eitaa logo
📚داستانک🌹
1.6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
151 ویدیو
35 فایل
داستان های #کوتاه و #آموزنده نکات ناب #اخلاقی متن های #زیبا کپی مطالب با ذکر منبع جایز است✅
مشاهده در ایتا
دانلود
💎زن جوانی پیش مادر خود میرود و از مشکلات زندگی خود برای او میگوید و اینکه او از تلاش وجنگ مداوم برای حل کردن مشکلاتش خسته شده است‌. مادرش او را به آشپزخانه برد و بدون آنکه چیزی بگوید سه تا کتری را آب کرد و گذاشت که بجوشد .سپس توی اولی هویچ ریخت در دومی تخم مرغ ودر سومی دانه های قهوه. بعداز 20 دقیقه که اب کاملا جوشیده بود گاز هارا خاموش کرد! اول هویچ هارا در ظرفی گذاشت ٬ سپس تخم مرغ هارا هم در ظرف گذاشت وقهوه راهم در ظرفی ریخت و جلوی دخترش گذاشت سپس از دخترش پرسید که چه میبینی؟ او پاسخ داد:هویچ٬تخم مرغ٬قهوه. مادر از او خواست که هویچ هارا لمس کند وبگوید که چگونه اند ؟! او اینکار را کردو گفت: نرم اند۰ بعد از او خواست تخم مرغ هارا بشکند ٬ بعداز اینکه پوسته آن را جدا کرد ٬ تخم مرغ سفت شده را دید و در آخر از او خواست که قهوه را بچشد . دختر از مادرش پرسید که: مفهوم اینها چیست؟ مادر به او پاسخ داد: هرسه این مواد در شرایط سخت و یکسان بوده است ٬ آب جوشان٬ اما هرکدام عکس العمل متفاوتی نشان داده اند.هویچ در ابتدا بسیار سخت ومحکم به نظر میرسد اماوقتی در آب جوشان قرار گرفت به راحتی نرم و ضعیف شد.تخم مرغ که در ابتدا شکننده بود و پوسته بیرونی آن از مایع درونی آن محافظت میکرد٬وقتی در آب جوش قرار گرفت مایع درونی آن سفت و محکم شد‌. دانه های قهوه که یکتا بودند٬بعد از قرار گرفتن در آب جوشان٬آب را تغییر دادند. مادر از دخترش پرسید:تو کدام یک ازین مواد هستی؟وقتی شرایط بد وسختی پیش می آیدتو چگونه عمل میکنی؟تو هویچ٬تخم مرغ یا دانه های قهوه هستی؟به این فکر کن که من چه هستم؟آیا من هویچ هستم که به نظر محکم می آیم٬ اما در سختی ها خم میشوم و مقاومت خود را از دست میدهم ؟ آیا من تخم مرغ هستم که با یک قلب نرم شروع میکند اما با حرارت محکم میشود؟ یا من دانه قهوه هستم که آب داغ را تغییر داد؟ وقتی آب داغ شد آن دانه بوی خوش وطعم دلپذیری را آزاد کرد. اگر تو مانند دانه های قهوه باشی هرچه شرایط بدتر میشوند تو بهتر میشوی وشرایط را به نفع خودت تغییر می دهی. http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
✨﷽✨ ✍روزی مردی بغدادی از بهلول پرسید: جناب بهلول من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد: آهن و پنبه. آن مرد با سرمایه خود مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود و پس از چند ماه فروخت و سود فراوانی برد و ثروتمند شد. مدتی بعد آن مرد باز هم به بهلول برخورد؛ این بار به او گفت: «بهلولِ دیوانه» من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این بار گفت پیاز و هندوانه بخر. آن مرد این بار با تمام سرمایه خود پیاز و هندوانه خرید و انبار نمود؛ پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه‌های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوانی کرد. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت بار اول که با تو مشورت نمودم، گفتی آهن بخر و پنبه ، که سود زیادی بردم؛ ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود که کردی؟ تمام سرمایه من از بین رفت! بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول مرا صدا زدی آقای شیخ بهلول! و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم؛ ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم. مرد از رفتار و بی‌ادبی که در زمان پولدار بودن داشت خجل شد و رفت. از خدا جوییم توفیق ادب بی ادب محروم ‌ماند از لطف رب ! بی ادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش بر همه آفاق زد ...! http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
نوشته اند: روزى اسكندر مقدونى نزد ديوجانس آمد تا با او گفتگو كند. ديوجانس كه مردى خلوت گزيده و عارف مسلك بود،اسكندر را آن چنان كه او توقع داشت، احترام نكرد و وقعى ننهاد .اسكندر از اين برخورد و مواجهه ديوجانس ، برآشفت و گفت :اين چه رفتارى است كه تو با ما دارى؟ آيا گمان كرده اى كه از ما بى نيازى؟ دیوجانس گفت : آرى بى نيازم . اسکندر به او گفت: تو را بى نياز نمى بينم .بر خاك نشسته اى و سقف خانه ات ، آسمان است.از من چيزى بخواه تا تو را بدهم دیوجانس پاسخ داد : اى شاه !من دو بنده حلقه به گوش دارم كه آن دو، تو را اميرند .تو بنده بندگان منى اسکندر با تعجب پرسید : آن بندگان تو كه بر من اميرند،چه كسانى اند دیوجانس گفت خشم و شهوت. من آن دو را رام خود كرده ام ؛ حال آن كه آن دو بر تو اميرند و تو را به هر سو كه بخواهند مى كشند برو آن جا كه تو را فرمان مى برند؛،نه اين جا كه فرمانبرى زبون و خوارى http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
نقل است در قرن نهم هجری در تبریز کودکی در پشت‌بام بازی می‌کرد، که در حین بازی پایش لیز می‌خورد و از بالا به پایین پرت می‌شود؛ پیرمرد حمّالی که امور زندگی خود را با حمل بار میگذارند كودك را که در حال افتادن بود دید؛ او به زبان محلی خود میگوید: «ساخلیان ساخلار» یعنی «نگهدارنده نگهدار»! در این هنگام بچه آرام پایین آمده، او ‌را میگیرد و بر زمین میگذارد! مردم که شاهد ماجرا بودند حمال پیر را در میان گرفتند، و لباس‌های او را تکه تکه کردند و به عنوان تبرک برداشتند و از او جویا میشدند که چگونه این‌کار را انجام داده؟! آیا او امام زمان است؟!! آیا او‌ از اولیای الهی است؟ و... او پاسخ داد: ای مردم، من آدم فوق‌العاده‌ای نیستم، کشف و کرامت ندارم، اکنون هم کار خارق‌العاده‌ای نکرده‌ام، یک عمر من امر خدا را اطاعت کردم، یک لحظه هم خداوند دعای مرا اجابت کرد. مردم این واقعه را بر سر زبان‌ها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد. 🌺بقره آیه ۱۸۶: و هنگامی که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم؛ دعای دعا کننده را، به هنگامی که مرا می‌خواند، پاسخ می‌گویم؛ پس باید دعوت مرا بپذیرند. http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
🌺 مردی خدمت امام کاظم (علیه السلام) رسید و عرض کرد: ده نفر عائله دارم تمامشان بیمارند، نمی دانم چه کنم و چگونه گرفتاریشان را بر طرف سازم؟ امام(علیه السلام) فرمود: آنان را به وسیله صدقه و احسان به نیازمندان مؤمن در راه خدا، معالجه کن که هیچ چیزی سریع تر از صدقه حاجت را برآورده نمی کند و هیچ چیز برای بیمار سودمندتر از صدقه نمی باشد... گاهی امام سجاد (علیه السلام) هنگامی که به سائل چیزی می بخشیدند دست مبارک خود را می بویید و می‌فرمودند: این دست به دست الهی رسیده؛ چون خداوند در آیه ۱۰۴سوره توبه فرموده است: «خداست که توبه را از بندگانش می پذیرد و اوست که صدقات آنها را می گیرد...». http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
🌹 (انس) گويد: نزد امام حسين عليه السلام بودم كه كنيزى وارد شد و يك دسته گل به ایشان تقديم كرد. امام به او فرمود: تو را به خاطر خدا آزاد كردم. انس گويد: من گفتم: او يك دسته گل كه بهایی ندارد براى تو آورد، آنگاه تو او را آزاد میكنى؟!!! امام عليه السلام فرمود: خداوند اين گونه ما را ادب كرده و در قرآن فرموده است : «و إذا حيّيتم بتحية فحيّوا بأحسن منها أو ردّوها»(نساء آیه86). يعنى : هر گاه مورد تحيتى قرار گرفتيد بهتر از آن تحيت كنيد يا همان گونه پاسخ گوييد. و بهتر از اين تحيتى كه او به من داشت، آزادى او ميباشد. http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
🌺 مردی خدمت امام کاظم (علیه السلام) رسید و عرض کرد: ده نفر عائله دارم تمامشان بیمارند، نمی دانم چه کنم و چگونه گرفتاریشان را بر طرف سازم؟ امام(علیه السلام) فرمود: آنان را به وسیله صدقه و احسان به نیازمندان مؤمن در راه خدا، معالجه کن که هیچ چیزی سریع تر از صدقه حاجت را برآورده نمی کند و هیچ چیز برای بیمار سودمندتر از صدقه نمی باشد... گاهی امام سجاد (علیه السلام) هنگامی که به سائل چیزی می بخشیدند دست مبارک خود را می بویید و می‌فرمودند: این دست به دست الهی رسیده؛ چون خداوند در آیه ۱۰۴سوره توبه فرموده است: «خداست که توبه را از بندگانش می پذیرد و اوست که صدقات آنها را می گیرد...». (بحارالانوار،ج۶۲، ص۲۶۹). http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
مرد فقیرى بود که همسرش از ماست کره مى گرفت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت، آن زن کره ها را به صورت توپ های یک کیلویى در می آورد. مرد آنرا به یکى از بقال های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره 900 گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن 900 گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم، بنابراین یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر شما را به عنوان وزنه قرار دادیم. مرد بقال از شرمندگی نمیدانست چه بگوید. از ماست که بر ماست؟؟ http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
🌹 یکی از اقوام امام سجاد علیه السلام، نزد حضرت آمد و شروع به ناسزا گفتن کرد. حضرت در جواب او چیزی نفرمود؛ هنگامی که آن شخص از آن مجلس رفت، حضرت به اهل مجلس فرمود: آنچه را که این شخص گفت شنیدید؛ الان دوست دارم که با من بیایید و برویم نزد او تا جواب مرا به دشنام او بشنوید. آنان گفتند: ما همراه شما می‌آییم ولی دوست داشتیم که جواب او را می‌دادید. حضرت حرکت کردند و این آیه شریفه را می‌خواندند: «آنان که خشم خود را فرو نشانند و از بدی مردم درگذرند و خدا نیکوکاران را دوست دارد».(آل‌عمران آیه134) راوی این قضیه میگوید: ما از خواندن این آیه فهمیدیم که حضرت با او به خوبی برخورد خواهد کرد. هنگامی که حضرت آمدند به منزل آن شخص رسید او را صدا زدند و فرمودند به او بگویید علی بن الحسین است. چون آن شخص شنید که حضرت آمده، گمان کرد حضرت برای انتقام و جواب دادن دشنام‌ها آمده است! حضرت تا او را دیدند فرمودند: ای برادر تو نزدم آمدی و مطالبی ناگوار و بد گفتی، اگر آنچه از بدی گفتی در من است از خداوند می‌خواهم که مرا بیامرزد، و اگر آنچه گفتی در من نیست، خداوند ترا بیامرزد. آن شخص چون این سخنان را شنید و برخورد امام را مشاهده کرد، میان دیدگان حضرت را بوسید و گفت: آنچه من گفتم در تو نیست، و من به این بدی‌ها سزاوارترم. http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
📚 شیخ جنید بغداد به همراه مریدانش از شهر بغداد بیرون رفت. شیخ، احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است! گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. شیخ پیش او رفت و سلام کرد. بهلول جواب سلام او را داد و پرسید چه کسی هستی؟ عرض کرد من شیخ جنید بغدادم. فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می‌کنی؟ عرض کرد آری. بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟ عرض کرد اول «بسم الله» می‌گویم و از پیش خود می‌خورم و لقمه کوچک بر میدارم، به طرف راست دهان میگذارم و آهسته میجوم و به دیگران نظر نمیکنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی‌شوم و هر لقمه که می خورم «بسم الله» میگویم و در اول و آخر دست می‌شویم. بهلول برخاست و فرمود تو میخواهی مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمیدانی! مریدان به شیخ گفتند: یا شیخ، این مرد دیوانه است! شیخ باز به دنبال بهلول افتاد. بهلول به او فرمود: آیا سخن گفتن خود را میدانی؟ عرض کرد آری. سخن به قدر میگویم و بی‌حساب نمیگویم و به قدر فهم مستمعان میگویم و خلق را به خدا و رسول دعوت میکنم و چندان سخن نمیگویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت میکنم؛ پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد. بهلول گفت گذشته از طعام خوردن، سخن گفتن را هم نمیدانی! مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او کاری هست، شما نمیدانید! و باز به دنبال او رفت. بهلول گفت: تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمیدانی، آیا آداب خوابیدن خود را میدانی؟ عرض کرد آری. چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب می‌شوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول رسیده بود بیان کرد. بهلول گفت: فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمیدانی! و خواست برخیزد که جنید دامنش را گرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمیدانم، تو قربه الی الله مرا بیاموز. بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم. بدان که اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود. جنید گفت: جزاک الله خیراً؛ و ادامه داد: در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد. و در مورد خواب، اینها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد. http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
✨🌹✨ مرد فقیرى بود که همسرش از ماست کره مى گرفت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت، آن زن کره ها را به صورت توپ های یک کیلویى در می آورد. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم، بنابراین یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر شما را به عنوان وزنه قرار دادیم. مرد بقال از شرمندگی نمیدانست چه بگوید. http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚
🌹 یکی از اقوام امام سجاد علیه السلام، نزد حضرت آمد و شروع به ناسزا گفتن کرد. حضرت در جواب او چیزی نفرمود؛ هنگامی که آن شخص از آن مجلس رفت، حضرت به اهل مجلس فرمود: آنچه را که این شخص گفت شنیدید؛ الان دوست دارم که با من بیایید و برویم نزد او تا جواب مرا به دشنام او بشنوید. آنان گفتند: ما همراه شما می‌آییم ولی دوست داشتیم که جواب او را می‌دادید. حضرت حرکت کردند و این آیه شریفه را می‌خواندند: «آنان که خشم خود را فرو نشانند و از بدی مردم درگذرند و خدا نیکوکاران را دوست دارد».(آل‌عمران آیه134) راوی این قضیه میگوید: ما از خواندن این آیه فهمیدیم که حضرت با او به خوبی برخورد خواهد کرد. هنگامی که حضرت آمدند به منزل آن شخص رسید او را صدا زدند و فرمودند به او بگویید علی بن الحسین است. چون آن شخص شنید که حضرت آمده، گمان کرد حضرت برای انتقام و جواب دادن دشنام‌ها آمده است! حضرت تا او را دیدند فرمودند: ای برادر تو نزدم آمدی و مطالبی ناگوار و بد گفتی، اگر آنچه از بدی گفتی در من است از خداوند می‌خواهم که مرا بیامرزد، و اگر آنچه گفتی در من نیست، خداوند ترا بیامرزد. آن شخص چون این سخنان را شنید و برخورد امام را مشاهده کرد، میان دیدگان حضرت را بوسید و گفت: آنچه من گفتم در تو نیست، و من به این بدی‌ها سزاوارترم. http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312 ☑️ داستانک 📚