eitaa logo
📚داستانک🌹
1.6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
151 ویدیو
35 فایل
داستان های #کوتاه و #آموزنده نکات ناب #اخلاقی متن های #زیبا کپی مطالب با ذکر منبع جایز است✅
مشاهده در ایتا
دانلود
📚داستانک🌹
#رمان_مذهبی_پناه #قسمت_چهل_و_چهارم تمام شب را چشم روی هم نمی گذارم و روی مبل گوشه ی اتاق جمع شده ام
_چون داداش رضا خونه به کسی اجاره نمیده اونم دختر و پسر مجرد +بله اما ایشون استثناعا فرق دارن و خیلی عزیزن _اونکه صددرصد.خدا شاهده امشب همین که چشمم به پگاه جان افتاد مهرش نشست به دلم +پناه عمه جون،نه پگاه _آره؛ببخشید +البته پناه خونه ی عمو محمودم اومدها _خب من مراسم سفره حضرت ابوالفضل زنداداش نبودم رفته بودم با بچه ها کرمان +بله یادمه _کم سعادتی ما بوده که دختر به این قشنگی و محجوبی رو دیر دیدیم دیگه +لطف دارین مرسی فرشته ضربه ای به پهلویم می زند و می خندد.یاد حرفش می افتم و با چشم دنبال پسرهای عمه مریمش می گردم. کنار گوشم پچ پچ می کند _گفتم که حواست باشه.خداروشکر بخت توام داره انگار باز میشه و قراره فامیل بشیم.حالا خیلی خودتو به آب و آتیش نزن بابا،اونی که نشسته کنار محمد،پسر بزرگشه.حسام…ماشالا به چشم برادری برازنده هم هست اگه ازت سر نباشه از سرتم زیاده بهرحال! نگاهم را زوم می کنم روی حسام.راست می گوید هرچند خیلی جذاب نیست اما محجوب و سربه زیر و خوش پوش هست درست مثل باقی پسرهایی که توی این جمع دیده ام.می خندم و می گویم +چرا پسرای شما همشون چشمشون به دم دماغشونه؟ _بده انقدر سر به زیرن؟الان مثلا با نگاهش ما رو قورت می داد جذاب بود؟ می خندیم،سنگینی نگاهی را رویم حس می کنم.از چهره ی حسام نگاهم را می کنم و به سمت شهاب بر می گردانم.اخم ظریفی می کند و دقیقا شبیه اتفاقی می افتد که منزل عمویش پیش آمد.. می میرم از کنجکاوی تجزیه و تحلیل این نگاه تکراری!تا ته مراسم هوش و حواسم به هیچ چیز نیست جز اخم های در هم کشیده ی شهاب. عمه مریم ریز ریز بیخ گوشم از خوبی های پسر بزرگش می گوید و من حتی یک کلمه اش را هم نمی توانم بخاطرم بسپارم.حسام که به من روسری نداده بود!اصلا آن روسری خوش رنگ گره خورده به دستگیره شده بود تنها دلیل اتصال خیال های دخترانه ی من به مردی مثل شهاب که شاید در آن شرایط برای هرکس دیگری هم جز من،همین کار را می کرد! اما واقعا دوست نداشتم رویاهایم را بهم بزنم.چه ایرادی داشت که من هم غرق ذوق بشوم!؟حسی که هیچ وقت در هیچ رابطه ای نداشتم و حالا بود… انگار از حال و هوای جمع فقط من دورم.بلند می شوم و لیوان های خالی شربت کنار دستم را برمی دارم و سمت آشپزخانه می روم. هنوز دو قدم به در مانده که صدای شهاب را می شنوم. _شما خانوما کلا ماشالاتون باشه +چرا داداش؟ _از بس که بحث واسه حرف زدنای درگوشی دارین +ول کن این حرفا رو،چرا محمد گند زده به موهاش امشب؟مگه فرق کج چش بود که یه خرمن مو رو داده بالا مثل گندمزار شده آخه؟ _لا اله الا الله!دو روز دیگه میشه شوهرت خودش بهش بگو،من سر پیازم یا تهش الان؟ +وا چه اخمو شدیا!قبلنا نمیومدی آشپزخونه کمک؟ _بیا،اصلا رو هوا برای آدم حرف درمیارین.بده اومدم شب خواستگاریت کمکت که دست تنها نباشی؟ +نه خب!ولی با اینهمه اخم و نق زدن آخه؟ _من اهل غیبت کردن نیستم فرشته،ولی از سر شب تاحالا این عمه بدجور … استغفرالله +عمه چی؟ _هیچی،بده به من اون سینی رو +دیگه همه می دونن عمه تو هر مراسمی چارچشمی دنبال دختر همه چی تموم میگرده واسه شازده پسرش.توام نمی دونستی بدون که امشبم مثل همیشه ست.منتها انگار ایندفعه تویی که فرق کردی _چه فرقی؟ +چه می دونم _مرد باش حرفتو تا ته بزن +زنم و نصفه حرف می زنم ،کجا؟خب حالا داداش جان شوخی کردم،بیا که اینهمه چایی دست برادر عروسو می بوسه _بده به من،همین که تونستی از سماور بریزیشون تو فنجون منو شاد کردی شما،دیگه زحمت بقیش گردن خودم، در ضمن فرشته خانوم شما حواست به خودت باشه نه فرق کج محمد و فرق های من! صدای خنده ی فرشته بلند می شود، همین که نزدیک شدن شهاب را حس می کنم دو قدم به عقب برمی دارم تا زودتر دور بشوم و نفهمند که فال گوش ایستاده ام.اما انگار کمی دیر اقدام کرده ام! چشم در چشم که می شویم قلبم مثل کسی که کیلومترها دویده می کوبد. شهاب با همه ی دنیا فرق می کند،هیچ وقت بیشتر از چند ثانیه به کسی خیره نمی شود! مثل او سرم را پایین می اندازم و سکوت می کنم.به یک دقیقه نمی رسد وقت خلوت کردنمان که کسی می گوید: +بیام کمک پسرعمو؟ در بدترین موقعیت ممکن فقط حضور شیدا را کم داشتم!از قبل زیباتر شده انگار،حتی چشمان روشنش هم می خندد. دست خودم نیست نمی توانم منتظر ری اکشن شهاب بمانم. بعید می دانم شهابی که حالا محترمانه پاسخ شیدا را می دهد،حواسش به من هم باشد!
📚داستانک🌹
❣﷽❣ 📡 #خانواده_متعالی_در_قرن_21 #خانواده_موفق... #قسمت_چهل_و_چهارم: هر کسی وظیفه ی خودش رو انجام
❣﷽❣ 📡 خانواده موفق 🔰🌺 : تخیلات نابود کننده!⛔️ 🔹🔗🔹📢 استاد پناهیان: تو زیادی نشستی فکر کردی .. چرا در مورد ازدواج اینقدر فکر کردی❓ آخه خیلی دوست داشتم.... 😌 ⚜در سفارش امام صادق ع است که چیزی رو دوست دارید زیاد بهش فکر نکنید....خرابتون میکنه... (خیلییییی مهمه)👆🏻 🌺🌴👆 هی زیااااد یادآوری نکنید... آاای من یه روز ازدواج بکنم .... 💞😌💞 بابا....هیچی نمیشه ازدواج کنی! 😒 زیاد روش فکر نکن ...! حالا به کارت برس... حالا کسی که به تو زن نمیده ....😊 بیا برو کارات رو بکن 👈هی تو ذهنش تحلیل میکنه.... 😐🤔🙄 میگه ...من باید یه همچین خانمی داشته باشم میرم خونه ، خانمم اینجوری بیاد جلوی من .... ❤️💘❤️ حالا کجا یه دختری گیر بیاریم با تخیلات شما جور در بیاد؟؟؟ 😕 هرخانمی رو بگیری با تخیلات شما جور در نمیاد....دعوا میشه ❌👆 یا خانمی که قبل ازدواج تخیلاتش رو خیلی محااال کرده باشه 😌💓😌 💕من یه آقایی داشته باشم قدش این هوا باشه .... بعد صداشم این جوری باشه... بعد به من که میرسه،این جوری رفتار کنه ☺️ ماشینشم اینجوری پارک کنه .... 👈حالا ما یه داماد براش گیر آوردیم اصلا ماشین نداره بدبخت ...! 😐👆😒 دعواش میشه .... نه اونی که من میخوام تو نیستی 😤 ❌😐 آخه تو کی ترسیم کردی کیو میخوای.... 👈تخیلات طولانی ،عمیق،یکمی هم با احساس و با عاطفه و با محبت ،نسبت به ازدواج بعد از ازدواج انسان رو تو یک واقعیتهایی قرار میده که آدم از دَم فکر میکنه ((واقعیت ها همه تلخن!)) ❌الان ابراز تخیل افزایش پیدا کرده ... چرا گفتم فیلم ...❓ چون فیلم ها ابراز تخیلن 😌🖥 یه ازدواجی رو تو یه فیلمی میبینه .. یه نامزد بازی رو تو یه فیلمی میبینه ! میره تو عالم رویا!! 😌 میگه آخ اینجوری خوبه ! 👈ذهنش دیگه از اون ول نمیکنه ! جدا نمیشه بعد هر ازدواجی کنه مطابق تخیلش نیست نیست و دعواش میشه قطعا! ❌💔 ازدواج آدمو خوش اخلاق میکنه ... 👈این که بد اخلاق شده مال تخیلاتشه اینو امشب باید چند بار از روش بنویسی 100 بار بنویس ✍ متاهلا بنویسن! مجردا زیاد بهش فکر نکنن. 🙄 شما برو به کارت برس. همینقدر که میشنوی تو این جلسه کافیه ... .بقیه اش برو به زندگیت برس. ... 🌹🍃🌹🍃 @dastankm