eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
11.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
108 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🎊جشن بزرگ نسل فیروزه ای🎊🌺 🎀با حضور خانوادگی دختران روزه اولی🎀 ⏰جمعه26فروردین همزمان با ایام میلاد باسعادت حضرت امام حسن مجتبی(ع)/همراه با نماز مغرب و عشا 🔹مکان: میدان تاریخی حضرت امام(ره) اصفهان 🔸🎉 برگزاری برنامه جشن و اجرای مسابقه های دانش‌آموزی و خانوادگی 🔸🎁 قرعه کشی و اهداء ده‌ها جایزه برای دختران روزه اوّلی 🔸🎤لب‌خوانی همگانی سرود سلام فرمانده 🔸🍳مسابقه بهترین افطاری مامانپز و ارسال تصاویر سفره های افطار 🔸✨اجرای نور افشانی و... آینده روشن در دستان شماست .... 📚 @DasTanaK_ir
درباره ذوب‌آهن کرج چه می‌دانید؟ 📚 @DasTanaK_ir
🔻 رهبر معظم انقلاب: 🔹امر و نهی زبانی که اگر تحقّق پیدا کند مهمترین عامل است و تأثیرش حتّی از جهادی که توپ و تفنگ و بمب اتم دارد، بیشتر است انجام گیرد. منتها مردم امتحان نمی‌کنند. باید یک بار امتحان کنند، تا ببینند. من عرض می‌کنم: دیگراز امریکا بالاتر، قدرتمندتر، مستکبرتر، طاغی‌تر؟! اگر همه‌ی مسلمانان عالم تصمیم بگیرند که ماهی یک بار به امریکا بگویند «نکن!»، همین، امریکا را می‌شکند. یعنی کاری که با بمب اتم نمی‌شود، با این اقدام می‌شود. .... ... همین قدر بگویید «آقا؛ این کار شما خلاف است. نکنید.» و رد شود برود. عصبانیت هم لازم نیست. تهدید به عمل هم لازم نیست.... اگر ده نفر بگویند «نکن» و بروند، مگر کسی جرأت پیدا می‌کند که باز آن کارِ خلاف را بکند؟! (۱۳۷۲٫۳٫۳۱) (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
12.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاهکار معماری شیخ بهایی دانشمند مسلمان😱 فقط ببینید این بشر اون موقع چی ساخته 😳 📚 @DasTanaK_ir
🔹شهید آوینی: 🔻«مپندار که تنها عاشورائیان را بدان بلا آزموده‌اند و لاغیر... در منزلگاه زباله، امام حسین(ع)، عهد خویش را از آنان برداشت كه بروند یا بمانند... با شتاب رفتند؛ جز همان اصحاب عاشورایی، كه می‌شناسی. 🔻‌ای دل! تو چه می‌كنی؟ می‌مانی یا می‌روی؟ نیك بنگر تا قلاّده دنیا را بر گردن‌شان ببینی و سررشته قلاّده را كه در دست شیطان است. 🔻بسيجي، عاشق كربلاست و كربلا را تو مپندار كه شهري است در ميان شهرها و نامي است در ميان نام‌ها. نه، كربلا حرم حق است و هيچ‌كس را جز ياران امام حسين(ع) راهي به سوي حقيقت نيست. كربلا! ما را نيز در خيل كربلاییان بپذير. ما مي‌آييم تا بر خاك تو بوسه زنيم و آنگاه روانه‌ ديار قدس شويم». 🔹نامه به رهبر انقلاب: 🔻«ما با حضرت عالی به عنوان وصی امام امت(ره) و نایب امام زمان(عج) تجدید بیعت کرده‌ایم و تا بذل جان در راه اجرای فرامین شما ایستاده‌ایم. 🔻بسیارند کسانی که می‌دانند شمشیر زدن در رکاب شما برای پیروزی حق، از همان اجری در پیشگاه خدا برخوردار است که شمشیر زدن در رکاب حضرت مهدی(عج) و نه تنها آماده که مشتاق بذل جان هستند. 🔻سرِ ما و فرمان شما. کمترین مطیع شما- سیدمرتضی آوینی» (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🌙 دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ رَحْمَةَ الْأَيْتَامِ وَ إِطْعَامَ الطَّعَامِ وَ إِفْشَاءَ السَّلامِ وَ صُحْبَةَ الْكِرَامِ بِطَوْلِكَ يَا مَلْجَأَ الْآمِلِينَ خدایا در این روز نصیبم فرما ترحّم به یتیمان و اطعام به گرسنگان و افشاء سلام و مصاحبت نیکان، به حق انعامت ای پناه آرزومندان 📚 @DasTanaK_ir
تزریق واکسن کرونا موجب باطل‌شدن روزه می‌شود؟ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
✳ درجه‌های روی شانه‌ام نماد قدرت نیست نشان مسئولیت است! 🔻 خاطرم هست به اصفهان رفته بودیم و وقتی از محل استراحت‌مان بیرون آمدیم، دیدیم سربازی کفش‌های شهید را واکس می‌زند. گفت پسر جان چه کسی به تو گفته کفش من را واکس بزنی؟ حالا فرمانده پایگاه هم پشت سر ما بود. صدایش را طوری بلند کرد که همه بشنوند و دوباره ادامه داد: «پسرم من یک سربازم، تو هم یک سربازی، سرباز باید کفش خودش را خودش واکس بزند.» شهید می‌گفت این درجه‌هایی که روی دوشم می‌بینی، درجه‌های نیست، درجه‌های است. 👤 راوی: داماد شهید صیاد شیرازی ۲۱ فروردین سالروز شهادت امیر سپهبد علی صیاد شیرازی گرامی باد (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
خاك بر سرت! اگه اون آدمه، تو چي هستي؟ من در روایت فتح رفیقی داشتم که از دوران بعد از انقلاب که در سمعی بصری ورامین بودم، میشناختمش. در ورامین فیلم نمایش می دادم. ایشان دبیر عربی بود ولی به این کارها هم خیلی علاقه داشت. از آنجا باهم رفیق شده بودیم. بعدها که من به تهران آمدم و در روایت فتح رفتم شنیدم که این هم آمده تهران ولی معتاد شده. از آن معتادهای تیر. این بنده خدا جای من را پیدا کرده بود هر چند وقت یکبار به روایت می آمد. با چنان قیافه زاری می آمد که معلوم بود چه می خواهد. یک روز که آمد اساسی بهش توپیدم. بهش گفتم «فلانی من نشستم مونتاژ می زنم وقتی تو میای من دیگه حال کار کردن ندارم جون اون کسی که دوست داری دیگه نیا … محض رضای خدا نیا … این کارو نکن. دیگه هم بهت پول نمیدم». تا توانستم طرف را با تهدید و التماس طرد کردم. دیگر هم نیامد. بعد از شهادت آوینی دورادور شنیده بودم که دیگر ترک کرده و خوب شده است. افتاده تو فاز فیلمنامه نویسی و اصلا زندگی اش عوض شده است. یک روز دیدمش و بهش گفتم: «چی شد که تو دیگه ترک کردی؟ سر اون حرفایی که من بهت زدم بود؟» گفت: «نه بابا من اینقد شبیه تو باهام برخورد کرده بودن. تو بودی، زنم بود، مادرم بود، برادرم بود همه همینجور باهام برخورد کردن» آدم معتاد اصلا هیچ چیز برایش مهم نیست فقط میخواهد مواد بهش برسد. می گفت فهمیدم که تو رفیق آوینی هستی و این آوینی هم رئیس سوره است یک روز دیدم که از ساختمان سوره رفت بالا من هم پشت سرش رفتم. بهش گفتم «آقای فارسی سلام رسوند گفتن اگه دارید یه کمکی به من بکنید!» آوینی هم گفته بود «اصا نیاز نداره که آشنایی بدی من خودم باهات رفیقم». پولی بهش داده و گفته بود «هروقت نیاز داشتی بیا بگیر». هرچند وقت یکبار میرفت پیش آوینی. یکبار خیلی طولانی مدت پشت در اتاق جلسات نشسته بوده که آوینی از اتاق بیرون می آید تا به اتاق بغلی برود میبیند این بنده خدا هم نشسته منتظر. کلی ازش عذرخواهی میکند و میگوید «ببین دفعه بعد اومدی دیدی من تو جلسم یه یادداشت بده با (فلان) کد رمزی که من بفهمم شمایی و سریع بیام کارت رو راه بندازم … من عذر میخوام که معطل شدی». طرف می گفت همینطور میرفتم پیش آوینی بدون اینکه ازم بخواهد که تو کی هستی و یا حتی ذره ای نصیحتم بکند، از این حرفها اصلا نبود. حتی در این مدت اصلا و ابدا یک بار هم با من چک نکرد که «فارسی این بنده خدا کیه میاد از من پول میگیره؟». وظیفه خودش می دانست انگار طلبکاری آمده پیشش و طلبش را می خواهد. رفیق ما می گفت آوینی با کلی عذرخواهی طلبم را یواشکی می داد و من هم می رفتم. یکبار که رفتم پولی در جیب نداشت و کلی عذرخواهی کرد. در خیابان سمیه (خیابانی که دفتر حوزه هنری، محل کار آوینی در آن واقع بود) بانکی قرار داشت. از در سوره پایین آمدیم و رفتیم بانک. آوینی دفترچه بانکی اش را گذاشت روی پیشخوان بانک. من هم داشتم نگاه می کردم. باجه دار نگاهی کرد و به آوینی گفت «میخوای دفترچه رو ببندی؟» آوینی گفت چطور؟ – چون 2هزار تومن بیشتر توش نیست. – آره آره میخوام ببندم حساب را بست و به من گفت «خداروشکر روزی امروزمون هم رسید. هزارش برای من و هزارش هم برای تو». از در بانک که بیرون آمدم تا در خانه گریه کردم که «خاک بر سرت اگر اون آدمه پس تو چی هستی؟» خودم خودم را سرزنش می کردم. آمدم خانه و افتادم به دست و پای مادرم. همان زمان 3 تا بچه هم داشتم. به مادرم گفتم «دست و پای من رو با چادرت ببند به تخت». و برای همیشه ترک کرد. هرگز هم سراغ آوینی نرفت تا وقتی فهمید آوینی شهید شده است. 👤 محمدعلی فارسی به نقل از سايت خاطره نگاري (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خبر فوری: یک آخوند دزد کشته شد 👤ابابیل (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
یک دقیقه با قرآن (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b