eitaa logo
داستان مدرسه
553 دنبال‌کننده
375 عکس
217 ویدیو
107 فایل
جملات ادبی خاطرات مدرسه داستانهای مرتبط با مدرسه خلاصه عضو شو😉
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🇮🇷🇮🇷 🇮🇷 🌷رمان بسیار جذاب، مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی 👈جلد اول (سری اول) ✍ قسمت ۲۷ و ۲۸ حق پرست ادامه داد... _نفر پنجم رو خدمتتون باید عرض کنم که اسمش: "داگالس فرناندز" هست و متولد سال ۱۹۶۲ هست. تابعیت این جاسوسی که دستگیر کردیم مالزیایی هست. حق پرست درتوضیحاتش گفت: _این شخص که یک مسیحی مالزیایی تبار هست، برای کشور ما اسم خودش رو علی عبدرانی گذاشته.!! حوزه فعالیت های جاسوسی این شخص علاوه بر رصد نظام مقدس جمهوری انقلابی و ولایی و اسلامی ایران، شامل جمع آوری اطلاعات پیرامون پروژه های نظامی ایران هم میشد. پیمان که مُخِ ضدجاسوسی بود گفت: _پس این شخص میدونسته که قطار پیشرفت کشور درحوزه های علمی در حال شتاب گرفتنه. برای خاطر همین موضوع بود که سازمان جاسوسی آمریکا این و اعزامش کردند. حق پرست گفت: _درسته جنابِ پیمان...این جاسوس شِگِرد خاصی هم توی ارتباط گرفتنش داشته.این شخص برای ارتباط گرفتن با هدف های خودش اسم اونها رو توی اینترنت پیدا میکرده!!! هم من و هم پیمان تعجب کردیم. دیگه اومدم وسط بحث گفتم: +ببخشید حاج آقای حق پرست چطور؟؟لطفا کامل تر توضیح بدید. حق پرست گفت: _این شخص اسامی افراد مورد نظر علمی خودشو از توی اینترنت میگرفته و بعدش اون هارو پیدا میکرده و باهاشون ارتباط میگرفته. باهاشون قرار میزاشته. برنامه های کاری میزارشته داخل ایران. بعد با پوشش همکاری‌های ، دانشمندان کشور مارو شناسایی و تخلیه اطلاعاتی میکرده...حتی انقدر دقیق بوده که بعضی نخبگان علمی مارو در اختیار تروریست های غربی قرار میداده تا نخبه‌های علمی و دانشمندان ومتخصصین مارو شناسایی کنند و بعدش هم . اما باید عرض کنم که با هوشیاری سربازان گمنام امام زمان در تشکیلات، و رهگیری و رصد لحظه به لحظه، داگالس فرناندز هم مثل استفان ریموند وَ مارک آنتونی وندیار وَ همچنین فیصل وَ هریو ماچروزا مدت ها در ما بوده و رهگیری میکردیم این شخصُ، و دستگیر شدُ در این پیروز شدیم....چون اگر این ها در این جنگ اطلاعاتی پیروز می‌شدند باعث میشد ساختارهای حفاظت شده ی کشور آسیب ببینه ولی خداروشکر اجرایی نشد و پایان یافت. حق پرست کلی درمورداین چندتا جاسوس دستگیر شده حرف زد. واسم جالب بود چرا داره از کسانی که توی این سال ها دستگیر کردیم حرف میزنه.؟! اونا پروندشون بسته شده بود.!! خیلی فکرم و مشغول کرده بود. آخه چه دلیلی داشت. یهویی دیدم حق پرست من و نگاه میکنه. بهم گفت: _آقای عاکف شما درحال حاضر درگیر پرونده ای که نیستید؟ گفتم: +خیر... فعلا پروژه ی خاصی رو دنبال نمیکنم. چون تازه از ماموریت و بعدش هم از مرخصی برگشتم...حالا هم اومدم اداره. سر حرف و باز کرد و گفت: _این پرونده قرار هست به شما واگذار بشه و خیلی مهمه. باید عرض کنم این پرونده در ادامه ی همون پرونده‌ی چند جاسوس دستگیر شده هست و متاسفانه علی رغم اینکه اون شبکه رو بردیم زیر ضربه ولی انگار همینطور افرادش پخش شده هستند و دارند فعالیت میکنند علیه ما. پس تیم خودت و تشکیل بده. چون پرونده ی مهم و حساسی هست. منم درجریان ریز تا درشت و لحظه به لحظه این پرونده و مسائلش قرار بده.‌...چون تا ریاست جمهوری ۹۶ زیاد نمونده، امکان داره بخوان از این طریق روی مسائل دیگه هم کار کنند و با همزمان دانشمندانمون، کشور رو به سمت ببرن. +چشم حاج آقا. اینجا بود که جواب سوالم و گرفتم و فهمیدم که چرا این همه از فیلم و عکس و مسائل مربوط به جاسوس های دستگیر شده قبلی برامون توضیح داد. دلیلش این بود که این پرونده در ادامه ی اون پرونده بوده. پرونده رو داد بهم تا شروع کنم. مستقیم اومدم توی اتاقم و یه نفس راحت کشیدم. خیلی دلم هوای فاطمه رو کرده بود. اومدم پایین و رفتم گوشیم و از ورودی اداره تحویل گرفتم و رفتم روی صندلی که نزدیک یه باغچه کوچیک توی اداره بود نشستم و زنگ زدم بهش. چندتا بوق خورد. +الو سلام خانمی، خوبی؟ _سلام محسن خانِ زِبِل . ممنون منم خوبم. تو خوبی عزیزم؟ خیلی دوست داشتم صحبت ها و شیطنت هایی که خانمم برای من داشت. همش با شوخی‌هاش به من میداد. +چه خبر عسلِ من؟ شوهر گرامیتون و نمی‌بینید خوش میگذره؟ _نه بابا این چه حرفیه. شما تاج سری همسر جان. راستی محسن جان، مامانت زنگ زد. سراغت و میگرفت. زنگ بزن ببین بنده خدا چیکارت داره. +چشم عزیزم بهش زنگ میزنم. من یه خرده دیر میام احتمالا خونه. چون کار دارم. _اونوقت مثلا ساعتِ چند؟ +قرار شد نپرسی دیگه... میام... هروقت..... ✍ادامه دارد.... جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh