eitaa logo
داستان مدرسه
554 دنبال‌کننده
374 عکس
217 ویدیو
107 فایل
جملات ادبی خاطرات مدرسه داستانهای مرتبط با مدرسه خلاصه عضو شو😉
مشاهده در ایتا
دانلود
یک دوربین عکاسی یاشیکا داشتیم که سوغات مکه بود. حلقه های فیلم ۱۲ تایی یا دیگه نوع لاکچریش ، ۲۴ تایی و خیلی خیلی لاکچریش ۳۶ تایی می خریدیم . از تکرار خبری نبود. نمیدونستیم خاطره ای که ثبتش کردیم سیاه چاپ میشه یا نه؟ چشم مون بسته یا چپ نمیافته؟ باید منتظر می شدیم تااااااا....... تا چندماه بعد که حلقه پر بشه.ببریمش عکاسی در بیاره حلقه رو . بعد هر چند هفته یه بار که تعدادشون زیاد میشه ببره شهر و ده دوازده روز بعد از اون روز که فرستاده، عکسها بیان. دیگه چی می گذشت به ما تو این مدت...بماند! عکسها که می رسید اگر خیلی شانس آورده بودیم تمام عکسها چاپ شده بودند وگرنه بیشتر وقتها از ۲۴ تا یک هفت هشت تایی نور خورده بودند و خراب شده بودند. ما نسل انتظار و صبریم . •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
گل فروش سر کوچه میگفت: ما بچه بودیم . بابام یخ فروش بود گاهی درآمد داشت گاهی هم نداشت . گاهی نونمون خشک بود گاهی چرب شاید ماهی یکبار هم غذای آنچنانی نمیخوردیم. نون و پنیر و سبزی گاهی نون خالی... اما چشممون گشنه نبود. یه دایی داشتم اون زمان کارمند دولت بود . ملک و املاک داشت و وضعش خوب بود. مادرمون ماهی یک بار میبردمون منزل دایی . زنش، زن خوبی بود . آبگوشت مشتی بار میذاشت و همه سیر میخوردیم ... سه تا بچه هم سن و سال من داشت. به خدا ما یک بار فکر نکردیم باباشون وضعش توپه و بابای ما یخ فروش. از بس مردم دار بودن، انسان بودن، خودنمایی و پز دادن تو کارشون نبود . اونا هم میامدن خونه ما... داییم دو سه کیلو گوشت و برنج میآورد یواش میداد دست مادرم و سرشو میآورد دم گوش مادرم و آهسته میگفت آبجی ناقابله . تا مادرم میخواست تشکر کنه با چشماش اشاره میکرد که چیزی نگه . مادرم هم ساکت میشد. الان دیگه اینطوری نیست . مردم دنبال لذت بردن از زندگی نیستن. دنبال این هستن که مدام داشته هاشون رو به رخ دیگران بکشن. دلیلشم اینه که تازه به دوران رسیده ها، زیاد شدن. تقی به توقی خورده، یه پول وپله ای افتاده دستشون، دیگه نمیدونن اصالت رو نمیشه با پول سیاه خرید،،، حتی بچه ها هم، اهل دک و پز شدن. بچه یه وجبی، به خاطر کیف و کفش قر و فریش، همچین پزی میده به دوستاش که بیا و ببین. اینا بچه ان ، تربیت نشدن، ننه و باباش، ملتفتش نکردن که این کار بده . اگه همکلاسیش نداشته باشه، باید چکار کنه ؟ لابد میدونن که میره خونه، بهانه میگیره، و باباش شرمنده میشه تو روش. قدیم اگه کسی ناهار اشکنه میپخت ، تلیت میکرد و یه کاسه هم واسه همسایه اش می فرستاد و میگفت شاید بوی غذام همسایه ام رو به هوس بندازه و اونم غذا نداشته باشه. اگه یه خانواده توی محل تلویزیون 14 اينج می خرید همه جمع می شدن توی خونه اش واسه تماشا ... دک و پز نبود . نهایت صفا و صداقت بود. الان طرف پسته میخوره پوستشو قاب میگیره! میخواد بگه آهای مردم من وضعم خوبه ، دیگه نمیگه شاید همسایه اش نداشته باشه و حسرت بخوره. قدیم مردم صفا داشتن، الان بی وفا شدن. ربطی هم به پیشرفت علم و اینجور چیزا نداره. این رفتارا که پیشرفت نیست اینا افت اخلاقه... كاش دنيا مثل قديما بود... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
[📕 ] انسان‌ها برخلاف دیگر موجودات کره زمین، ظرفیت بی‌نظیری برای تغییر دارند. آنها می‌توانند تصمیمات آنی و بلندمدتی بگیرند که تاثیر عمیقی بر آرامش هیجانی آنها می‌گذارد. به عبارت دیگر حتی اگر کسی سال‌ها واکنش نادرست یا “روان‌رنجورانه” داده باشد با تمرین اصلاحی منظم می‌تواند مشکلش را رفع کند. 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
895.1K
کتاب صوتی کودک🧚‍♂ گوینده { سعیده بیات } شب قسمت پنجم بخش اول 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
معرفی کتاب 🖤تشنه تر از آب🖤 ( ابوالفضل (ع) را بهتر بشناسیم ) معرفی کتاب تشنه تر از آب در این کتاب پیروی از منش و مکتب فکری ایشان به عنوان یکی از راه های درمان و نجات بشری و رهایی از دلبستگی ها و شیفتگی های دنیایی -که در جامعه کنونی ما موج می زند و سرانجامی جز پوچی ندارد- بیان می شود. 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
16191-fa-tishneh-tar-az-ab.pdf
1.45M
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کتابخونه دلبر😍 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
#درنگ_نکن_انجامش_بده(پارت۸).m4a
14.82M
📚کتاب صوتی: ✍🏻اثر: 🗣روای: 《《پارت هشتم》》 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
4_5814690827435247365.MP3
6.96M
🦋کتاب صوتی🦋 قسمت هجدهم 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
4_5868493766788133808.mp3
18.01M
کتاب صوتی💑 💓 قسمت پانزدهم💕 پایان 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
کتابهای انگلیسی که خوندنش خیلی راحته، اگه درحال یادگیری زبان هستی هم میتونی بخونی! •Coraline •Through the wood •Spirited away •Heart and brain 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
4_5884080160155633341.mp3
5.64M
📖کتاب صوتی🎙 💎💵 چهاردهم قسمت اول 🤍 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
P13 The 5am Club[@BUTbook]Robin Sharma (1).mp3
34.32M
کتاب صوتی 👇 🦋قسمت سیزدهم 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
4_6005660427923490288.mp3
8.17M
📚 قسمت-۱۲ ✍🏾نويسنده:جو ويتالى و دكتر ايهاليا كالاهولن گوينده:طيبه 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
‹💚🌿› 📚 [خودت را به فنا نده] اگر درگیر طرزِ فکر مردم نسبت به خودت باشی، هیچ‌وقت به توانایی‌های واقعی‌ات نمی‌رسی. در حقیقت، تو می‌توانی یک‌شبه زندگی‌ات را از این رو به آن رو کنی اگر به سادگی بی‌خیال اهمیت دادن به طرزِ فکر دیگران شوی. چه سخت بگیری چه راحت، زندگی ادامه دارد. 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
1.05M
کتاب صوتی کودک🧚‍♂ گوینده { سعیده بیات } اختصاصی شب قسمت پنجم بخش دوم ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
4_5884080160155633342.mp3
5.08M
📖کتاب صوتی🎙 چهاردهم قسمت دوم 🤍 ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
🍃☘چطوری نه بگیم؟🌹🌱 اگه نه گفتن براتون در بیشتر مواقع سخته، برای شروع بهتره ازجملات زیر استفاده کنید : - میشه چند لحظه بهم فرصت بدید؟ - الان یه مقدار گرفتارم چطوره بعدا باهم صحبت کنیم؟ - اجازه میدید یه مقدار درموردش فکر کنم بعدا بهتون خبر میدم. - خیلی دوست دارم بهتون کمک کنم، ولی متاسفانه نمیتونم. با این جملات شما میتونید فرصت بیشتری برای تمرین نه گفتن به خودتون بدید.✅✅ ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
46.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
📜 برای دومین بار باردار شده‌بودم واقعا توی اون شرایط من بچه دار شدنم اشتباه بود،گریه های پی در پی حدیث و حالت تهوع های خودم باعث شده بود عصبی بشم ،ماه چهارم بارداری بودم هرموقع میرفتم سوپری میدیدم مرتضی نیست ،احمد توی مغازه بود همیشه هم یه دختری کنارش حوصله ی پرسیدن نام و نشون دختر رو نداشتم چون میدونستم با احمده ولی نگران نبود مرتضی بودم ،هرموقع میپرسیدم کجا رفته بودی میگقت رفتم مسجد بازار ،مرتضی نماز خون نبود برای همین عجیب بود برام ،تا اینکه میدیدم قفسه ها کم کم داره خالی میشه ولی جایگزین براش نمیاد ،از طرفی ملیحه و امیر رو میدیدم که هرروز یه طلا داره میخره و میپوشه،مرتضی مثل اوایل بی محبت شده بود و بار خونه و بچه رو دوش خودم بود،برای همین خونه که میومد هم بی حوصله بود هرچی ازش میپرسیدم مرتضی چی شده کم محلی میکرد..ماه نه بارداری بودم حدیث رو بغل کرده بودم و‌داشتم میرفتم توی محله قدم بزنم اینبار به درخواست مرتضی من نرفتم روستا تا خاطره های بد برام تداعی نشن ،ولی بدتر از اون به سرم اومد،نزدیک های غروب بود داشتم با حدیث میرفتم پارک سر کوچه،یک آن دیدم مرتضی به چشمم اومد و به سمت کوچه ی نحس مادربهار رفت....انگار قرار نبود پای این دختر از زندگی من کوتاه بشه،پشت دم خونه نشستم و توی دلم دعا میکردم مرتضی نباشه..توی هوای گرم اهواز با یه بچه تو شکمت و یکی توی بغلت اونم توی همچین موقعیتی واقعا سخت بود،حدیث گریه میکرد چادرمو میکشیدم روی سرمو آرومش میکردم اونقدر گریه کرد تا بالخره خوابش برد سه ساعتی میشد از رفتن مرتضی به اون خونه گذشته بود که دیدم بالاخره در خونه باز شد،اول مادر بهار اومد بیرون یه نگاهی به اطراف انداخت و دید کسی نیست در کمال ناباوری دیدم مرتضی از خونه اومد بیرون ...داشت لباسشو مرتب میکرد شاد وخندان از مادر بهار خداحافظی کرد،قبل از اینکه بره رفتم جلوش و وایسادم ..با دیدنم ماتش برد , خنده دیگه روی لبش نبود گوشه ی چادرمو با دندونم گرفته بودم حدیث توی بغلم‌خواب بود ...و اشکام از چشام میبارید،اینبار داد نزدم هوار نکشیدم هیچی نگفتم....خوب که نگاهش کردم چادرمو کنار زدم‌شکممو بهش نشون دادم و گقتم ببین مرتضی،بچه ات داره تو شکمم لگد میزنه حدیث و‌نشون دادم و گفتم‌ببین مرتضی بچه ی یه ساله ات رو دستم از بی قراری خوابش برده..بعد گفتم به روح الهام که از خودش پاک تر نبود و درگیر هوس یه مردی مثل تو شده بود قسم دیگه نمیبخشمت..و حدیث رو روی دوشم انداختم و رفتم..سه روز گذشته بود و مرتضی به خونه نیومده بود امیر میگفت مغازه است ،توی همون روزها بود که بازهم درد زایمان اومده بود سراغم‌نصف شب ساعت‌۳بود که دردم شروع شده بود توی خونه من بودم و حدیث از اون روز دیگه مرتضی رو ندیده بودم....درد هام شروع شده بود و اونموقع از شب به کسی راه نمیبردم..ساعت سه نصف شب به کی رو بزنم...حدیث و تو بغلم گرفتم و از پله ی اولی رفتم پایین روی پله ی دوم دردم گرفت تونستم ادامه بدم همونجا نشستم دوباره که آروم شدم رفتم پایین ولی دم در درد بدی تن و بدنمو گرفت و جیغ کشیدم تنها کسی که اونجا بود همون پیرمرد بود که مرتضی گفت نمیخام رقت و آمد داشته باشیم..وقتی منو تو اون اوضاع دید پشت سرهم فحش به مرتضی میداد و از حرف هاش متوجه شدم که این مدتی که مرتضی شهر بوده به خوبی اونو میشناخته دلیل مرتضی هم برای نرفتن من به خونه اش گذشته ی پر از ننگشه..توی اون لحظات بهش التماس کردم منو برسون بیمارستان یا ببر پیش ملیحه آدرس ملیحه رو ازم برداشت و رفتم خونه ی ملیحه ..گلوله گلوله اشک میریختم و به حال خودم غصه میخوردم نه شوهر نداشتم نه مادر ..زایمان دومم بود و بچه به بغل ..وقتی ملیحه و امیر اومدن یه لحظه به حال ملیحه حسودیم شد خانومی بود برای خودش ...ملیحه بچه ها رو به امیر سپرد و راهی بیمارستان شدیم..بعد از تحمل ۵ساعت درد زایمان دومم هم انجام دادم...بیهوش روی تخت افتاده بودم و دختر دومم کنارم دراز کشیده بودوقتی فهمیدم دختره زدم زیر گریه و به ملیحه گفتم خدا چرا هربار به من دختر میده ؟؟که مثل مادرشون بدبخت بشن؟؟ که زایمان کرده باشه و خبری از شوهرش نباشه؟؟که بعدا خواستگار نداشته باشن بگن پدرش فلانیه؟؟اشک میریختم و ملیحه دست میکشید به سرم و اونم هم پای من گریه میکرد و میگفت تحمل کن ملیحه بخدا درست میشه ،مرتضی درست میشه... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
📜 همانطور که داشتم با ملیحه درد و دل می کردم صدای کفش های صدادار حدیث رو شنیدن که داره میاد به سمت من رو برگردوند و حدیث را دیدم که دست و دست مرتضی با گل و شیرینی دارند یا حالم از دیدن مرتضی به هم می‌خورد ولی عشقی که به حدیث داشتم باعث شده بود با اون زخم های زایمان اثر جان بلند بشم و بغلش کنم. مرتضی وقتی اومد بالای سرم رو ازش برگردوندم و حرفی برای گفتن نمانده بود تا اینکه دیدم مرتضی به ملیحه گفت. بره بیرون وقتی ملیحه رفت بیرون مرتضی اومد بالای سرم و گفت به روح همون کسی که قسم بهم دادی قسمت میدم این بار هم منو ببخشید به روح الهام قسم میخورم دیگه دوره بهاره رو خط بکشم. این حرف که از مرتضی شنیدم از عصبانی شدم و گفتم دفعه پیش هم همین حرف رو زدی اما عمل نکردی جایی برای بخشش وجود نداره. مرتضی گفت به خدای احد و واحد این چند شب رو که من پیش شما نبودم. داشتم به کارهای بدم فکر میکردم ...به اینکه زن به این زیبایی دارم و ولش کردم گفتم این حرف ها فایده نداره مرتضی تا زمانی که پای این دختر در میان باشه زندگی ما به همین صورت اما مرتضی اصرار داشت که من زندگی رو خوب می کنم فقط یکبار دیگه به من فرصت بده بعد به من گفت نگاه به دخترت بکن تو دوتا دختر داری ..دلت میاد تنهاشون بزاری گفتم چطور تو که پدرشونی دلت میاد اونا رو تنها بزاری بری با زن غریبه آبرویشان توی دهن مردم بیفته....مرتضی گفت باشه بحث رو ادامه نمیدم تو فقط حالت خوب بشه بیا خونه دو ماه از زایمانم گذشته کم کم راه افتاده بودم و هنوز همون طور به مرتضی بی اعتنایی می کردند اما میدیدم شبها مرتضی که بخونه میاد کلافه است عصبیه یک بار جریان را از احمد پرسیدم و فهمیدم بله مرتضی ورشکست داره میشه.... اما دلیلش چی بود که این رو باید از مرتضی خودش می پرسیدم.بودن با یه مردی که پولداره و خیانت میکنه بهتر از بودن با همون مرد ولی بی پولش بود..با اینکه دل خوشی از مرتضی نداشتم ،اما حدیث و دختر دومم که اسمش رو گذاشته بودم محدثه رو خوابوندم و منتطر اومدن مرتضی شدم ..ساعت ۹شب امد خونه و پشت به ما خودشو انداخت توی اتاق ،انگار کلافه و عصبی بود،از این دست به اون دست میشدبی مقدمه گفتم مشکلت چیه ؟مغازه چه خبره...در ناباوری گفت احمد و امیر توی این چند وقته مغازه تو دستشون بوده نمیدونم پولای مغازه رو چیکار کردن نه جنس دارم نه پول قفسه ها خالی شده توان خرید از دبی و جاهای دیگه رو ندارم ..گفتم مگه خودت کجا بودی که هوای دخلت رو نداشتی..دیدم سکوت کرد ،فهمیدم چیه حرفش،عصبی‌شدم و گفتم بله مشخصه کجا بودی صبح تا شب زیر دل اون زنیکه و مادرش بودی حالم ازت بهم میخوره ،حیف که پدر این دوتا طفل معصومی،،مرتضی سرجاش نشست و گفت روح الهام رو برات قسم خوردم دیگه نکوب تو سرم بعد هم گفت باید برگردیم روستا من توانایی موندن اینجا رو ندارم ...مرتضی واقعا آدم ضعیفی بود ،گاهی اوقات با خودم فکر میکنم بهاره چی داشت که مرتضی به خاطرش به من چنین حرفی رو زد ،مرتضی ادامه داد ....هم مغازه ام کار و کاسبیش مشخص نیست هم اینکه اگه میخای دور بهاره رو خط بکشم باید برگردیم روستا ،حبیبه دست من نیست من میخام تورو حفط کنم ولی وقتی بهاره رو میبینم حالم عوض میشه..اونشب رو با بغض خوابیدم باید به خودم میقبولوندم که شوهرم عاشق یه زن دیگه شده و برای حفظ من میخاد زندگیش رو اینجا ول کنه درامدشو ول کنه برگرده روستا.... •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
🔹دیروز به پدرم زنگ زدم. هر روز زنگ می‌زنم و حالش را می‌پرسم. موقع خداحافظی حرفی زد که حسابی بغضی شدم. گفت: "بنده نوازی کردی زنگ زدی". وقتی که گوشی را قطع کردم هق‌هق زدم زیر گریه که چقدر پدر خوب و مهربان است. دیشب خواهرم به خانه‌ام آمده بود و شب ماند. صبح بیدار شدم و دیدم حمام و دستشویی را برق انداخته. گاز را شسته، قاشق و چنگال‌ها و ظرف‌ها را مرتب چیده‌ و.... وقتی توی خیابان ماشینم خاموش شد اولین کسی که به دادم رسید برادرم بود... و منو از نگاه‌ها و کمک‌های با توقع رها کرد... امروز عصر با مادرم حرف می‌زدم، برایش عکس بستنی فرستادم. مادرم عاشق بستنی‌ست. گفتم: بستنی را که دیدم یادت افتادم... برایم نوشت: "من همیشه به یادتم... چه با بستنی... چه بی بستنی". و من نشسته‌ام و به کلمه‌ی "خانواده" فکر می‌کنم، که در کنار تمام نارفاقتی‌ها، پلیدی‌ها و دورویی‌های آدم‌ها و روزگار، تنها یک کلمه نیست، بلکه یک دنیا آرامش و امنیت است💚 قدر خانواده‌هامون رو بدونیم...🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
هدایت شده از Ltms
به بزرگترین مجموعه دانش‌آموزی در بپیوندید. 🌺دریافت ، و کلی اطلاعات دیگر برای افزایش نمره شما ✈️ 👇 کلاس اولی ها 👇👇👇 @tadriis_yar1 کلاس دومی ها 👇👇👇 @tadriis_yar2 کلاس سومی ها 👇👇👇 @tadriis_yar3 کلاس چهارمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar4 کلاس پنجمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar5 کلاس ششمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar6 کلاس هفتمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar7 کلاس هشتمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar8 کلاس نهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar9 کلاس دهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar10 کلاس یازدهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar11 کلاس دوازدهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar12 کانال کلی برای معلمان @tadriis_yar کانال ضمن خدمت و اطلاع از مسابقات @ltmsme کانال ایده و نقاشی و داستان @naghashi_ghese
هدایت شده از Ltms
با سلام و عرض ادب بنا به درخواست دوستان و همکاران و اولیا گروه درسی پایه های مختلف درسی تشکیل می‌شود. لینک را به همکاران گرامی بدهید . پایه اول دبستان https://eitaa.com/joinchat/2838561015C9b93b1c1bd پایه دوم دبستان https://eitaa.com/joinchat/2346058024C62b0905ada پایه سوم ابتدایی https://eitaa.com/joinchat/2348548343Ccc7ed234f2 پایه چهارم دبستان https://eitaa.com/joinchat/3129409822C99b9231cd9 پایه پنجم ابتدایی https://eitaa.com/joinchat/4038852895C73efe08774 پایه ششم ابتدایی https://eitaa.com/joinchat/2426208538C231a05d739 پایه هفتم متوسطه https://eitaa.com/joinchat/3152085278Cb69fdb9dd1 پایه هشتم متوسطه https://eitaa.com/joinchat/2360607016Cd3b70332c6 پایه نهم متوسطه https://eitaa.com/joinchat/2469003546C8ef86ce53b برای رفاه حال همکاران عزیز گروه ضمن خدمت فرهنگیان نیز ایجاد گردید لطفا لینک را برای سایر همکاران نیز ارسال کنید https://eitaa.com/joinchat/4057465145C48dce29c89 گروه درسی پایه دهم https://eitaa.com/joinchat/2882535809C38eafe0144 گروه تبادل و تجربه رشته ریاضی پایه دهم https://eitaa.com/joinchat/1326056022Cbf9dab867d بنا به اصرار دوستان گروه پایه دهم مختص رشته تجربی https://eitaa.com/joinchat/4017357328C231f520f64 گروه پایه دهم مختص رشته انسانی https://eitaa.com/joinchat/3406234129Cbd8ec73677 گروه درسی پایه یازدهم https://eitaa.com/joinchat/2898329985Cdde9923434 گروه درسی پایه دوازدهم. https://eitaa.com/joinchat/2899509633Ca8a135c550 گروه هنر و ایده نقاشی و کاردستی https://eitaa.com/joinchat/1079640406C7505d58e34
هدایت شده از Ltms
مجموعه کانالهای بانوان و کودکان مطالب مفید علمی و فرهنگی پرورشی و ایده های ناب مخصوص اولیا . دانش آموزان و همکاران فرهنگی @madrese_yar ✅ مجله کودکانه فیلم،قصه،کلیپ ومطالب جالب در مورد فرشته های کوچولو آنچه شما دوست دارید 🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @koodaks کلیپ های زیبای آشپزی ایرانی و خارجی ایده ها و ترفندهای خانه داری @ashpaziibaham یه کانال پر از ایده ها و مطالب جالب با ما خلاق شو @khalaghbashh هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور در کانال داستانکده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh ✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh