eitaa logo
📚داستانک🌹
1.6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
151 ویدیو
35 فایل
داستان های #کوتاه و #آموزنده نکات ناب #اخلاقی متن های #زیبا کپی مطالب با ذکر منبع جایز است✅
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✅ مرد صابونی ✍در مغازه عطاریم نشسته بودم که دو نفر برای خریدن سِدر و کافور به دکان من وارد شدند. متوجه شدم اهل بصره و مردم عادی نیستند. با پرسش و اصرار متوجه شدم از ملازمان حضرت حجت هستند. با تضرع و زاری از آنها خواستم مرا به ملاقات حضرت ببرند. در نهایت پذیرفتند و به راه افتادیم. در راه باران گرفت. اتفاقا من در وقت خروج از بصره، صابونی پخته و آن را برای خشک شدن در آفتاب، بر پشت بام گذاشته بودم. وقتی باران را دیدم به یاد صابون ها افتادم و خاطرم پریشان شد. مقداری که رفتیم در دامنه ی بیابان به چادری رسیدیم. یکی از ملازمان گفت حضرت در آن چادر است و برای گرفتن اذن دخول برای من، به داخل رفت. 💥گفت و گوی آنها را شنیدم که حضرت فرمودند: او را به جای خود برگردانید و دست رد به سینه اش بگذارید، تقاضای او را اجابت نکنید و در شمار ملازمان ما ندانید، زیرا او مردی است صابونی. 📚 کتاب میر مهر، ص ٣٠٨ آل عمران، آیه ٩٢: "لَن تَنَالُوا البِرَّ حَتَّی تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ" ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ 👇👇👇👇👇👇👇👇 @dastankm
🌸🍃🌸🍃 در كتاب هماى سعادت داستانى توجه مرا جلب كرد كه نجيب الدين (كه از علماى بزرگ زمان خودش بوده است ) نقل مى فرمود: يك شب در قبرستان بودم . ديدم چهار نفر بطرف قبرستان مى آيند و يك جنازه اى روى دوششان است . من جلو رفته و از آوردن جنازه در آن وقت شب اعتراض كردم و گفتم اين عمل شمابه من اينطور مى رساند كه شما انسانى را كشته ايد و نيمه شب قصد دفن آن جنازه را داريد كه كسى از راز و اسرارتان سر در نياورد. گفتند: اى مرد خيال بد نكن زيرا مادرش با ماست . ديدم پيرزنى جلوآمد. من گفتم اى مادر چرا نيمه شب جوانت را بقبرستان آورده اى ؟ گفت : چون جوان من معصيت كار بوده خودش چند وصيت كرده ، اول : چون من از دنيا رفتم طنابى بگردنم بينداز و مرا در خانه بكش و بگو خدايا اين همان بنده گريزپا و معصيتكارى است كه بدست سلطان اجل گرفتار شده او را بسته و نزد تو آوردم به او رحم كن . دوم : جنازه ام را شبانه دفن كن كه كسى بدن مرا نبيند و از جنايات من ياد كند و معذب شوم . سوم : اينكه بدنم را خودت دفن كن و لحد بگذار كه خداوند موهاى سفيد تو را ببيند و بمن عنايتى فرمايد و مرا بيامرزد، درست است كه من توبه كرده ام و از كرده هايم پشيمانم ولى تو اين وصيتهاى مرا انجام بده . وقتى كه جوانم از دنيا رفت ريسمانى بگردنش بستم و او را كشيدم ناگهان صدائى بلند شد و گفت : اَلا اِنَّ اَوْلِياء اللّه هُمُ الْفائِزُون بابنده گنه كار ما اينطور رفتار نكن ما خود مى دانيم با او چه كنيم . خوشحال شدم (كه توبه او پذيرفته شده ) و او را بطرف قبرستان آوردم . من از پيرزن خواهش كردم كه دفن پسرش را به من واگذار كند. او هم اجازه داد بدن را در قبر گذاشتم همينكه خواستم لحد را بچينم آيه اى را شنيدم كه بگوشم رسيد الا ان اولياء اللّه هم الفائزون از اين داستان اينطور نتيجه ميگيريم كه توبه شخص گنه كار مورد قبول واقع شده و خدا دوست ندارد بنده گنه كارش كه توبه كرده مورد اهانت قرار گيرد. 🌺 @dastankm 🌺
🌹✨🌹✨ 🔵از حکیمی پرسیدند: چرا هیچ از عیب مردم سخن نمیگویی ؟ 🔴 حکیم گفت:هنوز از محاسبه عیب های خــودم فارغ نشدم تا به عیب های دیگران بپردازم˝ ⚫️خوشا به حال آن کس که عیب خودش، اورا از پرداختن به عیب دیگران، باز می دارد. 📚نهج البلاغه خطبه_١٧۶ آیت الله بهجت(ره): ✨خوشا به حال ڪسی ڪه خطای خود را ببیند، و به عیب خود توجه داشته باشد: 🌿✨و عیوب دیگران را نادیده بگیرد; و خود را ڪامل و بی نقص نبیند. 🍃🌸 @dastankm 🌸🍃
﷽ ‍ 📌آیت اللّه شیخ آقا بزرگ تهرانی رحمةاللّه‌علیه می گوید: 🔰روزی علاّمه محمد حسین کاشف الغطاء به استاد بزرگمان، گفت: بعضی از شب ها احساس سنگینی می کنم و نماز شب از دست می رود. 💠علامه نوری با عتاب پدرانه ای فرمود: چرا؟ چرا؟ برخیز! برخیز! پس از گذشت سال ها علامه نوری وفات کرد. روزی علاّمه کاشف الغطاء به من فرمود: صدای رسای استادم هر شب ساعتی به سپیده صبح به گوشم می رسد و مرا بیدار می کند و به نماز شب برمی خیزم. 🔻صدایی که صدا در می دهد: محمد حسین! فرزندم! چرا! چرا خوابیده ای؟ بیدار شو، برخیز، برخیز! 📓📚 @dastankm 📚📓
قاضی عادلی در میان بنی اسراییل زندگی می کرد هنگامی که زمان فوتش فرا رسید به همسرش گفت : وقتی از دنیا رفتم مراغسل ده و کفن نما و روی و صورتم را بپوشان . هنگامی که قاضی رحلت کرد ، همسرش طبق وصیت او عمل نمود و پس از غسل و کفن کردن ، با پارچه ای روی صورت او را پوشاند اما مدتی بعد وقتی پارچه را از روی صورت شوهرش کنار زد مشاهده کرد کرمهای زیادی مشغول خوردن بینی او هستند . شب هنگام همسرش را در خواب دید و از او درباره ی وجود کرمها سوال کرد ، او گفت : روزی برادرت به همراه شخصی برای قضاوت نزد من آمدند در این لحظه من به خود گفتم : خدا کند حق با برادرت باشد . اتفاقا هنگامی که میان آن دو داوری کردم فهمیدم حق با برادرت است از این رو خوشحال شدم . حال وجود این کرمها به خاطر هوای نفسم است که در آن موقع دوست داشتم حق با برادرت باشد . (برگرفته از کتاب قصص الانبیا، آیت الله سید نعمت الله جزائری) 😲😲 📖 @dastankm 📖
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: هركه برادر مؤمنش با او مشورت كند و او صادقانه راهنماييش نكند، خداوند عقلش را از او بگيرد مَنِ استَشارَهُ أخُوهُ المؤمنُ فلَم يَمحَضْهُ النَّصيحَةَ سَلَبَهُ اللّهُ لُبَّهُ ميزان الحكمه جلد6 صفحه 94 🌹@dastankm 🌹
✨﷽✨ 💬 ✍مردی در مدینه به خدمت حضرت صادق(ص) آمد و عرض کرد: یابن رسول الله! می خواهم به مسافرتی بروم و به نظرم رسید از شما تقاضا کنم تا برایم استخاره کنید؛ امام استخاره کردند و به او فرمودند: خوب نیست. مرد خداحافظی کرد و رفت؛ به استخارهٔ امام ششم گوش نداد و به مسافرت رفت، سه یا چهار ماه بعد برگشت، خدمت حضرت آمد و عرض کرد: یابن رسول الله! چند ماه پیش برای من یک استخاره کردید و بد آمد. فرمودند: بله، الآن هم می گویم آن استخاره بد است. گفت: یابن رسول الله! استخاره کردم که یک سفر تجارتی بروم و شما فرمودید بد است، ولی من به این استخارهٔ شما گوش ندادم و به این سفر رفتم، در این سفر با دادوستدی که انجام دادم، نزدیک ده هزار درهم سود کردم، چرا استخاره تان بد آمد؟ امام(ع) فرمودند: در این سفر چندماهه که رفتی، یادت می آید که یکبار نماز صبحت قضا شد و بلند نشدی در وقتش نماز بخوانی؟ عرض کرد: بله! فرمودند: سود تجارتت در این سفر حدود ده هزار درهم بود؟ عرض کرد: بله! فرمودند: 💥هرچه در کرهٔ زمین است، در راه خدا صدقه بدهی، جبران آن دو رکعت نماز قضا شده را نمی کند 📚سخنرانی استاد انصاریان در شیراز حرم شاهچراغ - ذی القعده۱۴۳۸ ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ 🌹 @dastankm 🌹
📜 عارفی سی سال، مرتب ذکر می گفت؛ استغفر الله مریدی به او گفت؛ چرا این همه استغفار میکنی، ما که از تو گناهی ندیدیم! جواب داد؛ سی سال استغفار من به خاطر یک الحمدالله نابجاست! *روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته پرسیدم؛حجره من چه؟ گفتند حجره شما نسوخته، گفتم؛ الحمدالله...! معنی آن این بود که مال من نسوزد، مال مردم ارتباطی به من ندارد! آن الحمدالله از روی خود خواهی بود نه "خدا خواهی" ☘☘☘☘☘☘☘☘ @dastankm
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂 🍂🌺🍂 🌺 💥خیلی جالبه💥 علی نقی، كاسب مؤمن و خیری بود كه هیچ گاه وقت نماز در مغازه پیدایش نمی كردند. در عوض این معلم قرآن در صف اول نماز جماعت مسجد دیده می شد. یك عمر جلسات مذهبی در خانه ها و تكیه ها به راه انداخته و كلی مسجد مخروبه را آباد كرده بود ولی از نعمت فرزند محروم بود. آنهایی كه حسودی شان می شد و چشم دیدنش را نداشتند، دنبال بهانه می گشتند تا نمكی به زخمش بپاشند؛ آخر بعضی ها عقده پدر او را هم به دل داشتند؛ پیرمردی كه رضاخان قلدر هم نتوانسته بود جلسات قرآن خانگی او را تعطیل كند. علی نقی راه پدر را ادامه داده بود اما الان پسری نداشت كه او هم به راه پدری برود. به خاطر همین همسایه كینه توز، بهانه خوبی پیدا كرده بود تا آتش حسادتش را بیرون بپاشد؛ در زد. علی نقی آمد دم در. مردك به او یك گونی داد و گفت: «حالا كه تو بچه نداری، بیا اینها مال تو، شاید به كارت بیاید». علی نقی در گونی را باز كرد،۱۱ تا بچه گربه از توی آن ریختند بیرون. قهقهه مردك و صدای گریه علینقی قاطی شد. كنار در نشست و دستانش به دعا بلند و گفت «ای كه گفتی بخوانیدم تا اجابتتان كنم! اگر به من فرزندی بدهی، نذر می كنم كه به لطف و هدایت خودت او را مبلغ قرآن و دینت كنم». خدایی كه دعای زكریای سالخورده را در اوج ناامیدی اجابت كرده بود، ۱۱ فرزند به علی نقی داد كه اولین شان همین حاج آقا محسن قرائتی است. 🌺 🍂🌺🍂 @dastankm 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃 افسر عراقی تعریف می کرد: یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم. آوردنش سنگر من. خیلی کم سن و سال بود. بهش گفتم : مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟ سرش رو تکان داد. گفتم : تو که هنوز هجده سالت نشده ! بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: شاید به خاطر جنگ امام خمینی کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما بچه ها شده و سن سربازی رو کم کرده؟ جوابش خیلی من رو اذیت کرد با لحن فیلسوفانه ای گفت: سن سربازی پایین نیومده سن عاشقی و غیرت پایین اومده.... هدیه به ارواح طیبه شهدا و تعجیل در فرج صلوات 🌿🌾 @dastankm 🌾🌿🌾🌿 🌿🌾🌿🌾🌿🌾
✨﷽✨ 💐انصاف درگرفتن اُجرت💐 ✍شیخ در گرفتن اجرت براي کار خیاطی، بسیار با انصاف بود. به اندازه اي که سوزن می زد و به اندازه کاري که می کرد مزد می گرفت.به هیچ وجه حاضر نبود بیش از کار خود از مشتري چیزي دریافت کند. یکی از روحانیون نقل می کند که : عبا و قبا و لباده اي را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد، گفتم چقدر بدهم؟ گفت : دو روز کار‌ می‌برد ،چهل تومان. روزي که رفتم لباسها را بگیرم گفت: اجرتش بیست تومان می شود. گفتم: فرموده بودید چهل تومان؟ گفت فکر کردم دو روز کار می برد ولی یک روز کار برد 📜روایت است که امام علی (ع) فرمود : الانصاف افضل الفضائل انصاف برترین فضیلتها است 📚:کتاب کیمیای سعادت ‌ 🌸 🌸🌸 @dastankm 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸
#بخشش ✍ ملاحسینقلی همدانی ؛ اگر گناهی کردے چنین کن ↯ ۱✨ زود توبه کن ۲✨ دو رکعت نماز بخوان ۳✨ ۷۰ بار استغفار کن ۴✨ به سجده برو ۵✨ از خدا عفو بخواه 📚 طریق سیر ۶۲ 🌐 @dastankm