eitaa logo
✨داستان‌ها و حکایات✨
60 دنبال‌کننده
254 عکس
51 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🍂🍃 🌸 🌼 سه خیانت شخصی بر حکیمی وارد شد و گفت: «فلانی در مورد شما چنین می‌گفت. » حکیم گفت: «به زیارت من آمدی و سه خیانت مرتکب شدی. اول آن که برادری را در دل من ناپسند ساختی. دوم آن که دل آسوده من را مشغول کردی. سوم آن که خویشتن را نزد من فاسق و متهم کردی». 🌙 💫 🆔 @dastanha_hekayat 🆔 @dastanha_hekayat 🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃
🌸 ماه میهمانی خدا، رمضان... 🌙 💫 🆔 @dastanha_hekayat 🆔 @dastanha_hekayat 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌷آمـــین... 🌙 💫 🆔 @dastanha_hekayat 🆔 @dastanha_hekayat 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم 🎊🌺🎉 میلاد سراسر نورِ کریم اهل بیت 🌹امام حسن مجتبی (علیه السلام)🌹 را به همراهان و دوستان عزیزمون تبریک و تهنیت عرض میکنیم... 🎉🌺🎊 🤲 ان شاالله در دنیا و اخرت دستمون از دامن کریمانه این امام جدا نباشه 🎊🌺🎉 هدیه به پیشگاه مبارک سبط اکبر پیامبر(صلی الله علیه وآله)، امام حسن مجتبی (علیه السلام) صلوات... 🌸 🎉🌺🎊
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🍂🍃 🌸 امشب مهمون شمائیم با ❇️ قسمت هفتاد و دوم از داستان: 🔸رؤیــــ😴ـــای نیمه شب 🌘🔸 یا علی مدد... ✌️
🔹🔸رؤیای نیمه شب🔸🔹 نویســ✍ـــنده : مظفر سالاری
🌸قسمت هفتاد و دوم🌸 🌴بیرون از درِ اتاق ایستادم. از ریحانه پرسیدم: «یعنی دیگر از آن همه جراحت و شکستگی، اثری نیست؟» ريحانه سر تکان داد و ساکت ماند. پدربزرگ مرا به جلو هل داد. _ بیشتر از ده قدم تا آن اتاق فاصله نیست. برویم تا خودت ببینی. از تالار گذشتیم و به اتاقی که ابوراجح در آن بستری بود، رسیدیم. پدربزرگ پرده را بالا گرفت و وارد شد. من و ریحانه پشت سرش داخل شدیم. روحانی و طبیب در حال خواندن دعا بودند. نفر سوم که در سجده بود، کسی نمی‌توانست باشد جز ابوراجح. زن‌ها که گوشه‌ای نشسته بودند، با دیدن من برخاستند. همسر ابوراجح از همه خوشحال‌تر بود. 🌿در اتاق، دو چراغ روغنی روشن بود. پدربزرگ برای آن که بهتر بتوانم ابوراجح را ببینم، چراغی را که در دست داشت، به من داد. به روحانی و طبیب سلام کردم و کنار ابوراجح نشستم. او عبایی به دوش و دستاری بر سر داشت. نمی‌توانستم صورتش را ببینم. دقیقه‌ای گذشت. از هیجان می لرزیدم. ریحانه به پدرش نزدیک شد و آرام گفت: «پدر! هاشم کنارتان نشسته.» ابوراجح به خود تکانی داد. آهسته سر از سجده برداشت و به طرفم چرخید. _ سلام هاشم! 🌾 دهانم از حیرت واماند و چراغ در دستم شروع به لرزیدن کرد. ریحانه چراغ را از دستم گرفت و به چهرهٔ پدرش نزدیک کرد. نه تنها هیچ جراحتی در صورت ابوراجح نبود، بلکه از آن رنگ زرد همیشگی، ریش تُنک و صورت کشیده و لاغر، خبری نبود. صورتش فربه و گلگون و ریشش پرپشت شده بود. به من لبخند زد و گفت: «دوست عزیزم! جواب سلامم را نمی دهی؟» به جای دندان‌های بلندش که ریخته بود، دندان‌های مرتب و زیبا روییده بود. نور جوانی و سلامت از صورتش می‌درخشید. با دیدن ابوراجح، باید معجزه‌ای را که اتفاق افتاده بود، باور میکردم. _ سلام بر تو باد ابوراجح! ☘وقتی یکدیگر را در آغوش گرفتیم، متوجه شدم بدنش مثل گذشته، لاغر و رنجور نیست. او را بوسیدم و در میان گریه گفتم: «ابوراجح! تو بگو که خواب نمی بینم.» دستهایم را به شانه‌ها و پهلویش کشیدم. _ دیگر از آن همه شکستگی و کوفتگی خبری نیست؟ از من فاصله گرفت. سینه‌اش را جلو داد و با دو دست، به سینه و شکم و شانه‌های خود کوبید و با اشک و خنده گفت: «احساس می‌کنم هیچ‌وقت به این شادابی و سلامتی نبوده‌ام. به برکت مولایم حجت‌بن‌الحسن، هیچ درد و مرض و کسالتی در خودم نمی بینم.» 🍃روحانی که از خود بی‌خود شده بود، گفت: «به تو غبطه می‌خوریم ابوراجح! شیرینی این سعادت و افتخار، گوارایت باد که امام زمانت را زیارت کردی و از لطف آن حضرت، برخوردار شدی! » طبیب گفت: «مدتی بود تحت تأثیر کتابهای پزشکی ماده‌گرایان قرار گرفته بودم. دیگر اعتقادی به آن حضرت نداشتم و یادی از ایشان نمی کردم. به اینجا آمدم تا با خیال خام خودم تو را معالجه کنم، ولی با لطف آن بزرگوار، خودم معالجه شدم. این نشانه به قدری روشن و آشکار است که جایی برای هیچ شک و شبهه‌ای نمی‌گذارد.» 🌱ریحانه دست‌های ابوراجح را گرفت و گفت: «پدر جان! به خدا قسم حالا به همان شکلی هستید که سال پیش، شما را درخواب دیدم.» ابوراجح ایستاد و گفت: «بله، مژدهٔ چنین کرامتی از سال پیش به ما داده شده بود. آن را جدی نگرفته بودم. هیهات که اگر تمام زندگی‌ام را در یک سجدهٔ شکر، خلاصه کنم، نمی توانم ذرّه‌ای از این نعمت بزرگ را سپاس بگویم! چقدر آن حضرت زیبا و باوقار بودند و با چه مهربانی و عطوفتی با من سخن گفتند!» گفتم: « آنچه را اتفاق افتاد، تعریف کن تا من هم بدانم... . » ادامه دارد... 🆔 @dastanha_hekayat 🆔 @dastanha_hekayat
🌼 علیه‌السلام🎊 🌙 🆔 @dastanha_hekayat 🆔 @dastanha_hekayat 🌸🎊🌸🎉🌸🎊🌸🎉🎊🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸آلاله تمــام بدنــش را بوسید 🌸آئینه نگــاه کردنــش را بوسید 🌸لبخند علی و فاطمه دیدن داشت 🌸وقتی که پیمبر حسنش را بوسید علیه‌السلام🎊 🌙 🆔 @dastanha_hekayat 🆔 @dastanha_hekayat 🌸🍃🌸🎉🌸🍃🌸🎉🌸🍃
🌺آمد چو به نیمه ماه پرفیض صیام 🌺شد طلعت مجتبی عیان چون مه تام 🌺با روی حسن خوی حسن جلوه نمود 🌺فرزند ابوالحسن امام بن امام علیه‌السلام🎊 🌙 🆔 @dastanha_hekayat 🆔 @dastanha_hekayat 🌺🍃🌺🎉🌺🍃🌺🎉🌺🍃