فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کجای قرآن آمده حجابت را حفظ کن؟
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﯾﮑﻢ ﺧﻮﺩﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﮐﻨﻢ
ﺑﻪ مامانم ﮔﻔﺘﻢ:مامااااان ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ دختر ﺩﻧﯿﺎ ﭼﻪ ﺣﺴﯽ ﺩﺍﺭﻩ؟
ﮔﻔﺖ تجربه نکردم ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ...
برو ﺍﺯ مادر ﺑﺰﺭﮔﺖ ﺑﭙﺮﺱ 😐😂
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﺕ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺭﻥ؟
ﭼﻮﭘﻮﻥ : ﮐﺪﻭﻣﺎ؟ﺳﻔﯿﺪﺍ ﯾﺎ ﺳﯿﺎﻫﺎ؟
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﺳﯿﺎﻫﺎ .
ﭼﻮﭘﻮﻥ : ﻋﻠﻒ میخورن
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﺳﻔﯿﺪﺍ ﭼﯽ؟
ﭼﻮﭘﻮﻥ : ﺍﻭﻧﺎﻫﻢ ﻋﻠﻒ ﻣﯿﺨﻮﺭﻥ .
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﺷﺒﺎ ﮐﺠﺎ ﻧﮕﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﺍﺭﯼ؟
ﭼﻮﭘﻮﻥ: ﺳﻔﯿﺪﺍ ﯾﺎ ﺳﯿﺎﻫﺎ؟
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﺳﯿﺎﻫﺎ .
ﭼﻮﭘﻮﻥ : ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺰﺭگه
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﺳﻔﯿﺪﺍ ﭼﯽ؟
ﭼﻮﭘﻮﻥ : ﺍﻭﻧﺎ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺗﻮ ﻫﻤﻮﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺰﺭﮔﻪ .
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﺑﺎ ﭼﯽ ﺗﻤﯿﺰﺷﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﭼﻮﭘﻮﻥ : ﺳﻔﯿﺪﺍ ﯾﺎ ﺳﯿﺎﻫﺎ؟
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﺳﯿﺎﻫﺎ .
ﭼﻮﭘﻮﻥ : ﺑﺎ ﺁﺏ ﺗﻤﯿﺰﺷﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﻢ .
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﺳﻔﯿﺪﺍ ﺭﻭ ﺑﺎ ﭼﯽ؟
ﭼﻮﭘﻮﻥ : ﺍﻭﻧﺎﺭﻭﻫﻢ ﺑﺎ ﺁﺏ ﺗﻤﯿﺰﺷﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﻢ .
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭﻩ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﯿﮕﻪ :
اگه فرقی ندارن چرا هی میپرسی سیاها یا سفیدا؟؟
مگه من مسخره توام
ﭼﻮﭘﻮﻥ میگه: ﺁﺧﻪ ﺳﻔﯿﺪﺍ ﻣﺎﻝ ﻣﻨﻪ .
ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭ : ﺳﯿﺎﻫﺎ ﻣﺎﻝ ﮐﯿﻪ؟
ﭼﻮﭘﻮﻥ : ﺍﻭﻧﺎﻫﻢ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﻣﻪ
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚 نادر ابراهیمی میگفت:
🔸زندگی را با چیزهای بسیار ساده پر باید کرد. سادهها سطحی نیستند.
🔸خرید چند سیب ترش میتواند به عمق فلسفهی ملاصدرا باشد. مشکل ما این نیست که برای شیرین کردن زندگی معجزه نمیکنیم؛ مشکل ما این است که همانقدر که ویران میکنیم نمیسازیم؛ همانقدر که کهنه میکنیم تازگی نمیبخشیم؛ همانقدر که دور میشویم باز نمیگردیم.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
ﻣﺮﺩﻱ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﺵ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺷﻨﻮﺍﻳﻲ ﺍﺵ ﮐﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ...
ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺵ ﺭﺳﻴﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎﻳﺪ ﺳﻤﻌﮏ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭﻟﻲ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﻣﻴﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ.
ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺰﺩ ﺩﮐﺘﺮ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﻲ ﺷﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻣﺸﮑﻞ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﻣﻴﺎﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ.
ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ : ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻲ ﺩﻗﻴﻘﺘﺮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﻳﻲ ﮐﻪ ﻣﻴﺰﺍﻥ ﻧﺎﺷﻨﻮﺍﻳﻲ ﻫﻤﺴﺮﺕ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ ، ﺁﺯﻣﺎﻳﺶ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﻱ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ.
ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻩ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ...
«ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺭ ﻓﺎﺻﻠﻪ 4 ﻣﺘﺮﻱ ﺍﻭ ﺑﺎﻳﺴﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﻣﻌﻤﻮﻟﻲ، ﻣﻄﻠﺒﻲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮ . ﺍﮔﺮ ﻧﺸﻨﻴﺪ، ﻫﻤﻴﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻓﺎﺻﻠﻪ 3 ﻣﺘﺮﻱ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﻦ. ﺑﻌﺪ ﺩﺭ 2 ﻣﺘﺮﻱ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺗﺎ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺪﻫﺪ.»
ﺁﻥ ﺷﺐ ﻫﻤﺴﺮ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺗﻬﻴﻪ ﺷﺎﻡ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻲ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺖ: ﺍﻻﻥ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﺎ ﺣﺪﻭﺩ 4 ﻣﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﻢ.
ﺳﭙﺲ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﻣﻌﻤﻮﻟﻲ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﭘﺮﺳﻴﺪ:
« ﻋﺰﻳﺰﻡ، ﺷﺎﻡ ﭼﻲ ﺩﺍﺭﻳﻢ؟ » ﺟﻮﺍﺑﻲ ﻧﺸﻨﻴﺪ ﺑﻌﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﻳﮏ ﻣﺘﺮ ﺑﻪ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺟﻮﺍﺑﻲ ﻧﺸﻨﻴﺪ.
ﺑﺎﺯﻫﻢ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺭﺳﻴﺪ. ﺳﻮﺍﻟﺶ ﺭﺍ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﺯﻫﻢ ﺟﻮﺍﺑﻲ ﻧﺸﻨﻴﺪ. ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ : «ﻋﺰﻳﺰﻡ ﺷﺎﻡ ﭼﻲ ﺩﺍﺭﻳﻢ؟» ﻭ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ:
ﻣﮕﻪ ﮐﺮﻱ؟! ﺑﺮﺍﻱ ﭼﻬﺎﺭﻣﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﻣﻴﮕﻢ : ﺧﻮﺭﺍﮎ ﻣﺮﻍ!
⭕️ گاهی ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳت برخلاف آنچه ﻓﮑﺮ ميکنيم، مشکل ﺩﺭ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺷﺪ؛ ﺷﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به تو از دور سلام...
#شب_جمعه
#محمد_حسين_پويانفر
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
❤️ #مواظب_باش_حق_مردم_به_گردنت_
نباشه...
🌸یک روز قرار شد والیبال بازی کنیم، من کتانی نداشتم. به یکی از رفقای ابراهیم که کتانی چینی قدیمی پایش بود گفتم: کتانی ات را بده من برم توی زمین. دمپایی خودم را به او دادم و کتانی اش را گرفتم. مشغول بازی شدیم. بعد از بازی دیدم که او رفته. من هم به خانه برگشتم.
🌸هنوز ساعتی نگذشته بود که دیدم ابراهیم به درب منزل ما آمد. با خوشحالی به استقبالش رفتم. گفتم: چه خبر از این طرفا؟! بی مقدمه گفت: سعید، خدا توی قیامت از هر چی بگذرد از حق الناس نمی گذرد. برای همین توی زندگی مواظب باش حق مردم به گردنت نباشه.
🌸بعد ادامه داد: تا می تونی به وسیله ای که مال خودت نیست نزدیک نشو. خیلی مراقب باش! گفتم: آقا ابرام من نوکرتم. چشم. راستی این رفیقت که کتونی ازش گرفتم، نمی دونم کجاست. قبل از پایان بازی رفت....
(شهید #ابراهیم_هادی خیلی روی حق الناس حساس بودند)
📚 سلام بر ابراهیم۲ /ص 60
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
#چهل_گام_تا_بندگی
🔸گام هجدهم «۱۸ ذیالقعده»
رابطه انتظار فرج و ظهور حضرت
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
ﻣﺮﺩﻱ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﺵ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺷﻨﻮﺍﻳﻲ ﺍﺵ ﮐﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ...
ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺵ ﺭﺳﻴﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎﻳﺪ ﺳﻤﻌﮏ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭﻟﻲ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﻣﻴﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ.
ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺰﺩ ﺩﮐﺘﺮ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﻲ ﺷﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻣﺸﮑﻞ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﻣﻴﺎﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ.
ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ : ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻲ ﺩﻗﻴﻘﺘﺮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﻳﻲ ﮐﻪ ﻣﻴﺰﺍﻥ ﻧﺎﺷﻨﻮﺍﻳﻲ ﻫﻤﺴﺮﺕ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ ، ﺁﺯﻣﺎﻳﺶ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﻱ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ.
ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻩ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ...
«ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺭ ﻓﺎﺻﻠﻪ 4 ﻣﺘﺮﻱ ﺍﻭ ﺑﺎﻳﺴﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﻣﻌﻤﻮﻟﻲ، ﻣﻄﻠﺒﻲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮ . ﺍﮔﺮ ﻧﺸﻨﻴﺪ، ﻫﻤﻴﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻓﺎﺻﻠﻪ 3 ﻣﺘﺮﻱ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﻦ. ﺑﻌﺪ ﺩﺭ 2 ﻣﺘﺮﻱ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺗﺎ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺪﻫﺪ.»
ﺁﻥ ﺷﺐ ﻫﻤﺴﺮ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺗﻬﻴﻪ ﺷﺎﻡ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻲ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺖ: ﺍﻻﻥ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﺎ ﺣﺪﻭﺩ 4 ﻣﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﻢ.
ﺳﭙﺲ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﻣﻌﻤﻮﻟﻲ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﭘﺮﺳﻴﺪ:
« ﻋﺰﻳﺰﻡ، ﺷﺎﻡ ﭼﻲ ﺩﺍﺭﻳﻢ؟ » ﺟﻮﺍﺑﻲ ﻧﺸﻨﻴﺪ ﺑﻌﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﻳﮏ ﻣﺘﺮ ﺑﻪ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺟﻮﺍﺑﻲ ﻧﺸﻨﻴﺪ.
ﺑﺎﺯﻫﻢ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺭﺳﻴﺪ. ﺳﻮﺍﻟﺶ ﺭﺍ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﺯﻫﻢ ﺟﻮﺍﺑﻲ ﻧﺸﻨﻴﺪ. ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ : «ﻋﺰﻳﺰﻡ ﺷﺎﻡ ﭼﻲ ﺩﺍﺭﻳﻢ؟» ﻭ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ:
ﻣﮕﻪ ﮐﺮﻱ؟! ﺑﺮﺍﻱ ﭼﻬﺎﺭﻣﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﻣﻴﮕﻢ : ﺧﻮﺭﺍﮎ ﻣﺮﻍ!
⭕️ گاهی ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳت برخلاف آنچه ﻓﮑﺮ ميکنيم، مشکل ﺩﺭ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺷﺪ؛ ﺷﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
*🌴 آقا ممنون، سیر شدم.*
بر اساس خاطره ای حقیقی از خادم حضرت امام رضاعلیه السلام .....
ساعت خدمتم تمام شده بود و مطابق رسم همیشگیم ، روبه روی ضریح دستی بر سینه نهادم و به رخصتی بر مرخصی از حضرت ، به گامهایی کوتاه ، حرم را ترک کردم
به استراحتگاه خادمین که می آمدیم ، هرشب میهمان احسان و کرامت علی بن موسی الرضا بودیم و ظرف غذایمان آماده روی میز بود
از روزی که همای سعادتِ خادمیِ حضرتِ رضا، بر شانه ام نشسته بود ، با خود عهد داشتم جز لقمه نانی به تبرک ، از سفره ی حضرت برندارم و غذای سفره خانه را هر شب به نیابت از امام رئوف بر زائری هدیه نمایم
لباس خدمتم به صد آداب از تن در میآوردم و به سلام و صلواتی کنار مینهادم ، ظرف غذا را در دست میگرفتم و میان رواق، به راه می افتادم
بیشتر شبها لقمه ی حضرت یا نصیب پیرزنی میشد که عصا زنان دنبال غذای تبرکی بود ، یا پدری که کودکی بیمار، روی صندلی چرخدار را به سمت پنجره فولاد حرکت میداد...
آن شب ظرف غذا محکمتر از همیشه در دستانم جا خوش کرده بود و از کنار هر پیرزن و یا بیماری که رد میشدم، دل نداشتم بفرمایش زنم
مات از بُخلِ خویش ، حدیث نفس میکردم و متحیّر مانده بودم امشب چه پیش آمده دلم را که دریایش قطره گشته...
همچنان میان رواق ها گام برمیداشتم و عنانِ عقل را به دستِ دل سپرده بودم که ناگاه در مقابل پدری به همراه پسرک خردسالش، میخکوب شدم...
مرد جوان آنقدر خوش لباس بود و کودکش آنقدر مرتب لباس پوشیده بود که یقین کردم دلم ، مسیر را اشتباه آمده و باید راه کج کنم، اما چه کنم که قدم از قدمم پیش نمیرفت و ظرف غذا در دستانم شل شده بود...
دل یک دله کردم و غذا را به دو دستم پیش آوردم:
بفرمایید آقا، لقمه ی حضرت است... از طرف آقا علی بن موسی الرضا هدیه به شما...
حرفم هنوز تمام نشده بود که پسرک چشمانش برقی زد و غذا را از دستانم گرفت، صورت کوچکش را روبه ایوان طلای حضرت چرخاند و به همان لحن کودکانه اش گفت:
وااای آقا ممنون، مادرم راست میگفت از پدرِ مهربان هم ،مهربان ترید...
آنگاه در ظرف را باز کرد و به خوشحالی ادامه داد: بابا قاشق هم برایم گذاشته اند...
پدر که صورتش غرق اشک شده بود ، آرام پرسید:
_چگونه محبتتان را جبران کنم؟
هنوز از آنچه پیش آمده بود، متحیّر بودم و به کلماتی در هم ریخته پاسخش دادم:
_ من کاره ای نبودم آقا، لقمه حضرت بود، سهم و روزیِ پسر دوست داشتنیِ شما
مرد که حال کنار پسرش نشسته بود تا پسرش همان گوشه ی رواق غذایش را نوش جان کند، راویِ ماجرایش شد:
- میخواستم برای زیارت وداع بیایم و پسرم را گفته بودم در هتل بمان و با من حرم نیا؛ زیارتم طول میکشد ، طاقت کودکانه ات طاق میشود و حال زیارت را از من خواهی گرفت
پسرم پذیرفته بود در هتل بماند ولی همسرم اصرار داشت که باید برای خداحافظی پسرمان هم بیاید
هرچه بهانه میتراشیدم ، پاسخی میداد؛
تا اینکه مادرش آمد ، کنارش نشست دستانش را گرفت و به یقینی عجیب گفت:
عزیزِ مادر؛ با پدر همراه شو، هیچ نگرانی هم به دلت راه مده؛ امام ، پدرِ مهربان است؛ هرچه خواستی از خودِ امام بخواه...
خلاصه به اوقاتی تلخ دست پسرم را گرفتم و به حرم آمدیم...
زیارت خواندنم طولانی شده بود و پسرم این پا آن پا میکرد، ولی من هنوز دل نداشتم امام را وداع گویم
سرِ نماز بودم که مرتب کودکم ، گوشه ی کتم را میکشید و میگفت بابا دیگر خیلی گرسنه ام، زمانِ رفتن نشده؟
آنقدر جملاتش مکرّر شد که کلافه نماز را سلام دادم و به عتابی گفتم:
مگر مادرت نگفت هرچه خواستی از خودِ آقا بخواه؛
آنگاه انگشتم را به سوی ضریح اشاره کردم و گفتم به آقا بگو گرسنه ام؛
بگذار زیارتم تمام شود
و سر نمازِ بعدی که ایستادم ، دیدم پسرم رو به ضریح صدایش را آرام کرد و زیر لب زمزمه کرد: آقا واقعا گرسنه ام... دروغ نمیگویم...
آنقدر مظلومانه به امام درددل کرد که هرگونه بود نمازم سلام دادم و حرم را ترک کردم؛ هنوز چند قدمی نیامده بودیم که شما با ظرف غذایی از راه رسیدی...
و حال من هم کنار پدر نشسته بودم و بر راءفت امام رئوف اشک میریختم که پسر غذایش را تمام کرد و رو به حضرت باز به همان لحن کودکانه گفت
آقا ممنون...سیر شدم...
*🌹 صلی الله علیک یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام و رحمه الله و برکاته 🌹*
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی قشنگ، خیلی جالب
بالاخره عصر، عصر کرونا است.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
شخصی، وقتى دید من با پوششى نامناسب در معرض نگاهها هستم، با لحنى مهربانانه به من گفت: اجازه مىدى یه حرفى بزنم؟ گفتم: بفرمایید! گفت: دخترم! اگر خاطرخواه زیاد دارى، معنىاش این نیست كه خیلى جذابى،
ظاهرا خیلى ارزون قیمتى!
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
✨﷽✨
🌼داستان بسیار زیبا از زن بی حجاب و زن چادری
✍زن هنوز کاملا وارد اتوبوس نشده بود که راننده ناغافل در رو بست و چادر زن لای در گیر کرد. داشت بازحمت چادر رو بیرون میکشید که یه زن نسبتا بدحجاب طوری که همه بشنوند گفت: آخه این دیگه چه جور لباس پوشیدنه؟ خودآزاری دارن بعضی ها ! زن محجبه، روی صندلی خالی کنار اون خانم نشست و خیلی آرام طوری که فقط زن بدحجاب بشنوه گفت:
من چادر سر می کنم ، تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد ، و نگاهش را کنترل نکرد ، زندگی تو ، به هم نریزد . همسرت نسبت به تو دلسرد نشود. محبت و توجه اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود. من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادر از گرما اذیت می شوم، زمستان ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می شوم، بخاطر حفظ خانه و خانواده ی تو. من هم مثل تو زن هستم. تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم. من هم دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم، زمستان ها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم. اما من روی تمام این خواسته ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم. و همه اینها رو وظیفه خودم میدونم.
چند لحظه سکوت کرد تا شاید طرف بخواد حرفی بزنه و چون پاسخی دریافت نکرد ادامه داد: راستی… هر کسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی پریشان و لباسهای بدن نما و صد جور جراحی ِ زیبایی، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند. حالا بیا منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟
💥زن بدحجاب بعد از یک سکوت طولانی گفت: هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم … راست می گویی. و آرام موهایش رو از روی پیشانیش جمع کرد و زیر روسریش پنهان کرد.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
📚رعد و برق
دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه میرفت و بر میگشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد.
بعد از ظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت.
مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیل بدنبال دخترش برود. وسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده می شد، او میایستاد، به آسمان نگاه میکرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار میشد.
زمانی که مادر اتومبیل خود را به کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار میکنی؟ چرا همین طور بین راه می ایستی؟
دخترک پاسخ داد: من سعی میکنم صورتم قشنگ به نظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس میگیرد
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
۹ راهکار کوچک اما کاربردی برای بهتر کردن زندگی
🌺 ریتم زندگیتون رو آرام کنید تا از اطراف لذت ببرید.
🌺 تمایل داشته باشید.
🌺 مسئولیتپذیر باشید.
🌺 ارزشهای اصلی زندگیتون رو هر روز مرور کنید.
🌺 دلایل اصلی و مهم زندگیتون رو پیدا کنید.
🌺 عادتهای خوب رو جایگزین عادتهای بد کنید.
🌺 برای خودتون الگو و مربی انتخاب کنید.
🌺 یادتون باشه تغییر و تحول نیازمند زمانه.
🌺 پیوسته در حرکت باشید و هر روز «کمی» بهتر از دیروز باشید.
#سبک_زندگی
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
#حرف_آخر
ذکر لبخند
💌 رهبر انقلاب: «من قبول ندارم کسی چهره اسلام را یک چهره خشمگین و اخمو و بداخلاق تصور کند. به هیچ وجه اسلام این نیست.»
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹نظر شهید آوینی در مورد دوگانهی #ماسک زدن یا دعا کردن؟!
ما ماسک میزنیم اما مقام امن را از جای دیگری میجوییم!
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
تا میتونید هندوانه بخورید
خواص هندوانه:
از لحاظ پزشکی نمیدونم ولی از نظر اقتصادی خیلی خوبه، کیلویی 1500 تومنه.
از آب معدنی ارزونتره!😍😁
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
صندقدار زنی بیحجاب و اصالتاً عرب بود.
📚 @dastanak_ir
صندوقدار نگاهی از روی تمسخر به او انداخت و همینطور که داشت بارکد اجناس را میگرفت اجناس او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز میانداخت.
ما خواهر باحجاب ما که روبنده بر چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمیگفت و این باعث میشد صندوقدار بیشتر عصبانی شود!
بالاخره صندوقدار طاقت نیاورد و گفت: «ما اینجا توی فرانسه خودمون هزار تا مشکل و بحران داریم و این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته که عاملش تو و امثال تو هستید!
ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه برای به نمایش گذاشتن دین و تاریخ! اگه میخوای دینت رو نمایش بدی یا روبنده به صورت بزنی برو به کشور خودت و هر جور میخوای زندگی کن!»
خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود توی نایلون گذاشت، نگاهی به صندقدار کرد…
روبنده را از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوقدار که از دیدن چهرهٔ اروپایی و چشمان رنگین او جا خورده بود گفت:
«من جد اندر جد فرانسوی هستم… این دین من است و اینجا وطنم…
شما دینتان را فروختید و ما خریدیم!»
۲۱ تیر روز #حجاب و عفاف
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
دختره با کلی آرایش برگشته میگه:
واقعاً شما پسرا این دختر چادریا رو از ما بیشتر دوس دارین؟
پسره خیلی رک گفت: آره!!!
دختره جواب داد:
پس اگه دوسشون دارین چرا نگاهشون نمیکنین و سرتون رو میندازین پایین از پیششون رد میشید؟؟؟
پسره گفت:
ره تو راس میگی ما نباید سرمون رو پایین بندازیم
اصلا سر پایین انداختن کمه؛
باید تعظیم کرد در مقابل حیا و عفت و پاکدامنی و حجاب اسلامی
۲۱ تیرماه روز #حجاب و عفاف
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
انواع پا درد؛ از درد رشد تا سیاتیک
#سلامتی ➕ روشهای تسکین ۷ نوع پا درد
بیشتر بخوانید
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
1_79720617.mp3
10.33M
🎙 اثر جدید امیر عباسی با موضوع عفاف و حجاب
🗓بمناسبت روز ۲۱ تیرماه، روز عفاف و حجاب.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
سه داستان زیبای 3 ثانیه ای
روزى روستاييان تصميم گرفتند براى بارش باران دعا كنند در روزيكه براى دعا جمع شدند تنها يك پسربچه با خود چتر داشت.
این یعنی ایمان...
كودك يك ساله اى را تصور كنيد زمانيكه شما اورابه هوا پرت ميكنيد او ميخندد زيرا ميداند اورا خواهيد گرفت.
اين يعنى اعتماد...
هر شب ما به رختخواب ميرويم ما هيچ اطمينانى نداريم كه فردا صبح زنده برميخيزيم با اين حال هر شب ساعت را براى فردا كوك ميكنيم.
اين يعنى اميد...
برايتان "ایمان ، اعتماد و امید به خدا "
را آرزو ميکنم
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
▪️#اینفوگرافیک/ دختر بچهها را چطور با حجاب آشنا کنیم؟
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
✂️ برشی از یک کتاب
#هویت_زن_در_غرب
پیروان #مساوات حقوق زن و مرد در غرب نیز بد نیست بدانند که #مسیحیت قوانینی به مراتب سخت تر و محدودکننده تر از این را در مورد زنان اعمال نموده است .
#تضاد_مسیحیت با جنس مؤنث بسیار جنون آمیز بود ، زیرا کاملاً موجودیت زن را رد می نمود ، که نظری منحصر به فرد بوده و چنین برخوردی را نه در دین اسلام و نه در یهودیت می توان یافت . به هیچ وجه منصفانه نیست که محمد و اسلام را به خاطر بدرفتاری و بی ارزش شمردن زنان محکوم نماییم . اگر #زن_مسلمان امروز بعضی از ارزشهایی را که به عنوان آزادی به او پیشنهاد می شود ردّ می نماید ، نه به خاطر تعصب جاهلانه ی اوست ، بلکه به این دلیل است که #غرب در مورد روابط زن و مرد به گمراهی و بی هویتی دچار گردیده است . ما در حالی #ادعای آزادی زن و مرد را بر زبان می آوریم که در #تبلیغات ، فیلمهای #شهوانی ، مجله های #پورنوگرافی و مجالس عیش و عشرت از #زن چهره ای برده وار و بی ارزش ساخته ایم .
📚 محمد ، کارن آرمسترانگ ، ص ۳۷۱
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir