خدایا_شکرت🤲🏻
برایِ تمامِ لحظاتی که دَوامَم دادی
و در گوشم زمزمه کردی:
این نیز میگذرد ...❤️
کدام یک سخت است؟!
حضرت امیر می فرماید:
«یَرَونَ اهلَ الدُّنیا یُعَظِّمونَ موتَ اَجسادِهم و هُمْ اَشَدُّ اِعْظاماً لِمَوتِ قُلوبِ اَحْیائِهِم ».
«اهل دنیا مردن بدن خویش را بزرگ میشمارند اما آنها (متقین )برای مردن دل زندگانشان اهمیت قائل هستند و آن را بزرگتر میشمارند».
----------
نهج البلاغه، خطبه ۲۳۰.
🌷🌼🌷🌼🌷
🌺🧚♀️نیایش صبحگاهی
خدایا ای مهربانترین مهربانان...
کسی که به شوق تو می خواهد پرواز کند،
تو پر و بالش باش...
کسی که به شوق تو می روید، تو آبش باش...
کسی که از سوز دل با تو سخن می گوید،
تو زبانش باش...
کسی که تو را بی آنکه بداند جستجو می کند،
تو مقصد و مقصودش باش...
کسی که تو را صدا می کند، تو ندایش باش...
کسی که تو را عشق می ورزد، تو معشوقش باش…
"آمین"🙏
🌷سلام_روز_زیباتون_بخیر ☕ 🌹 😊
عمــــرتون بـلنـد
ایـمانـتون راســخ
لبتون خندون😊
الله نگهدار تون ❤
علی یارتون 💚🌹
همراهتون دعای خیـروالدین👵👴
روزگارتون پـرمـهر، ❤
دلتـون خوش و نـورانی به نور خدا❤💫❤
💐💐💐💐💐💐💐💐💐
#دلنوشته
با سلام و آرزوی شادکامی ،
پیشاپیش این مولود بزرگ، تولد رحمة للعالمین رو به همه دوستان تبریک و تهنیت عرض میکنم💫
ولی دوستان همیشه برایم این سوال بوده و هست که: ما مسلمانیم و پیامبرمان را دوست داریم، اما آیا هیچ شباهتی هم به او داریم؟!
ویا به این شناخته شده ایم که تندخو ترین مردمان مسلمانان هستند!!؟
وای بر ما
مسلمانیم اما آیا از لطافت خلق و خوی آن بزرگوار بهره ای برده ایم؟!
مسلمانیم اما در تمام دنیا نتوانسته ایم این آیه را با عمل خود نشان دهیم که:
اِنَّکَ لَعَلی خُلُق عَظیم.....
چرا همه دنیا خُلق عظیم پیامبر مارا نمیشناسد؟!
کسی را که خداوند فرموده او الگوی نیکوی شماست.....
و لَکُم فی رسول الله اُسوَه حَسَنَه✨
افسوس که چقدر فاصله است بین قلب و عمل ما و این اسوه حسنه!!
خداوندا در این ایام مولود النبی بما توفیق ده تا خلق و خوی محمدی پیدا کرده و زیبایی و عظمت دین و آئین اسلام را بدنیا نشان دهیم.🙏🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💜🌹🍀🍀🍀🍀🍀🍀🌹💜
💚دعای ورودبه صبح صادق💚
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🔰 توصیه مهم رهبر انقلاب خطاب به روسای قوا و مدیران کشور:
⬅️ هدف دشمن مشغول کردن مسئولان با مسائل روزمره است / همه وقت و تمرکزتان را بر روی کارهای اساسی و پیشرفت کشور بگذارید
🔹مراقب باشید حواستان با این چیزها [حوادثی مثل اغتشاشات اخیر] پرت نشود، از کارهای اصلی نمانید.
🔹یکی از این اهداف دشمن همین است که حواس مسئولین و مدیران و موظفین کارهای اساسی را پرت کنند، مشغول کنند به این چیزهای روزمره.
🔹حواستان پرت نشود. کارهای اساسی را انجام بدهید. مسئولیتهایی که برعهده گرفتید، چه مربوط به داخل کشور، سازندگیهای بزرگ، کارهای بزرگ، قانونگذاریهای کارآمد، کارهای مهم قضائی یا کارهایی که مربوط به خارج از کشور است، سیاستهای خارجی و ترتیباتی که وجود دارد، اینها را مواظب باشید لنگ نشود.
🔹حواستان به این حوادث جزئی در مقابل چشم منعطف نشود به طوری که از کارهای اصلی باز بمانید. یکی از اهداف دشمن همین است که مسئولین را با این چیزها مشغول، سرشان را گرم کند، مشغول کند، از کار اصلی باز بمانند. انشاءاللّه این جور نخواهد شد.
🔹مسئولین به کارهای خودشان خواهند رسید. همهی وقت را بگذارید برای کارهای اساسی کشور و کارهای پیشرفت کشور. ۱۴۰۱/۷/۲۰
@BasiratTalabi
مراجعه روستائيان به پزشك نامحرم
س: اگر زنى دچار بيمارى خفيفى شده بطورى كه جانش در خطر نيست، با فرض دورى او از شهر و وجود پزشك مرد در روستا حتماً بايد به پزشک خانم در شهر مراجعه کند و يا در همان جا پزشک مرد مجاز است با انجام معاينات ضرورى، اقدام به تشخيص و درمان نمايد؟
ج) چنانچه به طور عادى و بدون حرج و مشقت، رفتن به شهر ميسّر است، بايد در شهر به پزشک زن مراجعه نمايد.
استفتائات مقام معظم رهبری
⭕️ خیلی ها الان دارن با فیلتر شکن وارد پیامرسان های خارجی میشن ولی به زودی این ها جوری قطع میشن که دیگه هیچ فیلتر شکنی هم جواب نمیده.
💢 در همه کشورهای جهان، امنیت خط قرمز هست. در کشور ما هم از همون روز اول این غلط بزرگ انجام شد که شبکه های اجتماعی خارجی اجازه فعالیت و رشد رو پیدا کردند که کار به اینجا رسید و ما خسارات فراوانی دیدیم.
🔸ان شالله در دولت انقلابی آقای رئیسی با قدرت با این نرم افزارها مقابله خواهد شد.
♦️زُمُخت نباشیم
■ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه. برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.
□ پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. بابام می گفت: نون خوب خیلی مهمه! من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت.
●دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود.
○صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا. برای یک لحظه خشکم زد. ما خانواده ی سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم.
■اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند ومیامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند؛ قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند.
□من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم... چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید!
●شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت: خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم. گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم. گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نیست!
○در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم!
■پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند. وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.
□پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق از سرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند. راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟ آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند. واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟!
●حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد: "من آدم زمختی هستم" زمختی یعنی: ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها.
○حالا دیگه چه اهمیتی داشت. وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟ آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛ فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه... میوه داشتیم یا نه... همه چیز کافی بود: من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم .
پدرم راست می گفت که: نون خوب خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو میفهمی.
╔═"═••⊰💙⊱••═''═