eitaa logo
داستان آیه‌ها
471 دنبال‌کننده
158 عکس
0 ویدیو
0 فایل
هر آیه، یک داستان دارد؛ یک حقیقت ناب که باید کشف شود. اینجا، ما #داستان_آیه_ها را برایت روایت می‌کنیم، تا با هم به عمق معنا سفر کنیم و آن را زندگی کنیم. تأسیس کانال: نیمه‌ی شعبان ۱۴۰۳ خورشیدی مؤسس: کانون فرهنگی نسیم غدیر @NasimeQadir
مشاهده در ایتا
دانلود
۲. 🔸 گزینه‌ی صحیح مسابقه‌ی : 🔹 گزینه ۲: آیه ۱۹۹ سوره اعراف .
3. سلام وقت بخیر عرض تسلیت به مناسبت فرارسیدن سالروز وفات بزرگ بانوی اسلام، حامیِ همیشگی آقا رسول الله (صلی الله علیه و آله)، امّ المؤمنین حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) خدمتتون عرض کنیم که الآن میخوایم به صورت اتفاقی به چندتا از مخاطبین کانال پیام بدیم و یه حالی ازشون بپرسیم و سوالاتی که دیشب در موردش حرف زدیم رو از این عزیزان بپرسیم و یه بازخوردی از کارِمون بگیریم. پیام از آیدی @da_admin1403 ارسال میشه. .
4. ان شاءالله پیام های شما عزیزان رو به صورت جمع‌بندی شده در کانال قرار میدیم. .
. کم کم بریم برای شروع مسابقه روز دهم بسم الله الرحمن الرحیم .
۱. 🏆 مسابقه 🔹 روز ۱۰ | داستان ۱۰ | مسابقه‌ی ۱۰ 🔸 عنوان: " وقتی دشمن نمی‌تواند پیروز شود، ما را به جان هم می‌اندازد." داستان از اینجا شروع میشه. کلیک کن °°° @Dastane_Ayeha .
۲. 🔹 | بخش اول 🖋 نویسنده: کانون نسیم غدیر °°° جرقه‌ی نفاق شهاب در میدان "قلب نیمروز" ایستاده بود. بازارچه‌های شلوغ، مردم در رفت‌وآمد، همه‌چیز عادی به نظر می‌رسید، اما چیزی در فضا تغییر کرده بود. زمزمه‌هایی میان مردم پیچیده بود. چهره‌های آشنا، حالا با نگاهی پر از شک و تردید به یکدیگر نگاه می‌کردند. سهیل کنار شهاب ایستاد و آرام گفت: "متوجه شدی؟ مردم دارن کم‌کم از هم دور میشن. انگار کسی داره بینشون اختلاف میندازه." شهاب نگاهی به اطراف انداخت. چند نفر در گوشه‌ای با صدای آرام اما پر از خشم درباره‌ی خیانت برخی از بزرگان شهر صحبت می‌کردند. گروهی دیگر، کسی را متهم می‌کردند که با سایه‌سالاران همکاری کرده. در همان لحظه، یکی از مردان با عصبانیت جلو رفت و یقه‌ی مرد دیگری را گرفت. "پس معلوم شد! تو با اون‌ها همکاری کردی!" "دروغه! من هیچ‌وقت بهشون نزدیک نشدم!" مرد سعی کرد خودش را رها کند، اما دیگری محکم‌تر یقه‌اش را گرفت. "اگه دروغ نمی‌گی، پس چرا دیشب توی کوچه‌ی شرقی بودی؟! همه دیدن!" شهاب نفسش را حبس کرد. اوضاع داشت از کنترل خارج می‌شد. °°° @Dastane_Ayeha .
۳. 🔹 | بخش دوم °°° دسیسه‌ی سایه سالاران در میان همهمه‌ها، مردی با ردای تیره به آرامی از میان جمعیت گذشت. نگاهش سرد بود و در سایه‌ها گم شد. شهاب حس کرد که این اختلاف‌ها تصادفی نیست. سایه سالاران، وقتی نمی‌توانند از بیرون ضربه بزنند، از درون تفرقه ایجاد می‌کنند. "سهیل، باید جلوی این اختلاف رو بگیریم. اگه مردم به جون هم بیفتن، دیگه نیازی نیست که سایه سالاران بجنگن. ما خودمون شهر رو نابود می‌کنیم." سهیل سری تکان داد: "اما چطور؟ مردم به شایعات باور دارن. فقط دنبال مقصر می‌گردن." °°° @Dastane_Ayeha .
۴. 🔹 | بخش سوم °°° آزمونِ اتحاد شهاب قدمی جلو گذاشت و صدایش را بالا برد: "همه‌ی ما یه دشمن مشترک داریم. اگه به جون هم بیفتیم، دیگه چیزی برای دفاع باقی نمی‌مونه!" برخی نگاه‌ها به سمت او برگشت. چند نفر پوزخند زدند. "تو از کجا می‌دونی کی با سایه سالاران همکاری می‌کنه و کی نه؟ شاید خودت هم یکی از اون‌ها باشی!" شهاب نفس عمیقی کشید. "دشمن از همین ترس و بدبینی استفاده می‌کنه. هیچ‌کس از هم مطمئن نیست. ولی اگه ما کنار هم نباشیم، سایه سالاران برنده‌ی این جنگ میشن، بدون اینکه حتی مبارزه‌ای اتفاق بیفته." مردم در سکوت فرو رفتند. برخی سرهایشان را به نشانه‌ی تأیید تکان دادند. اما هنوز هم در نگاه بعضی‌ها تردید بود... °°° @Dastane_Ayeha .
۵. 🔹 | بخش پایانی °°° بذر امید سهیل لبخندی زد. "کم‌کم باید این حقیقت رو به بقیه برسونیم، شهاب." ناگهان، صدای اذان از مسجد قدیمی نیمروز بلند شد. شهاب لحظه‌ای مکث و به اطراف نگاه کرد. گویی صدای اذان، آرامشی را در فضا پخش کرد. چند نفر که چهره‌هایشان پر از خشم بود، کمی آرام‌تر شدند. برخی حتی به سمت مسجد برگشتند. شهاب به جمعیت نگاه کرد. شاید همه هنوز قانع نشده بودند، اما این فقط آغاز راه بود. اگر قرار بود نیمروز نجات پیدا کند، باید از همین لحظه شروع می‌کردند. °°° @Dastane_Ayeha .
۶. 🏆 بریم سراغ مسابقه‌ی خب، حالا که داستان رو به طور کامل خوندی، آیات زیر رو بررسی کن و ببین داستانِ امروز مربوط به کدوم یکی از این آیات میشه؟ گزینه ۱: آیه ۱۳ سوره حجرات گزینه ۲: آیه ۳۸ سوره روم گزینه ۳: آیه ۱۵۹ سوره انعام گزینه ۴: آیه ۴۶ سوره انفال 🔹 حالا بریم آیه‌ها رو با هم ببینیم °°° @Dastane_Ayeha .
۷. گزینه ۱: آیه ۱۳ سوره حجرات .
۸. گزینه ۲: آیه ۳۸ سوره روم .