eitaa logo
📚داستانک🌹
1.6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
151 ویدیو
35 فایل
داستان های #کوتاه و #آموزنده نکات ناب #اخلاقی متن های #زیبا کپی مطالب با ذکر منبع جایز است✅
مشاهده در ایتا
دانلود
می رود و لبخند می زنم.از حرف هایش بیشتر خوشم می آید یا صدا و تن حرف زدنش!؟ نمی دانم اما نیم ساعتی روی پله های راهرو می نشینم و به همه ی اتفاق های امروز فکر می کنم … از عطر گلاب و شیرینی حلوا و خواستگار فرشته تا غیرتی شدن و جنتلمن بازی شهاب ! دستم را به چانه ام می زنم و زیر لب می گویم .روز خوبی بودا! حال پدر کمی بهتر شده و بالاخره بعد از چند روز چند کلامی با من حرف می زند.خوشحالم که کار به جاهای باریک نکشیده اما هنوز حس انتقام شدیدی نسبت به بهزاد دارم و آتش درونم آرام نگرفته. پارسا دوباره قرار ملاقات گذاشته و از کیان هیچ خبری ندارم.هنگامه دوبار تماس گرفته و بی جواب گذاشتمش. توقع داشتم همان روز مهمانی که با ناراحتی از خانه اش بیرون آمدم زنگ می زد. تنها کاری که توی شهر غریب تهران انجام نمی دهم همان بهانه ی آمدنم هست…فقط درس نمی خوانم و درست و حسابی سرکلاس ها حاضر نمی شوم. آدم عاقل که بند بهانه ها نمی شود! حوصله ی همه چیز را دارم الا درس و مشق… پارسا خواسته که امروز خوب باشم… خوب و متفاوت!چیزی که دل خودم هم می خواهد. ساق دست و گیره ای که پیشکش مهمانی خانه حاج محمود است را کنار سجاده و چادرنماز دست نخورده ی گوشه ی اتاقم می گذارم. با پارسا بودن که این چیزها را نمی طلبد! دور می شوم از این من تازه پیدا شده و دوباره همان پناه قبلی می شوم.بساط لاک و آرایش و شال های رنگارنگ و مانتوهای مد روزم را پهن می کنم. باید خوب به چشم بیایم،من هیچ وقت دست از زیبا و خاص بودن نمی کشم! لم می دهم به صندلی چرم ماشین و می پرسم: _خب نگفتی؟کجا میریم؟ +مهمونی ابروهایم بالا می رود _نگفته بودی +دعوتم کرده یکی از بچه ها _من فکر کردم قراره دوتایی بریم بیرون +الانم دوتایی داریم میریم بیرون _آره ولی خب… +خب؟ _ببینم دوستای کیانم هستن؟ +منظورت خود کیان و آذره؟! _کلا.. +نه.اینا آدم حسابین،فقط خواهشا لوس بازی های قبلیت رو امروز تکرار نکن _کدوم لوس بازی؟ صدای زنگ موبایلش صحبتمان را نصفه کاره می گذارد.دوباره مهمانی و دورهمی و آدم های جدید!چرا حس خوبی ندارم؟ نگاهی به سر و وضعم می کنم.شلوار جین و شومیز نسبتا ساده ای که رویش مانتوی جلوباز سفید پوشیده ام. موهای بلندم را یک طرفه بافته ام و روی شانه انداخته ام.ناخن های قرمزم را با شالم ست کرده ام. خوب شده ام اما نه در حد یک دورهمی! +پناه _بله +اگر می خوای با من باشی پناهی نباش که توی خونه هنگامه دیدم یه آدم فراری از جمع و انگشت نما نباش.اوکی؟ پارسا خوش پوش و مهربان و دست و دلباز است.خلا این روزهای مرا پر کرده و مدام حواسش به تنهایی های من هست.چرا نباید بخواهم که با او باشم؟! به نگاه منتظرش لبخند می زنم و می گویم: _اوکی +خوبه عینک دودی اش را می زند و بیشتر گاز می دهد.صدای خواننده فضای ماشین را پر می کند. همه چیز همانطور که می خواهم پیش می رود،اما… اما چیزی توی دلم بی قراری می کند.اصوات نامفهوم خارجی خواننده زن و صدای دعای توسل حاج خانوم توی مغزم پیچ می خورند. به روی خودم نمی آورم که استرس دارم.من باید آزادی که همیشه پس ذهنم بود را محقق بکنم.وارد ویلای بزرگی می شویم.برعکس همیشه که عاشق شنیدن صدای سنگ ریزه ها زیر لاستیک هستم این بار از حرکت ماشین در جاده خاکی تا رسیدن به ساختمان دل آشوبه می گیرم. از کنار درخت های نه چندان بزرگ صف کشیده،استخر وسط حیاط،تاب سفید فلزی گوشه ی باغ و آلاچیق نقلی می گذریم و بالاخره می رسیم به ساختمان دو طبقه ی ویلا… پیاده که می شوم پارسا دستش را دراز می کند و به چشم های پر از تردیدم خیره می شود. عزیز یادم داده بود موقع انجام کارهای سخت بسم الله بگویم… اما این بار زبانم نمی چرخد،بی اراده دستم را کمی بالا می آورم،تمام سلول های تنم کش و قوس می خورند و پارسا خیلی عادی دستم را می گیرد و راه می افتد. بسم الله نگفته ام و دنبالش روانه می شوم.دستم یخ زده،چرا حس خوبی که دوستانم از بودن در کنار دوست هایشان تعریف می کردند را ندارم؟! _خوبی؟چرا یخ کردی؟ +نه…نمی دونم _بازم … +صبح کنسرو لوبیا خوردم انگار مونده بود.یجوریم _هیچ جوری نیستی،بریم تو؟ سرم را تکان می دهم و راه می افتیم.واقعا احساس مسمومیت می کنم!سرگیجه دارم و همچنان دلم آشوب هست. فکر می کردم مثل پارتی قبل جمعی از پسر و دخترهای جوان در این مهمانی باشند،اما اینجا انگار رده ی سنی خاصی ندارد!حتی مرد و زن هایی به سن و سال پدرم و افسانه هم حضور دارند. پارسا به چند نفری معرفی ام می کندو من خیلی کوتاه اظهار خوشوقتی می کنم. +نمی خوای شال و مانتوت رو دربیاری؟ به سر و وضعم نگاهی می کنم.کسی صدایش می زند _پارسا؟به به ببین کی اینجاست!چطوری رفیق جان بی معرفت؟ بلند می شود و برای مرد جوان آغوش باز می کند.هنوز گرم خوش و بش هستند که من راهی حیاط می شوم. 🆔 @dastankm
📚داستانک🌹
❣﷽❣ 📡 #خانواده_متعالی_در_قرن_21 🌺خانواده موفق من✌ #قسمت_سی_و_ششم 🔺🔹🔸📎🔗 استاد پناهیان: 🔷برای اص
❣﷽❣ 📡 خانواده موفق : جنگ و دعوا عامل کاهش رزق و روزی ⛔️🔹🔹🔹🔹❌ استاد پناهیان: 👈اثر وضعی ازدواج اینه که روزی رو زیاد میکنه ⬆️💰💰 اگه کسی ازدواج کرد و روزیش زیاد نشد👈 اشکال رو جایی دیگه ببینه ویا بگه خدا خواسته من فقیر باشم 👇 چون من "مهم ترین کار" واسه کسب روزی یعنی همون "ازدواج" رو انجام دادم 🚥من کاری ندارم به استثناهایی که خودشون احیانا در کسب روزی یه مقدار بی عرضگی کردن. خب اون یه مسئله جدا گانه ای است که خب همیشه یه استثناهایی داریم که در موردش باید صحبت کرد ولی در کل ازدواج روزی انسان رو زیاد می کنه. ✅🔰 👌 یه نکته دیگه هم در همین اثر عرض کنم تا به آثار اخلاقیش برسیم این اثر اگر دقیق بهش نگاه کنیم بعد ازدواج میشه یه کاری کرد که اثر پول دار شدن و ازدیاد روزی بهتر خودشو نشون بده 😊👇 زن و شوهر اگه قلبی و زبانی توی رفتارشون با هم موافق باشن معمولا روزیشون زیاد میشه 😘💰✅ اما اگه به هم بد و بیراه بگن و تو دلشون به هم "کینه" داشته باشن معمولا روزیشون قفل میشه 🔴❌ مثلا یه وامی بناست برسه چون با هم دعوا دارن نمیرسه! ⛓❌ روایت داریم "همسر موافق" موجب برکت زندگی انسانه! یکیتون کوتاه بیایید هر دوتاتون کوتاه بیایید ما الان تو جزییات دستورات اخلاقی نمیخواهیم وارد بشیم ولی زیاد شدن رزق و روزی در اثر ازدواج امر قطعی هست. 💯💯💯 اگه کسی بخواد تقویتش کنه ، توافق بین زن و شوهر عجیب روزی رو زیاد میکنه... یکدلی روزی رو خیلی بیشتر زیاد میکنه ❤️👆 اگه یکدلی هم نبود، حد اقل همزبانی هم بکنن خوبه. که دعوا پیش نیاد ملائکه دارن میبینن.... تو رو خدا یکم معنوی تر نگاه کنیم به ازدواج... ✨👆 آی زن و شوهرایی که جلوی مهمون همدیگه رو دعوا نمیکنید... و قشنگ صدا میزنید😍؛ جلو ملائکه ی خدا هم همینو رعایت کنید 👆✅ ملائکه دارن نگاه میکنن... 👀 شما وقتی که تنها تو خونه هستید چهار تا ملائکی که محرم هم هستن اونها حضور دارن ...تا باهم بداخلاقی میکنید اینها ناراحت میشن 😔 درای آسمون یکدفعه بسته میشه.. راه نزول روزیها بسته میشه.. اثر طبیعی ازدواج که تقویتشم میشه کرد.... 🚫آقا این همه میگن دعوا نکنید خدا دوست نداره و ... بابا به خاطر خدا نه! یه تمرینی کنید چند روز توی خونه دعوا نکنید. ببینید وضعیت اقتصادیتون بهتر میشه یا نه؟! حله؟ ✔️امتحانش ضرری نداره. تا همسرت خواست باهات دعوا کنه بگو شرمنده من یک هفته به استادم قول دادم دعوا نکنم!☺️ ... 🌹🍃🌹🍃 @dastankm