#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
پدر ساره پیش از آنکه خانوادهاش را از لبنان بیاورد، آپارتمان کوچک طبقه آخر را خریده بود.. این آپارتمان سه اتاق خواب داشت به همراه اتاق نشیمن آشپزخانه حمام و بالکن کوچک رو به دریا پدر ساره ماهیگیر بود و وقتی در جنگ اخیر مغازههای واقع در نوار غزه بمباران شد سرمایهاش را از دست داد و از آن روز وضعیتش بدتر شد؛ چون همه داراییهایی را که با تحمل رنج آوارگی و به سختی به دست آورده بود از کف داد و حالا این آپارتمان تنها داراییاش بود؛ آپارتمانی که هزاران فلسطینی که در کمپها با چادرهای برزنتی در غزه زندگی میکردند، به آن غبطه میخوردند. پنجره اتاق ساره رو به دریا باز میشد؛ جایی که از کودکی آرزو داشت از خط جدا کننده آسمان و دریا عبور کند؛ جایی که قرص خورشید هر روز در آن فرو میرفت و آسمان با گونههای سرخ برافروخته به دنبال ماهش میگشت.. ساره درباره دریا بسیار خوانده بود و میدانست هزاران نفر از سرزمینهایی که هیچ میراث و تاریخی ندارند، برای زندگی به اطراف آنجا مهاجرت میکنند...
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
📚تل آویو سقوط کرد
🖋سمیه علی هاشم
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#معرفی_کتاب
اژدهای سرخ _ توماس هریس
توماس هریس در نخستین کتاب از مجموعه «هانیبال لکتر»، روانپزشک ترسناک خود را در داستانی درباره یک سایکوپث جانی که در توهمی مرگبار و جنون آمیز گیر افتاده، به مخاطبین معرفی می کند. «لکتر» اکنون در زندان است، اما FBI برای دستگیری قاتل دو خانواده به کمک او نیاز دارد. قاتل که خود را «اژدهای سرخ» نامیده، به منظور ارضای عطش جنسی خود، در حال برنامه ریزی برای انجام قتل های بعدی است. FBI که سرنخ های چندانی از این پرونده ندارد، «ویل گراهام» را مسئول انجام تحقیقات برای یافتن قاتل می کند. قتل ها با مراحل مختلف در چرخه ماه در ارتباط هستند، و زمان به سرعت در حال از دست رفتن است.
#اژدهای_سرخ
- داستان جنایی
#معرفی_کتاب
سکوت برهها _ توماس هریس
کتاب سکوت برهها نوشتهی توماس هریس که یکی از پرفروشترین رمانها در سراسر اروپا و آمریکا محسوب میشود، ماجرای روانپزشک آدمخوار و باهوشی به نام هانیبال لکتر را به تصویر میکشد. این مرد دیوانه و خطرناک از پشت میلههای تیمارستان به مامور جوان اف.بی.آی برای یافتن قاتلی سریالی کمک میکند و نقشههای شومی برای فرار میکشد.
#سکوت_بره_ها
- داستان جنایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فوقالعادهست و ترسناک😥👌
منم دیدم بحدی تأثیر گذار بود که از هیجان یکروز تمام فقط سردرد گرفته بودم🤦♀
¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥♡🇮🇷♡¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥
💠رمان مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی #عاکف
👈جلد دوم (سری دوم)
✍ قسمت ۱۰۳ و ۱۰۴
چون در ظاهر یه سرقت بود ولی همش امنیتی و ضد امنیتی بود.
رفتم دیدم درب خونه طوفان موشه، نیم لَنگ هست و بازه. معطل نکردم .. درو باز کردم و کله کردم رفتم توی حیاط و دیدم یکی توی حیاط هست.
از پشت رفتم نزدیکش و داشت یه خرده با دیوار حیاط ور میرفت و معلوم نبود چیکار
میکرد و چی جاساز میکرد..
دو سه تا از پشت زدم روی شونه هاش و اونم برگشت نگام کرد و گفتم:
+تو طوفان موشه هستی؟
_سام علیک..فرمااایییششش.
+ خیال میکنی خیلی لاتی؟
_به تو مربوط نیست. کارت و بگو و بعدشم بزن به چاک و برو گمشو تا قیافه تخست و نبینم.. اگه شیر فم شد بگو و
بعدش هررری.
+آها..که اینطور... باشه.. میزنم به چاک. اما به وقتش.. ولی اول از همه، همین الآن بهم بگو کوروش خزلی کجاست؟
_من چمیدونم کیه؟
+تو خوب میدونی کیه. همونیه که وقتی یه پول گنده بیاد دستش اول میاد پیش تو خودش و میسازه. چون ظاهراً هم جنسات خوبه، و هم مکان دار خوبی هستی.. مکانت چند ستاره هست؟ پنج ستاره؟ یا تک ستاره؟ یا هفت ستاره؟یا
به قیمت بدبخت کردن جوون مردم.؟
اومد سمتم که مثال قلدر بازی در بیاره، یقش و گرفتم و هولش دادم و چسبوندمش به دیوار.
انقدر عصبی شده بودم و داشتم حرص میخوردم ، برای اینکه فشار عصبی زیادی روی من بود و از خشمی که داشتم مشتم و بردم نزدیک صورت و چشمای طوفان موشه
و گفتم:
+ببین سنت از من بیشتره.. حداقل به قیافت میخوره ۶۰ ساله باشی. اینی هم که میبینی آوردمش بالا، مشت منه. باهاش خیلیارو از پا در آوردم.. از گنده قاچاقچی بین المللی که مستقر در بندرعباس بود تا گنده قاچاقچی و پخشکننده اسلحه و مواد افیونی و مافیای قاچاق شمش طلا و تروریستهای تکفیری و افسرای اطلاعاتی آمریکا و اسراییل..! با این مشتی که آوردم جلوی صورتت، خیلیارو بدبخت کردم.. دقیقا نگاه کن، با همین مشتم.
یه کم ترسید و آب دهنش و قورت داد ...
بهش گفتم:
+پس خوب گوشات و، وا کن و ببین چی میگم بهت طوفان موشه، اگه میخوای ترکیب قیافت این آخر عمری به هم نریزم و باعث خنده ی همسایه ها و مردم اینجا نشی، و اگه میخوای دماغت و جوری نزنم که از جلوی صورتت نره پس گردنت نچسبه، عین بچه آدم جواب بده. وگرنه حیوون بازی در بیاری منم سگ میشم و اونوقت چیزی رو میبینی که نباید ببینی. پس مثل آدم بگو اون پسره کجاست؟
_آقا من نوکر شما هستم.. جانم بگو چی میخوای؟
+نه.. مثل اینکه هنوز حالیت نشده.. تو خوب میدونی وقتی میگم پسره کجاست، کی و میگم.. باشه میتونی نگی. اما مثل اینکه باید حالیت کنم که کاملا جدی هستم. ببین طوفان موشه، برای بار آخر بهت هشدار میدم قبل اینکه اون روی من و بالا بیاری..مثل آدم بهم بگو کوروش خزلی کجاست؟
_شما از نیروی انتظامی هستید؟
+خیر...از اداره ی(.....)هستم که اونِشم به تو ربطی نداره..
ترسید و گفت:
_آقا من درخدمتتم اصلا.. کوروش خزلی که سهله. پدر__مادر و ، جد و آبادکوروش خزلی رو هم لو میدم.
+آهاااا. آفرین. حاال شد..تازه شدی بچهی آدم.. حالا وقتم و نگیر و بهم بگو کوروش خزلی دقیقا الآن کجاست؟
_اینجاست.(اشاره کرد به طبقه بالای خونش.) امر دیگه ای هم باشه من نوکر پدرتم هستم. فقط با من کار نداشته باش
خونه های روستایی بزرگ و حیاط دار و باغ دار هست معمولا. همزمان که طوفان موشه، گفت اینجاست و به طبقه بالا اشاره کرد،
یعنی توی خونش، و داشت همین جور حرف میزد، دیدم یکی از روی پله ها پرید و داره از توی حیاط فرار میکنه و میره سمت یه باغی که پشت خونه طوفان
موشه بود..
داد زدم گفتم:
_واااایییسسسااااا.
از پشت که دیدمش فهمیدم خود کوروش خزلی هست.. مشغول فرار بود و منم طوفان موشه رو ول کردم و دو گرفتم تندتند رفتم سمت اون پسره.
خیلی سریع میدوید.
عین توی بازار که موبایلم و زده بود. از روی جعبه ها و سنگ های بزرگ میپرید و منم اینبار میپریدم.
هی از لای درختای توی روستا و کوچه پس کوچه ها میزد میرفت و منم همینطور دنبالش میرفتم. تا اینکه رسیدش سر یه کوچه و منم گفتم دیگه دارم بهش میرسم و میگیرمش انشاءالله تعالی.
اما از خوب یا بد روزگار نمیدونم، دیدم همزمان.....
✍ادامه دارد....
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥♡🇮🇷♡¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥
💠رمان مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی #عاکف
👈جلد دوم (سری دوم)
✍ قسمت ۱۰۵ و ۱۰۶
اما از خوب یا بد روزگار نمیدونم،
دیدم همزمان یه سمند نوک مدادی میاد و میرسه سر کوچه، در کمال ناباوری کوروش خزلی رو سوار میکنه و میبره.
یه مکثی کردم و فوری برگشتم حدود چهارصدمتر عقب تر و ماشینم و گرفتم
و سوار شدم رفتم. ولی...ولی حیف. اینبارم از دستم در رفت. سر یه دوراهی بزرگ موندم.
دیگه نمیدونستم چیکار کنم و باید یه فکر تازه ای میکردم. گمشون کردیم خلاصه. گازو و گرفتم و رفتیم سمت ویلا.. تصمیم گرفتم داریوش و برسونم خونشون، چون همسایه ویلای مادرم اینا بود.
وسط بلوار داشتم با سرعت می اومدم دیدم گوشیم صدای پیامش دراومد. متوجه شدم فایل صوتی رو فرستادند از تهران.
هندزفری یادم رفت بزارم.
فایل صوتی، مکالمه سرتیم تروریستهای جاسوس با حاج کاظم بود. صدای یه زن بود که با حاج کاظم حرف میزد.صحبتهایی که کردن تلفنی، متنش و مینویسم و بخونید...
اولین صدا، صدای حاجی بود که وقتی تیم جاسوسی تروریستی زنگ میزنه،
حاجی خودش جوابشون و میده:
+ کاظم هستم. میشنوم حرفاتون و !!
_گوش کن آقای کاظم خان.. نه شما زیاد وقت دارید و نه ما.. پس دنبال راههای انحرافی نباشید که بخوای تو با نیروهای اطلاعاتیت به ما برسین. تا نیمساعت دیگه، اون پی اَن دی رو میارید همونجایی که من میگم.. همون پی ان دی که نیروی شما آقای عاکف از ما در ترکیه گرفت.. همون آقایی که الآن همسرشون در اختیار ما هست. همون عاکف سلیمانی که ما مدتهاست دنبالشیم. ضمنا وقتی پی ان دی رو تحویل دادید و، ما هم خیالمون اینجا راحت شد و مطمئن شدیم کسی دنبالمون نیست به شما زنگ میزنیم و جای همسر عاکف سلیمانی رو بهتون میگیم. به همین سادگی.
حاجی گفت:
+خب ما از کجا بدونیم و اطمینان کنیم که همسر عاکف سلیمانی، سالم بهمون تحویل داده میشه؟
_از هیچ جا !!!!!! ولی اگر اون پی اَن دی تحویل داده نشه، همون پی ان دی که عاکف از افسر اطالعاتی ما توی ترکیه به زور گرفت ، دارم تاکید میکنم، دقیقا همون پی ان دی، نه یه پی ان دیِ دیگه، اگر تحویلمون ندید، مطمئن باشید همسر عاکف کشته میشه و حتی جسدشم نمیتونید ببینید. ضمنا اون شخص دومی هم که (خبر عاص می گفت) توی ترکیه نیروی مارو کشت توی هتل موقع گرفتن پی ان دی، دنبالشیم. شک نکنید بهش میرسیم.
+شما فکر این و نمیکنید که ما بخاطر انقلابمون فقط ۱۷۰۰۰ تا شهید ترور دادیم و در ۸ سال دفاع مقدس ، این همه قربانی و جانباز و چندصدهزار تا شهید دادیم و در مقابل کل دنیا که حامی صدام بودند ایستادیم؟ حتما اینارو خوب میدونید. ضمنا، شما خوب میدونید ما برای درگیری با دشمنان درون مرزی و برون مرزی چقدر شهید دادیم؟ پس تهدید نکن خانم...
✍نکته:
فایل و که من گوش میدادم از محکم صحبت کردن حاجی لذت میبردم. عشق میکردم از این مذاکره حاجی با دشمن که داره ازش امتیاز میگیره. مذاکره یعنی همین. جواب #تهدید و با #تهدید باید داد. نه مثل بعضیا که میخندن و دشمن به سمتشون خودکار پرت میکنه و... بگذریم....
حاجی همینطور ادامه داد و گفت:
+ما برای مبارزه با همپیمانان شما در سوریه و عراق که اسمش داعش هست این همه شهید تقدیم کردیم، واقعا فکر
نمیکنید به این که، برای چیزایی که خودمون به دست آوردیم، #بازم_حاضریم شهید بدیم و جون خودمون و نیروهامون و فدای این مردم وآرامش مردم و پیشرفت علمی و کاریه جوونامون کنیم؟چی فکر کردی شما؟ ما حاضریم بازم قربانی بدیم. حاضریم جونمون و فدای راه اسلام و انقلاب جمهوری اسلامی ایران و تمام انقلابهای اسلامی دنیا کنیم.
_شما شاید، ولی عاکف سلیمانی، افسر امنیتی اطلاعاتیتون که الان زنش توی چنگ ما هست، با این وضعیت بازم همین نظرو داره؟
+فرقی نمیکنه. عاکف هم جوونیش و توی جنگ گذاشته. شاید در هشت سال دفاع مقدس حضور میدانی نداشت. ولی صدای موشکای آمریکایی ها که به بعثی ها داده بودند هنوز توی گوششه.. عاکف متولد سالهای دفاع مقدس هست.. عاکف توی فتنه۷۸ کوی دانشگاه که توسط شماها و یا دوستانتون که از داخل و خارج اداره میشد خوش درخشید....عاکف پدرش توی جنگ شهید شده. عموش زیر شکنجههای بعثی ها شهید شد. عاکف داییش و در کربالی۴ دوران دفاع مقدس از دست دادو شهید شد. برادرش مجروح جنگ هست.. برادر همسرش هم جانباز اعصاب و روان هست و یادگار دفاع مقدس هست. از خانواده سرافرازی هستند و خیلی از عزیزانش و از دست داده در راه این انقلاب و آرمان های خمینی بزرگ. خودشم....
✍ادامه دارد....
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥♡🇮🇷♡¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥
💠رمان مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی #عاکف
👈جلد دوم (سری دوم)
✍ قسمت ۱۰۷ و ۱۰۸
+....خودشم توی عراق و سوریه توسط تکفیری های سعودی و یهودی و اسراییلی توی جنگ مجروح شده و تا مرز اسارت و شهادت رفته. اونم برای شهادت همین الآن آماده هست. چی خیال کردید؟ اون نیرویی هم که دنبالشید(عاصف) الان تهران هست. مطمئنا دستتون بهش نمیرسه. اونم ازخانواده سرافرازیه. شک نکنید حریف نیروهای مانمیشید.
_خودش ممکنه. چون با این تفکراتش نشون داده احمقه. ولی خانمِ عاکف چی؟ اونم آماده هست؟ خلاصه، ما کاری به این چیزا نداریم که نیروی شما کی هست و کی نیست و به وقتش به اون شخص دوم میرسیم. ما فقط قطعه پی ان دی رو میخوایم. کاری هم با خدا و اسلامتون نداریم. بزارید دم کوزه آبش و بخورید.. خوب گوش کنید چی میگم کاظم خان، آدرس و براتون ایمیل میکنم و قطعه رو میفرستید همونجا. تاکید میکنم. فقط پی ان دی رو میخوایم. نه چیز دیگه ای. اونم پی ان دی اصل.. وای به حالتون اگه اصل نباشه...
ارتباط قطع شد..
این مکالمه حدود ۳ دقیقه و خرده ای بود. معلوم بود طرف مقابل خیلی زرنگه که زود تمومش کرد تا شناسایی و ردیابی نشن.
یه لحظه به چهره داریوش که کنارم نشسته بود نگاه کردم دیدم هنگه از شنیدن این صداها و مکالمات.
بلافاصله گازو گرفتم و ادامه مسیر دادیم و رفتیم سمت خونه مادرم و داریوش و پیاده کردم و رفت خونه ی خودش.
منم دیگه پیش مادرم نرفتم.
یه ایمیل اومد برام. گوشیم و باز کردم و دیدم نوشته بابت ماهواره خیالت جمع باشه.فعلا شاید پرتاب نشه، تا اینکه پایان این ماموریت به طور کامل اعلام بشه.
یه، دو_دوتا چهارتا کردم ،
دیدم اینجوری اتفاقا بهتر هست. چون اگه ماهواره پرتاب بشه قطعا با خبرایی که از سکوی پرتاب مخابره میشه و اخبار سراسری کشور اعلام میکنه، دشمن حساستر میشه و فاطمه رو اذیت میکنند. از طرفی #مذاکرات_برجام هم بود..
از طرفی هم اگراخبار اعلام نکنه،
که بعیده اعلام نکنن، چون خلاصه خبر بزرگی هست پرتاب ماهواره برای یک کشور، بازم جاسوسا میفهمن. چون من میدونستم خبرا از سکوی پرتاب و همچنین اون نفوذی که در تشکیلات ما بود، داره بیرون درز میکنه.. ولی خب بازم مطمئن نبودم به طور صد در صد.
رفتم سمت اداره فیروز فر.
توی مسیر حاج کاظم از تهران بهم زنگ زد و گفت:
_سلام. خوبی عاکف جان.
+سلام حاجی. چی بگم؟ به نظرت باید خوب باشم؟
_حق داری.. بهم بگو که ، فایل و گوش دادی؟
+بله حاج آقا گوش دادم.
_برو پیش فیروزفر یه ارتباط امن و چهره به چهره با اینجا داشته باش. داریم با بچه ها جلسه تشکیل میدیم، تو هم بشین همزمان ببین و نظراتت و درمورد این جلسه بگو. ما اینجا دم و دستگامون آمادس. فیروزفرم خبر داد نیروهاش آماده هستن برای برقراری این ارتباط امن و ویدیوییِ تو از مازندران با ما در تهران.. با این ارتباط همزمان توی جلسه ما هستی از اونجا.. حالا بهم بگو کی میرسی پیش فیروزفر؟
+ان شاءالله ده دقیقه دیگه.
_منتظرم.. رسیدی خبرم کن.
حدود ده دقیقه یک ربع بعد،
رسیدم به فیروزفر. با دم در ادارشون هماهنگ کردن که از این به بعد من میرم فوری بزارن برم توی اداره چون از همکاراشون هستم و از تهران هستیم.. رفتم داخل و دیدم اتاق ارتباط من از اینجا با جلسه تهران آماده هست.
به حاجی زنگ زدم و گفتم:
_من رسیدم. از اونجا اوکی بدید آنلاین بشید ببینمتون.
گفت:+توی اتاق ویدیویی فقط خودت باش. از همکارانمون در اداره شمال کسی داخل اتاق نباشه. جز فیروزفر.
✍مخاطبان محترم دقت کنید ؛
تمام این ارتباطات از طریق امن و کد گذاری شده بود..حتی تماس های تلفنی.. یعنی طوری بود که نمیشد از ما جاسوسی کنن دشمنانمون.
آنلاین شد و دیدم حاج کاظم و خانم ارجمند و مرتضی و عاصف عبدالزهراء دور یه میز توی جلسه نشستند.
حاجی شروع کرد:
_بسم الله الرحمن الرحیم...عاکف جان ، من و همکارانت و توی جلسه میبینی؟
+بله حاج آقا. سلام میکنم به همتون.
حاجی گفت:
_خب.. ممنونم از دوستان که تشریف آوردید توی جلسه.. بی مقدمه میریم سر اصل مطلب. آقا عاکف هم که دارن ما رو از راه تصویری امنی که برقرار شده میبینن. ما هم داریم میبینیمشون. همکاران عزیز، عاکف برای ما مهمه. خانومشم برای ما مهمه. ما از وضعیت طرف مقابلمون اطلاع خاصی در حال حاضر نمیگیم نداریم. داریم، ولی کمه. زمان زیادی هم نداریم برای تحویل پی ان دی. باید به خواسته ی تیم جاسوسی_ تروریستی یه جوابی بدیم. از بالا هم شدیدا تحت فشاریم که این موضوع و جمعش کنید هرچی زودتر....حالا بگید تا الان چیکار کردید که هم.....
✍ادامه دارد....
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
4_284645521568563315.pdf
212.1K
✔️ دکلمه های دهه فجر
#پنجم_دبستان
❄️❄️
✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@naghashi_ghese
4_284645521568563315.pdf
212.1K
✔️ دکلمه های دهه فجر
#پنجم_دبستان
❄️❄️
✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@naghashi_ghese
مقاله دهه فجر.pdf
509.5K
✔️مقاله دهه فجر
❄️❄️
✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@naghashi_ghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊 دهه ی فجر مبارک باد.
کاردستی
#پنجم_دبستان
❄️❄️
✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@naghashi_ghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی_دهه_فجر 👌👌
✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@naghashi_ghese