📚داستانک🌹
#رمان_مذهبی_پناه #قسمت_سی_و_هشتم نفسم را فوت می کنم بیرون و فکر می کنم چرا انقدر محتاط شده ام؟! هن
#رمان_مذهبی_پناه
#قسمت_سی_و_نهم
خودم را جمع و جور می کنم و با دست روسری را زیر گلویم محکم نگه می دارم.از آشپزخانه تصویر تارش را می بینم که با یک لیوان نزدیکم می شود.دولا شده و لیوان را به ستم دراز می کند.
عطر عرق نعنا به دلم می نشیند،می گوید:
_بفرمایید،فرشته رفته بود دانشگاهش. زنگ زدم الان خودشو می رسونه تا اون موقع این رو بخورید فکر می کنم خوب باشه براتون.من توی حیاطم راحت باشید اگر کاری هم داشتید صدام بزنید.با اجازه
لیوان را روی زمین می گذارد و رفتنش تار تر می شود دوباره.
شربت عرق نعنا را سر می کشم.شیرینی اش نه زیاد است و نه کم… دلم را نمی زند!
خیلی سخت جلوی بیهوش شدنم را گرفته ام اما حالا احساس آرامش و امنیت عجیبی می کنم.
چشمانم را می بندم و به پارسا،کیان و بهزاد فکر می کنم و شهاب الدین!
و ناخواسته قدری بیشتر روی اسم آخر تامل می کنم.
یاد غیرتی شدن چند شب پیشش می افتم.یاد نگاه غریبش توی مهمانی و یاد نصایح غیر مستقیمش… چقدر بین او و پارسا فرق بود!
نه به روسری کشیدن پارسا و نه به روسری گذاشتن شهاب!نه به صدای یاالله مردانه ی شهاب و نه به پک های پردود سیگار و نگاه خیره ی پارسا.
خسته ام و هنوز بی حال…چشم هایم به تاریکی پشت پلکها عادت کرده.شاید اگر بخوابم بهتر بشوم…آرام می خوابم بی هیچ دغدغه ای.
چشم که باز می کنم منم و اتاقی که به در و دیوارش پلاک و چفیه و عکس شهدا را آویزان کرده اند.روی تخت فرشته خوابیده ام و سرمی به دست راستم وصل شده.در اتاق باز می شود و فرشته تو می آید.با دیدنم لبخند می زند و می گوید:
_سلام،آخه دختر خوب نونت نبود آبت نبود مسموم شدنت چی بود دیگه؟نمیگی ما میایم خونه شما رو دراز به دراز وسط پذیرایی می بینیم سکته می کنیم؟البته بگما حقته!دختری که دستش به آشپزی نره و از خیر غذاهای خوشمزه ی همسایشونم بگذره همین میشه دیگه…حالا به قول شهاب دلا بسوز!
یک ریز حرف می زند و حتی اجازه نمی دهد من دهانم را باز کنم.
_نمی دونی وقتی شهاب زنگ زد چقدر ترسیدم.گوشی رو برداشتم میگم بگو داداش دستم بنده،میگه بذار زمین خودتو برسون،میگم چی رو؟!میگه لیوان آبی که دستته.گفتم تو آموزشم دارم رایزنی فرهنگی می کنم وسط جلسه آب کجا بود، مزاحم نشو.میگه بحث مرگ و زندگیه !گفتم ببین چقدر مهم شدم که دست شهاب به دامن من بند شده حالا…خلاصه آخرش دید من تو فاز فوق سنگین فرهنگی دانشگاهی و مد شوخی موندم دیگه یهو ضربه رو زد گفت بابا پاشو بیا این دوستت پناه غش کرده کسی هم خونه نیست.
بهش گفتم یه لیوان آب قندی چیزی بده دستش تا من خودمو برسونم.بخدا انقدر هول شدم برای اولین بار با یه حرکت ماشینو از تو پارک دوبل درآوردم!بعدم پریدم وسط اتوبان با چه سرعتی!یکی نیست بگه آخه تو مگه عضو فعال هلال احمری!از همکاران امداد نجاتی یا چی… خلاصه که اومدم سر راهم سارا رو آوردم که ببینه چه خبره،بچه محلمونه دانشجوی دکتریه…
هعییی ببین بالاخره با مجاهدت فهمیدیم مسموم شدی و دردت یه سرمه! دیگه من ضمانت دادم نبریمت دکتر و درمان خانگی بشی.حالا بهتری؟
دستم را روی سرم می گذارم و می خندم:
_بد نیستم،یه نفس بگیر وسط حرف زدن
+من راحتم همینجوریم.چی خورده بودی حالا؟
_کنسرو لوبیا
+خوب شد نمردی!
_یه دور از جونی چیزی…
+تعارف که نداریم داشتی می مردی دیگه
_آره خب
+ا راستی پناه گوشیت دو سه بار زنگ خورد نوشته بود پارسا،بیا شاید کار واجب داشته باشه
خجالت زده موبایل را از دستش می گیرم،یاد اتفاقات تلخ امروز می افتم و دوباره دلم پیچ می زند. خودم را بالا می کشم و تکیه می دهم به تخت. فرشته می گوید:
_من برم بیرون بر می گردم
+نه بشین فرشته،کارت دارم
می نشیند لبه ی تخت و دستم را می گیرد.
_جانم بگو
نمی دانم از کجا و چطور بگویم اصلا !… اما دلم می خواهد خودم را برای یکبار هم که شده خالی کنم و چه فرصتی بهتر از حالا…
بی مقدمه اولین چیزی را که به ذهنم می رسد می گویم:
_من خیلی بدم فرشته،خیلی
و بغضم می ترکد…خواهرانه بغلم می کند
+این چه حرفیه؟خوب نیست آدم بد خودشو بگه ها
_تو چه می دونی که از چی میگم. تو چه خبر داری که چه غلطایی کردم آخه؟
+دلیلی نداره که من بدونم،خدا ستار العیوبه!شما هم نمی خواد بگی اگر گناهی هم بوده بین خودت و خدای خودته نباید جار بزنی که عزیزم وگرنه مطمئن باش منم خیلی خوب نیستم!
_نگو فرشته،تو ماهی…یه دختر سربه زیر و خانوم و تحصیل کرده و شاد. کسی که هیچی از کمالات کم نداره و می خوان با منت بیان خواستگاریش
+یکم دیگه تعریف کنی قول نمیدم باجنبه بمونم!
_اما من چیم؟من کیم؟!یه آدم حسود و کینه ای که یه عمر با همه جنگیدم،زندگی رو به کام بابای بدبخت مریضم زهر کردم.روزای پوریا رو عین شب سیاه کردم از بس جنگ و جدل با مادرش راه انداختم.حتی همون افسانه ی بیچاره…
صدایم بین گریه پیچیده و نامفهوم شده…صورتم را پاک می کنم و ادامه می دهم:
_می دونی چقدر اذیتش کردم؟چون چشم دیدنشو نداشتم...
📚داستانک🌹
❣﷽❣ #خانواده_متعالی_در_قرن_21 خانواده موفق #قسمت_سی_و_هشتم: اخلاق خوب! 💠🔸🔹🔶🔗 استاد پناهیان: ✨ی
❣﷽❣
📡
#خانواده_متعالی_در_قرن_21
خانواده موفق👏
#قسمت_سی_و_نهم:اثرات معنوی ازدواج
✔️🔵💠
استاد پناهیان:
🔵شما اینجا ببینید که سه اثر رو حضرت بیان میکنه
هیچ کدوم بحث شهوت درش مطرح نیست.
✅خلق وخوی او اصلاح میشه
✅مروتش بیشتر میشه
✅واز اون طرف روزیش زیاد میشه
✔️مهم ترین آثار ازدواج رو حضرت یه همچین کلماتی میفرمایند.
نه فقط دفع شهوت بشه...
"حداقلی" به ازدواج نگاه نکنیم
💯👆
اگه بخواد دفع شهوت بشه که یه نیاز غریضی بر طرف بشه که کلاغا هم ازدواج میکنن!
😐
خب ما چه فرقی با کلاغا داریم؟!
همه ی بره ها و آهوها
،بزارید حیوانای خوب نام ببریم😉 ...اونام ازدواج میکنن
🐏🐑
طبیعت ازدواج اینه که اصلاح کننده ی خلق و خو و ارتقای روحی به انسان میده.
جوانی از طلبه های قم از بنده مسئله ای پرسید :
🔵حاج آقا من مدتیه سر نماز حال خوشی پیدا میکنم ...و گریه میکنم گاهی
😢
گفتم خوبه که ، اشکالی داره مگه؟
گفت تقریبا میدونم چرا اینجور شده
گفت آقا ما تازه عقد کردیم ...بالاخره رفت و آمدی با خانم داریم و بنا هست ازدواج کنیم ....ایشون خیلی با محبته
💝💘
ایشون وقتی با من با محبت رفتار میکنه من نمازم خیلی قشنگ میشه 🌺
🔵گفتم ببین ما در اثر ازدواج کردن نمازامون خوب میشه.
گفتم روایت داریم آدم پست
👈 با چوب ادب میشه
اما آدم شریف 👈با محبت ادب میشه.
آقا...خانمت بهت محبت کرده ؛معنوی تر شدی
😍💘💯
👌خانمش بهش محبت کرده نمازش قشنگ تر شده ...
خب همینه...
ازدواج همینه...
👏🌺
اگه یه جوانی بعد از ازدواجش نمازش رونق پیدا کرد، این اتفاقی طبیعی است که تو زندگیش افتاده.
نباید فکر کنیم که معجزه ای اتفاق افتاده.
👌تلقی ما از ازدواج باید همین باشه
معنویت انسان افزایش پیدا میکنه
💕مردی که روزی میاره برای زن و بچه اش ...حالا بچه دارم نشده باشن اول زندگیشون👇
این یکمی شباهت پیدا به "خالق رازق" پیدا میکنه
😊👆
خانمی که خدمتی به مرد خودش میکنه و"برای اولین بار احساس مسئولیت میکنه
این یکمی خودش رو شبیه خالق رازق مهربان میدونه..
موانع تفکر رو بردارید ببینید چقدر اخبار معنوی تو زندگی هست...
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
#یه_تمرین
⚪️آقایون هر موقع غذای دستپخت خانمشون رو خوردن
بعدش حسابی از غذاش تعریف کنن.
خانم خیلی لذت میبره.👌
محبت ها بینتون افزایش پیدا میکنه.
حتی اگه غذا زیاد هم خوشمزه نبود بازم یه مبارزه با نفس کن و تعریف کن.
نتیجه های خوبی میده!
🌺❤️🌺💖
خانوادۀ موفقِ من✌️😊
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@dastankm