📚داستانک🌹
#رمان_مذهبی_پناه #قسمت_چه ل_و_ششم لیوان های لعنتی جامانده در دست های یخ زده ام را روی میز عسلی می گ
#رمان_مذهبی_پناه
#قسمت_چهل_و_هفتم
چقدر زود رفت!حتی اجازه نداد تا هضم کنم جملات آخری که مغزم را در کسری از ثانیه پر کرده بود …فقط گفت و رفت،کوبنده نبودند حرف هایش؟شاید هم می خواست تلنگر بزند؟گیج شده ام،سینی را روی زمین می گذارم و کتاب را برمی دارم.
“زن آنگونه که باید باشد” هیچ وقت بجز رمان های عاشقانه چیزی نخوانده ام!اما این بار فرق می کند…کتابی که شهاب برایم آورده را باید خط به خط و کلمه به کلمه بخوانم.
بی خوابی امشبم را با مطالعه جبران می کنم و از ذوق اینکه شهاب امشب به من هم فکر کرده هرچند دقیقه یکبار خنده را مهمان لبانم می کنم.
صدای اذان صبح که بلند می شود تقریبا نصف کتاب را خوانده ام.روشن شدن چراغ حیاط کنجکاوم می کند.کنار پنجره می روم و هیبت مردانه اش را می بینم که در سرمای اواسط پاییز کنار حوض می نشیند و وضو می گیرد.دلم می لرزد وقتی چند لحظه دست هایش را سمت آسمان بلند می کند و چیزی مثل ذکر می گوید.و بعد از راهی که آمده بر می گردد.
به چادر و سجاده ای که زهرا خانوم روزهای اول آمدنم داده بود و هنوز بعد از مدت ها دست نخورده روی میز گوشه ی اتاق است نگاه می کنم.
چندسال شده که رو به قبله نکرده ام و قامت نبسته ام؟ده سال…دوازده سال…چهارده سال…کمتر یا بیشترش را نمی دانم اما خیلی وقت گذشته.فقط نمازهایی که با چادر خودم و در کنار عزیز یا مادرم می خواندم به مذاقم خوش می آمد.هنوز به یاد دارم عزیز پای سجاده صبح می کرد شب هایی را که حال مادر وخیم بود.ورد زبانش هم توسل و توکل بود…کاری که من هیچ وقت نکردم!
شیر آب را باز می کنم و دستم را می شورم.من وضو گرفتن را خوب بلدم! چون بجز من،تمام اطرافیانم همیشه مشغول عبادت و راز و نیاز بوده اند.
وضو می گیرم و تازه یادم می آیم که ته مانده ی آرایشم را پاک نکرده بودم…چه اشکالی دارد؟!حالا بعد از سال ها به همین قدر هم کفایت می کنم.به قول لاله “اگه هوسه،یه بار بسه!” چادر نماز را برمی دارم و روی هوا بازش می کنم.عطر آشنای زهرا خانوم ریه ام را پر می کند وقتی پارچه اش را به صورت خیسم می چسبانم
سجاده را پهن می کنم و می نشینم. تسبیح دانه درشت زرشکی رنگ را چند بار دور دستم می پیچم و باز می کنم. انگار بلد نیستم باخدا حرف بزنم! یاد ذکر گفتن های حاج رضا با تسبیحش می افتم و شروع می کنم به صلوات فرستادن.
نمی فهمم که آرامش دارم یا دل آشوبه… هم حس خوبی دارم از این خلوتی که بعد از مدت ها و بی هیچ دغدغه و اجباری نصیبم شده و هم بغض کرده ام از اینهمه فاصله و دوری و تنهایی… احساس می کنم خدا هیچ علاقه ای به من گناهکار ندارد.به منی که مدت هاست هیچ کاری برای او نکرده ام.
سرم را روی مهر می گذارم و اشک هایم مثل آبی که پشت سد جا مانده باشد،راه باز می کند و بدون هیچ حرفی تا می توانم فقط زار می زنم دردهای تلنبار شده ی درونیم را…
ساعت هنوز ده نشده و بالاخره کتاب را تمام کرده ام.با چشم های پف کرده و بدون آرایش کتاب به دست در خانه حاج رضا را می زنم.انگار مجبورم به شهاب ثابت کنم که نظر و پیشنهادش تا چه حد برایم مهم بوده!
فرشته با تاخیر در را باز می کند و بعد از خمیازه ای طولانی می گوید:
_سلام،سحرخیز شدی
+سلام.خواب بودی؟
_آره خسته ام هنوز
+یعنی مامانت اینام تا حالا خواب بودن؟
_نه بابا فقط من خونه ام
+بقیه کجان؟
_کارشون داری؟بیا تو
+نه مرسی
_بابا که سرکاره،مامانم مولودی دعوت بود.
از شهاب نمی گوید و مجبورم خودم بپرسم:
+آقا شهاب چطور؟
_اونم صبح رفت ماموریت و چند روزی نیستش
+ماموریت؟!
_آره خب همیشه میره،چیزی شده؟
متعجب نگاهم می کند و من مجبورم صحنه سازی کنم!شانه بالا می اندازم و می گویم:
+نه،آخه بهم این کتابو داده بود خواستم پس بدم
_ببینم،عه اینو چند وقته داده بود بهم تا برسونم دستت من هی یادم رفت!آخرش خودش داد پس
+خیلی کتاب خوبی بود
_تا دلت بخواد شهاب تو کار فرهنگی و معرفی کتاب و این چیزاست.ببخشید تو رو خدا پناه،دیشب جون نداشتم یه قدم بردارم بعد از اینکه عمو اینا رفتن مجبور شدم شهابو بفرستم که برات کیک بیاره
+دستت درد نکنه،واجب نبود که.لطف کردی
_آخه مامان میگه اگه چیزی رو به نام کسی کنار بذاری و نرسه دستش دهنش تاول می زنه!خرافاتی نیستم جان تو ها…ولی خب دیگه.بعدم بهت اینجوری نشون دادم که قهرم
+چرا؟!
_چون نموندی و رفتی
+عزیزم همینقدرم که بودم زیاد بود
_جز من،مامان خیلی براش مهم بود که باشی
+چرا؟
خمیازه می کشد و می گوید:
_نمی دونم حتما دوست داشته دیگه
+از بس مهربونن
اما شک دارم که زهرا خانوم بدون هیچ فکر و تاملی کاری بکند!
سه روز از رفتن شهاب می گذرد و من همچنان چشم به راه آمدنش نشسته ام!خودم هم نمی دانم که دلیل انتظارم پرسش هاییست که با خواندن سه کتابی که از او و فرشته گرفته ام برایم پیش آمده یا نه…اینها بهانه ی دیدن اوست.
فرشته این روزها در شور و حال مقدمات مراسم عقدش هست و من تمام کلاس هایم را کنسل کرده ام!
📚داستانک🌹
❣﷽❣ 📡 #خانواده_متعالی_در_قرن_21 #خانواده_موفق #قسمت_چهل_و_ششم: نامزد بازی ناقص! 🔰🔸🔹🔸🔗✨ استاد پ
❣﷽❣
#خانواده_متعالی_در_قرن_21
#خانواده_موفق
#قسمت_چهل_و_هفتم: آثار مخرب بیکاری جوانان!
🔰🔸🔹🔸🔗✨
استاد پناهیان:
💖 ازدواج آدمو مهربون میکنه .
🔷ازدواج آدمو اهل مروت خواهد کرد
🔰ازدواج آدمو رشد میده
🌱👆
اثر طبیعیشه؛
✅ یه زمانی میگفتن پسرمون بره سربازی درست بشه؛ ☺️
بره سربازی درست بشه....
یعنی چی❓
🤔
البته این مال زمان قدیم بود که سربازیها خیلی سخت بود
الانم گاهی من شنیدم یه چیزایی رو
بالاخره یه مقدار سختی که تو سربازی هست .
اما متاسفانه در زندگیه دبیرستانی جوان ها سختی نیست.
❌
دبیرستان ،گل و بلبله 😒
یعنی نصف روزش کاملا بیکاره!
این خیلی وضعیت ناجوریه
❌👆
جوان دبیرستانی که نصف وقتش آزاده .....
🔥
🔻خب امام صادق ع فرموده
👈قطعا این جوان گناه خواهد کرد ...
تازه اون زمان ماهواره ام نبوده❗️
که حضرت اینو میفرمودن 👆
امکانات شبیه بلوتوث و چیزای دیگه ام نبوده
👈حتما" دچار گناه میشه
بیکاری 👈برای جوان معصیت میاره ..
🔞🔥
میفرماید :
اگه من جوان بیکار ببینم با قبضه ی شمشیر کتکش میزنم 😒
👆
❌اینقدر خطرناکه
الان رسمیه این بیکاری.....
آقا شما چکار میکنی ❓
دبیرستانم !☺️
دبیرستان که نصف وقتت آزاده!!!
😕
مگر اینکه حالا اون لحظه های پشت کنکور، یکمی بخواد به درس برسه!
خب این تخیلها چه میکنه با فرد ...
👆💔😞
در وقت آزادش،،، پر از انرژیه💥💥💥
بعدش میاد با هر زندگی مواجه میشه خلافه
انتظارشه !☹️
🔻🔹🔻🔷🔻
یکی از مشکلاتی بزرگی که زیاد دیده نمیشه اینه که
در دوران دبیرستان
دخترا و پسرا تقریبا بی کار هستن!
و این بیکاری قطعا اون ها رو به فساد میکشونه
شک نکنید!
پدر و مادر ها حتما یه فکری به حال وقتای اضافه ی بچه هاشون بکنن.
👆🏻⛔️
مخصوصا در دوران دبیرستان که یه مقدار کمی توی مدرسه هستن و بقیه وقتشون آزاده
در حالی که جوان، یه گلوله ای از انرژی هست.💥💥💥
این انرژی باید در راه صحیح مصرف بشه
وگرنه حتما در راه غلط و گناه مصرف خواهد شد...
🍃🌹🍃🌹
@dastankm
📚داستانک🌹
❣﷽❣ 📡 #خانواده_متعالی_در_قرن_21 #خانواده_موفق #قسمت_چهل_و_ششم: نامزد بازی ناقص! 🔰🔸🔹🔸🔗✨ استاد پ
❣﷽❣
#خانواده_متعالی_در_قرن_21
#خانواده_موفق
#قسمت_چهل_و_هفتم: آثار مخرب بیکاری جوانان!
🔰🔸🔹🔸🔗✨
استاد پناهیان:
💖 ازدواج آدمو مهربون میکنه .
🔷ازدواج آدمو اهل مروت خواهد کرد
🔰ازدواج آدمو رشد میده
🌱👆
اثر طبیعیشه؛
✅ یه زمانی میگفتن پسرمون بره سربازی درست بشه؛ ☺️
بره سربازی درست بشه....
یعنی چی❓
🤔
البته این مال زمان قدیم بود که سربازیها خیلی سخت بود
الانم گاهی من شنیدم یه چیزایی رو
بالاخره یه مقدار سختی که تو سربازی هست .
اما متاسفانه در زندگیه دبیرستانی جوان ها سختی نیست.
❌
دبیرستان ،گل و بلبله 😒
یعنی نصف روزش کاملا بیکاره!
این خیلی وضعیت ناجوریه
❌👆
جوان دبیرستانی که نصف وقتش آزاده .....
🔥
🔻خب امام صادق ع فرموده
👈قطعا این جوان گناه خواهد کرد ...
تازه اون زمان ماهواره ام نبوده❗️
که حضرت اینو میفرمودن 👆
امکانات شبیه بلوتوث و چیزای دیگه ام نبوده
👈حتما" دچار گناه میشه
بیکاری 👈برای جوان معصیت میاره ..
🔞🔥
میفرماید :
اگه من جوان بیکار ببینم با قبضه ی شمشیر کتکش میزنم 😒
👆
❌اینقدر خطرناکه
الان رسمیه این بیکاری.....
آقا شما چکار میکنی ❓
دبیرستانم !☺️
دبیرستان که نصف وقتت آزاده!!!
😕
مگر اینکه حالا اون لحظه های پشت کنکور، یکمی بخواد به درس برسه!
خب این تخیلها چه میکنه با فرد ...
👆💔😞
در وقت آزادش،،، پر از انرژیه💥💥💥
بعدش میاد با هر زندگی مواجه میشه خلافه
انتظارشه !☹️
🔻🔹🔻🔷🔻
یکی از مشکلاتی بزرگی که زیاد دیده نمیشه اینه که
در دوران دبیرستان
دخترا و پسرا تقریبا بی کار هستن!
و این بیکاری قطعا اون ها رو به فساد میکشونه
شک نکنید!
پدر و مادر ها حتما یه فکری به حال وقتای اضافه ی بچه هاشون بکنن.
👆🏻⛔️
مخصوصا در دوران دبیرستان که یه مقدار کمی توی مدرسه هستن و بقیه وقتشون آزاده
در حالی که جوان، یه گلوله ای از انرژی هست.💥💥💥
این انرژی باید در راه صحیح مصرف بشه
وگرنه حتما در راه غلط و گناه مصرف خواهد شد...
🍃🌹🍃🌹
@dastankm