eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
12.2هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
108 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
🍎از خیاطی پرسیدند: زندگی یعنی چه ؟ گفت : دوختن پارگی های روح با نخ توبه ! 🍎از باغبانی پرسیدند : زندگی یعنی چه ؟ گفت: کاشت بذر عشق در زمین دلها، زیر نور ایمان 🍎از باستان شناسی پرسیدند : زندگی یعنی چه ؟ گفت : کاویدن جانها برای استخراج گوهر درون 🍎از آیینه فروشی پرسیدند : زندگی یعنی چه ؟ گفت : زدودن غبار آیینه دل با شیشه پاک کن توکل 🍎از میوه فروشی پرسیدند : زندگی یعنی چه ؟ گفت : دست چین خوبی ها در صندوقچه دل ! ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
﴿ع﴾ 🔰مردى خدمت امام حسين ۢ﴿عليه‌السلام﴾ آمد  و عرض كرد: من مردى گنهكارم و قدرت ترك گناه ندارم.😢 مرا موعظه اى كن.  سيدالشهدا عليه السلام فرمود: پنج كار انجام بده و هر چه مى‌خواهى گناه كن: 😳 ⭕️اوّل: رزق و روزى خدا را نخور، هر چه مى خواهى گناه كن.😓  ⭕️دوم: از ولايت و قلمرو حكومت خدا بيرون برو، هر چه مى‌خواهى گناه كن.😥  ⭕️سوم: جايى را پيدا كن كه خدا تو را نبيند، هر چه مى‌خواهى گناه كن.😰  ⭕️چهارم: وقتى فرشته مرگ (عزرائيل) براى قبض روح تو مى‌آيد، او را از خودت دور ساز، هر چه مى‌خواهى گناه كن. 😨 ⭕️پنجم: وقتى مالك دوزخ تو را وارد جهنّم مى‌كند، اگر مى‌توانى وارد نشو، و هر چه مى‌خواهى گناه كن. 😱 ۞﴿بحارالانوار، ج 75، ص 126﴾  ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
❇️یه رفیق بوکسور داشتم روزی شونصد تا مشت تو رینگ میخورد. مشتای سنگین و خر بنداز. یه روز رفته بودیم بستنی بزنیم یه مشت نه چندان محکم بش زدم،دیدم نفس بند اومد و نیم ساعتی حالش بد شد. نفسش که چاق شد بش گفتم مرد حسابی روزی ده تا بوکسور تو رو میزنن آخ نمیگی یه مشت پیزوری من انداختت؟؟ گفت اونجا کل وجودم آماده مشت خوردنه.اونوقته که سنگین ترین مشت ها رو تحمل میکنی که سر موقع ضربه اصلیتُ بزنی. ✅دنیام رو کاتالوگش نوشته اومدی که سفت بخوری. 💠آماده باشی دردت کم میشه که هیچ یاد میگیری چار تام بزنی. 💠آماده نباشی و فک کنی اومدی برا تفریح و چِرا کوچیک ترین ضربه نفس زندگیتُ میبره. 💕يَآ أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا 📚 @DasTanaK_ir
او را خود حسین گرفته ست در بغل "قاسم"رسیده است به احلی من العسل 😥 🗣miss.seyedeh 📚 @DasTanaK_ir
واااااي كه چقدر اين شعر زيباست لطفا كامل بخونين التماس دعا خواب بودم، خواب دیدم مرده ام/ بی نهایت خسته و افسرده ام/ تا میان گور رفتم دل گرفت/ قبر کن سنگ لحد را گل گرفت/ روی من خروارها از خاک بود/ وای، قبر من چه وحشتناک بود! بالش زیر سرم از سنگ بود/ غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود/ هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت/ سوره ی حمدی برایم خواند و رفت/ خسته بودم هیچ کس یارم نشد/ زان میان یک تن خریدارم نشد/ نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی/ ترس بود و وحشت و دلواپسی/ ناله می کردم ولیکن بی جواب/ تشنه بودم، در پی یک جرعه آب/ آمدند از راه نزدم دو ملک/ تیره شد در پیش چشمانم فلک/ یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟ دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟ گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود/ لرزه بر اندام من افتاده بود/ هر چه کردم سعی تا گویم جواب/ سدّ نطقم شد هراس و اضطراب/ از سکوتم آن دو گشته خشمگین/ رفت بالا گرزهای آتشین/ قبر من پر گشته بود از نار و دود/ بار دیگر با غضب پرسش نمود: ای گنه کار سیه دل، بسته پر/ نام اربابان خود یک یک ببر/ گوئیا لب ها به هم چسبیده بود/ گوش گویا نامشان نشنیده بود/ نامهای خوبشان از یاد رفت/ وای، سعی و زحمتم بر باد رفت/ چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد/ بار دیگر بر سرم فریاد کرد: در میان عمر خود کن جستجو/ کارهای نیک و زشتت را بگو/ هر چه می کردم به اعمالم نگاه/ کوله بارم بود مملو از گناه/ کارهای زشت من بسیار بود/ بر زبان آوردنش دشوار بود/ چاره ای جز لب فرو بستن نبود/ گرز آتش بر سرم آمد فرود/ عمق جانم از حرارت آب شد/ روحم از فرط الم بی تاب شد/ چون ملائک نا امید از من شدند/ حرف آخر را چنین با من زدند: عمر خود را ای جوان کردی تباه/ نامه اعمال تو باشد سیاه/ ما که ماموران حق داوریم/ پس تو را سوی جهنم می بریم/ دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود/ دست و پایم بسته در زنجیر بود/ نا امید از هرکجا و دل فکار/ می کشیدندم به خِفّت سوی نار/ ناگهان الطاف حق آغاز شد/ از جنان درهای رحمت باز شد/ مردی آمد از تبار آسمان/ دیگران چون نجم و او چون کهکشان/ صورتش خورشید بود و غرق نور/ جام چشمانش پر از خمر طهور/ چشمهایش زندگانی می سرود/ درد را از قلب انسان می زدود/ بر سر خود شال سبزی بسته بود/ بر دلم مهرش عجب بنشسته بود/ کِی به زیبائی او گل می رسید/ پیش او یوسف خجالت می کشید/ دو ملک سر را به زیر انداختند/ بال خود را فرش راهش ساختند/ غرق حیرت داشتند این زمزمه/ آمده اینجا حسین فاطمه؟! صاحب روز قیامت آمده/ گوئیا بهر شفاعت آمده/ سوی من آمد مرا شرمنده کرد/ مهربانانه به رویم خنده کرد/ گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)/ من کجا و دیدن روی حسین (ع)/ گفت: آزادش کنید این بنده را/ خانه آبادش کنید این بنده را/ اینکه این جا این چنین تنها شده/ کام او با تربت من وا شده/ مادرش او را به عشقم زاده است/ گریه کرده بعد شیرش داده است/ خویش را در سوز عشقم آب کرد/ عکس من را بر دل خود قاب کرد/ بارها بر من محبت کرده است/ سینه اش را وقف هیئت کرده است/ سینه چاک آل زهرا بوده است/ چای ریز مجلس ما بوده است/ اسم من راز و نیازش بوده است/ تربتم مهر نمازش بوده است/ پرچم من را به دوشش می کشید/ پا برهنه در عزایم می دوید/ بهر عباسم به تن کرده کفن/ روز تاسوعا شده سقای من/ اقتدا بر خواهرم زینب نمود/ گاه میشد صورتش بهرم کبود/ تا به دنیا بود از من دم زده/ او غذای روضه ام را هم زده/ قلب او از حب ما لبریز بود/ پیش چشمش غیر ما ناچیز بود/ با ادب در مجلس ما می نشست/ قلب او با روضه ی من می شکست/ حرمت ما را به دنیا پاس داشت/ ارتباطی تنگ با عباس داشت/ اشک او با نام من می شد روان/ گریه در روضه نمی دادش امان/ بارها لعن امیه کرده است/ خویش را نذر رقیه کرده است/ گریه کرده چون برای اکبرم/ با خود او را نزد زهرا (س) می برم/ هرچه باشد او برایم بنده است/ او بسوزد، صاحبش شرمنده است/ در مرامم نیست او تنها شود/ باعث خوشحالی اعدا شود/ گرچه در ظاهر گنه کار است و بد/ قلب او بوی محبت میدهد/ سختی جان کندن و هول جواب/ بس بود بهرش به عنوان عقاب/ در قیامت عطر و بویش می دهم/ پیش مردم آبرویش می دهم/ آری آری، هرکه پا بست من است/ نامه ی اعمال او دست من است/ ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
‏خیلیها نمیدانند آمریکا و چین یکبار باهم جنگیده‌اند و مفتضحانه‌ترین شکست تاریخ آمریکا، از ارتش چین بوده است! در۱۹۵۰سئول توسط کره شمالی فتح میشود. کره جنوبی دیگر وجود خارجی نداشت، که آمریکا در بندر پوسان نیرو پیاده میکند و با بمباران هوایی گسترده، ارتش کره را تا مرز چین عقب میراند. ‏چین بارها هشدار میدهد که نباید از مدار ۳۸درجه عبور کنید! ژنرال مک‌آرتور اما ترومن را متقاعد میکنه که چین بلوف میزنه و جرات اقدام ندارد. باعبور آمریکاییها از مدار مذکور، چین درحمله‌ای برق‌آسا آنها را عقب میراند، اما دوباره بخاک چین بازمیگردد. مک‌آرتور آنرا بحساب عقب نشینی میگذارد! ‏در ۲۴نوامبر۱۹۵۰ارتش آمریکا دوباره از مدار۳۸ عبور میکند. چین اینبار با بیش از نیم میلیون سرباز، آمریکایی‌ها را غافلگیر میسازد! طوریکه شیرازه ارتش هشتم ازهم میپاشد و درهزیمتی مفتضحانه، سربازان بسیاری در کوهستان منجمد میشوند... در آمریکا برای نخستین بار وضعیت فوق‌العاده اعلام میشود. ‏مک‌آرتور خواهان بمباران شهرهای چین میشود... اما ترومن عزلش کرد. صحبت بمباران اتمی هم شد، اما چون منطقه کوهستانی بود و تلفات زیادی بجا نمیذاشت قیدش را زدند، تا ترسی که هیروشیما بدلها انداخت از بین نرود! بجایش روی شهرهای کره شمالی ناپالم ریختند و حدود یک میلیون غیرنظامی را کشتند... 💬 اسد ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
اونایی که میخواستن یه گاو تو سوئیس باشن، کجای جلسه نشستن ؟ بیان جلو😄 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
آقا نوشته اند که جدت کفن نداشت گیرم کفن نبود، چرا پیرهن نداشت! از پایکوب اسب سواران شنیده ام بردند روی نیزه، سری را که تن نداشت پیچیده بود در خودش از آتش عطش داغی که داشت در جگر خود، حسن نداشت انگشتری که با خودش آورده بود کو؟ ای کاش هیچ وقت عقیق یمن نداشت چشمی به چشم قاتل و چشمی به خیمه ها همراه کاروان خود، ای کاش زن نداشت حق با شماست، شام و سحر گریه می کنید جای سرشک خون جگر، گریه می کنید... علی عباسی ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشمندان یهود، راهبان مسیحی و کاهنان عرب پیش از بعثت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، بر اساس عهدین و کتب دینی خود از نبوت آن حضرت خبر داشته و حتی خبر می‌دادند. به همین خاطر و بر پایه‌ی همین پیش‌گویی‌ها، وقتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در سال هفتم هجرت، نامه‌های دعوت به زمامداران جهان فرستادند؛ قیصر (فرمانروای روم)، واکنش جالبی به آن نشان داد که داستان آن را باهم مرور می‌کنیم. وقتی نامه‌رسان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، نامه را به قیصر (فرمانروای روم) تسلیم کرد، زمامدار خردمند روم احتمال داد که نویسنده‌ی نامه، همان محمد موعود انجیل و تورات باشد. لذا دستور داد تا از خصوصیات زندگی وی اطلاعات دقیقی به دست آورند و هر کس از نزدیکان و یا از کسانی که از اوضاع وی اطلاع دارند را شخصا به حضور او بیاورند. از قضا در همین زمان، ابوسفیان و دسته‌ای از قریش برای تجارت به شام آمده بودند. ابوسفیان اگر چه به خاطر حفظ موقعیت خویش، از سرسخت‌ترین دشمنان اسلام به شمار می‌آمد، اما پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را از نزدیک می‌شاخت و از خصوصیات ایشان آگاه بود. لذا مأمور قیصر با او و همراهانش تماس گرفت و همه را به بیت المقدس و دربار پادشاه برد. قیصر دستور داد که ابوسفیان پیش روی او بایستد و به سوالات او به دقت پاسخ دهد و همراهان او هم پشت سرش بایستند و مراقب سخنانش باشند تا اگر ابوسفیان به دروغ و یا خطا حرفی زد، سریعا به آن اشاره کنند. با این اوضاع، قیصر از ابوسفیان سؤالات زیر را مطرح کرد و ابوسفیان نیز پاسخ گفت: قیصر: نسب محمد چگونه است؟ ابوسفیان: از خانواده ای شریف و بزرگ است. قیصر: در نیاکان وی کسی هست که بر مردم سلطنت کرده باشد؟ ابوسفیان: نه قیصر: آیا پیش از ادعای نبوت، از دروغ گفتن پرهیز داشت یا نه؟ ابوسفیان: محمد مرد راستگویی بود. قیصر: چه طبقه ای از مردم از او طرفداری می‌کنند و به آیینش گرویده اند؟ ابوسفیان: اشراف با او مخالفند و افراد عادی و متوسط، هوادار او هستند. قیصر: آیا پیروان او رو به افزونی‌اند؟ ابوسفیان: آری. قیصر: آیا او در نبرد با مخالفان پیروز است یا مغلوب؟ ابوسفیان: گاهی پیروز است و گاهی با شکست روبرو است. در این هنگام قیصر به مترجم خود گفت: به آنها بگو اگر این حرف‌های شما صحیح باشد، حتما او پیامبر آخر الزمان است. من در برابر او خضوع می‌کنم و برای او احترام قائلم. در این میان یکی از نزدیکان قیصر خواست شیطنتی کند و گفت: محمد در نامه خویش، نام خود را بر نام تو مقدم داشته است. قیصر عصبانی شد و گفت: کسی که فرشته‌ی وحی بر او نازل می‌شود، شایسته است تا نام او بر نام من مقدم باشد. سپس قیصر در پاسخ نامه‌ی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نوشت: نامه‌ی شما را خواندم و از دعوت شما آگاه شدم. من می‌دانستم که پیامبری خواهد آمد ولی گمان می‌کردم که این پیامبر، از شام خواهد برخاست ... « برگرفته از کتاب "راز بزرگ رسالت"، نوشته‌ی آیت الله جعفر سبحانی » ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
38.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ثواب المیزانم را با این بیت از شعر ایرج‌میرزا عوض می‌کنم... ماجرای اشک و تأثر زیاد با یک بیت از شعر ایرج‌میرزا | نقل خاطره از حاج‌آقا علوی بروجردی بعد از پسر، دل پدر آماج تیر شد آتش زدند لانهٔ مرغ پریده را «کسی‌که این شعر را برای امام حسین ‹ع› می‌سراید، من نمی‌توانم توهم این معنا را داشته باشم که آقا سیدالشهدا فردای قیامت نسبت به‌او بی‌تفاوت باشد.» ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | ماجرای عنایت امام حسین (ع) به یک جوان حجت الاسلام عالی 📚 @DasTanaK_ir
شهید افسانه‌ای ایران عباس دوران خلبان جنگنده مک‌دانل داگلاس اف-۴ فانتوم ۲ نیروی هوایی ایران بود که در ماه‌های آغازین جنگ ایران و عراق نقش مهمی در بمباران اهداف دشمن عراقی ایفا کرد. دوران در دو سال اول جنگ بیش از ۱۲۰ عملیات و پرواز برون مرزی موفق داشت. او در عملیات بغداد در خاک عراق به شهادت رسید. شهادت صدام حسین پیش از جنگ و در اجلاس سران عدم تعهد در هاوانا، میزبانی بغداد را برای اجلاس بعدی گرفته بود تا ژست یک صلح طلب را به نمایش بگذارد. او با ترسو خواندن خلبانان ایرانی گفته بود: «هیچ خلبان ایرانی جرئت نزدیک شدن به آسمان بغداد برای برهم زدن اجلاس را ندارد.» در حالی که تلاش‌های دیپلماتیک برای تغییر محل اجلاس عدم تعهد از سوی وزارت خارجه و دولت ایران در جریان بود، نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در صدد انجام حملاتی به بغداد برآمد تا عدم امنیت این شهر برای برگزاری اجلاس را ثابت کند. عباس دوران برای جلوگیری از تشکیل کنفرانس سران غیرمتعهدها در تاریخ بیستم تیر سال ۱۳۶۱ مقارن با ژوئیه ۱۹۸۲ مأموریت یافت تا پایتخت عراق را ناامن نماید. در ۳۰ تیر ۱۳۶۱ شش خلبان نیروی هوایی با سه فروند هواپیمای جنگنده برای این عملیات آماده شدند. یکی از این خلبانان عباس دوران بود. تصمیم بر این می‌شود که سه فروند مک دانل داگلاس اف ۴ فانتوم کاملاً مسلح به پرواز درآیند. هر سه تا مرز پرواز کنند و تنها دو فروند از مرز گذشته و به هدف حمله‌ور شوند و فانتوم سوم در همان‌جا منتظر بماند تا در صورت نیاز به آن‌ها بپیوندد. خلبانان مأموریت یافتند روی بغداد عملیاتی انجام دهند. هدف آن‌ها بمباران پالایشگاه «الدوره» بغداد، نیروگاه اتمی بغداد و پایگاه الرشید بوده است. هر سه تا مرز پرواز می‌کنند آن‌گاه یکی جدا شده و دو فروند دیگر به فرماندهی دوران وارد خاک عراق می‌شوند. هواپیماها در حدود ۳۰ کیلومتری شهر بغداد با ۳ دیوار آتش در مقابل خود مواجه می‌شوند. پس از عبور از دیوارهای آتش دشمن چند گلوله به یکی از هواپیماها برخورد می‌کند. با اصابت این گلوله‌ها، موتور سمت راست هواپیمای دوران از کار می‌افتد ولی او بازهم تصمیم به ادامه عملیات می‌گیرد؛ بنابراین هواپیماها به‌سمت جنوب شرقی شهر بغداد که پالایشگاه «الدوره» در آن‌جا بود ادامه مسیر می‌دهند و با این‌که پدافند دشمن بسیار قوی است اما تمام بمب‌ها را روی این پالایشگاه تخلیه می‌کنند. بعد از تخلیه بمب‌ها به مسیری ادامه می‌دهند که در واقع این مسیر در نهایت به سالن کنفرانس سران غیرمتعهدها ختم می‌شده‌است. در همین زمان هواپیمای محمود اسکندری که به شدت آسیب دیده با مهارت بالای این خلبان از مهلکه می‌گریزد و به پایگاه هوایی نوژه برمی گردد، همچنین هواپیمای دوران مورد اصابت چندین گلوله ضدهوایی قرار می‌گیرد؛ به‌طوری که از دم هواپیما تا محل قرار گرفتن کابین خلبان آتش می‌گیرد. در این هنگام، منصور کاظمیان، خلبان کابین عقب به درجات و نشانگرها نگاه کرده و متوجه می‌شود که از کار افتاده‌اند؛ بنابراین تصمیم به خروج از هواپیما و ایجکت خود و دوران می‌گیرد؛ ولی قبل از کشیدن دستگیره خروج اضطراری، ایجکت صندلی کابین عقب (احتمالاً به دلیل رسیدن آتش به صندلی) عمل کرده و کاظمیان به‌صورت خودکار به بیرون پرتاب می‌شود. اما عباس دوران با صرف نظر کردن از خروج اضطراری، جنگنده صدمه‌دیدهٔ خود را که در آتش می‌سوخت، با هدف ناامن جلوه دادن شهر بغداد، در مسیر هتل محل برگزاری هفتمین دوره اجلاس سران جنبش غیرمتعهدها ادامه داده تا بالاخره هواپیما در یک میدان سقوط می‌کند. در نتیجه این عملیات، اجلاس عدم تعهد در بغداد به دلیل ناامنی برگزار نشد. این عملیات تحت عنوان عملیات بغداد نام گرفت. به این صورت در اواسط ژوئیه ۱۹۸۲ بود که سازمان وحدت آفریقا هم اعلام کرد که بغداد محل مناسبی برای گردهمایی غیرمتعهدها نیست بعد از آن‌هم کوبا اعلام کرد کنفرانس سران در بغداد تشکیل نخواهد شد. پیشنهاد عراق برای میزبانی کنفرانس وزیران خارجه هم که قرار بود قبل از اجلاس سران برگزار شود، مورد استقبال قرار نگرفت. سرانجام در سپتامبر ۱۹۸۲ فیدل کاسترو طی نامه‌ای رسماً اعلام کرد که اجلاس بعدی در دهلی نو، هفتم مارس ۱۹۸۳ تشکیل خواهد شد و همه کشورهای عضو با این تصمیم موافقت کرده‌اند و بدین ترتیب شکست بزرگ سیاسی برای صدام رقم خورد. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با تکثیر این نوحه، مبارزه در فضای مجازی را علیه صهیونیست‌ها به واقعیت تبدیل کنید. با روشهای ذیل: 🔻نوحه خوانان و مداحان 🔻 گروههای سرود 🔻آهنگ گوشی های تلفن همراه 🔻 پخش در ایستگاه‌های صلواتی و موکب ها 🔻 قراردادن در وضعیت (استوری) اثر این رجزخوانی برای صهیونیست ها به گونه‌ای قوی بود که صفحه او را در اینستاگرام برای بار دوم بستند 📚 @DasTanaK_ir
. ♻️ ریشۀ اصلیِ قیامِ امام حسین 🖋 حضرت آیت‌الله سیّدعلی خامنه‌ای [۱]. نه می‌توانیم بگوییم که حضرت برای «تشکیلِ حکومت» قیام کرد، و نه می‌توانیم بگوییم حضرت برای «شهید شدن» قیام کرد. امام حسین - علیه‌السّلام - هدفِ دیگری داشت که رسیدنِ به آن «هدف»، حرکتی را می‌طلبید که این حرکت، یکی از این دو «نتیجه» را داشت. پس حکومت یا شهادت، هیچ‌کدام «هدف» نبودند، بلکه دو «نتیجه» بودند. [۲]. هدف آن حضرت عبارت بود از انجام‌دادنِ یک «واجبِ عظیم» از واجباتِ دین که آن را هیچ‌کس قبل از امام حسین انجام نداده بود؛ نه رسولِ اکرم این واجب را انجام داده بود، نه امیرالمؤمنین، نه امام حسن؛ چون زمینۀ انجامِ این واجب، در زمانِ امام حسین پیش آمد. [۳]. دو نوع انحراف وجود دارد: گاهی مردم، فاسد می‌شوند، امّا احکامِ اسلامی از بین نمی‌رود، امّا گاهی هم مردم، فاسد می‌شوند، هم حکومت‌ها، هم علمای دین، به‌طوری‌که حقایقِ اسلام، تحریف و منکر را معروف و معروف را منکر، و خطّ اسلام را «صدوهشتاد درجه» عوض می‌کنند. آن حکم، حکمِ «تغییرِ وضع» و «تجدیدِ حیات»، یا به‌تعبیرِ امروز، «انقلاب» است که مربوط به «برگرداندنِ جامعۀ منحرف به خطّ اصلی» و «تضمین‌کنندۀ زنده‌شدنِ اسلام» است، بعد از آن‌که مُشرف به مردن است، یا مرده و ازبین‌رفته است. مسأله این است که اگر جامعۀ اسلامی «منحرف» شد و این انحراف، به‌جایی رسید که «خوفِ انحرافِ کلّ اسلام» بود، تکلیف چیست؟! [۴]. افزون‌بر‌این‌که باید انحرافِ اساسی در دین رخ داده باشد، شرطِ دیگرِ انجامِ این حکم، آن است که «زمینه» و «موقعیّت» برای انجامِ آن، مساعد باشد؛ چون خدای‌متعال، به چیزی که «فایده» ندارد و «اثر» نمی‌بخشد، تکلیف نکرده است. البتّه مراد از فراهم‌بودنِ موقعیّت، این نیست که «خطر»ی در پی نباشد، بلکه غرض این است که «پیامِ» قیام، به مردم منتقل خواهد شد و مردم خواهند فهمید و در اشتباه، نخواهند ماند. وجودِ «خطر»، این «تکلیف» را ساقط نمی‌کند، بلکه این انجامِ این تکلیف، همیشه توأم با خطر است. در زمانِ ما، امام خمینی نیز از خطر نهراسید و هدف و تکلیفِ خود را قیام دانست. ازاین‎‌رو، انقلابِ اسلامی، پرتوی از قیامِ عاشورا است، با این تفاوت که آن قیام به نتیجۀ شهادت انجامید و این انقلاب، به نتیجۀ برپاییِ حکومتِ اسلامی. [۵]. در زمانِ امام حسین - علیه‌السّلام - هم «انحرافِ اساسی در اسلام» به‌وجود آمد و هم «فرصتِ مساعد برای اثرگذاری» پیدا شد. اوّلاً، بعد از معاویه، کسی به حکومت رسید که حتّی «ظواهرِ اسلام» را هم رعایت نمی‌کرد، چنان‌که اهلِ شُرب خَمر و فسادهای جنسیِ واضح و شعرسرایی بر رّد دین و مخالفتِ علنی با اسلام بود، ولی چون به‌عنوانِ ریاست بر جامعۀ اسلامی در قدرت قرار گرفته بود، نمی‌خواست اسمِ اسلام را براندازد. حاکمِ فاسد، جامعه را نیز فاسد می‌کند؛ چون بر جامعه و مردم، اثر می‌گذارد. ثانیاً، «زمینه» هم آماده است؛ یعنی فضای جامعۀ اسلامی، طوری است که ممکن است «پیامِ» امام حسین به گوشِ انسان‌ها در همان زمان و در طولِ تاریخ برسد، درحالی‌که اگر در زمانِ معاویه، امام حسین می‌خواست قیام کند، پیامِ او دفن می‌شد؛ زیرا سیاست‌ها به‌گونه‌ای بود که مردم نمی‌توانستند حقّانیتِ سخن را دریابند. ازاین‌رو، ایشان ده سال در زمانِ خلافتِ معاویه، امام بود، ولی قیام نکرد. [۶]. امام حسین قیام کرد تا آن واجبِ بزرگی را که عبارت از «تجدیدِ بنای نظام و جامعۀ اسلامی»، یا «قیام در مقابلِ انحرافاتِ بزرگ در جامعۀ اسلامی» است، انجام دهد، که این خودش، یک «مصداقِ بزرگِ امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر» است. [۷]. آن حضرت در مناسبت‌های مختلف، به همین معنا اشاره کرده است: وَعَلَی الاْسْلامِ الْسَّلامُ اِذ قَدْ بُلِيَتِ الاْمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ يَزيدَ دیگر باید با اسلام، خداحافظی کرد، آن وقتی‌که اسلام به حاکمی مثلِ یزید، مبتلا گردد. وَ أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّی وَ أَبِي‏ عَلِيِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ و همانا من براى سركشى و خودنمایی و فساد و ظلم‌، قیام نكردم، به‌یقین كه من برای اصلاح در میانِ امّتِ جدّم، قیام كردم و می‌خواهم به نیكی، سفارش و از بدی، نهی كنم، و مطابقِ سيرۀ جدّم، و پدرم على‌بن‌ابى‌طالب رفتار می‌نمایم. وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلى کِتابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ، فَاِنَّ السُنَّةَ قَدْ أُمیتَتْ، وَ إِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ أُحْیِیَتْ و من شما را به کتابِ خدا و سنّتِ پیامبرش فرا مى‌خوانم؛ چراکه سنّتِ او را میرانده و بدعت را زنده کردند. (در خطبه‌های نمازِ جمعه، ۱۹ خرداد ۱۳۷۴). ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نذر عباس | روایت ویژه مادر شهید مصطفی صدرزاده برای رهبر انقلاب از شهادت فرزندش در ظهر تاسوعا ➕ سخنان حاج قاسم در وصف شهید صدرزاده 📚 @DasTanaK_ir
« بابام کجاست؟» مدام بالا و پایین میپرید. _هورا مامان اونا رو ببین. _ مادر بشین، سر و صدا کنی مجبور میشم برگردونمت خونه هاااا پسرک ناراحت شد، جلوی مادر زانو زد : تواَم گریه نکن اگه دیگه گریه کنی میریم خونه هاااا مادر که صورتش خیس اشک بود لبخند کوچکی زد : باشه مامان یک دفعه صدایی توجه همه را به سمت خودش جلب کرد. پسرک به اطراف نگاه کرد دختر بچه ای را دید که از خودش کوچکتر به نظر می‌رسید. سریع از جایش بلند شد و دستش را به ستون تکیه داد. گوش هایش را تیز کرد. می‌خواست بداند چه چیزی میخواهد که اینچنین گریه میکند. در ذهنش چیزهایی را که خودش دوست داشت مرور کرد : آب نبات، پفک، لواشک و... بلافاصله دستش را به پیشانی اش زد: فهمیدم، عروسک. دخترا عاشق عروسکن برعکس ما پسرا که عاشق دوچرخه ایم. اما وقتی خوب گوش کرد، متوجه شد آن دختر در اوج غم پدرش را میخواهد : بابا... بابام کجاست؟ عمه من بابامو می خوام. پسرک با غصه به جمعیت نگاه کرد :چرا باباش نمیاد؟ یعنی این دختر تنها تو این شلوغی اومده؟ اگه گم بشه چی؟ ناگهان مردی درشت هیکل به دختر نزدیک شد: ساکت شو، الان بابات رو میارم. پسرک خوشحال شد. زیر لب زمزمه کرد: دخترک نازک نارنجی. الان بابات میاد. گریه نکن. کمی بعد پسر با چشم های گرد شده به جمعیت مقابل زل زده بود. صدای گریه تنها صدایی بود که دیگر شنیده میشد. پسرک به سمت مادر دوید. دست های مادر را که جلوی صورتش گرفته بود تا راحت‌تر گریه کند پس زد : مامان، چرا بابای این دختر توی تشته؟ مگه میشه؟ صدای گریه ی مادر چنان بلند شد که دل هرکسی که پای تعزیه «حضرت رقیه» نشسته بود را سوزاند. ✍️به قلم :سرکارخانم آمنه خلیلی گروه تبلیغی تارینو ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
اگر بچه در مورد اینکه چرا خدا را نمیشه دید یا اینکه خدا چه شکلیه؟ سوال کرد، چطوری جوابش را بدیم؟ 📚 @DasTanaK_ir