مادر...
انگار نه انگار ....
دیروز همینجا یکی خورد به دیوار🥀
📚 @dastanak_ir 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️اثبات حقانیت مذهب شیعه در چند ثانیه!!
▫️علامه امینی (ره) با یک سئوال چه تردیدی در دل ۸۰ تن از حفاظ حدیث عربستان ایجاد کرد!
▫️در شب شهادت حضرت زهرا(س) بشنوید.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
✍️ پاسخ استاد حوزه به یکی از شبهات جریان تحریف و تکفیر درباره حضرت زهرا (س)
◻️حجت الاسلام والمسلمین محمدجعفر طبسی در یادداشتی با عنوان «غضبناکبودن حضرت فاطمه(س) تا آخرین لحظه عمرشان از خلیفه وقت» آورده است:
◼️ یکی دیگر از شبههافکنیهای جریان تحریف و تکفیر در شبکههای وهابی در ایام فاطمیه(س) موضوع رضایت حضرت فاطمه(س) در اواخر عمرشان از عملکرد خلیفه اول و دوم است.
💭 این شبکهها به روایتی از ابن سعد استناد میکنند که شخصی به نام عامر میگوید: "ابوبکر نزد فاطمه(س) هنگام بیماری او آمد و اجازهی ورود گرفت. علی(ع) به فاطمه(س) فرمود: این ابوبکر است که پشت در است. اگر میخواهی به او اجازه دهی. فاطمه(س) فرمود: "آنچه شما اراده کنید و دوست بدارید. " علی(ع) فرمود: آری! پس ابوبکر بر فاطمه(س) وارد شد و از او (س) عذر خواهی کرد و با آن حضرت(س) سخن گفت. پس فاطمه(س) از ابوبکر راضی و خشنود شد. " (الطبقاتالکبری، ج ۸، ص ۲۷ عن عامر قال جاء ابوبکر الی فاطمه(س) حین مرضت...)
◻️ این حدیث از دو جهت قابل نقد و مورد اشکال است:
ایراد نخست در سند آن است که مرسل است. زیرا "عامر" که این قضیه را نقل کرده، متولد (۲۰ ق) و متوفای (۱۰۶ق) است. یعنی هفت سال پس از مرگ ابوبکر به دنیا آمده است. با این حساب، عامر که هرگز ابوبکر را ندیده، چگونه میتواند چنین رخدادی را نقل کند!؟
اشکال دوم مربوط به محتوای روایت است؛ زیرا مضمون آن با حدیث مسند "صحیح بخاری" تعارض دارد.
بخاری در کتابش مینویسد: "پس فاطمه(س) بر ابوبکر به خاطر بازنگرداندن میراثش (فدک) خشمناک شد و دیگر با او سخن نگفت تا آنکه آن حضرت(س) از دنیا رفت. " (صحیح بخاری، ج۵، ص۲۹ فوجدت فاطمه علی ابیبکر فی ذلک فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت...؛ ج۴، ص۴۲ فَغَضِبَت فاطمه بنت رسولالله(ص) فهجرت ابابکر فلم تزل مهاجرته حتی توفیت ...؛ صحیحمسلم، ج۵، ص۱۵۳)
◻️ واقعا چگونه میتوانیم میان جمله "فرَضِیَت راضی شد" و جملهی "فَغَضِبَت غضبناک گردید" جمع کنیم؟ به گفته بخاری، غضب و خشم و ناراحتی حضرت فاطمه(س) از خلیفه اول تا آخر عمر آن بانوی پاک و بهشتی ادامه داشت؛ پس هیچ صحبتی از راضی شدن و رضایت دادن حضرت فاطمه(س) در میان نیست.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
این که دارد میرود از خانه ، سامان من است
بسکه حیرانش شدم یک شهر حیران من است
نیست دیگر هیچ امیدی برمداوای دلم
اینکه افتاده به جانش درد،درمان من است
گریه هایش گریهی درد است، درد بی کسی
فاطمه گریان پهلو نیست ، گریان من است
بازهم ازحق کعبه برنخواهد داشت دست
فاطمه دست شکسته ش هم به دامان من است
لااقل گیسوی زینب را کمی شانه بزن
فاطمه جان شانه کردن حق طفلان من است
اینکه بین دنده بشکسته گیر افتاده است
ظاهرا آه تو اما باطنا جان من است
میهمان سرزده خوب است،لیک اینگونه نه
چه شده از صبح تابوت تو مهمان من است؟
چند روزی موی تو شانه نخورده فاطمه
گیسوان سوخته حالا پریشان من است
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
بچه ها در اشتباه نباید سرزنش شوند.
وقتی لقب های "بی شعور و کودن و احمق" به کودک می دهیم، تحقیر می کنیم و وقتی لقب های "دکتر، مهندس، هنرمند و فرشته"می دهیم، خود شیفته اش می کنیم. بدون اینکه عملی انجام داده باشه و بدون اینکه به کارش اشاره کنیم و کارش را نقد یا تأیید کنیم.
تأیید برای کار است، نه برای ذهنیت او.
کودک باید عمل کند و تأیید شود و حتی وقتی عمل کرد و عملش اشتباه بود، اشتباهش هم تأیید می شود ولی بعدازاشتباه به اومسولیت می دهیم تاجبران کند.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
آوای مادرانه - قسمت سوم.mp3
8.14M
#آوای_مادرانه
قسمت سوم
با حال خوب گوش کنید.
روایت آوای مادرانه ادامه دارد ...
📚 @dastanak_ir 👈💯
مردی داشت در جنگلهای آفریقا قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دایم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید. به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنهایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش میآید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم میزد داشت به او نزدیک و نزدیکتر میشد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود. سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد.تا مقداری صدای نعرههای شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه اژدهایی عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظهشماری میکند. مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و اژدها فکر میکرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند از پایین چاه از طناب بالا میآیند و همزمان دارند طناب را میخورند و میبلعند. مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب فراوان داشت طناب را تکان میداد تا موشها سقوط کنند اما فایدهایی نداشت و از شدت تکان دادن طناب داشت با دیوارهی چاه برخورد میکرد که ناگهان دید بدنش با چیز نرمی برخورد کرد. خوب که نگاه کرد دید کندوی عسلی در دیوارهی چاه قرار دارد و دستش که آغشته به عسل بود را لیسید و از شیرینی عسل لذت برد و شروع کرد به خوردن عسل و شیر و اژدها و موشها را فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید.
#خواب ناراحتکنندهای بود و تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد و نزد عالمی رفت که تعبیر خواب میکرد و آن عالم به او گفت تفسیر خوابت خیلی ساده است:
شیری که دنبالت میکرد ملک الموت (عزراییل) بوده...
چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت است...
طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است...
و موش سفید و سیاهی که طناب را میخوردند همان شب و روز هستند که عمر تو را میگیرند...
مرد گفت ای شیخ پس جریان عسل چیست؟
گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ و حساب و کتاب را فراموش کردهای...
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
يک خانم معلم رياضي به يک پسر هفت ساله رياضي ياد ميداد. يک روز ازش پرسيد: اگر من بهت يک سيب و يک سيب و يکي بيشتر سيب بدهم تو چند تا سيب خواهي داشت؟
پسر بعد از چند ثانيه با اطمينان گفت: ۴ تا!
معلم نگران شده انتظار يک جواب صحيح آسان رو داشت.
او نا اميد شده بود. او فکر کرد : شايد بچه خوب گوش نکرده است ... تکرار کرد: خوب گوش کن، خيلي ساده است, اگر به دقت گوش کني ميتوني جواب صحيح بدهي.
اگر من به تو يک سيب و يک سيب ديگه و يکي بيشتر سيب بدهم تو چند تا سيب خواهي داشت؟
پسر که در قيافه معلمش نوميدي ميديد دوباره شروع کرد به حساب کردن با انگشتانش. تلاش او براي يافتن جواب صحيح نبود تلاشش براي يافتن جوابي بود که معلمش را خوشحال کند. براي همين با تامل پاسخ داد: 4 تا !!!
نوميدي در صورت معلم باقي ماند و به يادش اومد که پسر توت فرنگي رو دوست دارد.
او فکر کرد شايد پسرک سيب رو دوست ندارد و براي همين نميتونه تمرکز داشته باشه.
در اين موقع او با هيجان فوق العاده و چشمهاي برقزده پرسيد: اگر من به تو يک توت فرنگي و يکي ديگه و يکي بيشتر توت فرنگي بدهم تو چند تا توت فرنگي خواهي داشت؟
معلم خوشحال بنظر ميرسيد.
پسرک با انگشتانش دوباره حساب کرد. و سپس با تامل جواب داد: 3تا!
حالا خانم معلم تبسم پيروزمندانه اي داشت. براي نزديک شدن به موفقيتش او خواست به خودش تبريک بگه ولي يک چيزي مانده بود.
او دوباره از پسر پرسيد: اگر من به تو يک سيب و يک سيب ديگه و يکي ديگه بيشتر سيب بدهم تو چند تا سيب خواهي داشت؟ پسرک فوري جواب داد : 4 تا !!!
خانم معلم مبهوت شده بود و با صداي گرفته و خشمگين پرسيد: چطور؟ آخه چطور؟!
پسرک با صداي پايين و با تامل پاسخ داد : خانوم اجازه ؟! براي اينکه من قبلا يک سيب تو کيفم داشتم !!! 😊
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ #داستان_شب ✨
📚 @dastanak_ir 👈💯
امیرالمؤمنین علی علیه السلام و سپاهیانش، سوار بر اسبها، آهنگ حركت به سوی نهروان داشتند. ناگهان یكی از سران اصحاب رسید و مردی را همراه خود آورد و گفت: «یا امیرالمؤمنین این مرد «ستاره شناس» است و مطلبی دارد، می خواهد به عرض شما برساند».
ستاره شناس: «یا امیرالمؤمنین در این ساعت حركت نكنید، اندكی تأمل كنید، بگذارید اقلا دو سه ساعت از روز بگذرد، آنگاه حركت كنید».
امام (ع):«چرا؟»
- چون اوضاع كواكب دلالت می كند كه هر كه در این ساعت حركت كند از دشمن شكست خواهد خورد و زیان سختی بر او و یارانش وارد خواهد شد، ولی اگر در آن ساعتی كه من می گویم حركت كنید، ظفر خواهید یافت و به مقصود خواهید رسید».
- این اسب من آبستن است، آیا می توانی بگویی كره اش نر است یا ماده؟
- اگر بنشینم حساب كنم می توانم.
- دروغ می گویی، نمی توانی، قرآن می گوید: هیچ كس جز خدا از نهان آگاه نیست. آن خداست كه می داند چه در رحم آفریده است.
محمد، رسول خدا، چنین ادعایی كه تو می كنی نكرد. آیا تو ادعا داری كه بر همه ی جریانهای عالم آگاهی و می فهمی در چه ساعت خیر و در چه ساعت شر می رسد.
پس اگر كسی به تو با این علم كامل و اطلاع جامع اعتماد كند به خدا نیازی ندارد.
بعد به مردم خطاب فرمود: «مبادا دنبال این چیزها بروید، اینها منجر به كهانت و ادعای غیبگویی می شود. كاهن همردیف ساحر است و ساحر همردیف كافر و كافر در آتش است».
آنگاه رو به آسمان كرد و چند جمله دعا مبنی بر توكل و اعتماد به خدای متعال خواند.
سپس رو كرد به ستاره شناس و فرمود:
«ما مخصوصا برخلاف دستور تو عمل می كنیم و بدون درنگ همین الآن حركت می كنیم».
فورا فرمان حركت داد و به طرف دشمن پیش رفت. در كمتر جهادی به قدر آن جهاد، پیروزی و موفقیت نصیب علی علیه السلام شده بود
داستان راستان،شهید مطهری،جلد اول.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه اطلاع یافتن مادر شهیدحشمت الله عسگری از خبر پیداشدن پیکر فرزند شهیدش پس از ۳۰سال
📚 @dastanak_ir 👈💯
#معرفی_کتاب
📚 عنوان کتاب؛ یورش به خانهی وحی
📝مولف؛ آیتالله جعفر سبحانی
💢 مباحث کتاب به صورت ذیل سامان یافته است:
📝در بخش نخست؛
مؤلف، منابع و مآخذی معتبر از برخی از مشاهیر علمای اهل سنت همراه با ذکر اسناد و دلایل کافی اشاره نموده مبنی بر این که نسبت به هتک حرمت خانهی صدیقه شهیده مصمم بودهاند.
📝در بخش دوم؛
منابع و مآخذی معتبر از علما و مشاهیر اهل سنت نقل میکند که آنان یورش به بیت وحی (خانه فاطمه زهرا سلامالله علیها) را به نحو صریح و روشن نقل و آن را تأیید کردهاند.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
نشریه معارف.pdf
19.48M
نشریه الکترونیکی معارف
(ویژه اساتید معارف دانشگاهها)
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#باهم_ببینیم
فیلم : «تبدیل شوندگان »
محصول کشور : ایالات متحده آمریکا
✅ تحلیلی کوتاه بر فیلم سینمایی هالیوودی تبدیل شوندگان، که در این فیلم آخرالزمانی به تهدید دنیا از جانب آمریکا تاکید می شود که نشان دهد آمریکا کدخدای دنیا است و یکی از دشمنان اصلی تهدید کننده آرامش دنیا را نظام جمهوری اسلامی ایران معرفی می کند. همچنین در این فیلم به مقدسات شیعیان همچون ائمه اطهار ع و امام زمان عج و پیامبر اسلام توهین شده و صحنه های زننده نیز به راحتی به نمایش گذاشته می شود. بنابراین نیاز است که صاحبان اندیشه و قلم و اساتید بزرگوار، شبهات پیرامون این مسائل را بخوبی برای دانشجویان تبیین و تحلیل نمایند.
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال ۱۴ نفری که واکسن به آنها تزریق شده خوب است
🔹رئیس ستاد اجرایی فرمان امام (ره): هیچ یک از ۱۴ داوطلب واکسن کرونا عوارضی نداشتهاند، با ادامه این روند ظرف سه ماه آتی به تولید۱۲ تا ۱۴ میلیون دز واکسن ایرانی خواهیم رسید. سومین مرحله تزریق نیز امروز انجام خواهد شد.
📚 @dastanak_ir 👈💯
#داستان_خیر_و_شر یکی از داستانهای حکیم نظامی گنجه ای در هفت پیکر است. مرحوم مهدی آذر یزدی آنرا به زبان امروزی بازنویسی کرده که تقدیم شما کاربران عزیز میشود.
۱- خیر و شر و دوران کودکی
صدها سال پیش از این، یک روز بچه ها جمع شده بودند و بازی می کردند. بازی ایشان یک «رئیس» لازم داشت. برای انتخاب رئیس قرعه کشیدند و نام «شر» در آمد. «شر» نام یکی از بچه ها بود. بچه ها از «شر» راضی نبودند، چون که او را می شناختند و بارها دیده بودند که هروقت «شر» «اوسا» ]اوستا[ می شود زورگویی می کند و زیر بار حرف حسابی نمی رود و می خواهد بزرگی به خرج دیگران بدهد.
این بود که بچه ها یک صدا گفتند: «نه، ما این قرعه کشی را قبول نداریم، ما «شر» را قبول نداریم، اشتباه شده و باید دوباره از سر شروع کنیم.»
«شر» که از درست بودن قرعه اطمینان داشت از این حرف خیلی لجش گرفت و فریاد زد: چرا قبولم ندارید؟ ما که هنوز بازی را شروع نکرده ایم، از کجا می دانید که من بدم؟
یکی از بچه ها گفت: «ما چندبار امتحان کرده ایم، تو وقتی مثل همه بازی می کنی بد نیستی ولی عیب تو این است که وقتی اسمت را گذاشتند «اوسا» دیگر حرف حسابی سرت نمی شود، گردن کلفتی می کنی، جر می زنی، دغل بازی می کنی. با قویترها یار می شوی وحق ضعیف ها را پامال می کنی، دعوا راه می اندازی و صدای بزرگترها در می آید. ولی ما می خواهیم بازی کنیم و همه باهم برابر و برادر باشیم، بگذار «اوسا» یکی دیگر باشد.»
رسم دنیا این است که وقتی همه با هم یک چیزی را بخواهند یک نفر نمی تواند با همه در بیفتد. ناچار «شر» هم قبول کرد و قرعه کشی تجدید شد.
این بار قرعه به نام «خیر» در آمد. «خیر» اسم یکی دیگر از بچه ها بود، و همه خوشحال شدند و برای او فریاد شوق کشیدند. «خیر» پسر خوبی بود و همه او را دوست می داشتند چون که با تربیت بود، هرگز به کسی حرف بد نمی زد و در بازی بی انصافی نمی کرد و با همه مهربان بود و هیچ کس نمی توانست از کارهای «خیر» ایراد بگیرد.
وقتی بچه ها از «اوسا» شدن «خیر» خوشحال شدند «شر» از زور حسودی رنگش سرخ شده بود و «خیر» هم این را فهمید و برای اینکه دل خوری پیدا نشود گفت: حالا من «شر» را به جای وردست و معاون خودم انتخاب می کنم و «شر» هم مطابق میل همه بازی می کند.
پیش از اینکه بچه ها حرفی بزنند «شر» میان حرف او دوید گفت: «نه، من بازی نمی کنم، من می خواهم بروم.»
«شر» خیلی رنجیده بود، به شخصیتش بر خورده بود، و با اینکه «خیر» در این میان تقصیری نداشت از او رنجیده بود و نتوانست این تحقیر را تحمل کند، قهر کرد و با چشمان اشک آلود به خانه رفت.
آن روز گذشت و بچه ها هر روز بازی می کردند و این پیشامد هم فراموش شد اما «شر» آن را فراموش نکرد. کینه «خیر» را در دل گرفت، و همیشه در پشت سر از او بدگویی می کرد که: «خیر» بی عرضه است، از دعوا فرار می کند، «خیر» ترسو است همراه من به صحرا نمی آید، «خیر» خودپسند است خاک بازی نمی کند. و از این حرف ها. اما برای اذیت کردن «خیر» بهانه ای پیدا نمی کرد چونکه «خیر» بسیار مهربان بود و آنقدر خوب بود که نمی شد از او بهانه بگیرند و هر وقت هم «شر» اورا مسخره می کرد، دیگران از «خیر» طرفداری می کردند.
سالها گذشت و « خیر و شر » هم مانند بچه های دیگر زندگی می کردند، همبازی بودند، همشهری بودند، بچه محل بودند، و بعدهم بزرگتر شده بودند و کمتر یکدیگر را می دیدند، و «خیر» بیشتر با آدمهای خوب معاشرت داشت و «شر» همانطور که خودش می پسندید با آدمهای مثل خودش راه می رفت و هر کسی به کاری مشغول بود.
این بود تا یک سال که «خیر» می خواست از آن شهر به شهر دیگر سفر کند و آنجا بماند.
در آن زمانها راه های بیابانی چندان امن و امان نبود. همان طور که در آبادی ها هم هنوز وسیله ای مثلا مانند بانکها برای نگهداری امانت های قیمتی یا نقدینه ها پیدا نشده بود. این بود که بعضی از مردم هرگاه نگهداری نقدینه ها را دشوار می دیدند آنها را مانند گنجی در محلی پنهان می کردند و جای آن را به کسی نمی گفتند و بعدها به دست دیگران می افتاد.
در مسافرت هم کسانی که همراه قافله های بزرگ نبودند سعی می کردند تا حد ممکن، چیزهای گران قیمت همراه نداشته باشند یا نقدینه ای که دارند پنهان و پوشیده باشد تا راهزنان به طمع نیفتند و خودشان آسوده خاطر باشند
«خیر» هم هر چه اثاث زیادی داشت فروخته بود و به جای آنها دو دانه جواهر خریده بود که بتواند پنهان کند و همراه خود ببرد و در شهر دیگر بفروشد و سرمایه زندگی کند
روزهای آخر که «خیر» کم کم با دوستان خدا حافظی می کرد «شر» خبردار شد که «خیر» می خواهد از آن شهر برود.
«شر» هم فکری کرد و با خود گفت: «من باید بفهمم که «خیر» چه خیال دارد، «خیر» همیشه فکرهایش خوب است و مردم خیلی از او تعریف میکنند، من هم نباید بیکار بنشینم»
لذا تصمیم گرفت تا او همراه «خیر» شود
#داناب (داستانکونکاتناب)
📚 @dastanak_ir