eitaa logo
داستان آیه‌ها
471 دنبال‌کننده
158 عکس
0 ویدیو
0 فایل
هر آیه، یک داستان دارد؛ یک حقیقت ناب که باید کشف شود. اینجا، ما #داستان_آیه_ها را برایت روایت می‌کنیم، تا با هم به عمق معنا سفر کنیم و آن را زندگی کنیم. تأسیس کانال: نیمه‌ی شعبان ۱۴۰۳ خورشیدی مؤسس: کانون فرهنگی نسیم غدیر @NasimeQadir
مشاهده در ایتا
دانلود
1. سلام وقت بخیر میخوایم یه بازخوردی از شما عزیزان در مورد داستان هایی که توی کانال ارسال میشه بگیریم. این بازخوردگیری رو به دو روش انجام خواهیم داد: 1- به صورت اتفاقی و تصادفی، به 5 تا 10 نفر از اعضای کانال پیام میدیم و سوالات زیر رو می‌پرسیم. 2- هر عزیزی که خودش دوست داره در این نظرسنجی و بازخوردگیری شرکت کنه، به سوالات زیر جواب بده. ❗️ما فقط با آیدی @da_admin1403 بهتون پیام میدیم. .
2. سوالاتی که قراره بپرسیم: سؤال: داستان ها رو از ابتدا (یعنی از روز 1 تا آخرین روزِ ارسالی) خوندین؟ اگر بله، لطفا به چند سوال ما پاسخ بدید: 1- چند سالتون هست و از کدوم شهر و استان هستید؟ 2- کدوم قسمت از داستان‌ها (کدوم روز) به دلتون نشست؟ با ذکر شماره روز بفرمایید که چرا؟ و کدوم بخش از این داستان مورد توجه شما قرار گرفته؟ 3- این داستان چقدر به واقعیت زندگی ما شباهت داشت؟ کجاها؟ 4- فکر می‌کنین توی ادامه‌ی مسیر، چه چالش‌هایی برای شهاب پیش میاد؟ و شهاب قراره چیکار کنه 5- شهاب تا الان چه چیزهایی یاد گرفته و به نظر شما تا روز آخر دیگه چه چیزهایی قراره یاد بگیره؟ 6- نظر کلی خودتون رو هم در مورد داستان ها و مسابقه بهمون بگید. ✔️ عزیزانی که دلشون میخواد توی این نظرسنجی و بازخوردگیری شرکت کنن، به آیدی @da_admin1403 پیام بدن. اگر هم میخواین بدون شناخته شدن، بهمون پیام بدین، از طریق لینک زیر این کار رو کنین. https://eitaayar.ir/anonymous/WM1o.Pg7a9 منتظر پیام های شما عزیزان هستیم. .
. کم کم بریم برای شروع مسابقه روز نهم بسم الله الرحمن الرحیم .
۱. 🏆 مسابقه 🔹 روز ۹ | داستان ۹ | مسابقه‌ی ۹ 🔸 عنوان: قدرت همیشه در مشت‌های گره‌کرده نیست... برخورد درست، حتی دشمن را متزلزل می‌کند." داستان از اینجا شروع میشه. کلیک کن °°° @Dastane_Ayeha .
۲. 🔹 | بخش اول 🖋 نویسنده: کانون نسیم غدیر °°° چالش جدید شهاب در کوچه‌های نیمروز قدم می‌زد که صدای فریاد مردی را شنید. جمعیتی در قلب نیمروز جمع شده بودند. در میان آن‌ها، پسری هم‌سن و سال شهاب ایستاده بود و سایه سالاران او را احاطه کرده بودند. "بهت گفتیم، نباید سوال بپرسی!" این را یکی از افراد سایه سالاران با تندی گفت. پسر با ترس پاسخ داد: "من فقط می‌خواستم حقیقت رو بدونم..." شهاب جلو رفت. "چرا کسی که سوال می‌پرسه باید سرزنش بشه؟" سایه سالاران نگاهی به او انداختند. "و تو کی هستی که دخالت کنی؟" °°° @Dastane_Ayeha .
۳. 🔹 | بخش دوم °°° انتخابی متفاوت شهاب می‌توانست فریاد بزند، می‌توانست مقابله کند. ابتدا در ذهنش مرور کرد که " گاهی جوابِ تندی، نرمیه." و بعد با لحنی آرام گفت: "اگه واقعاً فکر می‌کنید که مسیرتون درسته، پس چرا از سوال‌ها می‌ترسید؟" جمعیت سکوت کردند. برخی از مردم زمزمه‌هایی میان خودشان داشتند. سایه سالاران مکثی کردند؛ شاید انتظار چنین برخوردی را نداشتند. °°° @Dastane_Ayeha .
۴. 🔹 | بخش سوم °°° واکنش سایه سالاران یکی از افراد سایه سالاران جلو آمد و گفت: "تو زیادی حرف می‌زنی، شهاب. زیادی مهربانی. فکر می‌کنی این شهر با نرمی نجات پیدا می‌کنه؟" شهاب لبخندی زد. "اگر ظلم با خشونت قدرت می‌گیره، پس چرا از نرمی می‌ترسید؟" چهره‌ی مرد در سایه‌ی نور لرزید. یکی دیگر از سایه‌سالاران با قدم‌های محکم جلو آمد و زمزمه کرد: "اگر زیادی حرف بزنی، می‌فهمی که نرمی همیشه جواب نمی‌ده، شهاب." صدایش آرام، اما تهدیدآمیز بود. °°° @Dastane_Ayeha .
۵. 🔹 | بخش پایانی °°° نیروی واقعی مردم نگاه‌هایشان را به شهاب دوختند. کسی نمی‌خندید. کسی مسخره نمی‌کرد. بعضی‌ها در نگاهشان فکر بود، تردید، امید... در همان لحظه، پیرمردی که در میان جمع ایستاده بود، قدمی جلو گذاشت. سپس نفر دیگری. یکی از جوانان، که تا لحظاتی قبل سرش را پایین انداخته بود، آرام سرش را بلند کرد و به چهره‌ی سایه سالاران خیره شد. شهاب احساس کرد که شاید این راه، قدرتی پنهان داشته باشد. نیرویی که سایه سالاران از آن بی‌خبر بودند. °°° @Dastane_Ayeha .
۶. 🏆 بریم سراغ مسابقه‌ی خب، حالا که داستان رو به طور کامل خوندی، آیات زیر رو بررسی کن و ببین داستانِ امروز مربوط به کدوم یکی از این آیات میشه؟ گزینه ۱: آیه ۷۲ سوره انعام گزینه ۲: آیه ۱۹۹ سوره اعراف گزینه ۳: آیه ۲۰ سوره توبه گزینه ۴: آیه ۸۲ سوره بقره 🔹 حالا بریم آیه‌ها رو با هم ببینیم °°° @Dastane_Ayeha .
۷. گزینه ۱: آیه ۷۲ سوره انعام .
۸. گزینه ۲: آیه ۱۹۹ سوره اعراف .