✨﷽✨
#تلنــگر
در سال قحطی ، در مسجدی واعظی روی منبر می گفت کسی کـه بخواهد صدقه بدهد هفتاد شیطان به دستش میچسبند و نمیگذارند، صدقه بدهد
مؤمنی پای منبر این سخنان را شـنید با تعجّب بهرفقا گفت صدقه دادن که این چیزها را ندارد، من مقداری گندم خانه دارم ، می روم و برای #فقرا به مسجد میآورم و به این نیت رفت...
وقتی به خانه رسید، تا زنش از قصد او آگاه شد. شروع به سرزنش او کرد که در ایـن سالِ قحطی، رعایتِ زن و فرزنـدت را نمی کنی ؟ شـاید قحطی طولانی شـد ، آن وقت ما از گرسنگی بمیریم و…
بهقدری مرد را وسوسه کرد که دست خالی به مسجـد برگشت. به او گفتند چه شد؟ هفتاد شیطانی که به دستت چسبیـدند ، را دیـدی؟ پاسخ داد: مـن شیطان ها را ندیدم لکن #مادر_شیطان را دیدم که نگذاشت
در روایتی از امیرالمومنین علی علیه السلام آمـده است زمـان انفاق هفتاد هـزار شیطان انسان را وسـوسه و به او التماس می کنند که چیزی نبخشد. انسـان می خواهد در بـرابر #شیطان مقاومت کند ، اما شیطان به زبان زن یا رفیق و… مصلحت بینی می کند و نمی گذارد
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
○داستانک
#حکایات_ملاقات_باامام_زمان_عج_الله.
علی ابن مهزیار اهوازی یکی از کسانی بود که سالهای زیادی برای تشرف به محضر حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف تلاش نمود تا جایی که بیست سال بدون وقفه خود را به مراسم حج می رساند به امید اینکه مولایش را زیارت کنداما موفق نمیشد.
سپس بعد از بیست سال تلاش و زحمت ؛ از ملاقات حضرت نا امید شد و به دوستانش خبر داد که امسال به مکه نمی آیم ؛ اما در خواب به او بشارت دادندکه امسال توفیق زیارت حضرتش را پیدا خواهی نمود. برای همین دوباره تصمیم گرفت خود را به مراسم حج برساند و به هر حال به سرزمین وحی مشرف شد.
در طول ایام حج به شدت انتظار میکشید تا ببیند این وعده چگونه محقق خواهد شد اما سفر رو به اتمام بود و خبری از وصال نشد. تا اینکه در پایان سفر جوانی در مسجد الحرام با علی ابن مهزیار قرار گذاشت تا او را خدمت حضرت ببرد .
علی ابن مهزیار اثاثش را جمع کرد و از دوستانش خداحافظی نمود و بدون اینکه دوستانش متوجه شوند ؛ با آن جوان به سوی کوههای طائف راه افتاد.
علی ابن مهزیار به همراه آن جوان ؛ قبل از طلوع آفتاب به خیمه حضرت رسید و بعد از کسب اجازه از محضرشان به خدمت حضرتشان نائل شد.
آن حضرت در بدو ورود فرمودند :
«علی ابن مهزیار!
من شب و روز منتظرت بودم
تا بیایی
اما نمی آمدی»
علی ابن مهزیار از این جمله حضرت تعجب کرد؛ چرا که فکر می کرد اوست که بیست سال به دنبال آن حضرت بوده است.
اما امام در ادامه فرمودند:
« #سه_مانع در تو وجود داشت که نمی گذاشت نزد ما بیایی؛
بدنبال جمع آوری #مال بودی
به #فقرا رسیدگی نمی کردی
و #صله_رحم نیز نمی کردی»
✍️📚کتاب رزق ص 96 آیت الله مهدوی
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚