1_119008003.mp3
3.44M
داستان شب اول قبر میرزا عبدالله گلپایگانی (نقل از آیت الله اراکی)
🔹 کوچکهای بزرگ!!
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
دو خاطره متفاوت و قابل تأمل از گم شدن مداد سياه دو نفر در دوران دبستان:
📚 @dastanak_ir
۱. مرد اول ميگفت:
«چهارم ابتدايي بودم.
در مدرسه مداد سياهم را گم کردم.
وقتي به مادرم گفتم، سخت مرا تنبيه کرد و به من گفت که بيمسئوليت و بيحواس هستم. آن قدر تنبيه مادرم برايم سخت بود که تصميم گرفتم ديگر هيچ وقت دست خالي به خانه برنگردم و مدادهاي دوستانم را بردارم.
روز بعد نقشهام را عملي کردم. هر روز يکي دو مداد کش ميرفتم تا اينکه تا آخر سال از تمامي دوستانم مداد برداشته بودم.
ابتداي کار خيلي با ترس اين کار را انجام ميدادم ولي کمکم بر ترسم غلبه کردم و از نقشههاي زيادي استفاده کردم تا جايي که مدادها را از دوستانم ميدزديدم و به خودشان ميفروختم.
بعد از مدتي اين کار برايم عادي شد. تصميم گرفتم کارهاي بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدير مدرسه گسترش دادم.
خلاصه آن سال برايم تمرين عملي دزدي حرفهاي بود تا اينکه حالا تبديل به يک سارق حرفهاي شدم!»
۲. مرد دوم ميگفت:
«دوم دبستان بودم. روزي از مدرسه آمدم و به ماردم گفتم مداد سياهم را گم کردم.
مادرم گفت خوب چه کار کردم بدون مداد؟ گفتم از دوستم مداد گرفتم. مادرم گفت خوبه و پرسيد که دوستم از من چيزي نخواست؟ خوراکي يا چيزي؟ گفتم نه. چيزي از من نخواست.
مادرم گفت پس او با اين کار سعي کرده به ديگري نيکي کند، ببين چقدر زيرک است. پس تو چرا به ديگران نيکي نکني؟ گفتم چگونه نيکي کنم؟ مادرم گفت دو مداد ميخريم، يکي براي خودت و ديگري براي کسي که ممکن است مدادش گم شود.
آن مداد را به کسي که مدادش گم ميشود ميدهم و بعد از پايان درس پس ميگيرم.
خيلي شادمان شدم و بعد از عملي کردن پيشنهاد مادرم، احساس رضايت خوبي داشتم آن قدر که در کيفم مدادهاي اضافي بيشتري ميگذاشتم تا به نفرات بيشتري کمک کنم.
با اين کار، هم درسم خيلي بهتر از قبل شده بود و هم علاقهام به مدرسه چند برابر شده بود. ستاره کلاس شده بودم به گونهاي که همه مرا صاحب مدادهاي ذخيره ميشناختند و هميشه از من کمک ميگرفتند.
حالا که بزرگ شدهام و از نظر علمي در سطح عالي قرار گرفتهام و تشکيل خانواده دادهام، صاحب بزرگترين جمعيت خيريه شهر هستم.»
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
⛔⛔معجزه در بيمارستان شهید صدوقی یزد
جان هرکس دست خداست پس یاخدا😭😭😭😭
شب گذشته زنی در ICU بیمارستان شهید صدوقی بوده ..
شوهرش نمیتوانسته جلوی اشکهایش را بگیرد.
دکتر اعلام میکنه : ما همه تلاشمان را میکنیم اما هیچ چیز رو تضمین نمی کنیم.
بدن همسرت هیچ عکس العملی از خودش نشون نمیده، به نظر میرسه که به کما رفته.
شوهر التماس میکنه : دکتر زنم رو نجات بدین. اون فقط 36 سالشه، بچه هاش به مادر نیاز دارن.
ناگهان به شکل معجزه آسایی دستگاه ECG قلب دیوانه وار شروع به زدن میکنه،
یکی از دستهای خانم تکان میخوره، لبانش شروع به حرکت کرد و ....
و زن چشماش رو بازمیکنه و به شوهرش میگه:
(( خدا خفت بکنه من 34سالمه 😂😂))
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
رفتم چشم پزشکی میگم چشمم ضعیفه ...
معاینه کرد، گفت: برو اتاق بغلی دستتو گچ بگیرم....
گفتم: آقای دکتر جه ربطی داره؟ 😳🤔
گفت: اگه دستاتو گچ نگیرم تا سه ماه دیگه کور میشی بدبختِ فضای مجازی 😕😂😂
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
زني به شيطان گفت: آيا آن مرد خياط را ميبيني؟ ميتواني بروي وسوسهاش کني که همسرش را طلاق دهد؟
📚 @dastanak_ir
شيطان گفت: آري و اين کار بسيار آسان است.
پس شيطان به سوي مرد خياط رفت و به هر طريقي سعي ميکرد او را وسوسه کند. اما مرد خياط همسرش را بسيار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نميکرد.
پس شيطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خياط اعتراف کرد.
سپس زن گفت: اکنون آنچه اتفاق ميافتد را تماشا کن!
زن به طرف مرد خياط رفت و به او گفت:
چند متري از اين پارچهي زيبا ميخواهم پسرم ميخواهد آن را به معشوقهاش هديه دهد.
پس خياط پارچه را به زن داد.
سپس آن زن رفت به خانه مرد خياط و در زد و زن خياط در را باز کرد وآن زن به او گفت: اگر ممکن است ميخواهم براي اداي نمازوارد خانهتان شوم، و زن خياط گفت: بفرماييد،خوش آمديد
آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خياط متوجه شود و سپس از خانه خارج
شد.
و هنگامي که مرد خياط به خانه برگشت آن پارچه را ديد و فورا داستان آن زن و معشوقهي پسرش را به ياد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد
سپس شيطان گفت: اکنون من به مکر زنان اعتراف ميکنم و آن زن گفت: کمي صبر کن!
نظرت چيست اگر مرد خياط و همسرش را به همديگر بازگردانم؟؟؟!!!
شيطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟
آن زن روز بعدش رفت پيش خياط و به او گفت:
يکي ديگر از همان پارچهي زيبايي را که ديروز از شما خريدم ميخواهم براي اينکه ديروز رفتم به خانهي زني محترم براي اداي نماز و آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشيدم دوباره بروم و پارچه را از او بگيرم!
و اينجا مرد خياط رفت و از همسرش عذرخواهي کرد و او را برگرداند به خانه اش.
و الان شيطان در بيمارستان رواني به سر ميبرد و اطلاعات ديگري از شيطان نداريم.😁😂
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
7.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 در داستان حضرت موسی و خضر علیهما السلام چرا حضرت موسی علیه السلام که پیامبر بود باید از حضرت خضر تبعیت می کرد و علمش از او کم بود؟؟
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
✨ #زنگ_تفکر ✨
اﮔﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻏﯿﺒﺖ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﺑﺎﻧﮑﻬﺎ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺑﻤﺎﻥ ﺑرداشته ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻏﯿﺒﺖ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﻭﺍﺭﯾﺰ ﮐﻨﻨﺪ، ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﺍﻣﻮﺍﻟﻤﺎﻥ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ.
ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻓﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻓﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﯼ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵﺗﺮ ﻭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﻧﺪ؟
نگذارید گوشهایتان گواه چیزی باشد که چشمهایتان ندیده، نگذارید زبانتان چیزی را بگوید که قلبتان باور نکرده.
صادقانه زندگی کنید. ما موجودات خاکی نیستیم که به بهشت میرویم.ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر برآورده ایم...
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
بزرگ مرد
📚 @dastanak_ir
مرد با ظاهر ساده وارد رستوران هتلی شد و پشت میزی نشست. خدمتکار برای سفارش گرفتن سراغش رفت.
پسر پرسید : چلو کباب سلطانی چند است ؟
خدمتکار گفت : ۴۰ هزار تومان
مرد دستش را در جیبش کرد. پول تمام جیب هایش را در آورد و شمرد بعد پرسید: چلو کباب ساده چند است؟
خدمتکار با توجه به اینکه تمام میز ها پر شده بود و عده ای بیرون رستوران منتظر خالی شدن میز ایستاده بودند با بی حوصلگی گفت:
۳۵ هزار تومان.
مرد دوباره پولهایش را شمرد و گفت:
برای من یک دست چلو کباب ساده بیاورید.
خدمتکار غذا را به همراه صورت حساب روی میز گذاشت و رفت. مرد غذایش را تمام کرد و رفت .هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت. پسر بچه در کنار بشقاب خالی ۵ هزار تومان برای انعام او گذاشته بود!!.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
#غرور_پیازی
پیازهای روی صندوق بادی به گلو انداختند و نیم نگاهی به پیازهای زیرین کردند و گفتند:عجب هوایی !از این بالا همه چیز پیداست...
پیازهای ته صندوق آهی کشیدند.
ناگهان مرد میوه فروش پیازهای روی صندوق را یکی یکی برداشت و داخل کیسه ریخت. پیازهای روی صندوق ته کیسه رفتند. ناراحت و غمگین شدند.خانمی کیسه را از مرد میوه فروش گرفت و به راه افتاد.
پیازهای روی کیسه خوشحال بودند نگاهی به پیازهای ته کیسه کردند و گفتند بالا بودن حق ما بود...
خانم پیازها را یکی یکی در ظرف گذاشت ،پیازهای ته کیسه روی ظرف چیده شدند، آنها به پیازهای ته ظرف خندیدند و گفتند وقت بالا نشینی شما کوتاه بود. حق ما است که در روی ظرف باشیم.
چند ساعتی نگذشته بود که خانم خانه چندپیاز از روی ظرف برداشت و با چاقویی تیز به جان آنها افتاد.
پیازهای ته ظرف خوشحال بودند که ته ظرف هستند...
یا ایها الانسان ماغرک بربک الکریم
ای انسان
چه چیزی تو را به پروردگار بزرگوارت #مغرور کرده است؟.(انفطار آیه ۶)
#گروه_گلهای_بهشتی
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
8.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥سخنان شنيدنی امام خمينی(ره) در مورد مناجات مشهور ماه شعبان
💠مناجات «شعبانیه» را خواندید؟ بخوانید آقا!
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
#یک_قطعه_کتاب
✍ درست است که مردم با بعثت پیامبر اکرم خدا را با چشم سر ندیدند و این امری محال است، ولی کلمات خداوندی در قرآن مجید تا آنجا که مردم بتوانند از استعداد خدایابی خود استفاده کنند، خدا را برای آنان قابل شهود ساخت، کلمات علیای خداوندی، علم، قدرت و دیگر صفات، جمال و جلال کبریایی را قابل دریافت کرد.
🔰 این کلمات، خبر از هستی و جریان آن را داد که هیچ مخبری جز خالق آن هستی نمیتوان چنین خبری را بدهد، واقعیات را آنچنان روشن ساخت که با هیچ وسیله و ابزاری نمیتوان به آنها رسید،
✅ حيات معقول را با همه ابعاد و سطوح و استعدادها و سرمایههایی که دارد و به کدامین فعلیتها و کمالات میتواند برسد، چنان بیان فرمود که فروغ ربانی حاصل از معرفت انسان بدانگونه که خدا طرح فرموده است برای هر انسان آگاهی قابل شهود میباشد.
📚 استاد #علامه_جعفری، حيات معقول
#گروه_تبلیغی_یارمهربان 📚
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
🌸فرا رسیدن ماه پیامبر اعظم«صلیاللهعلیهوآله» ماه شعبان المعظّم، را به محضر سالکان إلی الله تبریک عرض میکنیم.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir