📚داستانک🌹
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 8⃣3⃣ #قسمت_سی_وهشتم نگاهم به بیرون بود،👀 به خیابون ... به آدمایی که میوم
📚 #رمان
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
9⃣3⃣ #قسمت_سی_ونهم
سوالی نگاش کردم که گفت:
_منظورم اینه که چرا دارین بهم کمک می کنین،من اصلا قصد ندارم زندگی تونو خراب کنم، اما شما به خاطر من دارین بهترین روزای زندگی تونو که میتونستین کنار کسی که دوستش دارین بگذرونین
دارین صرف من می کنین😟
یه کم نگاهش کردم، این عباس بود،
آره، مثل همیشه هم عطر یاسش رو کنارم حس میکردم،😒
همه چیز که سرجاش بود ..
پس چرا دنیا برام یه جوره دیگه شده بود ..
✨یه رنگ دیگه ..✨
انگار تو این دنیا بجز #عباس و #هدفش به هیچ چیز فکر نمی کردم،
#انگارخودم_دیگه_مهم_نبودم ...
بهم می گفت روزامو با کسی بگذرونم که دوستش دارم ..
مگه من داشتم همین کارو نمی کردم!!😒
دوباره نگاهمو👀 به بیرون کشیدم و
گفتم:
_شما خودخواهین آقای عباس!😒
با تعجب نگاهی بهم انداخت و بعد کمی مکث گفت:
_خودخواه؟!!!😟
هنوز نگاهم به دنیای بیرون از ماشین بود که با دنیای درونم متفاوت بود،
خیلی هم #متفاوت، درون من داشت دنیایی دیگه شکل می گرفت،
دنیایی که خودم هم نمیشناختم،
دنیایی که داشت #مَنیت منو ازم می گرفت ...
- خودخواهین چون فقط خودتونو میبینین، چرا فکر می کنین من آرزویی ندارم،😒منم مثل شما جوون و پر احساسم،... منم عاشق خدام، خدایی که مثل شما بی تاب دیدارشم .. اما ..
سرمو بیشتر به سمت پنجره کشیدم که نبینه اثرات بغض😢 رو تو چشمام
- اما شما دارین به مقصدتون میرسین و منم که قول دادم تمام تلاشمو بکنم تا رسوندن شما به هدفتون،😢ولی شما چی؟! نمی خواین به من تو #رسیدن به این #مقصد کمک کنین ...
کمی مکث کردم بغضِ تو گلوم آزارم میداد:
_شما سختی های راه، گرما، سرما، تشنگی، گرسنگی و زخم و درد جنگ رو تحمل می کنین برای رسیدن به شهادت ..
😢اما من که یه دخترم چی؟!😢
من باید چکار کنم، چجوری آروم کنم این دل بی تابم رو ..کدوم راه رو برم تا به خدا برسم، از کجا برم، راهمو از کجا پیدا کنم ...😒شایدم، شایدم باید برای رسیدن به خدا تنهایی و رنج هایی رو تحمل کنم که میدونم سفید میکنه محاسن یه مرد رو!!
بعد کمی مکث که سعی میکردم بغضِ تو گلوم رو مهار کنم
و از ریزشش روی گونه هام جلوگیری کنم گفتم:
_غم انگیزه آقای عباس، نه!.. #شهادت مردایی که #میرن و #خانواده هایی که #می_مونن و
#هرروز_بایاداونا_شهیدمیشن ...😣
#ادامه_دارد...
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده_حرام
@dastankm
📚داستانک🌹
📚 #رمان ❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 9⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_ونهم نمیتونستم جمله ام رو ادامه بدم، دنیا بشدت
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
0⃣8⃣ #قسمت_هشتاد (قسمت آخــــر)
چشمامو باز کردم،
همه جا تاریک بود، تاریکه تاریک ..
خیره بودم به سقف اتاقم که تو تاریکی شب فرو رفته بود ..
بلند شدم نشستم،
صدای نفس های منظم مهسا که نشون از خواب عمیقش میداد فقط میومد ..
دستی به صورتم کشیدم از اشک و عرق خیس شده بود ..😢😣
دستام میلرزید ..
دست بردم و "و ان یکاد" ی که عباس بهم داده بود و لمس کردم ..😰
یازینب .. یازینب ..
زدم زیر گریه ..😫😭
فقط حضرت زینب "سلام الله علیها "رو صدا میزدم ..
یازینب ...😩😭
فقط صدای گریه ی من بود که تو تاریکی شب به گوش میرسید ..
👣آخ عباس .... عباس....👣
وای که چه کابوس وحشتناکی بود ..
بلند شدم و ✨وضو✨ گرفتم ..
به ساعت نگاه کردم، یکساعت تا اذان صبح مونده بود ..
سجاده ام رو پهن کردم ..
چادرمو سر کردم و ایستادم ..
خدایا برای رسیدن به بندگی تو نماز میخونم،
دو رکعت🌟 "نماز شفع" 🌟میخونم قربه الی الله ..
دستامو کنار گوشم آوردم و "الله اکبر " گفتم ..
تا دستام پایین رسیدن اشکام هم جاری شدن ..😭
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین ...
سلام نماز رو دادم،
باز پیشونیم بهونه ی ⭐️مهر رو میگرفت، سرم رو به سجده گذاشتم
که سجده شکر بجا بیارم ..
اما نمیشد،
گریه امان شکر گذاری نمیداد..😭
خدایا، خدا جونم، منو ببخش،
من کی نماز شب خون بودم که الان بهم این توفیق رو دادی ..😖
خدایا من اگه برای عباس بی تابی میکردم چون عباس رو دوست داشتم بخاطر تو ..😭
چون بوی تو رو میداد .. 😭
چون با دیدنش یادِ تو می افتادم ..😭
خدایا من دنبال تو ام ..😩😭
خدایا رسیدن به تو چقدر سخته..
چقدر سخت ..😖😭
باید از #عباس های وجودم بگذرم ..
باید از تمام #دلبستگیام به این دنیا بگذرم ..
خدایا ..😫
خدایا من از عباسم گذشتم ..😭😖
🔥تو ام از گناهای من بگذر یا الله ..💦
شروع کردم در همون حال سجده با گریه "العفو " گفتن ..😭🙏
چقدر خوب بود که خدایی داشتیم که اجابت میکرد دعای بندش رو #وقت_سحر ..
🙏خدایا من از او گذشتم....
تو نیز از گناهانم درگذر....🙏
🌷 #پـــــایــــان🌷
🇮🇷پیشکش به تمامی.... شهدای عزیز مدافع حرم
🇮🇷تقدیم به.... عاطفه ها و معصومه های سرزمینم، #شیرزنان_فداکار و #شهدای_زنده
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@dastankm
🍃او را به عاشقی میشناختند.عاشقی برای ارباب.یک محله بود و یک #عباسِ علمدار.
.
🍂انگار نمی شود از کنار این دریایِ #عشق بگذری و خیس نشوی و محال است خیس شوی و غرق نشوی!
عباس هم از غرق شدگانِ در دریایِ عشق #حسین است.و دستِ نوازشش بر سر یتیمان، درد بیپدری را کمتر میکرد.
.
🍃بعد از سربازی، در رشته "تربیت کودک" دانشگاه علامه طباطبایی مشغول شد تا بانگِ #انقلاب اورا به سمت و سوی خود کشاند.
وقتی امام_ره_ خاکِ وطن را با قدومش معطر کرد، عباس از آنهایی بود که جانش را برای محافظت از امام بر دست گرفته بود.
بعد ها که قرعهِ سرنگونی به نامِ #لانه_جاسوسی افتاد ، عباس اولین نفر بود که وارد ساختمان شد.
.
🍂گویی این همه #شجاعت را وامدار نامش است.عباس
آقایی که در شجاعت زبانزد است
#غیرتِ عباسگونه اش او را به خاکِ #جبهه کشاند و نمکگیرِ وادیِ عاشقان شد.در عملیات #بیتالمقدس صورتش مجروح شد اما پس از چندی دوباره رهسپارِ جبهه بود.
.
🍃در سال ۶۲، مَحرَمِ حریمِ یار شد! به #حج رفت.
مادر میگوید: " از حج که باز گشت، گفتم : عباس ! خوش به حالت که رفتی و خانه خدا را زیارت کردی )) گفت : (( خیلی دلم می خواهدملاقات و زیارت خدا نصیبم شود))."
.
🍂باید خالص باشی و برای #معشوق نه از جان که از #دل بگذری تا تو را بخرد.
مثل عباس! رها از همه دلبستگیها، در گوشِ یار سخن از #پرواز میگفت
تا که در نیمه شبی، در پنجوین ، ترکشِ سرگردانِ یک خمپاره در جانش آرام گرفت .
#والفجر۴ بال پروازی شد تا در بیکرانِ آسمان، به محضرِ #معبود برسد🕊
.
#تولدت_مبارک ؛ پرستویِ خوش رقصِ آسمان
.
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
.
به متاسبت سالروز تولد #شهید_عباس_ورامینی
📆تاریخ تولد : ۵ بهمن ۱۳۳۳ به گفته مادر شهید در شناسنامه ۵ مرداد ۱۳۳۳
.
📆تاریخ شهادت : ۲۸ آبان ۱۳۶۲. پنجوین
.
📆تاریخ انتشار: ۵ بهمن ۱۳۹۹
.
🥀مزار : بهشت زهرا
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚