📚داستانک🌹
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 6⃣2⃣ #قسمت_بیست_و_ششم عاطفه_خب معصومه، تو نمیدونی من روز خاستگاری با این
📚 #رمان
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
7⃣2⃣ #قسمت_بیست_وهفتم
از خونه فاطمه سادات که اومدم بیرون دنیای جلوی چشمام رنگ دیگه ای گرفته بود،
احساس می کردم دیگه معصومه سابقِ خودخواه نیستم،😇
احساس می کردم دنیا پیچیده تر از این حرفاست
و چیزای #باارزش زیادی تو این دنیاست که ازش #غافلم ..
احساس می کردم پر شدم از بغض های تازه..😢
پر از بغض یا شایدم خالی .. خالی از زرق و برق این دنیا ..
حالم جوری بود که پای رفتن به خونه نداشتم ..
سمت خیابون اصلی راه افتادم و فقط به مامان پیام دادم
" من دارم میرم 🌷گلزار🌷 ..تا یه ساعت دیگه میام خونه "
🌹حال و هوای گلزار و عطر بهشتی شهدا حال و هوامو عوض کرد، 🌹
بدجور محتاج این هوای پاک گلزار بودم، کنار #شهدا تنها جایی بود که به آرامش عمیقی می رسیدم،
کنار شهدا می تونستم برای یک لحظه هم که شده #عشق_خدا رو تجربه کنم،
کنار شهدا بوی پاکی میومد ..
قدم زنان درحالیکه برای #دلِ مرده ی خودم فاتحه می خوندم کنار 🌷بابا🌷 رسیدم و نشستم کنارش،
باچشمایی پر از اشک گفتم:
_سلام قهرمان... سلام سردارِ من ... سلام بابای عزیز تر از جانم ...😞😭
سرمو گذاشتم رو سنگ سرد مزارش
و براش از تمام دلتنگی هام گفتم ...
از تمامِ تمامشون ...
برگشتم خونه ..
اما معصومه قبل نبودم، می خواستم کار مهمی بکنم،
هنوزم به درستی و نادرستی اش شک داشتم
ولی از بابا خواسته بودم کمکم کنه و تنهام نذاره،
میدونستم که کنارمه ..😊
#ادامه_دارد...
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
@dastankm
🔴 بچهها تکبیر گویان خط را گرفتن!
🔸خط مقدم کارها گره خورده بود.خیلی از بچهها پرپر شده بودند و خیلیها هم مجروح. حاج حسین خرازی بیقرار بود اما به رو نمیآورد
🔸کم کم بچهها داشتند باور میکردند اینجا آخر خط هست و دیگر نمیشود کاری کرد. وضعیت بدی بود
🔸در همین گیرودار حاجی آمد بیسیمچی را صدا زد، حاجی گفت: هر جور شده با بیسیم، تورجیزاده را پیدا کن، او مداح با اخلاص و از عاشقان حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود.
🔸خلاصه تورجیزاده را پیدا کردند، حاجی بیسیم را گرفت، با حال بغض و گریه از پشت بیسیم گفت: تورجی چند خط روضه حضرت زهرا(سلام الله علیها) برایم بخوان،
🔸تورجی فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت، صدا را روی تمام بیسیمها انداخته بودند. خدا میداند نفهمیدیم چی شد، وقتی به خودمان آمدیم، دیدیم بچهها تکبیر گویان خط را گرفتهاند.
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها #دفاع_مقدس #ایمان_به_غیب #توسل #شهدا
🆔 @dastankm
#شهدا 🌹
✨حجاب زیباست ولی…
🌹شهیدی گفت:
«خواهرم…تو در سنگر حجاب مدافع خون منی…»
🌹شهید دیگری گفت:
«خواهرم… استعمار از سیاهی چادر تو
بیشتر از سرخی خون من می ترسد…»
📌یادمان باشد که تا ابد مدیون این شهدائیم...
✅شهدایی که لباس و نوع شلوار و مُد روز برایشان معنایی نداشت…
✨حجاب هم فرهنگی است که مُد روز و مدلهای مختلف بر نمیدارد…
✨✅✨بانوی خوبم !
✅فلسفـه حجاب
تنها به گنـاه نیفتـادن مردهـا نیست!✅
✅✨✅که اگر چنین بود ،چرا خدا تو را با حجـاب کامل به حضور میطلبد در عاشقانه ترین عبادتت؟!
💥جنـس تو با حیـا خلق شده..
📿 رعایت حجاب تو شرط انتظار حجت ابن الحسن (عج الله تعالی فرجه الشریف) است.📿
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
🕊#شهیدانه | #بیت_المال
🔻با بیت المال میانه خوبی نداشت. نمی خواست زیر دَین مردم برود.
رفته بودم تدارکات تا یک سری وسایل برای سید حمید بگیرم.
مسئول تدارکات گفت: سید حمید چیزی از ما نمی گیرد. معمولا وسایلش را خودش از شهر تهیه می کند.
خیلی تعجب کردم. رفتم پیشش و گفتم: چرا این کار را می کنی؟
گفت: نمی توانم. می ترسم بروم زیر دین مردم.
🌹 اگر پولی هم از راه جبهبه دست می آورد، در راه خیر مصرفش می کرد.
مادرش می گفت: هر وقت می خواست به جبهه اعزام شود، کرایه راه را هم خودمان به او می دادیم.
"شهید سیدحمید میرافضلی"
✍🏻 پا برهنه در وادی مقدس
#شهدا
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚