eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
11.7هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
5.1هزار ویدیو
111 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
چیزی که شما میبینید vs چیزی که شما نمیبینید 🗣کاریکاتوریسم ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 نامش ستوده است... ستـــــــــــــــــــــــــایش بر او باد 🌹الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 نقش بی‌نظیر امام صادق(ع) در ترویج اسلام 🌹 میلاد پیامبر نور و رحمت، حضرت محمّد بن عبدالله (صلّی الله علیه و آله) و ششمین شمس سپهر امامت و ولایت، امام جعفر صادق (علیه السلام) مبارک باد! ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ | وقتی راهب مسیحی پرسید: خدا را در کجا می‌یابی و پیامبر مهربانی‌ها پاسخ داد: در دل‌های شکسته 🎬 برشی از فیلم سینمایی "محمد صلی‌الله علیه‌وآله" ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پاسخ به شبهات فجازی
کانال "پژوهش‌یار" آموزشِ پژوهش به‌صورت آسان و کاربردی : 1⃣آموزش‌های لازم جهت پژوهش؛ 2⃣ارائه ایده فعالیت‌های پژوهشی؛ 3⃣تولیدات علمی_پژوهشی؛ 4⃣و... . فعالیت در سطح کشور 🇮🇷 ✅ کلیه خدمات، (رایگان) کلیه محتوا با أخذ مجوز رسمی، نشر داده می‌شود https://eitaa.com/joinchat/2092630054C3037bd818b
طنز😂😂 ۹۰درصد مردای ایرانی موقع بدرقه مهمونا😂 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘️♻️☘️♻️☘️♻️☘️♻️ « بیرنو» در مزرعه ی کوچکی در کنار کوهی بلند، ملخ پیری زندگی می کرد که نوه ی دروغگویی داشت. همه ملخ ها از دست او به پیش پدر بزرگش شکایت می بردند ولی نصیحت های ملخ پیر در او هیچ اثری نداشت. یک روز ملخ پیر به نوه اش رو کرد و گفت: تو پسر خوبی هستی و تنها همدم و مونس تنهایی منی. سپس آهی کشید و ادامه داد :من چیزی از عمرم باقی نمانده، اما کاری دارم که هنوز انجامش ندادم از طرفی پیر شدم و توانایی انجامش رو در خودم نمیبینم. بیرنو دستهای پدربزرگ را گرفت : نگران نباش. من براتون انجام میدم ملخ پیر از صندوق کوچکی که در گوشه ی اتاقش بود گندم سیاهی برداشت کنار بیرنو نشست و روی زمین نقشه ای کشید : بیرنو تو باید به این شهر بری و کسی رو پیدا کنی که به نظرت از تموم موجودات روی زمین که تا حالا دیدی اخلاقش بدتره؛ بعد بیا و به من بگو اون اخلاق بد رو منم دارم یا نه؟ بیرنو با تعجب گفت :یعنی خودت نمیدونی و باید من بهت بگم؟ ملخ پیر سرفه ای کرد، دستی به ریش های سفیدش کشید : گاهی وقتا ما از بدیهامون غافل میشیم، میترسم منم غافل شده باشم. بیرنو در حالی که زیر لب غر میزد وسایل سفرش را آماده کرد :به تو میگن پیر دانا! کسی که چیزی به این سادگی رو نمیدونه کجاش داناس!؟ بعد از کلی غر و لند کردن نقشه روی زمین را خوب نگاه کرد و به سمت غروب آفتاب و در راستای جاده ی خاکی به راه افتاد. دو روز در راه بود تا اینکه به شهر رسید. در شهرِ آدم ها، هر کسی کاری میکرد. یکی لباس می دوخت، دیگری کوزه های سفالی زیبایی درست میکرد، آن دیگری داد میزد: بیایید که خرمای تازه تمام شد. و خلاصه سر هر کس به کاری گرم بود. در میان جمعیت بیرنو رفتارهای بد زیادی دید. مرد آبله رویی که زنش را کتک میزد و همسرش با اشک به خدا شکایت می کرد. پسر بچه ای که از مغازه ی میوه فروشی سیبی دزدید و فرار کرد. حتی پیرزنی که فال گوش ایستاده بود تا حرف های عروسش را گوش کند و میانه ی پسر و عروسش را به هم بزند. بیرنو هر بدی را که می‌دید مینوشت. ولی نمیدانست کدامشان بدترین اخلاق را دارند. در همین فکر بود که کسی فریاد زد : مردم مسیلمه دوباره معجزه کرده ولی باز هم وارونه شده. بیرنو متوجه حرف های آن مرد ژولیده مو نشد. برای همین دوان‌دوان خودش را به جایی که همه می رفتند رساند. مردی را دید که ایستاده است و می گوید: مردم من پیامبر شمام. میخواستم چشم درد این مرد رو شفا بدم ولی چون اون به من شک داشت معجزه ی من برعکس شد و نابینا شد؛ مقصر خودشه و ایمانش مردم میانشان همهمه برپا شد. بیرنو سالها پیش آخرین پیامبر را دیده بود. روزی که ایشان برای خرید گندم به بازار مدینه رفته بود. این مرد هیچ شباهتی با پیامبری که او دیده بود نداشت، نه از نظر چهره و نه از نظر اخلاق. برای همین بیرنو به دنبال آن پیامبر عجیب به راه افتاد. خودش را در میان بقچه ای که او به همراه داشت پنهان کرد و به خانه ای وارد شد. به محض اینکه مسیلمه وارد خانه شد شروع به خندیدن کرد: این مردم چقدر ساده و احمقن. حرفای من دروغگو رو باور میکنن. پیامبر واقعی رو با اون همه خوبی و صداقت رها کردن و من رو پیامبر میدونن. چطور دروغی به این بزرگی رو نمی فهمن؟ چطور من رو به محمد امین ترجیح میدن؟ کاری که خودمم جرات نمیکنم، انجام بدم. بیرنو که شاهد این ماجرا بود تمام نوشته هایش را پاره کرد و فردای آن روز پیش پدربزرگش برگشت. وقتی ملخ پیر او را دید گفت :پسرم چه کسی بدترین اخلاق رو داشت؟ بیرنو نوشته ای به دست ملخ پیر داد و به اتاقش رفت. ملخ پیر به نوشته های نوه اش نگاه کرد. او نوشته بود: دروغگو را بدترین شخص و دروغگویی را بدترین عمل دیدم؛ چون دروغ می تواند همه را خانه خراب کند. شما این بدی را ندارید و بیرنو هم دیگر نخواهد داشت. پدربزرگ لبخندی زد و نوشته های بیرنو را در صندوق پر از طلا و جواهرش گذاشت. ✍️ آمنه خلیلی ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
چه روزها که یک به یک غروب شد، نیامدی چه اشکها که در گلو، رسوب شد نیامدی خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم، نه برای عده‌ای، ولی چه خوب شد نیامدی تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام دوباره صبح، ظهر، نه، غروب شد نیامدی مهدی جهاندار ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
38.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ نوشت اغتشاش از ونگارد و شبزده Clip : Ruhullah 📚 @DasTanaK_ir