با سلام و عرض ادب
بنا به درخواست دوستان و همکاران و اولیا
گروه درسی پایه های مختلف درسی تشکیل میشود.
لینک را به همکاران گرامی بدهید .
پایه اول دبستان
https://eitaa.com/joinchat/2838561015C9b93b1c1bd
پایه دوم دبستان
https://eitaa.com/joinchat/2346058024C62b0905ada
پایه سوم ابتدایی
https://eitaa.com/joinchat/2348548343Ccc7ed234f2
پایه چهارم دبستان
https://eitaa.com/joinchat/3129409822C99b9231cd9
پایه پنجم ابتدایی
https://eitaa.com/joinchat/4038852895C73efe08774
پایه ششم ابتدایی
https://eitaa.com/joinchat/2426208538C231a05d739
پایه هفتم متوسطه
https://eitaa.com/joinchat/3152085278Cb69fdb9dd1
پایه هشتم متوسطه
https://eitaa.com/joinchat/2360607016Cd3b70332c6
پایه نهم متوسطه
https://eitaa.com/joinchat/2469003546C8ef86ce53b
برای رفاه حال همکاران عزیز
گروه ضمن خدمت فرهنگیان نیز ایجاد گردید
لطفا لینک را برای سایر همکاران نیز ارسال کنید
https://eitaa.com/joinchat/4057465145C48dce29c89
گروه درسی پایه دهم
https://eitaa.com/joinchat/2882535809C38eafe0144
گروه تبادل و تجربه رشته ریاضی پایه دهم
https://eitaa.com/joinchat/1326056022Cbf9dab867d
بنا به اصرار دوستان
گروه پایه دهم مختص رشته تجربی
https://eitaa.com/joinchat/4017357328C231f520f64
گروه پایه دهم مختص رشته انسانی
https://eitaa.com/joinchat/3406234129Cbd8ec73677
گروه درسی پایه یازدهم
https://eitaa.com/joinchat/2898329985Cdde9923434
گروه پایه یازدهم مختص تجربی
https://eitaa.com/joinchat/904397675Cb445236e72
گروه پایه یازدهم مختص انسانی
https://eitaa.com/joinchat/934282091C2b8a7dcd04
گروه درسی پایه دوازدهم.
https://eitaa.com/joinchat/2899509633Ca8a135c550
گروه هنر و ایده نقاشی و کاردستی
https://eitaa.com/joinchat/1079640406C7505d58e34
بزرگ ترین گروه آشپزی و ایده در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2931360063Cd33f759271
جایی برای تبلیغ کسب و کارهای خانگی و محلی
https://eitaa.com/joinchat/3470197656C28d3801894
معرفی کتب و جزوات کمک آموزشی ابتدایی دوره اول و دوم
https://eitaa.com/joinchat/1489175448C2c855f31b7
مجموعه کانالهای بانوان و کودکان
مطالب مفید علمی و فرهنگی
پرورشی و ایده های ناب مخصوص اولیا . دانش آموزان و همکاران فرهنگی
@madrese_yar
#لبیک_یا_خامنه_ای #امام_زمان #معلم
✅ مجله کودکانه
فیلم،قصه،کلیپ ومطالب جالب در مورد فرشته های کوچولو
آنچه شما دوست دارید 🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
کلیپ های زیبای آشپزی ایرانی و خارجی
ایده ها و ترفندهای خانه داری
@ashpaziibaham
#آشپزی #خانواده #آموزش
یه کانال پر از ایده ها و مطالب جالب
با ما خلاق شو
@khalaghbashh
#ایده #خلاقیت #آموزش
هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
✅ یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑🎄
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 تقویم شیعه
☀️ امروزدوشنبه:
شمسی: دوشنبه - ۳۰ مهر ۱۴۰۳
میلادی: Monday - 21 October 2024
قمری: الإثنين، 17 ربيع ثاني 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهالسلام السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
🌺17 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️25 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️45 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️55 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
🌺62 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
تفسیر و مطالب قرآنی
داستانها و حکایات قرآنی
خواندن روزانه یک صفحه از قرآن کریم 🥰
مطالب قرآنی 😍
@noorholy
✨
بچهها توی این کانال ما چند نفر قزوینی داریم؟ چند نفرتون به این استان زیبا و دیدنی سفر کردید؟ با مردم باحال قزوین صحبت کردید؟ قیمهنثار قزوینیها رو خوردید؟ تو باغستانها و مکانهای دیدنی قزوین قدم زدید؟ اصلا میدونستی قزوین یه زمانی پایتخت ایران بوده؟
به نظرم دستت رو بده به من تا باهمدیگه بریم و با این استان تاریخی و خوش آبوهوا بیشتر آشنا بشیم.
😍☺️🤗🤗🤝
جونم براتون بگه که استان قزوین، تو مرکز ایرانه و جزء استانهای خوش آبوهوا به شمار میره. به خاطر همین کلی باغ انگور و پسته و فندق و زیتون توی این استان وجود داره.
🍇🍇🍇🍇
اون قدیمقدیمها که تاجرها از طریق جادهی ابریشم، تجارت میکردن باید از قزوین رد میشدن، به خاطر همین این استان از همون زمانها برای خودش برو و بیایی داشته و حسابی پر رونق بوده. کلی هم کاروانسرا و بازار داشته که هنوز هم وجود دارن و میشه رفت و ازشون بازدید کرد و از بازارش هم خرید کرد.
🛤🛕🏠🏠
ماجرای پایتخت شدن قزوین از این قراره که، شاه طهماسب صفوی، شاه شده بود و باید برای خودش یه پایتخت انتخاب میکرد. با خودش فکر کرد و دید که هیچجا بهتر از قزوین نیست. چون هم خوش آبوهوا هستش و پر از باغستانه، هم تو مرکز کشوره و اگه یه وقت جنگ بشه، دشمن نمیتونه خیلی سریع به پایتخت برسه، هم سر راه جاده ابریشمه و از نظر اقتصادی هم پر رونقه و خلاصه جون میده برای اینکه بشه پایتخت.
👑👑😍😍
من فکر میکنم شاه طهماسب، عاشق غذاها و شیرینیهای قزوینیها هم شده بوده، آخه مگه میشه از قیمهنثار و شیرینپلو و باقلوای قزوین به این سادگیها گذشت!
😅😅😋😋
خلاصه قزوین که همینجوری کلی قدمت تاریخی داشت، بعد از دوران صفویها، باشکوهتر هم شد و الان کلی بناهای تاریخی داره که واقعا تماشایی هستند. مثل کاخ چهلستون قزوین، عمارت شهرداری، عمارت سردار مفخم، بازار سنتی قزوین، پیغمبریه، امامزاده شاهزاده حسین و ... .
🕌🛕🛕🏛
بچهها، مردم قزوین اکثرا فارس هستند، ولی خب قومیتهایی مثل آذریها، تاتها، گیلکها، کردها و لرها هم توی این استان زندگی میکنند.
👥👥👥
قزوینیها مثل سایر ایرانیها واقعا هنرمند هستند، تو قزوین گلیمبافی، نمنمدوزی، گلابتوندوزی، آینهسازی خیلی رایجه. البته قزوینیها به خوشنویسی معروف هستند و این شهر کلی خوشنویس با ذوق و قریحه تربیت کرده. به خاطر همین، قزوین به پایتخت خوشنویسی ایران شهرت داره.
👩🎨📜📜📜
راستی جالبه بدونی که عبیدزاکانی، علی اکبر دهخدا، عارف قزوینی و شهید عباس بابایی اهل قزوین بودند.
👏👏👏👏
#ایران_شناسی
📍جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
داستان باستان (۶)
داستان مرد خیالپرداز و روغن ریخته
مردی فقیر، همسایهای ثروتمند داشت که هر روز برای او مقداری روغن میآورد. مرد، کمی از روغنها را مصرف میکرد و بقیّهاش را در ظرفی نگه میداشت.
👀🫙
یک روز که ظرف، پُراز روغن شده بود، مرد فقیر با خود فکر کرد که: «فردا میروم و روغن ها را میفروشم. بعد هم با پولش چند تا گوسفند میخرم. بعد از چند سال که گوسفندها زاد و ولد کردند و زیاد شدند آنها را میفروشم و با پولشان ازدواج میکنم. بعداز چند وقت، بچّهدار میشوم. حواسم باشد بچهام را خوب تربیت کنم اما اگر خیلی اذیّت کند با همین عصا میزنمش و تنبیهش میکنم.»
🩼🧑🍼🐑
مردِ فقیر آن قدر در خیالاتِ خود غرق شده بود که به جای بچّه، عصا را به ظرف زد.
🤦♀️🤦🏻
روغن ها روی زمین ریخت و تمام آرزوهای مرد هم به باد رفت. مرد هاج و واج به ظرف شکسته و روغنهای ریخته و خانهی چرب و چیلی شدهاش نگاه میکرد و میگفت: «اگر اینقدر فکر و خیال بیهوده نمیکردم این بلا بر سرم نمیآمد.»
#داستان_باستان
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
✨
✨با معروفترین قلههای ایران آشنا شو!✨
از دماوندِ سربلند تا هزارکوهِ سرسبز
🌋⛰🗻
۱- دماوندِ افسانهای
دماوند بلندترین قلهی کشورمونه که توی استان مازندران قرار داره و ۵۶۱۰ متر ارتفاعشه. دماوند از گذشته توی تاریخ و جغرافیای ما ایرانیها اهمیت زیادی داشته. میتونی وصفش رو از زبون ملکالشعرای بهار، توی شعر معروفِ دماوندیهش بخونی:
«ای دیوِ سپیدِ پایدربند
ای گنبدِ گیتی، ای دماوند...»
🌦⛰☁️
دماوند قبلاًها آتشفشانی بوده، اما الآن نیمهخاموشه. صعود به این قله خیلی سخته و فقط کوهنوردهای خیلی حرفهای از پسش برمیان.
۲- عَلَمکوهِ مازندران
علمکوه دومین قلهی بلند ایرانه که توی رشتهکوههای البرز و استان مازندران قرار داره. علمکوه ۴۸۵۰ متر ارتفاع داره و جزو کوههای آتشفشانی نیمهخاموشیه. صعودش هم از قلهی دماوند راحتتره.
کوهنوردا به علمکوه میگن «آلپِ ایران» و صعود بهش براشون خیلی افتخار داره.
✨🧗♂️✨
۳- سبلان و چشمهی آب گرم
سبلان که محلیها بهش میکن ساوالان، سومین قلهی بلند ایرانه که توی استان اردبیل قرار داره. این کوه ۴۸۱۱ متر ارتفاع داره و مثل دو تا کوه قبلی، آتشفشانی بوده، اما درحال حاضر خاموشه.
🌨⛰🌨
سبلان توی دامنهش چشمهی آب گرم داره و طبیعتش فوقالعاده زیباست. مردم این منطقه کوه سبلان رو مقدس میدونن. این کوه در تمام سال پر از برف و یخه و جالب اینه که توی قلهش یه دریاچهی زیبا هم هست!
🌱⛰🌊
۴- هزارکوهِ هزارگیاه
هزارکوه یا کوهِ هزار بلندترین قلهی جنوب ایرانه که ۴۵۰۱ متر ارتفاع داره. این کوه در استان کرمان قرار گرفته و به آبوهوای دلپذیرش و روستاها و منظرههای دیدنیش معروفه. برای همین بهش میگن کوهِ هزارگیاه. هزارکوه یه عالمه آبشار، رودخونه و جلوههای طبیعی در خودش داره که کوهنوردها رو عاشق خودش میکنه.
✨🏞✨
۵- توچال و تلهکابینهای معروفش
توچال از معروفترین قلههای ایرانه که کنار شهر تهران قرار گرفته و کاملاً مناسب طبیعتگردی و تفریحات آخر هفتهس. این کوه بخشی از دامنهی رشتهکوه البرزه و ۳۹۶۳ متر ارتفاع داره. جالبه بدونین توچال یه واژهی مازندرانیه به معنیِ «درونِ چاله». وجود خطهای تلهکابین و پیستهای اسکی از جاذبههای دیگهی توچاله.
🗻⛷
راستی به نظرت کوهها برای ما چه حرفهایی برای گفتن دارن؟ بهش فکر کن و برامون بنویس:
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
شوخی ایستادنی! 🤭
🔸«استندآپکمدی» یعنی ایستادهشوخیکردن. این شیوهی اجرای طنز در سالهای اخیر توی ایران خیلی رایج شده، شاید بعد از برنامهی خندوانه.
🔹استندآپ کمدی اینطوریه که طنزپرداز یا کُمدین میاد جلوی مخاطبا میایسته و بهصورت زنده، طنز اجرا میکنه و اونا رو میخندونه.
👨💼👩💼
🔸بعضی وقتا این طنزا بداههست؛ یعنی همونوقت به ذهن کُمدین میرسه اما معمولاً خودِ طنزپرداز یا یه طنزنویس دیگه متن طنز رو مینویسه و کُمدی براساس اون متن اجرا میشه.
🔹درسته استندآپ کار باحال و بامزهایه ولی سختیای خودشم داره. مثلاً فکر کنید برید روی صحنه و هرچی تلاشکنید و نمک بریزید هیچکس نخنده! آدم چهقدر ضایع میشه. پس استندآپکمدین باید خیلی خلاق باشه که بتونه سریع فازِ شوخیاشو عوض کنه و هرطور شده مردم رو بخندونه. البته نه هرطور!
🔸استندآپکمدین، علاوهبر بامزهبودن باید فن بیان و اجرای خوبی هم داشتهباشه. باید باهوش هم باشه که بدونه چه مخاطبی رو چهجور بخندونه! مثلاً به خیلی از چیزایی که ماها میخندیم مامان و باباهامون نمیدونمخندن و برعکس. همچنین باید با مسائل روز و شوخیهای رایج یا ترند هم آشنایی داشتهباشه.
👧👀🗣
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
📖 کمی دربارهی کمیک
🔸این روزها کتابهای «کمیک» طرفدارای زیادی دارن. «کمیک» یا «داستان مصور» به کتابهایی گفته میشه که تصاویر زیادی دارن و نوشتههای کم. یعنی بیشترین توجه ما به تصویرها و نقاشی کتابه اما باید متنهای کوچولو رو هم بخونیم تا کاملاً متوجه داستان بشیم.
🔹 معمولاً متن کتاب، گفتوگوی شخصیتها یا توضیحات نویسندهست که در حبابهای ابرطور گوشهکنار صفحههای کتاب نوشته میشه. 🗯💭💬
🔸کمیکها جنبهی فان و سرگرمی دارن و وقت کمی هم میگیرن؛ بهخاطر همین اینقدر محبوبن.
👩🎨🧑🎨🙆♀
🔹شاید فکر کنید کمیک یه قالب جدیده اما قدیمیترین کمیک به ۱۷ هزار سال قبل برمیگرده! دیوارهای غار لاسکوی فرانسه پر از نقاشیهاییه که انسانهای غارنشین به وسیلهی اونها با هم گفتگو میکردن.
🎠🗼🎨
یعنی کمیک داشتن وقتی کمیک مُد نبوده!
🔸کتابهای تنتن، ماجراجویان، بتمن، اسپایدرمن و مانگاهای ژاپنی از مشهورترین کمیکهای دنیا هستن.
🔹راستی! یه وقت فکر نکنید کمیک، یه قالب بچگونهس. خیلی از بزرگترها هم به اینطور کتابها علاقه دارن و کمیکهای کاملاً جدی و بزرگسالانه هم تولید میشه.
شما اهل کمیک هستید؟ تا حالا چه کمیکی خوندید؟ ☀
.جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
📚 معرفی کتاب دنیای سوفی
اسم «فلسفه» و نوشتههای فلسفی رو که میشنویم یاد پیچیدگی و حرفهای دشوار میافتیم. یه استاد دانشگاه به نام «یوستین گوردر» به این اتفاق خیلی فکر کرد. سالها توی دانشگاه فلسفه درس میداد و دنبال راهی میگشت که طوری فلسفه رو توضیح بده تا همه متوجه بشن.
👨🏫🎓
بالاخره یه روز تصمیم گرفت و شروع کرد به نوشتن: تاریخ فلسفه، حرفها و نظرات فیلسوفان، اتفاقاتی که افتاد و سوالات پرتکرار و مهم فلسفه رو توی یه قصه جا داد.
👨🏫👨🎓📝
قصۀ یه دختر به نام «سوفی آمودسن». سوفی که توی یه باغ پردرخت زندگی میکنه که کنار جنگله، یه روز یه نامه بهش میرسه و ماجرا شروع میشه. یه نامه از یک فرستندۀ ناشناس.
📬📃📩💌
سوفی توی تاریخ قدم میزنه و از سؤال «ما از کجا اومدیم» شروع میکنه. اینکه دنیا چطور به وجود اومده و اصلا «چرا؟»
📚📖
کتاب «دنیای سوفی» پر از موضوعات سخت و پیچیدهست که با یه قصۀ خوندنی و آسون گفته میشه. دنیای سوفی یه داستان طولانی از اتفاقات و موضوعات فلسفیه که شاید ذهن خیلی از ما هم مشغول کرده و مدتهاست به اون فکر میکنیم.
⁉️🧐
«یوستین گوردر» یه هدیه باارزش برای ما داره. نوشتن از موضوعات پیچیدۀ فلسفی که در طول چند هزار سال بهوجود اومدن و دربارهشون بحثها و گفتوگوهای زیادی اتفاق افتاده، اون هم با قلم روون و ساده حتما می تونه به ما خیلی کمک کنه. کمک کنه جواب سوالاتمون رو پیدا کنیم. سوالات جدیدی پیدا کنیم و اصلا بفهمیم سوالات درست کدومه.
آقای یاستین گوردر عزیز!
ممنونیم که سوفی آمودسن رو به ما معرفی کردی و کتاب دنیای سوفی که رنگوبوی تاریخ فلسفه داره و پر از شاخ و برگهای پرسشهاست رو به ما هدیه دادی.
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
لئو؛ معلم مخفی یک کلاس پرماجرا! 🦎
انیمیشن "لئو" این روزها سروصدای زیادی کرده و به یکی از محبوبترین انیمیشنهای سال تبدیل شده. حالا که روز معلمه، فرصت خوبیه دربارهی شخصیت لئو و معلمهای این داستان با هم حرف بزنیم.
به نظر من، این اثر یکی از بهترین انیمیشنهاییه که میتونه فرق بین دو تا معلم از نسلهای مختلفو بهمون نشون بده. 👩🏻🏫🧑🏼🏫
اولی خانم سالیناسِ مهربون و صبور که سعی میکنه با تشویق و لطافتش باعث پیشرفت بچههای کلاس بشه،
👩🏻🦱👜🦋
دومی، خانم مالکین، از معلمهای جایگزین یا ذخیره که آموزشهاش سنتی و سختگیرانهس.
👵🏻💼📏
بعد از مرخصی بارداری خانم سالیناس، حضور خانوم مالکین حسابی بچههای کلاس پنجمو مضطرب میکنه. اینجاست که لئو، مارمولک ۷۴سالهی مهربون و بامزهی کلاس، تصمیم میگیره سرنوشت پنجمیها رو تغییر بده.
🦎📖〽️
شاید با خودت بگی یه مارمولک وسط کلاس درس چی کار میکنه؟!
لئو جزو حیوانات آزمایشگاهی کلاسه که بچهها هرچندوقتیکبار به شکل داوطلبانه اونو به خونه میبرن تا مسئولیت نگهداریشو به عهده بگیرن.
توی این فرصت لئو هر بار با یکی از بچههای کلاس وارد گفتوگو میشه. اون سعی میکنه پای دردِ دلهای بچهها بشینه و به اونها کمک کنه ارتباط خوبی با همکلاسیاشون برقرار کنن.
👨🦲👱♀👩👦🧑🦰👩🦰👨🦱👩🦱🧑🦰🦎
درواقع لئو میشه معلم مخفی بچههایی که یه معلم سختگیر مثلِ خانوم مالکین به اندازهی کافی درکشون نمیکنه.
شاید یکی از زیباترین سکانسهای این انیمیشن لحظهایه که خانم مالکین لئو رو به خونهش میبره.
اینجاست که اونها برای اولینبار با هم وارد گفتوگو میشن و خانم مالکین از احساسات کودکیش میگه. بعد به کمک لئو یاد بهترین معلم دوران کودکیش و خاطرات شادی که در اون دوران داشته، میافته.
👧🏻👩🏻🏫🌈
بعد در کمال تعجب میبینیم حتی آدم جدی و منضبطی مثل خانم مالکین هم درونش کودک لطیفی زندگی میکنه. این کودک حساس و نیازمند محبت، بالاخره یه روزی از یه جایی سردرمیاره و زندگیشو تغییر ایده.
شاید قشنگترین بخش این انیمیشن وقتیه که لئو دربارهی معلم بچگیهای خانم مالکین میگه:
"اون تورو خانوادهی خودش کرد. این کاریه که معلمای خوب میکنن. حتی اگه جایگزین باشن، سعی میکنن با زمان کمی هم که دارن تغییر ایجاد کنن. و این باعث میشه که شاد بمونن."
👩🏻🏫🤝🌟
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸
خـ♡ـدایا
در آخرین روز ماه مهر،درهای مهربانیت را
به روی دوستانم بگشا
شادی، تندرستی و آرامش را برای همه آنها مقرر کن
امروز در آهنگ زندگی
شعری باید گفت پر از طلوع
قصهای باید گفت پر از هیجان
و ترانهای باید خواند پر از پرواز
سـ🍁ـلام
روزتون بخیر و نیکی
🍂به آخرین روز مهر ماه🍂
خوش آمدید
امیدوارم
با به پایان رسیدن ماه مهر تمام یأس و نا امیدیها هم به پایان برسد
و آبان ماه شروع بهترین روزها برایتان باشد
⏰کانال پرورشی ایران
حاوی مطالب آموزشی و فرهنگی 🧑💻
@Schoolteacher401
↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️
@madrese_yar
ياد خدا آرام بخش دلهاست
روزت را متبرک كن با نام و ياد خدا
خدا صداى بندههايش را دوست دارد
خدایا با توکل بر اسم اعظمت ماه آبان را آغاز میکنیم
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸
سلام به خدای مهربان
سلام به اولین روز آبان
سلام به صبح زیبا
سلام به مهر و مهربانی
سلام به عشق و امید
سلام به دوستان خوبم
🍁به ماه آبان خوش آمدید🍁
امیدوارم لحظات زندگیتون مدام حول محور عشق، شادی و آرامش در حرکت باشه
و آبان ماه براتون پر از برکت خوشبختی و مؤفقیت باشه
✅جهت انجام آزمون ضمن خدمت ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ltmsme
دفتـر آبـ🍂ـان را باز کن،برگ اولش را با کاغذی از جنس دلت جلد کن
صفحه به صفحه اش را با اميد خط کشی کن،صاف و يکدست.اين بار بهتر ورق بزن
با احتياط بيشتری نگهش دار ،شروع به نوشتن کن اين بار کمی خوش خطتر بنويس
📝 خـط اول .....
بـه نـام خـدا،سـلااااام آبــ🍁ــان
🍂شروع آبان ماه شما پر برکت و معطر به ذکر شریف صلوات بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و خاندان پاک و مطهرش
🍂اَللّٰهُـمَّ
✨🍁صَـلِّ
🍂✨🍂عَـلىٰ
✨🍁✨🍁مُحَمَّـدٍ
🍂✨🍂✨🍂وَ آلِ
✨🍁✨🍁✨🍁 مُحَمَّـدٍ
🍂✨🍂✨🍂وَ عَـجِّلْ
✨🍁✨🍁فَرَجَهُـمْ
🍂✨🍂وَ اَهْلِکْ
✨🍁اَعْدَائَهُـمْ
🍂اَجْمَعِیـن
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۰۱ آبان ۱۴۰۳
میلادی: Tuesday - 22 October 2024
قمری: الثلاثاء، 18 ربيع ثاني 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليه السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه لسّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
🌺16 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️24 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️44 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️54 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
🌺61 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar11
تاجر ثروتمندی با غلام خود از قونیه به سفر
شام رفتند تا بار بخرند و به شهر خود برگردند.
مرد ثروتمند برای غلام خود در راه که به
کارونسرائی میرفتند مبلغ کمی پول میداد
تا غذا بخرد و خودش به غذاخوری کارونسرا رفته و بهترین غذاها را سرو میکرد.
غلام جز نان و ماست و یا پنیر چیزی نمیتوانست در راه بخرد و بخورد.چون به شهر شام رسیدند بار حاضر نبود،پس تاجر و غلاماش به کارونسرا رفتند تا استراحت کنند.
غلام فرصتی یافت در کارونسرا کارگری کند
و ده سکه طلا مزد گرفت.
بار تاجر از راه رسید و بار را بستند و به قونیه برگشتند.
در مسیر راه راهزنان بار تاجر را به یغما بردند و هرچه در جیب تاجر بود از او گرفتند.اما گمان نمیکردند غلام سکهای داشته باشد،پس او را تفتیش نکردند و سکه دست غلام ماند.
با التماس زیاد ترحم کرده اسبها را رها کردند تا تاجر و غلام در بیابان از گرسنگی نمیرند.
یک هفته در راه بودند به کارونسرا رسیدند
غلام برای ارباب خود غذای گرم خرید و خود نان و پنیر خورد.
تاجر پرسید: تو چرا غذای گرم نمیخوری؟
غلام گفت: من غلام هستم به خوردن
تکه نانی با پنیر عادت دارم و شکم من از من میپذیرد،اما تو تاجری و عادت نداری شکم تو نافرمان است و نمیپذیرد.
تاجر به یاد بدیهای خود و محبت غلام افتاد و گفت: غذای گرم را بردار به من از
عفو و معرفت و قناعت و بخشندگی خودت
هدیه کن که بهترین هدیه تو به من است.
من کنون فهمیدم که سخاوت به میزان ثروت و پول بستگی ندارد.مال بزرگ نمیخواهد بلکه قلب بزرگی میخواهد.
🔸آنانکه غنی هستند نمیبخشند آنانکه در خود احساس غنی بودن میکنند میبخشند.
من غنی بودم ولی در خود احساس غنی بودن نمیکردم و تو فقیری ولی احساس غنی بودن میکنی.
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ شما چه طور؟
کدوم یکی از جملهها رو شنیدید؟🤔
#فرزند_ایران 🇮🇷
#ستارخان
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 شکست و تسلیم شدن تو کار یه ایرانی نیست!
#فرزند_ایران 🇮🇷
#ستارخان
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 تنها ایرانی باشگاه هشت هزارتاییها!
#فرزند_ایران 🇮🇷
#عظیم_قیچیساز
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ تا حالا به این فکر کردید گذشتههای خیلی دور که دوربین نبوده چجوری تاریخ رو ثبت میکردن؟
اینکه اگر تاریخنگارها نبودن الان نمیدونستیم گذشته ایرانمون چی بوده که بخوایم بهش افتخار کنیم یا ازش عبرت بگیریم؟🤔
بیهقی یکی از اون تاریخنگارهای معروف ایرانه که تاریخ ایران رو در زمان خودش نوشته.📜
#فرزند_ایران 🇮🇷
#ابوالفضل_بیهقی
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موشن داستان تغییر
در شهری، مرد بداخلاقی زندگی می کرد. مردم از زخم زبانهای او و اخلاق بدش آسایش نداشتند.... از همه چیز عصبانی می شد. یک روز رفت به بازار و در راه به یک میوه فروشی رسید شروع کرد به غرغر کردن و....
کارش شده بود غرزدن تا اینکه....
ادامه این داستان اثرگذار و در پوشه صوتی زیر دنبال کنید
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
207_62698725509097.mp3
6.48M
تغییر
#داستان
#پادکست
#رشد_نوجوان
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
سلام مامان خانم خوبی؟
صدای نگرانش به گوشم رسید
-امیرعلی، مادر تویی؟ خوبی قربونت برم؟
-شکر خوبم شما خوبی؟
-همینکه صداتو شنیدم خوب شدم، آخه تو نمیگی آدم نگرانت میشه پسر؟
-شرمنده مامان، نمیخواستم نگرانتون بکنم
-دشمنت شرمنده پسرم، حالا تو خوبی؟ درد که نداری؟ میخوام بیام تهران
-خوبم مامان جان نگران نباش. نه نیاین راستی با بابا هم بگید که نیان. من میام دیگه تا چند روز دیگه
-مطمئنی؟ پس کی برمیگردی؟
-اره خوبم. هنوز معلوم نیست، تا ببینیم دوستم کی بهوش بیاد، نمیتونم که اینجا تنهاش بزارم
-باشه پسرم، هروقت خواستی برگردی خبرمون کن باشه؟
-چشم قربونتون برم، کاری نداری؟
-نه پسرم مواظب خودت باش
-چشم چشم، خداحافظ
-خداحافظ
تماس رو که قطع کردم، بعد به بابا زنگ زدم و کمی باهاش حرف زدم تا از نگرانی درش بیارم
🍂ادامه دارد....
✍نویسنده؛ اسرا بانو
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
🍀🍂🍀🍂🍀❤️❤️🍂🍀🍂🍀🍂رمان جذاب و عاشقانه،
🍀فانتزی و پلیسی #دلداده
🍂قسمت ۷۷ و ۷۸
یک روز گذشت و من با اصرارهای فراوان تونستم رضایت دکتر رو بگیرم و مرخص بشم.
داشتم دکمه های پیرهنم رو میبستم که یهو صدای درزدن پشت سرهم اومد و در بازشد و کلهی فرهاد بین در دیده شد،
پوکر نگاهش کردم و گفتم:
-داداش، کوری؟ این اتاق در داره ها
-خبرمو بشنو بعد تیکه بنداز، رامین بههوش اومد
از شنیدن خبرش ذوق زده به فرهاد نگاه کردم
-جان من؟
-آره دکتر داره معاینش میکنه
-الان میام
سریع دکمه هارو بستم و از تخت پریدم پایین کتفم تیر کشید ولی بیخیال درد شدم و همراه فرهاد از اتاق رفتیم بیرون.
پشت در اتاق ایستاده بودیم که با اومدن دکتر جلوش ایستادیم تا حال رامین رو بپرسیم
-آقای دکتر، حال رفیقمون چطوره؟
-خداروشکر حالش خوبه، ولی با وجود زخمی که داره بهتره چند روز تحت نظر بمونه، بلاخره تیر بالای قلبش خورده
فرهاد: -الان میتونیم ببینیمش؟
-بله، ولی زیاد طول نکشه
-چشم خیلی ممنون
سریع وارد اتاق شدیم و سمت رامین رفتیم، به چهرش نگاه کردم خیلی مظلوم خوابیده بود، دلم به حالش سوخت
فرهاد: -خدابهمون رحم کرد امیرعلی
بعد با بغض ادامه داد:
-اون روز که هردوتون تو اتاق عمل بودین، من خیلی تنها شده بودم، میترسیدم اتفاقی واستون بیفته، دلم میخواست من جاتون باشم، وقتی دکتر گفت حال رامین خیلی وخیمه و ریسک عملش بالاس، استرس مثل خوره افتاد به جونم، وقتی تو به هوش اومدی کمی خیالم از طرف تو راحت شده بود، اما فکرم پیش رامین بود، الان که دارم میبینم رامین حالش خوب شده از خوشحالی دلم میخواد گریه کنم
فرهاد رو به آغوش برادرانه کشیدم و اونم بی صدا گریه کرد
-بی معرفت چرا این حرفارو به من نزدی و تو دلت انباشتش کردی؟
-وقتی دیدم داری با درد دست و پنجه نرم میکنی نمیخواستم بترسونمت
-ولی بازم باید باهام حرف میزدی
از من جدا شد و لبخندی زد وبعد به رامین نگاه کرد و گفت:
-بنظرت بیدارش کنم؟
-نه خودش بیدارشه بهتره
-خیلی خوابید دیگه بسه
یک لیوان برداشت و پر از آبش کرد، کمی رو دستش آب ریخت و رو صورت رامین پاشید
-عه فرهاد نکن
-بابا خرس هم اندازه این بشر نمیخوابه بذار بیدارشه
-نه از تازه گریه کردنت نه از الان یزیدبازی دراوردنت، نکن
-عهههه، بابا دلم واسه اذیت کردنش تنگ شده یخورده به غرزدنش بخندیم
تک خنده ای زدم و سرمو تکون دادم. کیف میکردم با این رفیقایی که دارم. هم فرهاد هم رامین بهترین دوستانم بودن
با پاشیدن چندقطره آب، رامین بلاخره چشم باز کرد و به دور و اطرافش نگاهی انداخت
فرهاد: -بلاخره زیبای خفته رضایت داد و بیدار شد
به این حرفش آروم زدم زیرخنده. نگاهی به رامین کردم و پرسیدم:
-سلام داداش، خوبی؟
رامین: -سلام، یکم... درد دارم
فرهاد: -لوس نشو دیگه، عین امیرعلی باش، انکار نه انگار که تیرخورده
چشم غره ای نثارفرهاد کردم
رامین: -امیرعلی که... عادت کرده به تیر خوردن
بعد دوتایی زدن زیرخنده
-آهای، رو دادم پررو شدین ها
دوباره خندیدن
رامین: -دکتر نگفت تا کِی اینجام؟
-والا گفت چندروزی باید تحت مراقبت باشی
رامین: نمیخوام، منکه تافردا بیشتر نمیمونم
فرهاد: -تو خیلی غلط میکنی
رامین: -نه که از بیمارستان خیلی خوشم میاد؟
فرهاد:-اینکه تو خوشت بیاد یا نیاد دست خودت نیس، برای سلامتی خودتم که شده مجبوری بمونی، ماهم پیشت میمونیم نگران نباش تنها نیستی
رامین: باشه من میمونم ولی شماهاباید برگردین
-نه دیگه این رسمش نیس، البته...
به فرهاد اشاره کردم و ادامه دادم:
-ایشون که حتما باید برگردن زن و بچه دارن
فرهاد: -من؟...نه من جایی نمیرم
رامین: -فرهاد جان، امیرعلی راست میگه، توکه نمیتونی بخاطرمن چندروز اینجا بمونی، ناسلامتی زن و بچه داری، نگوکه دلت واسشون تنگ نشده، خصوصا یگانه کوچولوت
-آخییی، بعدشم، دخترت تازه فقط چند ماهشه، زنت که نمیتونه تنهایی ازش مراقبت کنه
رامین: -اونا مهمترن، برگرد
فرهاد: -بخدا دلم نمیاد برگردم، این امیرعلی خودش تیرخورده
-چنان میگی تیرخورده حالاانگار چیشده، به قول خودتون من عادت کردم دیگه، بهونه نیار
سرشو تکون دادوگفت:
-بدجوری آدمو دچار دوگانگی شخصیتی میکنید
روزبعد فرهاد همراه سرهنگ و بقیهی نیرو ها با هواپیمای شخصی برگشتن تهران، دکتر هم گفت رامین تا سه روز باید بیمارستان تحت مراقبت باشه.
🍂ادامه دارد....
✍نویسنده؛ اسرا بانو
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
🍀🍂🍀🍂🍀❤️❤️🍂🍀🍂🍀🍂رمان جذاب و عاشقانه،
🍀فانتزی و پلیسی #دلداده
🍂قسمت ۷۹ و ۸۰
ساعت10شب بود و بیمارستان خاموشی زده بودن، رامین هم که بهش دارو تزریق کرده بودن خوابش برده بود.
وارد نمازخونه شدم و رفتم یه گوشه نشستم، کتاب دعامو از جیبم دراوردم و مشغول خوندنش شدم، چنددقیقه ای گذشت که با صدای زنگ گوشیم کتاب دعارو بستم و گوشیمو از جیب شلوارم دراوردم،
با دیدن اسم مائده تعجب کردم! یعنی این وقت شب چیکارم داره؟! وقتی به خودم اومدم صدای زنگ قطع شده بود.
بلند شدم و رفتم تو حیاط، شمارشو گرفتم و بعداز چندتا بوق جواب داد:
-سلام اقا امیرعلی خوبین؟
-سلام، شکر شما خوب هستین؟
-خوبم، ممنون، راستش، شنیدم دوباره تیر خوردین... نگران شدم
-چیزی نیست، خوبم حالا یکم درد میکنه ولی عادت کردم
-دوباره حواست حین ماموریت پرت شد؟
-سارا چیزی درمورد ماموریت های قبلیم بهتون گفته؟
-آره یه چیزهایی گفت
-بله خب، بعید نیس، دهن لقه
-راستش...
-بفرمایید
-راستش... زنگ زدم علاوه براینکه احوالتونو بپرسم، یه چیز دیگه هم بگم
-اتفاقی افتاده؟
-درمورد آرمانه
-آرمان؟!
-بله، امروز بعداز مدتها بهم پیام داد
-چی میگفت؟
-فقط تهدیدم میکرد، هی میگفت یه نفرو میفرسته سراغم و ازاینجور حرفا
عصبی گفتم:
-خیلی غلط کرده، جرعت داره یه نفرو بفرسته ببینه چه بلایی سرش میارم
-خیلی خب،...چرا جوش میارین
یه لحظه به خودم اومدم. دیدم چی گفتم. زود خودمو جمع و جور کردم. بحثو عوض کردم.:
-بهتون گفته بودم نسبت به اسمش فوبیا دارم؟
- آره ببخشید، گفته بودین
-کاری ندارین؟
-نه، مواظب خودتون باشید، خداحافظ
-خداحافظ
تماس رو قطع کردم و نفس عمیقی کشیدم، به آسمون نگاهی کردم که میون تاریکی شب، ستاره های چشمک زنون آسمان رو روشن کرده بودن،
آهی از سینه بیرون دادم و در دلم گفتم:
خدایا به داد دلم نمیرسی؟ گیج و کلافم خدایا تو بگو چکار کنم؟ کدوم راه درسته؟ کدومش غلطه؟ خدایا من بدترین بنده، ولی تو بهترین خدایی. کمکم کن خدا...
ناراحت راه کج کردم و وارد ساختمون بیمارستان شدم
❤️مائده
کاش زنگ نزده بودم. اصلا کار درستی نبود حرف زدنم. ولی نگرانش بودم. مگه قرار نبود مثل خودش بشم؟ عصبی و کلافه گوشیو پرت کردم رو تخت....
.
.
.
امروز قرار شد ایلیا و سارا خرید عروسیشونو انجام بدن، سارا هم به من اصرار کرد همراهشون برم،
البته من نمیخواستم برم چون از یه طرف درس داشتم، از طرف دیگه هممیخواستم تنها باشن، ولی بااصرار های سارا و ایلیا مجبورشدم باهاشون برم، البته اول رفتیم دنبالش خونه عمو محمد
ایلیا تو پذیرایی منتظر سارا بود، منم برای اینکه هوا بخورم تو حیاط مشغول قدم زدن بودم،
فکرم همش درگیر امیرعلی بود و هرچه میخواستم از ذهنم دورش کنم نمیشد، هرکاری میکردم نمیتونستم از ذهنم بیرونش کنم، باز داشتم کلافه میشدم، ای کاش امیرعلی اینقدر بهم خوبی نمیکرد تا منم بهش دل ببندم.
پیش خودم که میتونستم اعتراف کنم. اره بهش دلبسته بودم. اما برعکس شده بود، این بار امیرعلی شده مثل قبلا مائده، و مائدهی جدید شده امیرعلی.
یعنی من باید چجور باشم که دختر ايدهآلش باشم؟ به گوشهای از حیاط خیره شده بودم و فکر و خيال میکردم
-مائده، چرا تو حیاطی؟
باصدای زن عمو که منو مخاطب خودش قرارداده بود، از فکر اومدم بیرون، برگشتم سمتش و لبخندی به روش زدم
-هوا خوبه، گفتم بیام قدم بزنم
زن عمو سمت حوض رفت، لبه حوض نشست.به من اشاره کرد برم پیشش بشینم، باتعجب رفتم و کنارش نشستم
زن عمو: -خواستم درمورد یه موضوعی باهات حرف بزنم مائده، اهل مقدمهچینی نیستم پس، میرم سراغ اصل مطلب
نمیدونم چرا یهو دلم شور زد، احساس میکردم سارا راز منو لو داده باشه، متاسفانه باحرفی که زن عمو زد حدسم درست ازآب دراومد...
-تو، به امیرعلی علاقه داری؟
آب دهنمو قورت دادم و نگاهمو سریع ازش گرفتم، کلی سارا رو نفرینش کردم. خیلی ناراحت شدم. از خجالت و شرمندگی نمیدونستم چی جواب بدم
زن عمو: -مائده؟
-سارا... چیزی بهتون گفته زنعمو؟
-فرض کن سارا بهم گفته، به پسرم علاقه داری؟
با بغضی که ته دلم بود،