eitaa logo
داستان های آموزنده
67.5هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
‌‌‌‌‌ 🌿 ‌‌﷽ 🌿. #کپی_جایز_نیست. برای ارسال داستان خود ویا دوستانتان به ایدی ارسال کنید @zahraB18 https://eitaa.com/joinchat/15925614C7f87bffef4 سلام تعرفه تبلیغات داخل کانال هست
مشاهده در ایتا
دانلود
💢قسمت۲۲ 💢سرگذشت زندگی بر باد رفته قصدش از این کار این بودکه به بچه ها خوش نگذره و زودتر از اونجا بریم چمدونم همونجا کنارم تو سالن مونده بود حسین همونموقع که ما رو به خونه رسوند رفت و تا شب برنگشت.شب وقتی برگشت با دیدن چمدون و من و بچه هام که لباس بیرونی به تن داشتیم تعجب کرد و گفت چرا هنوز لباس عوض نکردین گفتم میکنیم عجله ای نداریم مشغول بودیم یادمون رفته مریم خندید کلید یکی از اتاقا رو داد گفت برید اون تو لباس عوض کنین چرا به فکرم نرسید زنا وقتی مشغول حرف زدن میشن پاک همه چیو فراموش میکنن.وارد اتاق شدیم چمدونو باز کردم و داشتم لباس  بیرون میاوردم که صدای حسین اومد بچه ها رو صدا زد و گفت لباساتونو در نیارید بیاین بریم بیرون.اون شب شامو بیرون خوردیم آخرین باری که شامو بیرون خورده بودم با مهدی بود تو این مدت حسین بچه ها رو میبرد ولی من و مادرشوهرم باهاشون نمیرفتیم.بعد از شامم بچه ها رو شهربازی بردیم بچه ها بعد از ماهها اون شب از ته دل خندیدن و من خیلی خوشحال بودم از این موضوع‌ خونه ای که حسین برای ما گرفته بود آماده نبود و باید مدتی خونه مریم میموندیم.مریم روزی چند بار با خوشحالی به حسین یاد آوری میکرد که یه هفته دیگه تولدمه پنج روز دیگه چهار روز دیگه گویا از حسین قول چیزیو گرفته بود که میخواست یادش بندازه حسینم هربار لبخند کمرنگی میزد و میگفت باشه کنجکاو بودم روز تولد مریم بیاد ببینم قرارشون چی بوده.حسود نبودم ولی دلم برای این کارا لک زده بود زودرنج و حساس شده بودم به شدت احساس کمبود محبت میکردم هر بار که زن و شوهرها رو کنار هم میدیدم دلم برای خودم میسوخت. بلاخره روز تولد مریم رسید شب حسین با یه کیک به خونه برگشت شامو که خوردیم مریم کیکو آورد بچه ها خوشحال بودن و تولدت مبارک میخوندن مریم اون شب شمع۳۲ سالگیشو فوت کرد.کنجکاو بودم هدیه حسینو ببینم ولی خبری از هدیه نبود.از قبل ربع سکه ای که آماده کرده بودمو به مریم دادم و مریم با کلی اصرار از طرف من وقتی حسین سرشو به علامت بگیرتکون داد گرفت.در مقابل کمک هایی که اونا به ما میکردن چیزی نبود.اون ربع سکه رو وقتی مهدی زنده بود با پولایی که اون بهم میداد خریده بودم و پس انداز کرده بودم.مریم اون شب خیلی خوشحال بود و خوش اخلاقم شده بود تو دلم دعا کردم همیشه همونجوری بمونه.... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🛑🛑خیاطی با راحت ترین روش بدون محاسبات 😍 ما اولین بار درفضای مجازی با روشهای بدون فرمول بهترین روش الگوکشی رو یادتون میدیم.💃💃💃 گروه رفع اشکالم داریم 😍 به راحتی و رایگان تو خونه خیاط خودت باش کانال رایگانم داریم که هر روز یه مدل آموزش میدیم حتما عضو باش👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1459552283C012b557734
هدایت شده از پدرومادر
عضو این کانال شدی دوره هاشو تخفیف ویژه زده که باورت نمیشه😳😳😳 . اموزش لباس زیرشو ببین دیگه خودت نخر فقط بدوز😍😍👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1755644319C531d863db2 بهت یادمیده چطور بدوزی و پول دربیاری
🍁لقمان به پسرش گفت: پسرم دنیا کم ارزش است و عمر تو کوتاه. حسادت، خوی تو و بد رفتاری، منش تو نباشد ! که این دو جز به خودت آسیب نمی‌رسانند و اگر تو خودت به خودت آسیب برسانی کاری برای دشمنت باقی نگذاشتی ... چرا که دشمنی خودت با خودت، بیشتر از دشمنی دیگری به زیان تو تمام خواهد شد •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو کتابِ "هنر و زندگی پیکاسو" یه جمله ی بی نظیری بود؛ که باید به عنوان نصیحت برای تموم عمرمون بهش نگاه کنیم، میگه: «وقتی برای دیگران لقمه بزرگتر از دهانشان باشی، آنها چاره ای ندارند جز آنکه خردت کنند تا برای شأن اشان اندازه شوی؛ پس مراقب معاشرت هایت باش! •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
هدایت شده از پدرومادر
. جملاتی که مردان را دیوانه میکند👇🏽 https://eitaa.com/joinchat/2663776674C0765513fc0
روزی کلاغی بر درختی نشسته و تمام روز خود را بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد! خرگوشی از آن جا عبور می کرد از کلاغ پرسید: آیا من هم می توانم مانند تو تمام روز را به بیکاری و استراحت بگذرانم؟ کلاغ حیله گرانه گفت : البتّه که می تونی..!خرگوش کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد ، ناگهان روباهی از پشت درخت جَست و او را شکار کرد کلاغ خنده زنان گفت : برای این که مفت بخوری و بخوابی و هیچ کاری نکنی باید این بالا بالا ها بنشینی ... خلاصه هنوزم که هنوزه حکایت همونه •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💢قسمت۲۳ 💢سرگذشت زندگی بر باد رفته خونه ای که حسین برای ما گرفته بود آماده نبود و باید مدتی خونه مریم میموندیم.مریم روزی چند بار با خوشحالی به حسین یاد آوری میکرد که یه هفته دیگه تولدمه پنج روز دیگه چهار روز دیگه گویا از حسین قول چیزیو گرفته بود که میخواست یادش بندازه حسینم هربار لبخند کمرنگی میزد و میگفت باشه کنجکاو بودم روز تولد مریم بیاد ببینم قرارشون چی بوده.حسود نبودم ولی دلم برای این کارا لک زده بود زودرنج و حساس شده بودم به شدت احساس کمبود محبت میکردم هر بار که زن و شوهرها رو کنار هم میدیدم دلم برای خودم میسوخت. بلاخره روز تولد مریم رسید شب حسین با یه کیک به خونه برگشت شامو که خوردیم مریم کیکو آورد بچه ها خوشحال بودن و تولدت مبارک میخوندن مریم اون شب شمع۳۲ سالگیشو فوت کرد.کنجکاو بودم هدیه حسینو ببینم ولی خبری از هدیه نبود.از قبل ربع سکه ای که آماده کرده بودمو به مریم دادم و مریم با کلی اصرار از طرف من وقتی حسین سرشو به علامت بگیرتکون داد گرفت.در مقابل کمک هایی که اونا به ما میکردن چیزی نبود.اون ربع سکه رو وقتی مهدی زنده بود با پولایی که اون بهم میداد خریده بودم و پس انداز کرده بودم.مریم اون شب خیلی خوشحال بود و خوش اخلاقم شده بود تو دلم دعا کردم همیشه همونجوری بمونه. فردا وقتی که حسین خونه نبود و بچه ها مشغول بازی کردن بودن مریم دستمو کشید و سمت اتاق خوابشون برد از رو میز توالت یه جعبه برداشت و بازش کرد یه سرویس خیلی قشنگ بود گفت ببین اینو دیشب حسین برام گرفته بود ببین چقدر قشنگه گفتم اره خیلی شیکه مبارکت باشه برام عجیب بود اینهمه علاقه مریم به طلا چون میدونستم هرماه در حال طلا خریدنه ولی این نیازش هیچوقت اشباع نمیشد و با دیدن طلا چشماش برق میزد.منم مقداری طلا داشتم یبار وقتی مادرشوهرم زنده بود مریم پرسید طلاهاتو داری گفتم آره گفت سرویست خیلی چشممو گرفته گشتم پیدا نکردم هرموقع خواستی بفروشی من خریدارم به قیمت بالاتر ازت میخرم میفروشیش بهم گفتم اون یادگاری مهدیه وگرنه اصلا قابلتو نداشت و میدادم بهت اونم دیگه چیزی نگفت..... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
هوا کم کم داره سرد میشه 😨😨 آموزش پاپوش و کلاه و بافتنی های خاص شروع شد 😍😍 آموزش کلی چیزای فانتزی و عروسک❤️‍🔥🥺 با آموزش های این کانال پاییز و زمستون گرم گرم هستید ☺️☺️👇 https://eitaa.com/joinchat/1000079586C0031ba7ac6 کسب‌درآمد میلیونی درمنزل بااین کانال☝️🏻
هدایت شده از پدرومادر
🧶🧶🧶🧶🧶🧶🧶🧶🧶🧶🧶🧶🧶 آموزش جدید رسید؟😳🔴😳 【 بافت 】 【 بافت 】 【 بافت 】 【 بافت 】 【 بافت 】 【 بافت 】 【 بافت آموزش همش کاملا رایگان اینجاست👇🏻』 https://eitaa.com/joinchat/1000079586C0031ba7ac6 بافت هاش😍🧵
- زشت ترین ویژگی شخصیت: خودخواهی - بزرگ ترین سرمایه طبیعی انسان: جوانی - مخرب ترین عادت: نگرانی - بزرگ ترین لذت: بخشش - بزرگترین فقدان: فقدان اعتماد به نفس - رضایت بخش ترین کار: کمک به دیگران - بزرگترین دلگرمی: تشویق - موثرترین داروی خواب آور: آرامش فکر - قوی ترین نیرو در زندگی: عشق - بدترین فقر: یأس - مهلک ترین سلاح: زبان - پرقدرت ترین جمله: من می توانم - زیبا ترین آرایش: لبخند - با ارزش ترین ثروت: عزت نفس •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
هرگز این چهار عبارت رو فراموش نکن ...! 🌺مادر؛ مثل درختی می مونه که تا وقتی زنده هست سایه اون همیشه تو رو از گرمای خورشید در امان نگه میداره ... 🌺پدر؛ مثل ستونی هست که مهم نیست چقدر ضعیف شده باشی همیشه پشتت می مونه و باعث دلگرمیته ... 🌺خواهر؛ مثل فرشته مهربونیه که هروقت دلت بگیره حرف زدن باهاش آرومت می کنه، فرقی هم نداره از چی دلت گرفته باشه ... 🌺برادر؛ همون کسیه که یک جایگاه امن و یک آغوش همیشه باز پس از پدر و مادر برای توئه ... پس قدر خانوادت رو بدون و با هیچ چیز در این دنیا عوضش نکن با هیچ چیز ...! •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh