جشنواره تموم شد اما روایت همچنان باقیست...
بعد از اختتامیه فقط چند ساعت تا پایان ساعت اداری وقت داشتیم
⬅️اولین مقصد مون خانه کتاب بود. به قصد دیدار با آقای رمضانی رفته بودیم اما جلسه با آقای طریقی روزی مون شد که اسم شون خیلی آشنا بود.
چندتا پیشنهاد جالب دادن که به عنوان رهاورد سفر برای همه کسانی که دستی در تولید و ترویج کتاب دارن میتونه قابل استفادهباشه :
🔸اول از ظرفیت های خانه کتاب در حوزه ترویج و تبلیغ کتاب برامون گفتن و سامانه نوپای کتابفروشی ها به آدرس https://c.ketab.ir رو معرفی کردن
سامانه ای که انگار نمایشگاه کتاب رو بصورت دائمی در دسترس عشق کتابی ها قرار داده، حتما سربزنید دنیای قشنگیه!
🔸 بعد از سرای اهل قلم و امکان برگزاری نشستهای رونمایی و معرفی و نقد وبررسی برای کتاب های نورسیده مثل "اینجا باران میبارد" گفتن
🔸و درباره ظرفیت "تلویزیون کتاب" در صدا و سیما توضیح دادن
🔸 در آخر به نمایشگاه کتاب تهران اشاره کردن و گفتن نشستهای ادبی حاشیه نمایشگاه میتونه فرصت خوبی برای"اینجا باران میبارد" باشه
ثبت نامناشران برای نمایشگاه بزودی شروع میشه
شماره تماس دادن برای برنامه های پیش رو
https://eitaa.com/dastanenadiyan
شماره رو که توگوشی نوشتم، دیدم شمارشون باپسوند اهالی شعر ذخیره دارم
تازه یادم اومد، گفتم شما شاعر هستین؟
گفتن بله، مستند نگاری هم میکنم.
آخرین گفتگوی تلفنی مون یادم اومد، بهشون یادآوری کردم درباره جشنواره شعر گمنامی بود.
بحث گرمشده بود، گفتن بعداز تک نگاری تو کتاب معروف رستخیز، اخیرا رنجین کمان رو برای نشر جام جم نوشتن. بله درست شنیدید، رنجین کمان 25 روایت از عشق رنج و شکیبایی...
آقای طریقی در این کتاب با همون نگاه شاعرانه روایت نوشتن، یک مجموعه غزل منثور!
اینگونه این دیدار به لایه های عمیق تری رسید و درباره ضرورت انعکاس هنری فعالیتهای جهادی صحبت کردیم و ایشون هم دعوت شدن که بعد از نمایشگاه کتاب تهران یک سر به شیراز یا هرنقطه ازکشور که چراغ فعالیتهای جهادی روشنه بزنن برای نوشتن روایتهای ناب جهادی با قلم شاعرانه
ممنون از #پاتوق_کتاب_شیراز برای معرفی #خانه_کتاب_ایران و این دیدار پرثمر
https://eitaa.com/dastanenadiyan
جشنواره تموم شد اما روایت همچنان باقیست...
بعد از خانه کتاب، نهاد کتابخانه های عمومی رو تونقشه سرچ کردیم نسبتا نزدیک بود و قبل پایان ساعت اداری میرسیدیم که یک جلسه معرفی کتاب هم اونجا داشته باشیم.
تو مسیر مباحثه میکردیم که این مسیرهای یک طرفه اگر دوطرفه میشد، چقدر برکات مضاعفی داشت.
مثلا چقدر خوب بود که مثل ابلاغ بخشنامههای اداری از مرکز به اقصی نقاط کشور که اکثرا مثل وحی منزل همه جای کشور شبیه به هم باید اجرا بشه و خلاقیت کارمندان و توان بومی سازی رو به حداقل میرسونه، ظرفیتهای استانی وشهرستانی هم بصورت مستمر به مرکز اطلاع رسانی میشد.
تونقطه اوج بحث رسیدیم به ساختمون مرکزی نهاد، برامون توضیح دادن که برای معرفی کتاب باید به یک ساختمون دیگه که چندتا خیابون با اینجا فاصله داره بریم!
فاز بعدی مباحثه تهرانگردی رو شیرین تر کرده بود و متوجه گذر زمان نبودیم.
در دقایق آخر بالاخره به دفتر تامین منابع و مشارکت ها رسیدیم اما میدان بهارستان و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که مقصد بعدی مون بود به سفر بعدی موکول شد.
https://eitaa.com/dastanenadiyan
بانوی کارمند خوش اخلاقی که از طرح کتاب نورسیده جهادی خوششون اومده بود، از همتمون برای رسوندن اینجا باران میبارد به کتابخانه های عمومی سراسر کشور تشکر کردن. ما هم براشون توضیح دادیم که ناشر یا کتابفروش نیستیم کل روند تولید وتوزیع این کتاب تکلیفی بوده، قیمت فروش ما وجشنواره تخفیف پیش خریدها خودش گویای ماجراست.
ایشونم توضیح دادن که طی سال ۱۴۰۱ که خرید جدید برای کتابخانه ها نداشتن اما روال کلی اینه که یک نمونه کتاب و نامه درخواست رو بهشون بدیم تا کارشناس داستان و رمان بخونن و نظر بدن حدود دو ماه طول میکشه!
با استقبالی که دوستداران" اینجا باران میبارد" داشتند تا دو ماه دیگه که نهاد کتابخانه های عمومی کشور به نتیجه برسند احتمالا چاپ دوم کتاب روزی شون بشه، ولی ما مکلف به وظیفه بودیم نتیجه رو به خدا سپردیم و کولهبارمون رو بستیم برای ادامه این سفر پرماجرا...
#لبیک_فرمانده
https://eitaa.com/dastanenadiyan
جشنواره تموم شد اما روایت همچنان باقیست...
در ایستگاه آخر این سفر به پابوس کریمه اهل بیت رفتیم برای عرض ادب و شکر نعمت
بعد هم رفتیممجتمع ناشران و جلسه همفکری با ناشر جهادی مون برای قدم های بعدی
در گشت و گذار در مجتمع ناشران هم برای کتابخانه ندای اندیشه و قبیله های کتابخوانی مون سوغات ناب گرفتیم هم با انتشارات مختلف طرح بحث کردیم و تولد و موفقیت اینجا باران میبارد رو اعلام کردیم.
چقدر تو کلان شهر شیراز جای چنین مجتمع هایی خالیه...
با وجود خاموش شدن چراغ همون سنگرهای کتاب شیراز که تک و تنها کارمیکردن باز هم آرزو کردیم کاش بین این همه مجتمع تجاری شیراز که کاربری های فرهنگی و اداریشون وسط راه ساخت و ساز غیب شد، یک مجتمع ناشران شیراز هم داشتیم.
توکل به خدای آرزوهای بزرگ
https://eitaa.com/dastanenadiyan
و اما ماحصل گفتگو ها در مجتمع ناشران
آشنایی باانواع شیوه های توزیع کتاب و درددل فعالان عرصه توزیع ودرخواست تخفیف های نجومی پخش کننده ها بود
نهایتا هم با انتشارات خط مقدم به نتیجه رسیدیم
و همسنگران قمی و مسافران و زائران حضرت معصومه (س) میتونن "اینجا باران میبارد " رو از مجتمع ناشران تهیه کنند.
https://eitaa.com/dastanenadiyan
سال جدید
رويداد جدید
سفر جدید
و روایت ادامه دارد...
بماند به یادگار از تجربه ۸فروردین ۱۴۰۲
و راه هایی که "اینجا باران میبارد" داره برای انعکاس هنری فعالیتهای جهادی برامون باز میکنه
https://eitaa.com/dastanenadiyan
◾ قدر شبِ تفکر است...
🔹شب تدبر...
🔹برنامه ریزی...
🔹 تقدیر...
🔹محاسبه...
باید در چنین شبی بارمان را از کوتاهی های گذشته سبک کنیم...
باید سبکبار شویم برای جهادی جانانه...
◾ *باید بارمان را سبک کنیم تا بارِ ماموریت بگیریم* ...
◾اگر بارمان سنگین باشد در اثر گناهان و خطاها، شانه هایمان به اندازهٔ کافی خسته هست و تحمل بارِ ماموریت ندارد...
◾ بارهای جهل و نقص و گناه را از دوشمان پایین بگذاریم تا امام بخشی از کارهای خودش را به ما بسپارد...
◾ *بارهای خود را به زمین بگذاریم تا باری از دوش امام برداریم* ...
*شب قدر باید به یک روز ختم شود..*
🔹یک جهاد...
🔹یک حرکت...
◾ *شب قدر باید نقطهٔ عطفمان باشد...*
🔹 شروعِ تغییرات بزرگ...
🔹 جوششِ و قیام...
◾ *طوری که بگوییم از شب قدر ۱۴۴۲ زندگی من عوض شد...
◾ صبحِ شب قدر باید همه چیز طور دیگری باشد...
🔹 عزم جدید...
🔹 حرکت و شور جدید...
🔹 ماموریت های جدید...
◾ حواسمان باشد...
🔹رهزن های شبِ قدر زیادند...
🔹 باید حاصلِ شبِ قدرمان را یکسال در مشتمان بگیریم...
*نکند در روزمرگی ها، ماموریت های جدیدمان را فراموش کنیم...*
◾ *سلام هی حتی مطلع الفجر* ...
#استاد_چیت_چیان
#روز_جدید
روز جدیدتون بخیر
عشق علی(ع) واولادش در قلب هاتون روزافزون
سال جدیدتون پرخیر و برکت
ماحصل سفر جدید رو دیدید؟
بله درست حدس زدید سفر ما به تهران و رفتن به شهرک سینمایی به دعوت برنامه "نسل قاسم" و "شبکه امید" بود که آوازه "اینجا باران میبارد" رو در جشنواره ملی جهادگران شنیده بودند...
#تو_پای_به_ره_بنه_دگر_هیچ_مپرس
#خود_راه_بگویدت_که_چون_باید_رفت