eitaa logo
داستان مدرسه
692 دنبال‌کننده
833 عکس
485 ویدیو
187 فایل
جملات ادبی خاطرات مدرسه داستانهای مرتبط با مدرسه خلاصه عضو شو😉
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 🔹وقتی رازی کوچک بود... • قسمت اول: سال‌ها پیش، خیلی وقت پیش، تو شهرری پسری به نام محمد به دنیا اومد 👶. فامیلش "ری‌ای" بود یعنی اهل ری، ولی مردم واسه راحتی خودشون بهش می‌گفتن . (عجب! 😐) محمد توی بچگی عاشق فلسفه و ریاضی بود 📚🤓. بعدش هم شعر و ادبیات 🎶📖. یه مدت هم موسیقی کار کرد، عود زد (یه ساز قدیمی ایرانی ) و آواز خوند! 🎤 خلاصه، هر رشته‌ای که اون زمان بود یه سرکی توش کشید 🤹‍♂️. از همون بچگی به کارگاه طلاسازی (زرگری) پدرش می‌رفت 🔨 و می‌دید اونجا کلی اتفاق جذاب می‌افته. طلا رو روی آتش 🔥 ذوب می‌کنن، توی قالب می‌ریزن و به شکل‌های مختلف درمیارن. محمد کوچولو البته علاقه‌ای به طلاسازی نشون نداد 😅، ولی کلی اسباب‌بازی جذاب مثل انبرها، گیره‌ها، سوهان‌ها، ظرف‌ها و ... پیدا کرده بود که حسابی باهاشون وَر بره 🔧🔩. همون‌جا بود که هرچی دم دستش می‌اومد رو با هم قاطی می‌کرد 🧪 و آزمایش‌های خفن انجام می‌داد و انفجارهای رنگارنگ درست می‌کرد 🎇. خلاصه یه روز نبود که خودش رو نسوزونه و تاول نزنه 🤕🔥. تا اینکه... 👀 امیدواریم تا اینجای داستان خوشتون اومده باشه و منتظر ادامه داستان رازی کوچک باشید 😊📖. 📚برگرفته از کتاب مشاهیر خندان 🇮🇷 🧐 اما نکته کنکوری این داستان اینه که : زکریای رازی اسم پدر بزرگوارِ رازیه. اسم خودش محمد بن زکریای رازی هست.😶😬 🇮🇷 جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
. 🔹وقتی رازی کوچک بود. • قسمت دوم: تا اینجا گفتیم محمد توی کارگاه پدرش مشغول خرابکاری بود (ببخشید، کنجکاوی بود) که به این فکر کرد: "آها! حالا که طلا اینقدر ارزش داره، چطور میشه که یه عالمه طلا بسازم و به همه بدم، همه ثروتمند بشن و حالشو ببرن!" 😏💰 محمد شنیده بود که فلزی مثل مس رو با ترفندهایی میشه تبدیل به طلا کرد. حالا فکر کنین که قابلمه‌های مسی آشپزخونه رو تبدیل به طلا می‌کرد! 🤯✨ ولی چطور؟ 🤔 به علمی که مس رو تبدیل به طلا می‌کرد، ظاهراً میگفتن "کیمیا"! محمد هم مثل ما دنبال راه‌های میان‌بر بود، همون راه‌هایی که بشه یه شبه پولدار شد! 😜💸 برای همین دانشمند کوچوک ما شروع کرد به خوندن کتاب‌های کیمیاگری. (کلمه «کیمیا» در زبان یونانی «خیمیا بود». عرب‌ها و فارس‌ها به اون می‌گفتن «کیمیا». بعد، فرانسوی‌ها به اون گفتن «شیمی» ( اِ اینکه همون شیمیه خودمونه) و انگلیسی‌ها گفتن «کِمیستری» و اسپانیایی‌ها گفتن «کیمیا». 😆 حالا دیگه بقیه چی گفتن؟ نمی‌دونیم! 😂) کاشف ما کم کم درس و مشق رو گذاشت کنار (آفرین! تازه داره باحال میشه! 😎) و دیگه به کارگاه زرگری پدرش هم نرفت. رفت توی آزمایشگاهش و شروع کرد به کارهای عجیب و غریب. مثلاً زاج سبز رو گرم کرد تا بخار بشه؛ بعد بخارش رو سرد کرد تا مایع بشه و به همین راحتی(البته از نظر ما😁) اسید سولفوریک یا همون جوهر گوگرد رو کشف کرد و ... 🔬💡 خب! بعدش چی شد؟ منتظر قسمت بعد رازی باشید که قراره کشف بزرگش رو بکنه! 😁 🤔حالا یه سوال: ❓به نظرتون اگر محمد با شکست روبه‌رو می‌شد، دست از کارش می‌کشید؟ شما چه کاری رو اونقدر دوست دارید که حتی با شکست هم ادامه بدید؟ ـ برگرفته از کتاب مشاهیر خندان     🇮🇷 جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
. 🔹وقتی رازی کوچک بود. • قسمت دوم: تا اینجا گفتیم محمد توی کارگاه پدرش مشغول خرابکاری بود (ببخشید، کنجکاوی بود) که به این فکر کرد: "آها! حالا که طلا اینقدر ارزش داره، چطور میشه که یه عالمه طلا بسازم و به همه بدم، همه ثروتمند بشن و حالشو ببرن!" 😏💰 محمد شنیده بود که فلزی مثل مس رو با ترفندهایی میشه تبدیل به طلا کرد. حالا فکر کنین که قابلمه‌های مسی آشپزخونه رو تبدیل به طلا می‌کرد! 🤯✨ ولی چطور؟ 🤔 به علمی که مس رو تبدیل به طلا می‌کرد، ظاهراً میگفتن "کیمیا"! محمد هم مثل ما دنبال راه‌های میان‌بر بود، همون راه‌هایی که بشه یه شبه پولدار شد! 😜💸 برای همین دانشمند کوچوک ما شروع کرد به خوندن کتاب‌های کیمیاگری. (کلمه «کیمیا» در زبان یونانی «خیمیا بود». عرب‌ها و فارس‌ها به اون می‌گفتن «کیمیا». بعد، فرانسوی‌ها به اون گفتن «شیمی» ( اِ اینکه همون شیمیه خودمونه) و انگلیسی‌ها گفتن «کِمیستری» و اسپانیایی‌ها گفتن «کیمیا». 😆 حالا دیگه بقیه چی گفتن؟ نمی‌دونیم! 😂) کاشف ما کم کم درس و مشق رو گذاشت کنار (آفرین! تازه داره باحال میشه! 😎) و دیگه به کارگاه زرگری پدرش هم نرفت. رفت توی آزمایشگاهش و شروع کرد به کارهای عجیب و غریب. مثلاً زاج سبز رو گرم کرد تا بخار بشه؛ بعد بخارش رو سرد کرد تا مایع بشه و به همین راحتی(البته از نظر ما😁) اسید سولفوریک یا همون جوهر گوگرد رو کشف کرد و ... 🔬💡 خب! بعدش چی شد؟ منتظر قسمت بعد رازی باشید که قراره کشف بزرگش رو بکنه! 😁 🤔حالا یه سوال: ❓به نظرتون اگر محمد با شکست روبه‌رو می‌شد، دست از کارش می‌کشید؟ شما چه کاری رو اونقدر دوست دارید که حتی با شکست هم ادامه بدید؟ ـ برگرفته از کتاب مشاهیر خندان     🇮🇷 جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
خب تا اینجا گفتیم که محمد پسر زکریا، تو آزمایشگاهش مشغول بود که چندتا میوه گندیده رو انداخت توی دیگ، جوشوند، بخارش رو سرد کرد و دینگ! 🤔 چی درست شد؟سرکه؟ 👏 آفرین، نه! ✨ الکل رو کشف کرد! می‌بینید ظاهراً کشف کردن خیلی هم سخت نیست! 😄 🔎 اینو نخونید چون ضرر می‌کنید: کلمه «الکل» یک کلمه عربیه و اصلش «الکحُل» هست. رازی خودش این اسم رو انتخاب کرده بود. «کحل» یعنی سُرمه، همون ماده سیاه‌رنگی که به چشم می‌کشیدن و ظاهراً خاصیت درمانی هم داشته. حالا انگلیسی‌ها چون حرف "ح" ندارن، از h استفاده کردن و گفتن alcohol. عرب‌ها هم گفتن الکحول. ایرانی‌ها هم راحتش کردن و گفتن الکل! 😅 🧪 اما کاشف ما که غرق در آزمایش‌های عجیب و غریب شده بود، اونقدر درگیر بود که گاهی یادش می‌رفت غذا بخوره یا حتی بخوابه. یه وقتایی حتی یادش می‌رفت عینک محافظ بزنه. (البته ما هم نمی‌دونیم اون زمان شیمیدان‌ها  از عینک محافظ استفاده می‌کردن یا نه 🤷‍♂️.) همین موضوع باعث شد که بخارهای آزمایشگاهی به چشم‌هاش آسیب بزنن. چشم‌هاش قرمز شد و شروع کرد به آبریزش. هرکس دانشمند ما رو می‌دید، فکر می‌کرد شب تا صبح پای بازی با گوشی بوده! 📱👀 خلاصه تا اونجایی که ... 🤔 می‌خواین بدونید بعدش چه اتفاقی برای محمدِ داستان ما افتاد؟ 📖 حتماً قسمت بعدی رو دنبال کنید! 😉 ❓حالا یه سوال: محمد تونست از چیزهای ساده، مثل میوه‌های گندیده، یک کشف بزرگ کنه. تو فکر می‌کنی توی اطرافت چه چیزهایی هست که می‌تونی به شکلی جدید بهشون نگاه کنی و چیزی متفاوت خلق کنی؟ ـ برگرفته از کتاب مشاهیر خندان     🇮🇷 جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
وقتی رازی کوچیک بود (البته حالا دیگه بزرگ شده! 😊) قسمت آخر: تا اینجا گفتیم که دانشمند ما، چشمش دچار مشکل شد و همین موضوع باعث شد رازی درِ آزمایشگاهش رو قفل کنه 🔒 و تصمیم بگیره از این به بعد پزشکی بخونه! اونم وقتی که ۳۰ سالش بود! 🧑‍🎓 یه دانشمند کتاب‌نخون داشتیم که اونم از دست رفت! 😅 رازی نه‌تنها توی شیمی خفن بود 🔬، بلکه در پزشکی هم ترکوند! انقدر موفق شد که در اون زمان، رئیس بیمارستان بغداد و ری شد. رازی توی پزشکی هم شاهکارای زیادی داشت، مثل: - بزرگ‌ترین پزشک بالینی (بیمارستانی) جهان اسلام شد. 🥇 - نخ بخیه رو ابداع کرد. 🪡 - اولین کسی بود که توی بیمارستان یه بخش رو اختصاص داد به بیماران روانی 🧠، اونم تو دورانی که اروپایی‌ها فکر می‌کردن آدمای روانی جن‌زده‌ان! 👻 و کلی کارای عجیب‌وغریب زیاده دیگه! 💫 رازی یه سری هم به فلسفه زد 📜، ولی خب نظریاتش مخالف‌های زیادی داشت. تو سال‌های آخر عمرش، چشمش رو از دست داد و نابینا شد 🙁 اما این موضوع هیچ‌جوره جلوی تلاشش رو نگرفت. 💪 متاسفانه رازی در ۶۲ سالگی از دنیا رفت. با یه لایک ❤️ و یه دعای خیر 🙏، یه روحت شاد و یادت گرامی برای جناب محمد بن زکریای رازی بفرستیم که این‌قدر زحمت کشیده. 🌟 منتظر قسمت‌های بعدی "وقتی مشاهیر کوچک بودند" باشید! 😍✨ - برگرفته از کتاب مشاهیر خندان 🇮🇷 جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
🔹وقتی مشاهیر کوچک بودند. • قسمت اول: تو این قسمت از مشاهیر کوچک می‌خوایم از یَلِ شاعران، پهلوان سخن‌آوران و قهرمان شیرین زبانان، براتون بگیم. کی؟ شاعر بزرگ ایران، نویسنده شاهنامه، آقای زبان فارسی ایران، منصور، معروف به فردوسی. همون که مجسمش وسط میدون فردوسیه! منصور تو روستای باژ شهر توس بدنیا اومد. از ویژگی ظاهریش چیزی نمی‌دونیم چون هیچکس از نزدیک این شاعر خفن رو ندیده! پدرش از دهقان‌های شیعه بوده. (دهقان به خانواده‌ شاهزاده‌های ثروتمند قدیمی می‌گفتن که حسابی پولدار و با اصل و نسب بودن که البته منصور، همون فردوسی خودمون، خیلی با پول درآوردن حال نمی‌کرد و بیشتر اهل شعر بود!) منصور ظاهراً بچه درسخون بود🤓. برای همین بهش می‌گفتن حکیم ابوالقاسم فردوسی. (حکیم به کسی میگفتن همه علوم زمان خودشو بلد بوده. مثل فلسفه، نجوم، منطق، ریاضیات، طبیعیات، فارسیات( نه ببخشید اشتباه شد ادبیات  فارسی)، قرآن و کلی علوم دیگه.) اون زمان‌ها تو همه خونه‌ها رسم بود دور کرسی میشستن و تخمه میشکستن و خدای‌نامه می‌خوندن. خدای‌نامه چیه؟📔 یک کتاب خیلی قدیمی کت و کلفت که چند کیلو وزنش بود. این کتاب، تاریخ ایرانی‌های خیلیییی قدیمی بود که مقدار زیادی داستان و خیال‌پردازی قاطیش کرده بودن که مردم ازش شجاعت، کشور دوستی، جنگیدن و چیزهای مهم یاد می‌گرفتن. البته این کتاب حدود دو هزار سال قبل از فردوسی نوشتن!😯 این کتاب تو خانواده فردوسی اینا هم خونده می‌شد تا اینکه...🤔 اگر می‌خواین بدونید بعدش چی شد حتما قسمت بعدی رو دنبال کنید.😍 - برگرفته از کتاب مشاهیر خندان