44.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_داستان_زندگی
#هانیکو
#قسمت_چهاردهم
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
داستان مدرسه
📜 #سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی🩷 #سوپری. #قسمت_سیزدهم به اتاق و اطراف نگاهی کردم ....یه اتاق بود
📜 #سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی🩷
#سوپری.
#قسمت_چهاردهم
با خودم گفتم تو کی بیدار شدی که صبحونه خوردی.....
مرتضی گفت رفتم اتاق مادرماینا اونجا صبحونه خوردم منتظر موندیم توهم بیای که نیومدی...
گفتم ولی آمنه برای من صبحونه اورد و منتظر تو بودم ...
مرتضی چینی به صورتش داد و گفت بازم آمنه....
اینبار یکم جدی تر گفتم آمنه که زن بدی نیست چرا ناراحت میشی هربار اسمش میاد ؟
مرتضی اومد کنارم نشست و گفت بیخیالش شو ،از فردا دیگه بیا با ما صبحونه بخور....
متعجب شدم از حرفش ،از فردا؟؟ مگه قراره فردا هم اینجا باشم ...؟؟
مرتضی تعجبم رو که دید گفت چیه تو زن شوهرداری دیگه
گفتم ولی ما تازه عقد کردیم ،عروسی که نکردیم اگه میشه من رو میبری خونه اقا جونم !؟؟
مرتضی دستاشو از دورم باز کرد و گقت چه خبره خونه ی آقات هنوز نرسیده؟؟ نمیخای یه ناهار رو با خانواده من باشی ؟در ثانی ما عروسی کردیم دیگه عقدمون چه فرقی با عروسی داشت ؟؟
فورا جا خوردم ..یعنی چی عقدمون چه فرقی با عروسی داشت؟؟؟
مرتضی بهت من رو که دید نیشخندی زد و گفت مگه خانوم جونت بهت نگفته بود عقد و عروسی مون یکیه ؟؟عروس بی جهاز، عقد و عروسیش یکیه ...
تازه به ماجرا پی برده بودم ...اینکه من شب عقدی اومدم اینجا اینکه توی عقدم اونهمه مهمون دعوت بود همه نقشه خانوم جونم بود ....
کم کم از فریبی که خورده بودم داشتم میلرزیدم که مرتضی تیر آخر رو زد و گفت الانم که دیگه دختر نیستی ...عروس شدی دیگه،مگه عروسا چیکار میکنن دیگه ،شب عروسی شون میرن خونه ی داماد ،....اخه کی دیدی شب عقدی بره خونه داماد ؟؟
توی اون لحظه دنیا رو سرم داشت خراب میشد....
از حرفی که مرتضی بهم زد نتونستم تحمل کنم و اشکم بیرون اومد ناخوداگاه بغض کردم....
وای خدا باورم نمیشد یعنی عقد و عروسیمیکی بود؟؟؟یه مادر چقدر میتونست بد باشه!!!؟؟؟
دستام از اینهمه نیرنگ داشت میلرزید ناخورداگاه شیشه ی مربای توی دستم رو برداشتم پرت کردم ...گچ رو دیوار نارنجی شد ،مرتضی شوک زده از حرکت من تا یک دقیقه هیچ واکنشی نشون نداد بعدش اومد سمتم کنارم نشست و سرزنشگر گفت از زودتر رسیدن به من ناراحتی؟؟
من رو دوست نداری؟؟
دوست داری برگردی خونه ی آقات؟؟
کم کم از حالت سرزنشگرش داشت به عصبانیت تبدیل میشد ....ایندفعه بیشتر گریه کردم و گفتم شما به من گول زدین کدوم دختریه که ندونه شب عقدشه یا عروسیش ؟؟
هق هقم بیشتر شد ...
مرتضی گفت حبیبه ما به پدر مادرت گفتیم خواسته ی خودشون بود ،بی جهیزیه خرج عقد و عروسی با خودمون....
تو چشمای مرتضی نگاه کردم و گفتم مگه من پیاز و سیب زمینی بودم؟؟
برای همینه آمنه سینی صبحونه رو آورده بود؟؟؟ میدونست که چه خبره پس....
مرتضی گفت لازم نکرده بیاره ،من خودم مادر داشتم ....
با خودم گفتم اگه مادر داشتی که به جای امنه مادر خودت تو فکر عروسش بود ولس ترجیح دادم حرفی نزنم الان تنها چیزی که میخواستم رفتن پیش طلعت و بهمن بود....
مرتضی گفت حالا بسه دیگه خودت رو اماده کن بریم پیش بقیه ...
بعد خندید وگفت عروس که نباید چشماش قرمز باشه اونم عروس به این قشنگی ...
دستامو تو دستاش گرفت و گفت تو خیالم هم فکر نمیکردم اعظم خانوم عروس به این قشنگی برام پیدا کنه ....
ادامه دارد......
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب
51.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال
#آرایشگاه_زیبا
#قسمت_چهاردهم
#قسمت_اخر
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
علی ظهریبان 238_64211250570358.mp3
زمان:
حجم:
10.47M
┈┅❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🔴 ماجرای جالب و شنیدنی از قوی شدن و پیشرفت کردن حزب الله
💪🏻🇱🇧
🔵 سید حسن خیلی براش مهم بود که مبادا فقیر یا گرسنه ای توی شهر باشه!
برای همین به جوان های لبنان گفت•••
🧔🏻♂️👨🏻💬
#شهید_سید_حسن_نصرالله
#قسمت_چهاردهم
🔹قصه قهرمان ها🔸
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
علیظهریبان222_64445471192086.mp3
زمان:
حجم:
12.45M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🔹تا حالا مهم ترین سخنرانی حضرت فاطمه(س) رو شنیدین؟! 👂🏼
🔸حضرت زهرا(س) فرمودند: ای انصار و مهاجرین چرا بر نمیخیزید؟!
برخیزید و حق دختر رسول خدا را پس بگیرید.
#قسمت_چهاردهم
#حضرت_فاطمه_زهرا
🔹قصه قهرمان ها🔸
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
علی ظهریبان211_66118155033140.mp3
زمان:
حجم:
13M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🟠ماجرای دفاع حاج قاسم از شیعیان مظلوم و بی پناه آمرلی
🔴 حاج قاسم به سربازاش گفت: همین که گفتم، من باید همین الان سوار هلیکوپتر🚁 بشم و برم داخل آمرلی
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_چهاردهم
🔹قصه قهرمان ها🔸
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
علی ظهریبانمهمانی خانه پیامبر(ص).mp3
زمان:
حجم:
13.34M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🟢ماجرای مهمانی خانه پیامبر و دعوت از فامیلها برای مسلمان شدن
🟡رسول خدا سه مرتبه فرمودند: چه کسی حاضر به من ایمان بیاورد و مرا یاری کند تا در دنیا و آخرت برادر من باشد و بعد از من جانشین من باشد⁉️
#پیامبر_مهربانیها
#حضرت_محمد
#قسمت_چهاردهم
🔹قصه قهرمان ها🔸
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
علی ظهریبانمهمانی خانه پیامبر(ص).mp3
زمان:
حجم:
13.34M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🟢ماجرای مهمانی خانه پیامبر و دعوت از فامیلها برای مسلمان شدن
🟡رسول خدا سه مرتبه فرمودند: چه کسی حاضر به من ایمان بیاورد و مرا یاری کند تا در دنیا و آخرت برادر من باشد و بعد از من جانشین من باشد⁉️
#پیامبر_مهربانیها
#حضرت_محمد
#قسمت_چهاردهم
🔹قصه قهرمان ها🔸
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی